افشردن جان در بوتهی امید

امروز روز عجیبی است. سالگرد ۲۵ خرداد است. سالگرد درخشانترین جلوهی حرکتی مردمی است که نه به خیال من که به گواهی هر کسی که تاریخ معاصر ایران را میداند، بیسابقه است. نقطهی اوج اتفاق ۲۲ خرداد، جایی که مردم میرحسین موسوی و او مردم را کشف کرد و یکی آینهی دیگری شد، همان واقعهی ۲۵ خرداد است. اما این نقطهی امید را داشته باشید تا توضیح بدهم که این نقاط عطف چرا برای ما مهم هستند.
در این سالهایی که گذشت به ویژه در این چند سال ریاست جمهوری حسن روحانی یک نکته را به عیان دیدهام و همچنان میتوان به قوت بگویم تصویری واقعی است از ایران امروز: کشمکش بر سر هیچ! این «هیچ» را بخوانید «قدرت محض و صرف». نشانههای این کشمکش در سیاست ایران نه یکی دو تا که بیشمار است. کافی است سخنان حسن روحانی را در موارد متعدد مقایسه کنید با واکنشهای تقریباً فوری و متعددی که در برابر یا به موازات سخن او اظهار میشود. هیچ ضرورتی هم ندارد کسی وارد جزییات شود و مثلاً دربارهی لغو کنسرتها یا تحریمها یا ممنوعالتصویر بودن خاتمی یا هر ماجرای ریز یا درشت دیگری مصداق نشان بدهد. واقعاً این مصادیق گاهی به چیزهای بسیار بیاهمیت و پیشپاافتادهای فروکاسته میشود و همین چیزهای فرعی و بلاموضوع واقعاً برای کسانی که الم شنگه به پا میکنند، موضوعیت دارد. این تصویر، تصویر ناامیدی است. عدهای درست در مقابل همان چیزی که به مردم امید میدهد میخواهند بگویند بیهوده دلتان را خوش نکنید؛ آب از آب تکان نخورده. همه چیز دست ماست. خوب باشد! همه چیز دست شما، همه چیز مال شما! آخرش چی؟ گرفتم خانه را خراب کردید، گرفتم سقف این خانه را بر سر ما – یا کسانی که خیال میکنید با آنها میجنگید – ویران کردید. حواستان هست که این سقف سر خودتان هم خراب میشود؟ حواستان هست که شاید ما – یا ملتی که امیدی دارند و دل از امیدشان نمیکنند – اولین قربانی آوار شدن این سقف روی سرشان باشند، ولی بعد از ما شما هستید که فرو خواهید رفت؟ میارزد؟ یعنی زیر پا له کردن هر کسی که مثل شما فکر نمیکند، میارزد به اینکه شما خودتان هم نفله شوید؟ این «شما»، همین شمای امروز نیست که فلان منصب و جایگاه به دستتان میافتد یا از دستتان میرود. این «شما» این یا آن جناح سیاسی نیست. این «شما» همان انسان است، همان نسل آینده است و همان فرزندان شما هستند که به خود خواهند آمد و میبینند که نه دنیا دارند و نه آخرت. ناگهان میفهمند که هیچ ارزشی، هیچ اخلاقی و هیچ قانونی حتی همانها که خودتان وضعاش کردهاید برای شما که نه برای هیچ کس دیگر محترم نیست.
این شبح ناامیدی را که میبینم و میگذارمش کنار آن سایهی امید که جانسختانه با این تصویر سمج طاقتآزمایی میکند و امیدش را مثل جویباری حتی زیر خاک روان میکند، جایی در سکوت آرام میشوم. اما ملال و دلزدگی به جای خود است. گرفتم که منِ راقمِ این سطور جایی نشسته باشم که اولین قربانی بلاهت این قدرتطلبی خیرهسرانه نباشم. اما شما که هستید، فرزندان شما که قربانی میشوند، دیگری که قربانی میشود. شما – همین شمایان که میخواهید راه نفس کشیدن ما را ببندید – نابود میشوید. مسأله تشخیص متخبرانه و متکبرانه نیست که بگویم من – یا امثال من – مصلحت شما را بهتر تشخیص میدهد. حتما شما – همان شمایان که کار روزمرهتان شده است «روکمکنی» و «خیط کردن» این و آن که در قدرت هستند و حتی نیستند – مصلحتی را تشخیص میدهید. حتماً منطقی برای خودتان دارید ولی این منطق نه در آن دوران هشتسالهی کذایی و نه در این چند سال پس از افول ستارهی ناکام آن چهرهی محبوب و اینک منفورتان، راهی به جایی نبرده. اصلاً لازم نیست کسی دیگر از بیرون به شما بگوید آن راه خطا بوده. خودتان میدانید و میفهمید. پس چرا این همه اصرار که بودنتان را با نبودن دیگری میخواهید ثابت کنید؟
یادم نیست در این چند روز گذشته جایی کسی نوشته بود (هر چه به ذهنام فشار میآورم نه در خاطرم هست و نه نشانی از آن مییابم) که این «سبزها» همیشه از روایت خودشان گفتهاند و همیشه مظلومنمایی کردهاند و روایت دیگری را ندیدهاند و نخواندهاند یا آن را مسکوت گذاشتهاند. با خودم فکر کردم دیدم شاید این حرف برای عدهای درست بوده باشد ولی برای عدهای دیگر خطاست. یعنی تحلیلی خلاف واقع است. عدد و رقم و آمار نداریم. من ندارم؛ مطمئن هم نیستم دیگری داشته باشد ولی این «سبز» که من فهمیدهام و با آن زیستهام بنایاش یک چیز ساده بود: پیروزی ما شکست دیگری نیست. به همین سادگی و صراحت. کسی که این تصریح را ندیده باشد و اصرار کند که «سبزها» دنبال حذف دیگری بودند یا خودش را دارد فریب میدهد یا گرفتار خیالات است. مطمئن هستم کسانی در میان «سبزها» هم بودهاند و هستند که فکر میکنند راه پیروزی ما – این «ما»ی جمعی امیدوار – از حذف و نابودی دیگری میگذرد (چه این دیگری اقلیت باشد چه اکثریت). اما، این امید که بذر هویت ماست، به گفتهی آن میر دلاور، راهاش زندگی کردن است. همین زیستنی که مدام و بیوقفه جویبار آراماش را میکوشند گلآلود کنند. آخرش چه؟ چه سودی از این همه اصرار بر خوار کردن دیگری میبرید؟ این همه سال که تمام هنرتان تحقیر غیر بود، عزت یافتید؟ از ذلیل کردن و به زنجیر کشیدن و به تبعید فرستادن چه طرفی بستید؟ چه شد که باز هم پاشنهی در قدرت دقیقاً همانطور که خواستید نچرخید؟ بالاخره آدم عاقل از یک سوراخ بیتدبیری هزار بار نباید گزیده شود. چرا این همه خیرهسری؟ چرا خانهی خودتان را بر سر خودتان خراب میکنید؟ مگر چند روز دیگر قرار است در این دنیا بر قرار باشید؟ آخرش شکار مرگ نیستید؟
این قصه، ضرورتاً – یا شاید هم اصلاً – قصهی رویارویی مرد و نامرد نیست. حکایت نبرد فرشته و اهریمن نیست. حکایت ماست: همهی ما که با خود در میآویزیم بی آنکه ببینیم کجا تیشه به ریشهی خود میزنیم:
مرد چون با مرد رو در رو شود | مردمی از هر دو سو یکسو شود
تا به حال کسی نفهمیده که مردمی، انسانیت چگونه آرامآرام دارد عقب مینشیند؟ بله، شکی نیست که مردمی، بشریت، امید، جانسختی مصرانهی آدمی هنوز تسلیم این موج نفرت و بلاهت نشده است ولی یادمان باشد که ممکن است بشود. اگر همین حوالی ایران را نگاه کنید نمونه بسیار است که شده است. باز هم ممکن است بشود. کی قرار است دست بردارید از ستیزه با خود به نام ستیزه با دیگری، با ما، با هر که غیر از ما؟ کی حالتان خوب میشود؟ «کی مهربانی باز خواهد گشت»؟
[اميدانه, انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها: , اميد, جنبش سبز, حسن روحانی, خاتمی, ديگریستيزی, سايه, ميرحسين موسوی, نااميدی
آقای روحانی! با شما هستند!

هیچ شرح و توضیحی لازم ندارد. فقط برای اینکه حسن روحانی بداند شمار زیادی از کسانی به او رأی دادهاند و «حماسه» آفریدند موضعشان در برابر حوادث سال ۸۸ چیست و از او – که رییس جمهور منتخبشان است – چه انتظاری دارند، همین دو بند مختصر و مفید و معنادار را یادآوری میکنیم تا ایشان بداند که وقتی مراسم تحلیف و تنفیذ ایشان به خیر و خوشی پیش رفت، تازه ابتدای ایستادگی است. هر راهی، جز راه استیفای حقوق ملت، عاقبتاش پریشانی و پشیمانی خواهد بود. شیر را میتوان به حبس و حصر کشاند ولی نمیتوان از او انتظار داشت روباه باشد. خیر الکلام ما قل و دل.
۱. «در ایامی که گذشت شخصیتها و گروههایی به سراغ اینجانب آمدند و خواستار گذشت من از آنچه گذشت شدند. شاید توجه نمیشد که اینجانب از همان ابتدا از حق شخصی خود گذشته بودم، اما مسألهی انتخابات مسألهی شخصی من نبود و نیست. من نمیتوانم بر سر حقوق و آرای پایمالشدهی مردم معامله یا مصالحه کنم. مسأله جمهوریت و حتی اسلامیت نظام ماست. اگر در این نقطه ایستادگی نکنیم، دیگر تضمینی نداریم که در آینده با حوادث تلخی نظیر آنچه در انتخابات کنونی گذشت روبرو نباشیم.»
میرحسین موسوی؛ بیانیهی نهم؛ ۱۰ تیر ۱۳۸۸
۲. «من نه تنها از پاسخگویی در برابر این اتهامات واهمهای ندارم بلکه آمادگی دارم تا نشان دهم چگونه مجرمان انتخاباتی در کنار مسببان اصلی اغتشاشات اخیر قرار گرفتند و خون مردم را بر زمین ریختند و اکنون کوشش میکنند صحنههایی را که صدها شاهد و دهها تصویر آن را گواهی میدهند به گونهای دیگر جلوه دهند؛ آمادهام تا نشان دهم چگونه کسانی که عملشان در راستای ایجاد هرج و مرج در کشور؛ تضعیف نظام و منافع بیگانگان است تلاش نمودند به بهانهی تخریبگریهای عناصری نامعلوم، جنبش سبز شما را اغتشاشگری و وابسته به بیگانه معرفی کنند؛ ولی حاضر نیستم به خاطر مصالح شخصی و هراس از اینگونه تهدیدها از ایستادگی در سایهی شجرهی سبز استیفای حقوق ملت ایران که امروز به خون به ناحق ریختهشدهی جوانان این کشور آبیاری شده است لحظهای صرفنظر نمایم. از مجموع آرای ریخته شده در صندوقها تنها یک رأی متعلق به من است و شما به خوبی میدانید که مشکل آنها با میلیونها رأیی است که جوابی برای سرنوشت آنها ندارند.»
– میرحسین موسوی؛ ۴ تیر ۱۳۸۸؛ بیانیهی شمارهی ۸
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, جنبش سبز, دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, حسن روحانی, ميرحسين موسوی
یکسال با موسوی، آینهدار صبر و امید
میرحسین در موقعیتی قرار داشت که آسان نبود و دشواریهای عظیمی پیش رویاش بود. نقدِ کردن نظام و نقد کردنِ خود و آموختنِ پیاپی، خود-تصحیحگری و انطباق با موقعیتها و ابزارهای تازهی رهبری، ویژگیهایی است که تصویری روشن از رهبری هوشمند را عرضه میکند. او نه رهبری بوده است که بخواهد ارزشها و هنجارهای جامعه و ملت را مصادره کند و از آن سودِ شخصی ببرد و نه کسی بوده است که خود فاقد یک نظامِ ارزشی منسجم باشد.

[دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها: , جنبش سبز
آن بیست سال!
اول: کسی که پیوسته در این سالها در متن قدرت یا در بطن سیاست بوده است، نه تنها صاحب هیچ امتیاز مثبتی نیست، بلکه نمرهای منفی هم دارد به خاطر اینکه در معرض شهوتِ دایم به امر قدرت قرار داشته است. قدرتِ سیاسی تباهکننده است و اخلاق را آرامآرام میپوساند. نظامهای دموکراتیک راهِ درمانِ این آفت را در اعمال محدودیتِ دورهی تصدی شغل سیاسی و حداقل دوری دورهای از قدرت یافتهاند. پس از این منظر، نه تنها هیچ اشکالی به این غیبت وارد نیست که اتفاقاً خود نکتهای است بسیار مثبت از این رو که به قوت میتوان گفت موسوی از آلودگیهای اقتضایی حضور در قدرت و سیاست برکنار بوده است. از یاد نبریم که قدرت زمینهساز فساد است.
دوم: بیست سال غایب بودن از رسانهها، معنایاش غایب بودن از زندگی و از حیات نیست. اشکال غیبت، زمانی به میرحسین موسوی وارد است که بتوانیم با شواهدی محکمهپسند نشان دهیم که او ۲۰ سال مثل اصحاب کهف در خواب بوده است! و این البته به بداهت، بطلاناش روشن است؛ ظاهراً همه میدانند که او در همین ۲۰ سال گذشته، در جایگاههای مختلف در جامعه حضور داشته ولو چهرهی خبرساز سیاسی نبوده است.
سوم: بیست سال غیبت از قدرت به معنای نفهمیدن و درک نکردن اقتضای سیاست و قدرت نیست. سادهترین دلیلاش هم این است که بسیاری از زبدهترین تحلیلگران سیاسی، روزنامهنگاران و اندیشمندان برجسته، هیچ کدامشان مقامی دولتی و سیاسی ندارند. در نتیجه، چطور وقتی میتوان گفت من و شما تغییر کردهایم، نتوان گفت موسوی هم میتواند تغییر کرده باشد؟ چطور است که ما به سادگی میتوانیم به خودمان در مقام تحلیلگر اعتبار بدهیم، ولی موسوی را به آسانی از این دایره بیرون میکنیم؟ نفی احتمال و امکان جدی تغییر کردن موسوی در جهتی مثبت (معنایاش را بگیرید بلوغ و پختگی) نشان از سوء ظن مفرط یا انتقامجویی و کینهکشی دارد.
گاهی اوقات موقعیت پیشینی احساسی ما بر منطق و خردمان سایه میاندازد. کسی را که خود را به خواب زده باشد، به دشواری بتوان بیدار کرد. این افسانهی ۲۰ سال را باید شکست و نشان داد که اگر ایرادی به میرحسین وارد باشد، از این زاویه نیست. کاش این انتخابات باعث شود ما به روشناندیشی بیشتری برسیم و دست از منطقهای بهانهجویانه و زیانبار به حال خود و آیندهمان برداریم.
[دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها:
یک نقطهی عطف در تاریخ انتخابات ایران
پیش از هر چیز، میخواهم اشاره کنم به کار تأسفبار و به عبارت دیگر شرمآور و ناجوانمردانهی وبسایت حامیان نامزدی آقای کروبی در متهم کردن ستاد انتخابات میرحسین موسوی به «ارتباط» با بیبیسی فارسی. عنوان بیشتر شبیه اتهامهای کیهان و رجانیوز است. ادبیات هم شبیه به ادبیات همان جناح است. مطلب هم گویا با ابوالفضل فاتح اشاره دارد (که فکر میکنم هیچ میانهی خوشی با بیبیسی فارسی ندارد). و بعد هم میبینیم که نوشتهاند: «اخبار تکمیلی در این زمینه به زودی توسط امید ۸۸ منتشر میشود.» این جمله بیشتر شباهت به پروندهسازیهای امنیتی دارد. دوستی امروز میگفت اینها کار عوامل نفوذی است. فرض را بر این میگذارم که این کار، از همان عوامل نفوذی صادر شده باشد. حتی در این صورت، جناح حامیان آقای کروبی و اطرافیاناش، از قبیل آقایان ابطحی، کرباسچی و نجفی و همچنین خود ایشان باید موضع صریح میگرفتند و با قاطعیت این رفتار را تکذیب و محکوم میکردند. این ادبیات و این شیوه در شأن آقای کروبی نیست و تنها باعث تخریب خودِ او میشود. همینکه این جناح تا این لحظه سکوت کرده است و هیچ پاسخ محکمی به این شبههپراکنیها نداده است، نشان از موافقت ضمنی آنها با این شیوهی سیئه دارد. وقتی حامیان یک نامزد ریاست جمهوری، با این ادبیات و زبان از «ارتباط» با بیبیسی فارسی حرف میزنند، حرفهای بسیاری پشتاش نشسته است. هیچ معلوم نیست وقتی این افراد به قدرت برسند، رفتارشان با صاحبان امروزی قدرت فرق داشته باشد. جناح کروبی بهتر است در مقابل رقیباش جوانمردی بیشتری پیشه کند. هنوز هم دیر نشده است و میتوانند آبِ رفته را به جوی باز گردانند. مهم محکوم کردن قاطعانهی تخریب رقیبِ همفکرشان است. ظاهراً کروبی از لحاظ فکری و اصولی به میرحسین موسوی نزدیکتر است تا هر نامزد دیگری. این حرکت و این سکوت، معنای خوبی ندارد.
اما اصلِ سخن من: از شواهد بر میآید که میرحسین موسوی در مبارزهی انتخاباتیاش جدیتر شده است و صراحت و شفافیت بیشتری پیدا کرده است. سخنانِ امروزش در مشهد، هم جسارت دارد و هم تیزبینی (صراحت از این بیشتر: «وقتی درباره یک موضوعی اجماعی در کشور پیش میآید، هر فراتر رفتنی از آن اجماع، افراطیگری است. اینکه در سطح جهان مطابق هنجارهای بینالمللی تاکید کنیم که سرنوشت فلسطین باید به دست خود فلسطینیان تامین شود، یک تصمیم بیست و چند ساله انقلاب است و پای آن ایستادهایم اما متاسفانه بعضیها پا را فراتر میگذارند و افتضاح سوییس به بار میآید»؟). این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که تهدید تلویحی ترور که رسماً از سوی استاندار تهران و سایت رجانیوز مطرح شده است، موسوی را در موقعیتی قرار داده است که مجامله و تعارف را کنار بگذارد. میرحسین رسماً گفته است که در تمام این سالها که میگویند از صحنه غایب بوده است، در مناصب مختلفی حضور داشته است و این رسانهها بودهاند که تا به حال به سراغ او نیامدهاند (این یعنی بایکوت خبری میرحسین موسوی که به خوبی نشان میدهد چرا موافقان و مخالفان او و نسل امروزی چیز زیادی دربارهی کارهایی که میکرده است نمیدانند). او به درستی میگوید که به من حق بدهید که در این پنجاه روز باقی مانده از انتخابات از خودم بگویم تا اینکه بخواهم از دولتهای مختلف تعریف کنم. به هر تقدیر، مجموع سخنانی که موسوی امروز در مشهد گفته است نشان میدهد او به یک استراتژی جدی اعتنا دارد. یک نمونهاش این است که گفته است اگر نام کسی را به عنوان وزیر مطرح کنم تا انتخابات تخریباش میکنند. این هم نشان از هوشمندی موسوی دارد و هم حاکی از شناخت او از فضای شدیداً مسموم سیاسی در کشور است.
اما تمام اینها را برای این بند نوشتهام: در روزهای اخیر اتفاقی افتاده است که میتواند نقطهی عطفی در تاریخ انتخابات ریاست جمهوری ایران باشد. تا به حال سابقه نداشته است که همسر یک نامزد ریاست جمهوری شانه به شانهی همسرش در کمپین انتخاباتی شرکت کند. از زهرا رهنورد تا به حال دو مطلب رسانهای (پس از نامزدی میرحسین موسوی) منتشر شده است. یکی با عنوان «زنان، رفع تبعیض و انتخابات دهم ریاست جمهوری» در سایت کلمه؛ و دیگری مصاحبهای با کیوان مهرگان در روزنامهی اعتماد (اشتباه نکنید؛ روزنامهی «اعتماد ملی» نیست!). اما اهمیت حضور زهرا رهنورد در چیست؟

اول اینکه این اتفاقی استثنایی در صحنهی سیاست ایران است. تا به حال هیچ نامزد ریاست جمهوری در ایران (و البته هیچ رییس جمهوری در ایران) همسرش در رسانهها حضوری قابل اعتنا نداشته است. حضور زهرا رهنورد تصادفی نیست. زهرا رهنورد فقط به خاطر میرحسین موسوی نیست که در این صحنه حضور دارد. او سالهاست که در صحنههای دانشگاهی و هنری کشور حاضر بوده است. در نتیجه، همراهیاش با همسرش، تنها امتداد طبیعی کارهای سابق اوست. شکل و شمایل متفاوت خانم رهنورد هم حاجتی به شرح و بیان ندارد.

اینکه در جلسهی سخنرانی میرحسین موسوی، زهرا رهنورد در کنار او نشسته است، حاوی پیامهای زیادی است. خاتمی این امکان را نداشت. چنین کاری از کروبی ساخته نیست. تنها کاری که کروبی ممکن است انجام بدهد این است که با ذوقزدگی وعده بدهد که وزیر زن هم خواهد داشت. رویکرد میرحسین موسوی به ماجرای وزارت زنان هم واقعبینانهتر است و هم منطقیتر. هیچ معلوم نیست که در دولت آیندهی میرحسین موسوی همسرش نقشی اجرایی یا دولتی داشته باشد. اما نفس حضور زهرا رهنورد میتواند برای زنان ایران آغاز دورهای متفاوت .باشد

[دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها:
ابهامات و ایضاحات میرحسین موسوی – ۲
۲. گفتم که کروبی نمایندهی گفتمان آزادی است. تصحیح میکنم که کروبی استعداد تمایل پیدا کردن به منطق پیروزی در انتخابات بر حسب میل بازار را دارد؛ یعنی میل به گفتمان آزادی که آسانتر میتواند اقشار نخبه را برانگیزاند. به این معنا، تفاوت اصلی و مهم موسوی با خاتمی است نه با کروبی. خاتمی یک نظام فکری برای خودش داشت (با تمام عیب و ایرادهایاش) اما خاتمی بود که بیشتر نمادِ گفتمان آزادی بود (در مقابل احمدینژاد که شعار عدالتگستری میداد و میخواست پول نفت را سر سفرهی مردم بیاورد). موسوی باید بتواند میان گفتمان آزادی و استقلال (و البته در موقع لازم عدالت) توازن و تعادلی ایجاد کند.
۳. تشکلهای سیاسی اصلاحطلب معادل و مترادف با بسیج رأی نیستند. این حمایتها حداکثر حمایت نمادین است. تماس اینها با تودهی مردم چقدر است؟ تماس نداشتن اینها با توده لزوماً به معنای مشروعیت نداشتن یا مطلوب نبودن شعارهای آنها نیست، اما حرف آخر را رأی مردم میزند. برای جلب قلوب باید کاری کرد. تشکلهای سیاسی اصلاحطلبی که تا امروز از موسوی حمایت کنند، باید وزن خودشان را در قبال جلب رأی واقعبینانهتر ارزیابی کنند. روز انتخابات، آنچه حرف اول را میزند، حزب و تشکل نیست؛ ایران را نباید با انگلیس اشتباه گرفت.
۴. موسوی نباید روی نوستالژی سالهای اولیهی انقلاب و عواطف دورانِ جنگ مردم سرمایهگذاری کند. میتوان این نکته را پسِ ذهن داشت و آن را در نظر گرفت. اما وزن بیش از حد دادن به نوستالژی دوران نخستوزیری موسوی، میتواند پاشنهی آشیل اردوی موسوی باشد.
۵. اردوی احمدینژاد با انحصاری که در ستاد انتخابات کشور دارد و چنین که خود را مستظهر به کوهی مستحکم میبیند، دست بالا را دارد و از یک چیز بدون شک سودِ بسیار خواهد برد: مشارکت حداقلی مردم و گسترش تحریم باعث تقویت پایگاه رأی احمدینژاد خواهد شد. میزان رأیهای تضمینشدهی احمدینژاد در وضعیت مشارکت حداقلی و کمرمق مردم، تغییر نخواهد کرد و امکان تقلب یا دستکاری پنجمیلیونی در آراء نکتهای است که در نظام شمارش دستی آراء به سادگی تحققپذیر است و آب هم از آب تکان نخواهد خورد. پس برای کاهش اثر تقلب یا دستکاری احتمالی در آراء به سود احمدینژاد، در درجهی اول نیاز به مشارکت حداکثری مردم و برانگیختن شوقِ تغییر سرنوشت از طریق صندوقهای رأی است. تا این مرحله فقط یک سلاح از دست رقیب گرفته شده است و آن از میان بردن مشارکت اقلی است.
۶. اگر به نکتهی شمارهی ۱ بازگردم، میرحسین موسوی نیاز به تنقیح مبانی نظریاش دارد. رییس جمهور قرار نیست رهبر و الگوی دینی مردم باشد. در نتیجه، اگر هم قرار است از «الگوی زیست مسلمانی» حرف بزند، بهتر است در عمل از آن سخن بگوید تا اینکه هنوز ادبیاتی را که نه تولید شده است و نه پخته و سنجیده است، روی وبسایت به تبلیغ بگذارند. اما اکنون که این کار انجام شده است، میتوان جلوی ضرر بیشتر را گرفت. الگوی زیست مسلمانی به سادگی مستعد سوء استفاده است. میتوان از آن قالبی تنگ ساخت؛ تعریفی از مسلمانی ارایه کرد که فقط آقای موسوی و اطرافیاناش در آن بگنجند. ایران، هم مسلمان دارد و هم غیر مسلمان. هم شیعه دارد و هم سنی. میتوان از الگوی زیست اخلاقی سخن گفت و مسلمانی را مترادف با اخلاقی زیستن دانست، اما باید در کلام هم به این تصریح کرد. مخاطب امروزی میرحسین موسوی، اطرافیان دیروز او نیستند. مخاطبان امروزی موسوی فقط کسانی نیستند که در حلقهی یاران «تربیت مدرس» دیده میشوند؛ جوانان امروز منتقدانهتر و جدیتر به سخنان نظری نگاه میکنند. افق فکری و نظری مخاطب امروز هم تغییر کرده است. موسوی باید به سرعت در فکر تنقیح و پالایش نظام فکریاش باشد و در این راه از ذهنهای جوان و ورزیده بهره بگیرد و فقط به دوستان و نزدیکان اکتفا نکند. نقد شنیدن فقط از خانم فاطمهی رجبی کافی نیست (البته حاشا که مقام نقد را به سطح استهزاء و تمسخر فرو بکاهم!)، باید نقدهای جدی و استخواندار را شنید و در آنها تأمل کرد.
۷. موسوی برای اینکه بتواند آراء عمومی را بسیج کند نیاز به ایجاد اعتماد و جلب قلوب مردم و رأیدهندگان دارد. یکی از مشکلات چهارسالهی اخیر، دروغگوییهای مکرر رییس دولت نهم است که حتی بعد از بازگشت از سازمان ملل و با تذکر مراجع قم مبنی بر «دروغ نگفتن به مردم» نشانی از صلاح در او مشاهده نشد. فرق است میان کسی که حاضر است برای رأی جمع کردن تشبه به اخلاق لیبرالی کند (سخن رییس دولت نهم مبنی بر اینکه مشکل ما موی سر خانمها نیست) و کسی که اعتقاد دینی خودش را حفظ میکند اما معترض به استفادهی ابزاری از دین و زهدفروشی و ریاکاری است. موسوی میتواند بر این نقطهی مهم انگشت تأکید بگذارد و مثالها برای نقل چندان بیشمار است که حاجتی به ذکر ندارد. موسوی این پتانسیل را دارد که تازیانهی اخلاق را بر گُردهی دینفروشیهای سیاسی فرود بیاورد. موسوی باید جدیتر به این موضوع فکر کند.
۸. جای تبیین یک «اخلاق مدنی و شهروندی» در نظام فکری موسوی خالی است. ارتزاق از بازماندهی گفتمان دورهی اصلاحات کفایت نمیکند. باید خون تازهای در رگهای اخلاق مدنی و شهروندی تزریق کرد. میرحسین موسوی باید آهسته آهسته حلقهی مشاوران و همفکراناش را گسترش دهد. هستند نظریهپردازانی که میتوانند نشان بدهند اخلاق مدنی و شهروندی با اخلاق مسلمانی قابل جمع است، به شرطی که هوس نداشته باشیم اخلاق حداکثری و فقیهانه از دلِ مسلمانی بیرون بکشیم.
این یادداشتها همچنان ادامه دارد…
[دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها:
ابهامات و ایضاحات میرحسین موسوی – ۱
۲. آقای موسوی ناگزیر خواهد بود در روزهای آینده، موضعگیریهای صریحتری نسبت به بعضی از مسایل مبتلا به کشور داشته باشد. وضعیت انتخابات در کشور ما، بر خلاف کشورهایی که نظام حزبی مشخص و سازمانیافته دارند، همیشه دستخوش عواطف و خیزشهای لحظهای و احساسی مردم است. قاعدتاً در چنین میدانی برنده کسی است که بتواند موج ایجاد کند و دست بر نقطهی حساس ناخودآگاه مردم بگذارد.
نوشته بودم از موسوی خوشام میآید. اگر از من بپرسند چرا موسوی را بر کروبی ترجیح میدهی، نمیدانم. حس است و شهودِ محض. شاید بعداً بتوانم شاهدی و قرینهای بیاورم. اما با دانستههای فعلی تنها به طور غریزی احساس میکنم که موسوی گزینهی مطلوب من است. شاید ناخودآگاه ما دارد به ما میگوید که با آمدن موسوی آن چیزهایی که در دوم خرداد میخواستیم، یا بخشی از آن، باز میگردد. به حاکمیت قانون نزدیکتر میشویم و از دور زدن قانون و تفسیر به رأی قانون و سوار شدن بر مرکب قانون (و بازیچه کردن دین و خدا) برای مرعوب کردن و منکوب کردن شهروندان فاصله میگیریم. اینکه آقای موسوی بگوید گشتهای ارشاد را جمع میکنم، حرف خوبی است. اما چرا ما باید از شنیدناش خوشحال باشیم؟ اینکه حاکمیت سیاسی با شهرونداناش مثل اطفال نابالغ برخورد نکند، حق مسلم شهروندان آن کشور است؛ لازم نیست کسی این حق را به آنها اعطا کند. ولی ما از این هم خوشحالایم! من فکر میکنم آقای موسوی باید صریحتر موضعاش را نسبت به آزادیهای مدنی شهروندان بیان کند.
۳. دیشب با دوست نازنینی گفتوگو میکردم و ایشان بر دو نکته انگشت مینهاد: گفتمان آزادی و گفتمان استقلال. تحلیل ایشان این بود که کروبی در رویکردش بیشتر نمایندهی آزادی است (نمونههایاش دفاع از حقوق دراویش، دانشجویان زندانی، ملاقات با شیرین عبادی و الخ) و آقای موسوی بنا به سابقهی سیاسیاش نمایندهی ادبیات استقلال است. این دو دریچه، ضربهخور کروبی و موسوی میتواند باشد. رییس دولت نهم یک بار دیگر این بازی و نمایش را انجام داده است که مروج و مدافع آزادیهای مدنی است (و تا جایی پیش رفت که آن اظهار نظر مشهور را دربارهی موی دختران مطرح کرد و حرف از آزادی حضور زنان در ورزشگاهها زد؛ و البته «حرف» زد!). باید دید چه کسی میتواند این شعار و وعده را میان مردم ببرد و چقدر صداقت در اجرا و پیشبرد آن دارد. اما، استقلال، همان منظری است که روزهای آتی نشان خواهد داد در سیاست ما چه نقشی بازی خواهد کرد. سنت سیاسی ایران در سه دههی اخیر این بوده است که هر نوع گفتوگو و «مذاکره»ای منافی با استقلال کشور تلقی شده است و اساساً در ادبیات سیاسی بعضیها «مذاکره» واژهای است شوم و منحوس. دولت نهم نشان داده است که هر وقت منافعاش اقتضا کند میتوان هم با استقلال بازی کرد هم با مذاکره (اظهارات رییس جمهور را دربارهی افتتاح سفارتخانه در مصر؛ و سخنان رییس سازمان میراث فرهنگی را دربارهی مردم اسراییل به یاد بیاورید و همچنین نامه نوشتنهای مکرر رییس جمهور را به رؤسای کشورهای غربی از جمله آمریکا را). اینکه آقای موسوی چطور میتواند سابقهی سیاسیاش را با وضعیت فعلی جمع کند و با حفظ استقلال و شأن کشور، از جهان امتیاز بگیرد، در روزهای آینده لابد روشنتر خواهد شد. اما به هر تقدیر، ما با دو مسأله روبرو هستیم: مسأله داخل و خارج. در داخل، با محدودیتهای روزافزون آزادیهای مدنی و مصرح در قانون روبرو هستیم و در خارج روابط دیپلماتیک ما به خاطر ماجراجوییهای سیاسی رییس دولت نهم و سخنان آتشین و احساسیاش، به نقطهی شکنندهای رسیده است و مهمترین همپیمانان ما که قاعدتاً باید کشورهای مسلمان باشند (با اکثریت کشورهای عرب)، در برابر ما میایستند و دورترین کشورها، یعنی کشورهایی مثل ونزوئلا، به ما نزدیکترند. آیا آقای موسوی میتواند این دوگانهی استقلال و آزادی را از بحران نجات دهد؟
۴. آقای موسوی از «الگوی زیست مسلمانی» سخن گفته است. من سخت به این موضوع علاقهمندم و در این زمینه حرف بسیار برای گفتن دارم. اما ترجیح میدادم آقای موسوی از «دولت مسئول و اخلاقی» حرف میزد تا الگوی زیست مسلمانی. الگوی زیست مسلمانی، الگویی مطلوب است، به شرطی که دایرهاش به تنگی الگوی زیست مسلمانی دولت نهم نباشد. آقای موسوی باید به صراحت نشان بدهد الگوی زیست مسلمانیاش با الگوی زیست مسلمانی چهار سال اخیر چه تفاوتهایی دارد. آیا در الگوی زیست مسلمانی آقای موسوی، آزادیهای مدنی رعایت میشود؟ آیا الگوی زیست مسلمانی آقای موسوی شباهتی با توصیههای علی ابن ابیطالب دارد (مشخصاً نوع برخوردش با خوارج) دارد یا میتوان در ذیل و ظل این الگوی مسلمانی، حمله بر درویشان یک قبا هم برد؟ آقای موسوی نمایندهی یک نوع تفکر اسلامی است. این برای من، شخصاً، چیزی است خواستنی و مطلوب، بشرطها و شروطها. اما ایشان باید به صراحت در برابر به گروگان رفتن دین و اخلاق در عرصهی قدرتطلبی اعلام موضع کند. نمیتوان در برابر ریاکاری و دروغگویی مجامله و تعارف کرد و دم از مسلمانی زد. فکر میکنم صداقت و صراحت در بیانِ ملموسترین و ابتداییترین حس اخلاقی و انسانی مردم مسلمان – یعنی راستی و کمآزاری – میتواند بخش مهمی از افکار عمومی را به حمایت از آقای موسوی بکشاند. نمیگویم مردم ایران، چون نمایندهی مردم ایران نیستم؛ اما منِ راقمِ این سطور، از دروغ، ریاکاری، دینفروشی و سجاده آب کشیدن بیاخلاقان دینناشناس – که در ظل حمایت دولت نهم رشدی سرطانی یافتهاند – به ستوه آمدهام. و فکر میکنم کم نیستند کسانی که در این سالها از این شیوهی مزورانه و تنگنظرانه زخم خوردهاند. آقای موسوی باید نشان دهد که هم تیزبینی و بصیرت و هم عزم ایستادگی در برابر ریاکاری و دینفروشی را دارد. ایشان میتواند در همین روزها این شیوه را به صراحت نشان دهد.
سخن بسیار است. منتظر روزهای آتی میمانم و باز هم خواهم نوشت.
[دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها:
دیوانِ اصلاح
این صفحه، مانند «خاتمینامه»، عبارت «نامه» را یدک نمیکشد. مثل دفتر زمانه، «دفتر» هم ندارد، اما «دیوان» دارد! ابتدا میخواستم ناماش را بگذارم «موسوی نامه». اما فکر میکنم مناسبتر است مضمون و مقصود این صفحه را عمومیتر و بلندمدتتر کنم. آمدن و رفتن خاتمی تجربهی خوبی بود. مطالب مهم و دندانگیری را هم به صفحات ملکوت از این سو و آن سوی جهانِ مجازی افزود. هدف اصلی و آرمانِ مهم ما، تغییر است و اصلاح. تغییر از نگاهی بسته و تنگ، به سوی مردم و دولتی مسئول، دارای سعهی صدر، اخلاقی و انسانگرا. دلیلِ اصلاح هم، به نظر من، مثل روز روشن است. تجربهی دورهی چهارسالهی گذشته، برای هفت پشت هر ایرانی در هر جای دنیا کفایت است! این صحیفه، عنوان «اصلاح» بر خود دارد نه «اصلاحات». پرهیز دارم از به کار بردن «اصلاحات» برای این که تداعیکنندهی جریانی خاص نباشد هر چند در آرمانها و آرزوهای من و آنچه در نظر دارم، مشترکات بسیاری هست با آنچه اصلاحاتچیها در پیاش بودند؛ اما تفاوتهایی هم باعث میشود که از تشبه به آن اصلاحات، فروتنانه و بی هیچ تخفیف و تحقیری، خودداری کنم.
سیاست و مشی «دیوانِ اصلاح»، همان سیاست کلی «خاتمی نامه» است. اینجا، جای تندروی، تهتک، درشتی و عدول از اخلاقِ میانهروانه نیست، حتی در برابر حامیان آقای احمدینژاد. چیزی که پیش روی من است، با آنچه میرحسین موسوی در این روزها از آن سخن گفته است، نزدیکی دارد. در این صفحه، نه مثل بعضی صفحات که برای آقای خاتمی جز چاپلوسی و مداحی کاری نمیکردند، از میرحسین موسوی (یا هر نامزدِ مطلوب احتمالی دیگری در آینده) ستایشهای احساساتی و عاطفی نخواهد شد (حداقل تا جای ممکن تلاش خواهم کرد چنین نشود). از آن سو، به بهانهی نقد کردن و پاسخگویی یا به پرسش گرفتن نیز راه را بر فلج کردن کل جریان هموار نخواهم کرد. نقد و پرسشگری هم آدابی دارد. تاریخ صد سالهی گذشتهی کشور ما به روشنی نشان میدهد که نقدهای ویرانگر و به سیخ و صلابه کشاندن افراد و مسئولان، عمدتاً نتیجهی معکوس داده است و باعث رونقِ بیشتر خارستانِ خشونت شده است. کشورِ ما نیاز مبرمی به آرامش، خردمندی و سنجیدگی دارد. بیعملی و اعتزالِ سیاسی میدان را برای خشکمغزانِ دینفروشی که از نامِ خدا برای مرعوب کردنِ خلق خدا استفاده میکنند، هموار میکند. افراط و غوغا کردن در پاسخگو کردن مسئولان و رهبرانِ سیاسی جامعه نیز فضا را برای بیمهارتر شدن خشونت و قربانی کردن عدالت مهیاتر میکند.
سپاسگزار میشوم از دوستانی که با من همفکر و همنظر هستند، اگر در رونق دادن به این صحیفه قدم و قلمی بردارند. انتظار من تبلیغ و پر جلوه ساختن این صفحه نیست. هدف من تولید محتوای عقلانی جدی است از نوعی که بتواند برای رییس جمهور آیندهی کشورمان – که من پنهان نمیکنم امروز قلباً مایلام میرحسین موسوی باشد – مرجعی شود برای آگاهی از جریانی که در اندیشیدن به مسایل کشور جدی و مسئول است و در عین حال اهل افراط و تفریط نیست. این صفحه حداقل میتواند انتظارات کسانی از قبیل ما را از نظامِ سیاسی کشور نمایش دهد. این شما و این «دیوانِ اصلاح».
پ. ن. زحمت طراحی لوگوی صفحه را هم طبق معمول، امیر کشیده است که خدایاش قُوت و قُوّت دهاد و خانهی دین و دنیاش آبادان! آن برگاش هم خیلی زیباست. یاد شعر اقبال لاهوری میافتم که: «گمان مبر که به پایان رسید کارِ مغان / هزار بادهی ناخورده در رگِ تاک است»!
پ. ن. ۲. برای شروع: «پرسش شما از میرحسین موسوی چیست؟»
[دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها:
دربارهی میرحسین موسوی

۱. خاتمی پس از آن همه کش و قوس، رفتناش مُهرِ خاتمتی بود بر یک دوران که شهره بود به «دوران خاتمی». رفتنِ اینچنینیاش عاقلانه بود و هر نوع بازگشتاش به صحنهی انتخابات خطایی است آشکار. هنوز انگشت به دهانام از دوستانی که با دستپاچگی دنبال منصرف کردن میرحسین موسوی و دوباره به میدان کشاندن خاتمی بودند. حداقل باید به رأی و استقلال نظر خودِ خاتمی احترام میگذاشتند. به هر تقدیر، خاتمی رفت. میرحسین موسوی و کروبی ماندند.
۲. میرحسین موسوی، به ویژه پس از سخنان امروزش، چهرهاش برای من آشکارتر شده است. من هیچ تصویر و خاطرهی روشنی از موسوی نداشتم. ما جوانهای نسلِ آخر دورهی هاشمی و دورهی خاتمی هستیم. موسوی متعلق به خاطرهی زندهی جوانی ما نبود. اما دارد میشود (به نظر من). من در کلامِ موسوی، شاخ و شانه کشیدن، فخر فروختن، هیجانهای دور از خرد و منطق و عوامفریبی ندیدم. موسوی، خودش بود و این چیزی که هست و من دیدم، کسی است که در خور احترام است. هر قدر که نسنجیدگی و شتابزدگی رییس جمهور فعلی اسباب خجالت میشد، لااقل آدم میتواند بگوید با سخنانی که از موسوی میشنود، عرق شرم بر پیشانیاش نمینشیند. این امتیازی است مثبت.
۳. به اعتقاد من، هراسی که دوستان از احتمال ناکامی میرحسین موسوی در انتخابات دارند بیهوده است. استدلال این دوستان این است که رأی میرحسین موسوی حداکثر همسنگ رأی احمدینژاد خواهد بود. رأیگیری به دور دوم کشیده میشود و حریف موسوی با تقلب رأی خواهد آورد. من تصور میکنم اختلاف رأی موسوی و احمدینژاد به قدری نخواهد بود که بتوان با تقلب یا رأیسازی موسوی را از میدان بیرون کرد. اگر هم این تحلیلِ من درست نباشد، باز هم من فکر میکنم باید از موسوی در این مبارزه حمایت کرد. موسوی یک تفاوت بزرگ با خاتمی دارد. خاتمی ماههای طولانی با اگر و اما دربارهی ورود به مبارزهی انتخاباتی حرف میزد (لابد دلایلی دیگر جز این دلایلی که ما میشنویم داشته است) و آخر کار هم از میدان کنار کشید و آبرو و احترام خود را حفظ کرد. اما موسوی، به نظر من، هم ورودش و هم مواضعاش قاطع و روشن بود. تردیدی در رویکرد و نوعِ سخنانِ او نبود. بعید هم میدانم موسوی به هیچ دلیلی بخواهد از مبارزهی انتخاباتی کنارهگیری کند (خاتمی حداقل میتوانست به خاطر بعضی از اطرافیاناش کنار بکشد!).
۴. سازمان مجاهدین و جبههی مشارکت با حمایت از موسوی، راهی خردمندانه را اختیار کردند. امیدوارم خردِ سیاسی در این دو تشکل سیاسی، پایدارتر از اینها بماند. این دو تشکل میتوانند زبدههای تجربهی سیاسی خودشان را، و نه رادیکالتریناش را، در اختیار همراهان و همفکران موسوی قرار دهند و به نهادینهتر شدن اندیشه و نگاه سیاسی در ایران کمک کنند.
منتظر رخدادهای تازه میمانم و باز هم خواهم نوشت.
[دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها: