گرچه ماه رمضان است… (۳)
آداب و مناسک شریعت دیوار به دیوار قیامتاند. قیامت به معنای دقیق آن، نه به معنای عوامانهی زیر و زبر شدن جهان مادی و آخرالزمانهای هالیوودی. خواجهی طوسی جایی در تعریف شریعت آن را دوری میخواند که در آن طاعت به شرط تعیین اوقات فرمایند و دور قیامت را دوری میخواند که در آن طاعت به شرط رفع تعیین اوقات فرمایند. در هر دو دور، طاعت ثابت باقی میماند. یعنی طاعت که نام دیگری برای معرفت هم هست، از موضوعیت نمیافتد. جایی که طاعت از موضوعیت بیفتد قیامت تبدیل به اباحت میشود. این مقدمه را از این باب گفتم که شباهت روزگار فعلی را به دور قیامت به یک معنای موسع نشان دهم.
در روزگار کرونا – که حالا مصادف با رمضان هم شده است – زمان و مکان معنایشان دگرگون شده است. حتی میشود گفت حجاب زمان و مکان برداشته شده است. میفهمیم که زمان همچنان باقی است و مکان هم. هنوز هم فاصلهها هست. اختلاف زمان هم هست ولی نوع رابطهی آدمیان و فهمشان از جهان و سلوک انسانی تغییر کرده است. مختصرش اینکه کرونا، برای آدمیان عادتشکنی کرده. و عادتشکنی از مهمترین ویژگیهای قیامت است. قیامت، عادتشکن است. خواب خو گرفتن به مناسک معهود را از سر آدمی میپراند. شریعت به همین معنا مستی میآورد. شیفتگی میآورد. قیامت این مستی را میشکند و این شیفتگی را مبدل به آگاهی میکند و مراقبت.
اهل سلوک البته همیشه نیاز به تلنگر یا حادثهای بیرونی ندارند. برای اهل معرفت قیامت هر روز میتواند رخ بدهد چنانکه قدر و شب و روز قدر مرتب برای اهل حقیقت تکرار میشوند و مقید به عشر آخر رمضان نیستند. یعنی که رمضان را میشود در ماههای دیگر هم تکرار کرد. این رمضان مقید به زمان و مکان رمضان شرعی است. یک رمضان قیامتی هم داریم که متصلان به قائم ظرایفاش را بهتر میفهمند. و هذا اشاره.
[رمضانيه] | کلیدواژهها: , رمضان ۹۹, رمضانیه, شب قدر, شريعت, قائم, قيامت, کرونا
گر چه ماه رمضان است… (۲)

آدمیزاده – شما بگو خیل مؤمنان از میانشان – خود را مقید مناسک میکنند به امید تقربی. برای سلامت نفس آدمی و رهایی از دام حقبهجانبی همیشه ضروری است فکر کنیم که روزهی ما برای خود ماست. ان الله لغنی عن العالمین. و باید افزود که او از نماز و روزه و طاعت آدمیان نیز بینیاز است. مضاف بر این، تقید به مناسک شرعی – بر خلاف تصور عامهی مردم – کار خیلی دشواری نیست. شاید برای کسانی دست-و-پا-گیر و مزاحم باشد. اما از عهدهی مناسک و آداب شرعی برآمدن کار بسیار سادهای است. غایت و مقصد این مناسک اما چیزی است که رسیدن به آنها بسی دشوارتر از مثلاً رکوع و سجود یا امساک از طعام و شراب است. دست بر قضا، خو گرفتن به همین مناسک آسان بسیاری اوقات خودش بزرگترین حجاب است برای آن حقایق. پس سؤال این است: ما طالب مناسکیم یا حقایق؟ روزهداری عادتی دشوار نیست. تقید به عبادت ظاهر نیز. آدم شدن – به هر دو معنا – عقبهی دشوارتر ماجراست. اهل سلوک تعبیری دارند دربارهی موانع سلوک معنوی و این موانع را در سه طبقهی شوائب طبیعی، وساوس عادتی و نوامیس امثله میشمارند. ذیل اشاره به وساوس عادتی در آغاز و انجام طوسی نکتهای ظریف نهفته است: آداب شریعت از جنس وساوس عادتیاند. یعنی آدمیان هم پس از ملکه شدن تقید به شریعت میل به آنها میکنند و هم بدانها عادت میکنند. در جاهای دیگر، آداب شریعت را در زمرهی نوامیس امثله نهادهاند از این جهت که در زمرهی نوامیس الاهیاند و تمثیلیاند. اما به زعم من آداب شریعت مرتبتی فروتر از نوامیس امثله دارند.
به هر حال، قصه را دراز نکنم و الفاظ را هم بیهوده پیچ و تاب ندهم. غرض این بود که خودمان مراقب ملکه شدن این عادت ذمیمه در درونمان باشیم که گمان نکنیم هنری کردهایم با روزه گرفتن یا مثلاً ادای فرایض. بله، این توجهات برای مبتدیان شاید مضر باشد. و حتی شاید برای متوسطان. اما به هر حال، در این عصر کرونا که به خیال من از تجلیات قیامت است به شرحی که در یادداشتی دیگر خواهم آورد، توجه به آن جنبهی حقیقتی و قیامتی رمضان و روزه مهم است.
[رمضانيه] | کلیدواژهها: , رمضان ۹۹, رمضانيه, شريعت, قيامت, نوامیس امثله, وساوس عادتی
گرچه ماه رمضان است… (۱)

ماه رمضان و مناسک روزه از مضامینی است که در شعر حافظ گره خورده است هم به گفتار رندانه و هم به لایههای عمیقتر معنایی. از همین بیت شروع میکنم و میکوشم هر وقت حالی و مجالی دست داد حاشیهای بنویسم. بیت این است:
زان می عشق کزو پخته شود هر خامی | گرچه ماه رمضان است بیاور جامی.
این بیت را حالا کنار این بیت دیگر حافظ بخوانید:
زاهد خام که انکار می و جام کند | پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد.
نزد پارهای از مذهب اهل سنت نوشیدن بادهی پخته (سیکی) حلال است. این می خام گویا در برابر آن می پخته واقع شده است. آن بیت اول را هر وقت میخوانم ناخودآگاه بر زبانم جاری میشود که: زان می خام کزو پخته شود هر خامی. اما بدیهی است که دیگر درخشش و شکوه تعبیر حافظی را ندارد. در مصرع اول اگر توجهی به اضافهی می عشق نکنیم و فقط می را در نظر آوریم، آشکارا خلاف آداب اهل تنسک و شرع حرکت میکند خصوصاً وقتی که میگوید: «گرچه» یعنی به رغم اینکه ماه رمضان است – و حتی بادهنوشان میکوشند که در ماه رمضان باده ننوشند – جام باده را بیاور. جاهای دیگر هر چند پای رمضان در میان نیست، توجیه حافظ این است که اگر کسی گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور. اما در آن بیت اول، تا پای تعبیر اضافی می عشق باز میشود، خیال شنونده یکسره از بادهی زمینی به بادهای استعاری – شما بگو حتی بادهی حقیقی – منصرف میشود. و همین می است – چه می عشق باشد چه می خام – که هر خامی خاصه خامان زاهدپیشه را پخته میکند.
با این بیت رمضانیه را آغاز کردم از این جهت که اهل سلوک از این فرصتها استفاده میکنند برای بیرون آمدن از خامی. و چه دشوار کاری است برون آمدن از خامی و به پختگی رسیدن. آدمی هزار بار زمین میخورد تا بعضی درسهای خیلی ساده و بدیهی را بیاموزد. رمضانتان شاد. شاد باشید و شادخوار! به پختگی برسید و از خامی و جنینی و خونآشامی دور باشید!
ملکوت آسمان و زمین – کلیدهای رمضانی

شب قدر به روایت عامهی مسلمانان و عوام از میان خواص، سپری شده است. برای اهل معنا شب قدر چنان پوشیده و در پرده است که یا نیامده است یا آمدن و رفتناش فارغ است از بند تاریخ و قید شبهای زمانی و مکانی. همین است که برای بعضی حتی اگر در عشر آخر رمضان – که گویند اوقاتی است که در آن درهای ملکوت گشوده میشوند – نخسبی چه بسا آن قدر را در نیابی و خارج از این قید زمانی آن قدر را دریابی. این دو بند زیر از نامههای عینالقضات واقعاً نیازمند شرح است. ولی مینویسمشان که در فرصتی دیگر بگشایمش.
«جوانمردا! جان قدسی از مضیق بشری برهد. این را «فی سم الخیاط» دان لا غیر! و همین است که مصطفا – صلعم – گفت: لولا ان الشیاطین یحومون علی قلب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السماء و الأرض. و چون شیاطین را از نهاد خود دور کنی ملکوت را ببینی، و درِ آسمان و بهشت بازگشایند که ان الشیطان یجری من بنی آدم مجری الدم فضیقوا مجاری الشیطان بالجوع و العطش. چون مجاری او مسدود گردد، راه دل به عالم علوی گشاده گردد که «انا فتحنا لک فتحا مبینا»، «و ایده بجنود لم تروها»، «نصر من الله و فتح غریب»؛ «ینصرک الله نصرا عزیزا»، «و کان حقا علینا نصر المؤمنین»، «کتب الله لاغلبن انا و رسلی». چون «نصر الله» بر شیاطین در رسد، نهاد تو مستخلص گردد. و فتح ابواب آسمانی ببینی «اذا جاء نصر الله و الفتح» این را در قرآن قدر خوانند، تجدید عهد خدای تعالی بود با بندهی خوانده. از برکت شنیدم که از یوسف حکایت کرد، و هو من کبار اصحاب فتحه، گفت: در عشر اخیر رمضان نخفتم در طلب قدر و ندیدم، چون از ستهی شوال بیرون آدم دیدم.
جوانمردا! در «قوت القلوب» میگوید: که عارفان را هر روزه قدر بود، و هر ساعت عرفه و حج بود «تنزل الملائکه و الروح فیها» تنزل ایشان تا به آسمان بیش نبود. چون در آسمان گشاده شود، تنزل ایشان بدانی که «ینزل الملائکه بالروح من أمره علی من یشاء من عباده»، «و نزل الملائکه تنزیلا». چون به اینجا رسی دنیا برسد، و آخرت فرا رسد، طی الأرض ببینی، فتح ابواب سما بشناسی. سر حد قیامت آنجاست تا دانی که ابدانهم فی الدنیا و قلوبهم فی الآخره، که مصطفا – صلعم – گوید، این است.»
– نامهها، ج ۲؛ صص. ۳۸۳-۳۸۴
[رمضانيه, قدريه, نامهی عينالقضات] | کلیدواژهها: , رمضان, رمضانيه, شب قدر, عينالقضات همدانی
سوی صوم آسمانی کن شتاب!

میخواستم شرحی بنویسم بر این عبارات از نامههای عینالقضات. دیدم به قدر کافی گویاست. اینقدر خواستم بیفزایم که – چنانکه آدمهایی مثل عینالقضات دریافته بودند – صرف گرسنگی و تشنگی از آدمی موجودی اخلاقی نمیسازد. گرسنگی و تشنگی به قول بعضی «اثر وضعی» ندارد. این تعبیرات اثر وضعی برای مناسک بدنی عمدتاً برساختهی فقیهان است. آن چیزی که در وجود آدمی اثر میگذارد زاییدهی سلوک است و سلوک فرزند تقوی است و تقوی معلق به مراقبت بر صرف ظاهر مناسک نیست. روزهداری خوب است و فرخنده ولی مانند تمام مناسک و شعائری شرعی فریبنده هم هست. ای بسا آدمیانی که در رمضان بیشتر و قویتر در بند شیطان گرفتارند. ای بسا آدمیانی که در همین رمضان از آن سپر روزه محروم میشوند ولی گرسنگی و تشنگی هم میکشند. باید بصیرت درون پیدا کرد. باید بفهمی کجا میتوان حتی پشت نقاب دین و خدا و مناسک و شریعت پنهان شد ولی در عمل شیطان بود و شیطانروش. بخوانید خودتان:
«و اما روزه به مذهب فقیهان: چون امساک آمد از اکل و شرب و وقاع، روزه صحیح است. و اینکه مصطفی گوید: رب صائم لیس من صیامه الا الجوع و العطش، دلیل میکند بر آنکه بیرون از اکل و شرب و وقاع چیزی میباید. و اگر از فقیه پرسی که به غیبت کردن و دروغ گفتن روزه باطل گردد یا قضا واجب شود؟ گوید: نه؛ و از آنکه مصطفی – صلعم – میگوید: خمس یفطرن الصائم: الکذب و الغیبه و النظر بشهوه و الیمین الفاجره.
و از عجایب جهانی باشد که روزه به آب و نان مباح باطل گردد، به غیبت حرام باطل نگردد. و این از آن است که صحت نزد فقیه عبارت از چیزی دیگر است و به نزدیک سالکان چیزی دیگر. سالک به صحت و قبول، آن خواهد که مرا را به سعادت آخرت رساند، و داند که چرا مرد را روزه به سعادت رساند و داند که چه بود که روزه باطل کند، اعنی روزه را از آن وادارد که آدمی را به سعادت رساند. پس اینکه الصوم لی، به یقین داند نه به تقلید، و الصومُ جُنّه ظاهر میکند، اینجا بداند که خمس یفطرن الصائم نه آن است که فقیه میپندارد.
و نظر فقیه جز در آن روزه نیست که روی در ظاهر خلق دارد، تا کس ناگوید که روزه نمیدارم. اما اینکه الصوم جنهٌ فقیه نداند که چه بود؛ و اگر دانستی، گفتی: چون غیبت و دروغگو سپر نهاده است؟ یا نه اگر سپر داشتی شیطان را بدو راه نبودی. و در رمضان باید که شیاطین را ببندند؛ چون دروغ میگوید و غیبت میکند، پس شیاطین بسته نیند، پس رمضان نیست این قوم را. چه، اگر رمضان بودی، شیاطین بسته بودندی، و اگر بسته بودندی به ایشان راه نیافتی.
چون چنین بودی، در عشر آخر – که استعداد در درون به کمال رسیدن بودی و در دل ایشان گشاده شدی – ملکوت را عرضه کردندی؛ پس قدر بدیدندی که «تنزل الملائکه و الروح فیها» چون شیاطین بسته نباشند، یحومون علی قلوب بنی آدم بود؛ چون بسته شوند لنظروا الی ملکوت السماء و الأرض بود. پس تا شیاطین باشند، فرشته را مأوی نبود؛ و تا در دل گشاده نگردد،قدر نتواند دید و در بهشت نتواند رفت.
و اگر از فقیه پرسی که چرا شیاطین بسته باشند در رمضان؟ نداند. زیرا که مراقبت آن کارنکرده است، و درِ بهشت هرگز نزده است – که یا عائشه اقرعی باب الجنه بالجوع و الظماء – و شیاطین هرگز از او نگریخته چون تاریکی از روشنایی. «یوسوس فی صدور الناس»، «فوسوس لهما الشیطان»، «یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه»، نه همین آدم را برون کرد و بس، هم تو را بیرون کرده است. و اگر او را از خود وداری، درِ بهشت گشایند و ملکوت عرض دهند. این حکم روزه است. و می نگر که نظرِ فقیه در روزه از عالم دنیاست یا از عالم آخرت؟
– عینالقضات همدانی؛ نامهها، ج ۳، صص. ۳۶۴-۳۶۶.»
[رمضانيه] | کلیدواژهها: , رمضان, روزه, سلوک, شب قدر, شریعت, فقه, ملکوت
ز اولیا اهل دعا خود دیگرند – ۱

دعای آدمیان مستجاب میشود؟ استجابت دعا و خود دعا را چگونه میتوان سنجید؟ پاسخ بعضی از این پرسشها را میتوان در قرآن یافت و بعضی واکنشهای دیگر را میتوان در میراث معرفتی و صوفیانهی مسلمانان بعدی دید. بیایید ابتدا به این آیهی قرآن نگاه کنیم: قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ (سورهی فرقان، آیهی ۷۷) (به ترجمهی خرمشاهی: بگو اگر دعایتان نباشد، پروردگار من به شما اعتنایی ندارد). من این آیه را اینگونه میخوانم/میفهمم: آدمی خدای خود را با دعا کشف میکند. خدا برای انسان فقط با دعاست که معنا دارد. دعا، مناجات، زمزمه، گفتوگو همه ز یک جنساند. شما بگو کسی که دارد با خودش حرف میزند. این خودِ خدا و این خدای خود در دعا و مناجات است که با آدمی سخن میگوید. شما حتی بگو آدمی خدا را آفریده است (و این روایت واژگونهی آن حدیث قدسی است که: خلق آدم علی صورته الرحمان). اما این فرع قصه است: دعا کلید معنادار کردن خدا برای انسان است. با پایان دعا، با اعتنا نکردن به دعا، خدا هم برای انسان تمام میشود. تا زمانی که دعا را انسان جدی میگیرد و از آن دست نمیکشد، خدا برایاش زنده است و نفس میکشد و گره از کارش میگشاید.
حالا گرفتیم آدمی تمام عمرش دعا کرد برای استجابت و هرگز هیچ دعایی از دعاهایاش مستجاب نشد یا دعای خاصی داشت که در اضطرار خواستار اجابتاش باشد (شما بگو آرزویی دارد که تحققاش را میخواهد). تکلیف این آدم چیست؟ بدبخت است؟ نادان است؟ الکی خوش است؟ خودش را رنج میدهد؟ چرا نباید دست از این طلب بیهوده و باطل بکشد؟ این مسأله برای صوفیان ما مسألهی آشنایی بوده است. نه در سدههای میانهی عالم اسلام که از حتی روزگاران زمان خود پیامبر اسلام و حتی پیامبران پیش از او. اینها «دعا» را جور دیگری میفهمیدهاند. بهترین نمونه از واکنش به اجابت/عدم اجابت دعا در داستان مثنوی است در دفتر سوم که کسی بود که مدام «الله» میگفت (حکایت ذکر گفتن است) و هیچ جوابی نمیشنید (اینجا قصه دقیقاً مشابه ماجرای دعاست). مولوی منکر ماجرا را در لباس شیطان تصویر میکند:
گفت شیطان آخر ای بسیارگو
این همه الله را لبیک کو
مینیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله میزنی با روی سخت
و مانند سایر داستانهای مثنوی، گفتوگویی شکل میگیرد و «خضر» از راه میرسد که چرا دست برداشتی؟ همان نفس «الله» گفتن تو اجابت ماست. همان خواستن، همان میل، همان رو کردن، همان دعا یعنی لبیک ما. دقیقاً همین معنا را صوفیان به عرصهی دعا بردهاند. در مثنوی بارها این تصویر از دعا آمده است که: این دعا از تو اجابت هم ز تو. بلکه همین دعا، خود اجابت است. نکتهی دعا این نیست که قرار باشد کار خارقالعاده و اعجازآوری در زندگی بشر بکند (خارج از اسباب مادی جاری و رایج)؛ نکته این است که آدمی از خویش به او مشغول شود. و همین مشغول او بودند در شادی و رنج و با شادی و رنج است که مضمون و محتوای دعاست.
نکتهی دیگری که به مضمون دعا و اجابت یا عدم آن مربوط است نوع رفتار آدمی است که به شاکلهی او بر میگردد. این آیهی قرآن مضمون را بهتر نشان میدهد: وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَهٍ فَمِنَ اللَّـهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْأَرُونَ ثُمَّ إِذَا کَشَفَ الضُّرَّ عَنکُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِّنکُم بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ (سورهی نحل: ۵۳-۵۴). آدمی تا وقتی نعمتی دارد – که قرآن میگوید نعمتی است که او به آدمی داده – در آن غوطهور است و با آن خوش است و خدا معمولاً به یادش نمیآید ولی تا بلایی میرسد و ضرری گریبانگیر او میشود و رنجی و غمی او را میآزارد ناگهان در نهایت استیصال دست به دامان همان خدا میشود که: پس تو کجایی؟ چرا دردم دوا نمیکنی؟ و تازه وقتی که گره گشوده شد و رنجاش زایل شد، باز فراموش میکند که در چه حال و روزی بوده است. اینها صورت تعبیر است. یعنی انگار ترجمهی همین آیه به زبان ما باشد. ولی لایههای عمیقتری هم دارد قصه. ما چطور میفهمیم دعایی اجابت شده است؟ یا دعای ما لبیکی شنیده است؟ تنها بعد از وقوع ماجرا! تا دعایی اجابت نشود ما هیچ راهی نداریم برای اینکه به کسی اعلام کنیم دعای ما اجابت شده است. اینجاست که چون قصه به طور محض و کامل ابطالناپذیر است (یعنی نمیشود نشان داد تحت چه شرایطی این ادعا که «دعای ما مستجاب میشود» – یعنی همان امن یجیب المضطر – باطل میشود)، این باور به دعا به آدمی آرامش روانی میدهد. به عبارت دقیقتر، راستیآزمایی (و تأیید) ادعای «دعای ما مستجاب میشود» چیزی نیست جز تصدیق تصوری که در ذهن و خیال ماست و به طور کامل همهی آن موارد نقض دیگری را که دعا در آنها مستجاب نمیشود نادیده میگیرد (قصهی قوی سیاه پوپری در نقد استقراء).
اما بیایید کمی صوفیانهتر و دهریتر به قصه نگاه کنیم. آدمیزاده تشنهی جاودانگی است. آدمیزاده اگر خدایی هم وجود بیرونی نداشته باشد، این خدا را مدام برای خود میآفریند. و در همین آفریدهی ذهن و خیال خود اوست که آدمیزاده جاودانگی و ابدیت را میجوید. این بیت اقبال لاهوری را ببینید:
من آن جهان خیالم که فطرت ازلی
جهان بلبل و گل را شکست و ساخت مرا
این شکستن و ساختن در نهاد آدمی است و کار این شکستن و ساختن با مفاهیمی که ورای زمان و مکان در جهان آدمی شکل میگیرند چیزی نیست جز جولان خیال (و بدیهی است که خیال را به معنای پرت و پلا گفتن و هذیانات به کار نمیبرم؛ بهترین نمونههای این خیالانگیزی حیرتآور را در مولوی و ابن عربی میتوان دید). اما دعا، یکی از مهمترین رشتههای چنگ زدن آدمیزاده در آن جاودانگی است. و موقعی که نگاه آدمی به افقی کلانتر باشد، اجابت این دعا دقیقاً چه معنایی دارد؟ یکی عمری دعا میکند ولی هرگز متوجه نمیشود که آن دعای خاص یا بخشی از دعاهایاش بدون اینکه توجه کند پیشاپیش اجابت میشود: علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست! یا شما بگو «فقط همان انسان است»!
میخواهم برگردم به صحیفهی سجادیه. از زمانی که به خاطر دارم دعاهای صحیفه مونس همیشگی جان من بودهاند. صحیفه یکی از مهمترین و کانونیترین متونی است که شکل و زبان دعا کردن را به آدمیزاده میآموزد. آدمی با این زبان انس میگیرد. و همین زبان و همین شکل بیان است که این رشتهی اتصال و ارتباط با آن خدا را برای آدمی برقرار نگه میدارد. حکایت عشق و معشوق است. عاشقی با ذکر و تکرار است که زنده میماند. عاشقی دیدهاید که سخن از معشوقش نگوید؟ عاشقی دیدهاید که در همه چیز و همه جا معشوقش را نجوید؟ عاشقی را دیدهاید که فارغ از فراق و وصال مدام با معشوقش نفس نکشد؟ عاشقی دیدهاید که بگوید: معشوقی که به من وصال ندهد همان به که نباشد؟ این جنس عاشقی همین است که کشش و کوشش دارد. ناز و نیاز دارد. جان آدمی را فربه میکند. از این جهت است که این جنس دعاها، حکایت عاشقی و دلبردگی است. حالا، «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء» از جنسی دیگر است؟ این کشف سوء و کشف ضر، پیوند به نوع و جنس ایمان ما دارد. همین است که وقتی لبیکی به آن الله گفتن نشنوی، دست از آن میکشی. ولی بعضیها هستند که خضری سراغشان میرود که: ما داشتیم گوش میدادیم و خوشمان میآمد و مدام تو را میکشیدیم. سراغ بعضیها هم نمیرود. این مضمون را هم مولوی در مثنوی آورده است که به سایلی نانی میدهند تا برود پی کارش. سایل دیگری را نگاه میدارند. نان هم در منزل خواجه هست و او را نان نمیدهند تا بماند بر در سرای خواجه. تعداد این قصهها در مثنوی به روشنی حکایت از این دارد که صوفی ما خوب میدانسته که اجابت دعا و لبیک از لحاظ عددی آنقدر قلیل است که شاید نتوان به آن اعتنایی کرد ولی به این هم دقت دارد که بدون همین گفتوگو، بدون همین زمزمه و مناجات، آدمی تنها میماند. دیگر این انسان نه با خدا که با خودش هم زمزمه نخواهد کرد. و این همان بنبستی است که آدمی میخواهد با درآویختن با جاودانگی خدا از آن بگریزد.
نوع دیگر اولیا که مولوی در مثنوی قصهشان را میگوید آنها هستند که دعایی برای کشف ضر و سوء نمیکنند:
از رضا که هست رام آن کرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همیبینند خاص
کفرشان آید طلب کردن خلاص
حسن ظنی بر دل ایشان گشود
که نپوشند از عمی جامهٔ کبود
طبعاً از اهل ایمان حرف میزنیم اینجا: کسی که قایل به جهانی دیگر است و باور دارد به چیزی به اسم قضا. فرض کنید طرف بداند که فلان قضا بر ناصیهی او نوشته شده است. بداند و حتی راه گرداندناش را هم بداند. و نخواهد این قضا را دفع کند. این میشود همان مقام رضایت. اما آدمی در کوران همین شکستها و شکستنهاست که پخته میشود. همه نمیشوند. بعضی فرو میریزند. بعضی میمانند.
هر دعایی اجابت میشود؟ اصلاً به فرض اینکه دعایی اجابت میشود، ما چه راهی داریم برای اینکه فارغ از تصور و ذهنیات فرد دعاکننده بفهمیم دعایی مستجاب شده است؟ استجابت دعا – اینجور که من میبینمش – یعنی حال خوشی که دیر یا زود برای فرد درگیر دعا از راه برسد. این دیر حتی ممکن است برای کسی آنقدر دیر باشد که درست لحظهی مرگاش از راه برسد. و این فهم از دعا آغوش در آغوش امید دارد. اینجا دعا همان کارکردی را دارد که امید دارد. این سؤال مهمی است که آیا با دعا کردن (یا با امید داشتن) اضطرار ما مرتفع میشود؟ لزوماً نه. تازه وقتی هم دعا کنی و امید بورزی، هیچ معلوم نیست دفع و رفع هموم و غموم نتیجهی مستقیم این دعا و امید بوده باشد. پس چرا باید دعا کرد؟ چرا باید امید ورزید؟ به نظرم پاسخی ساده دارد: آدمیزاده با همین امید (شما بگو دعا) رنگین و شاد میشود. با همین چیزهاست که میتواند خودش را به جایی آویزان کند و بگوید این همه بیهوده و هیچ نیست. و گرنه همه چیز عبث است.
میفهمم که کنار آمدن با دعا، با ایمان و با امید به این شکل کار خیلی دشواری است. ولی این چیزها – یعنی دعا و ایمان و امید – همیشه از همین جنس بودهاند. احوال عالم هم کمابیش همین بوده است تا جایی که تاریخ ثبتشدهی بشری گواهی میدهد. جهان را اگر از آن منظر اهل شکایت بنگری، بی هیچ شکی سراسر بیعدالتی است. از این زاویه هیچ دعایی مستجاب نمیشود و تازه اگر هم دعایی مستجاب شود چنان دیر و دور است که گویی نبودناش به از بودن است. از مقام رضا اما اگر به عالم بنگری، دیگر شاید مهم هم نباشد که مانند خدا دستی در کار عالم داشته باشی که فلکی دگر چنان بسازی که در آن آزاده آسان به کام دل برسد. در چنان عالمی خاطر اهل فضل رنجیده نمیشود. این را میفهمم که مسألهی ما فقط خواص یا اهل فضل و دانش و آزادگان نیست. مشکل انسانی است. چرا نباید یک انسان عادی و کاملاً معمولی و سرشار از ضعفهای انسانیاش از زندگی و رضایت و خوشبختی بهرهمند باشد؟ این را نباید به خدا و خواست خدا حواله داد. یعنی مطمئن نیستم این جهانشناسی و این انسانشناسی و این خداشناسی که در آن آدمی در تعیین سرنوشت و مقدراتاش معزول و محکوم باشد راهی به جایی ببرد. اگر زیست آدمی را مختل میکند، باید دست از این جهانشناسی و خداشناسی کهنه کشید و خداشناسی یا انسانشناسی تازهای به جای آن نهاد که برای آدمی باشد و آدمی را آباد کند نه اینکه آدمی را معزول و خادم و منفعل در برابر هستی تصویر کند. برای اینکه فهم ما از دعا حتی در اضطرار و بنبستها فهم معناداری باشد، ناگزیر باید بپذیرد که دین برای آدمی است نه آدمی برای دین. و این همان سخن موسی صدر است که گفت: اجتمعنا لاجل الانسان الذی کانت من أجله الادیان.
طفل جان از شیر شیطان باز کن (۱)
این رمضانیهی نخست امسال تأخیر شد. سفر مانع بود. روزهای سفر اما این خیال از ذهنم دور نمیشد که چگونه برای عدهای نخوردن و نیاشامیدن تجسم رمضان شده است حال آنکه نخوردن و نیاشامیدن و روزهی رمضان تنها تقارن تصادفی دارند. چنانکه روزهی مریم مادر عیسی نسبتی با نخوردن و نیاشامیدن نداشت که گفت: انی نذرت للرحمان صوما.
در مناجاتیهی رمضان مثنوی نیز ابیاتی آمده است که جماعت دیندار اهل ظاهر و باطن را یکسان خوش میآید:
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
آنچه که برای طفل جان آدمی شیر شیطان میشود، همین لقمهی نان و جرعهی آب نیست. آنچه که لقمهی نان و جرعهی آب را شیطانی میکند هواست: ارأیت من اتخذ الهه هواه. این سخن را سنایی هم چنین آورده که:
هر چه بینی جز هوا آن دین بود در جان نشان
هر چه بینی جز خدا آن بت بود در هم شکن
و این «هر چه» قید اطلاق دارد. حکایتی است مثل «انما»ی زبان عربی. این هر چه، یعنی تعلق غیریت به خوردن یا نخوردن نیست؛ این نسبت غیریت را جنس و کیفیت خوردن یا نخوردن روشن میکند. به آن بیت اگر برگردیم، طفل جان از شیر شیطان گرفتن مقدمهی شریک کردن اوست با فرشتگان. این وصف در قرآن آمده است. نخست: هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ تَنَزَّلُ عَلَىٰ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ (۲۶:۲۲۱-۲۲۲). دروغگویی آدمی را همنشین شیطان میکند. این افک و اثم یا افکِ اثم مقدمهی معاشرت با شیطان است. فرشتگان نیز با همین نسبت توصیف شدهاند: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ (۴۱:۳۰). این کسانی که میگویند پروردگار ما اوست، یعنی اهل توحیدند. یعنی از دروغ و سر فرود آوردن به اطاعت طاغوت و آنها که خود را جای خدا مینشانند امتناع میکنند. و اهل استقامتاند. نه فقط استقامت به معنای متعارفی که در زبان فارسی میفهمیم که: بر سخن و موضع خویش ایستادگی کردن. بلکه استقامت به معنای راستی. این راستی و دروغ میزان و ترازوی غلتیدن به سوی شیطان یا فرشته است. در مثنوی بلافاصله پس از همان بیت مولوی میگوید:
تا تو تاریک و ملول و تیرهای
دان که با دیو لعین همشیرهای
این تاریکی زاییدهی همنشینی با شیطان است و آن نیز فرزند افک و اثم. این همان دزدی است که در داستان مثنوی نیمشبان شمع وجود ما را میکشد. رمضانتان خجسته و باد و خالی از دروغ. سحری و افطارتان ملازم صدق و راستی.
در این نخستین وجیزهی رمضانی، یاد میکنم از میر دلاور ما، میرحسین موسوی، که بی هیچ خوف و حزنی بر سخن حق ایستادگی کرد و صدق ورزید و به این عمل و صفت دروغ شیاطین را پرده از رخسار برانداخت.
[رمضانيه] | کلیدواژهها: , استقامت, راستی, رمضان ۱۴۳۸, رمضان ۹۶, رمضانيه, صدق, ميرحسين موسوی
آن مواعید که کردی مرواد از یادت
در آن آیات واپسین مناجاتگونه و دلنشین سورهی آل عمران آیهای هست از زبان مؤمنان که میگوید: «رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِکَ وَلَا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ». این تقاضا و تمنای وفای به عهد و یادآوری به محبوب که خلاف عهد مکن حکایتی است. آیهی بعد البته در پاسخ میگوید که من عمل هیچ عاملی را ضایع نمیکنم و باقی قصه معلوم است. ولی این تنها یک منزلت از منازل ایمان است. شاید باید گفت منزلی ورای ایمان هم هست و آن منزل عشق است. منزل بیخویشی و بیآرزویی. این همان است که سنایی به فراست دریافته بود که میگفت:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
سوی آن حضرت نپوید هیچ کس با آرزو
با چنین گلرخ نخسبد هیچ کس با پیرهن
در این منزل و با این منزلت کسی نه به او یادآوری میکند و نه از او تمنایی دارد که چنین و چنان کن. اینجا حاجتی نیست دیگر. اینجا اگر رسیدی همه بیآرزویی است و بس. اینجا آن پیراهنی که حجاب و حایل میان تو و آن گلرخ خواهد شد در میانه نیست. این دعا هم که به تعلیم اوست برای همین است که به جایی برسی که دیگر همینها را نگویی و نخواهی. برای این است که چنان سوخته باشی و تهی که بتوانی بگویی:
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن تست به یغما چه حاجت است
بهشت و دوزخی اگر باشد که از آن توست اختیار این یا آن از چه روست؟ خانهی خود را همی سوزی بسوز!
رمضان به پایان میرسد امروز. از این رمضان، اگر «من» را برداریم و بزداییم آنچه خواهد ماند همانا «رضا» خواهد بود و بس. این زدودن من، این بریدن از آرزو، این پیراهن خویشتن به در کردن همگی مقصود و مراد از تمام آن ریاضت است و بس. و گرنه در آن صیام و قیام و جوع و ظمأ فضیلتی نیست الا در همین که از این خویشتن تهی شوی.
هر که در وی لقمه شد نور جلال
هر چه خواهد تا خورد او را حلال
چون که در معده شود پاکات پلید
قفل نه بر حلق و پنهان کن کلید
لقمه وقتی نور جلال میشود که آن آرزو را رها کرده باشی. رمضان و غیر رمضان ندارد. شادا آنکه رمضان و روزهداری حجاباش نشده باشد! شادا پایان رمضان!
به یاد این نیمنگاه رمضانی برای تهی شدن از من و رسیدن به رضا، این تصنیف اصفهان با صدای مرضیه را بشنوید:
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
پ. ن. تصنیف شب عید فطر با صدای ام کلثوم را همچنان میتوانید در صفحات ویژهی ملکوت بیابید (+)
[رمضانيه] | کلیدواژهها: , ام کلثوم, بیآرزويی, خلافآمد عادت, رضایت, رمضان, عيد فطر, مرضيه
نقش مستوری و مستی نه به دست من و تست

ماه رمضان هم وسوسهی نوشتن را زنده میکند هم هاتفی نهیب نانوشتن میزند. اگر قرار باشد این همه بنایاش آباد کردن خویشتن باشد خاصیتی در این رمضان نیست. الآن هم که دو خط مینویسم به شوق صدای بهشتی شجریان است. آوازی را که در ابوعطا آغاز میشود با صادر و وارد این مقام قسمت میکنم که به گمانم از جواهر آواز شجریان است. صدای زلال، ساز خوشنوا، نغمهی داوودی شجریان جمع آمده با غزل خواجهی شیراز تمام بهشت را یکجا به گوش آدمی میآورد. این طرب اگر روزه و توبه میشکند بسا به از عبادت و طاعتی که عجب و نخوت بیاورد. دولت مطرب و می را بقا باد «که هیچ از خانقه نگشود»!
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[رمضانيه, موسيقی] | کلیدواژهها: , ابوعطا, حافظ, دشتی, رمضانيه, شجريان, شور, مذهب رندان, نی
حجت دیانت؛ حجت انسانیت
یکی از بزرگترین حجتهای نه فقط مسلمانی بلکه انسان بودن برای من ابوسعید ابوالخیر است. صفای او، دوری گزیدن او از جزماندیشی، ذوق شاعرانه و انسانی او و معرفت اقیانوسوار دینی او بیشک او را در تراز انسانهای تماماً انسانی مینشاند که دین را برای آدمی میبیند نه آدمی را برای دین. این مسلکی است که در آن انسانیت در پای دین قربانی نمیشود. دین است که به انسان و به انسانیت اعزاز و تکریم مییابد. و در این اعزاز و تکریم میان هیچ انسانی – به هیچ وصف و کیفیت و خصلت و جنسیت بشری – تمایزی نیست. این مهر لبالب بوسعید را به انسان از روایت زیر میتوان دریافت:
«پس یکی از ماوراء النهر حاضر بود، این آیت برخواند «وقودها الناس و الحجاره» – و شیخ ما در آیت عذاب کم سخن گفتی – گفت: «چون سنگ و آدمی هر دو به نزدیک تو به یک نرخ است، دوزخ به سنگ میتاب و این بیچارگان را مسوز.» (اسرار التوحید، ص ۲۷۴)
هر بار که این جملهی بوسعید در خاطرم گذشته است، دلم لرزیده است و جانام مشتعل شده است. دینی که نتواند انسانی چون بوسعید را پدید آورد و شادی در جان آدمی بنشاند، دین نیست. دشمن انسان و دشمن خداست ولو در لباس دین و در لباس آیین خدا باشد.
[رمضانيه, واقعه] | کلیدواژهها: , ابوسعید ابوالخیر, اسرار التوحيد, انسان, خدا, رمضان, رمضانيه, عذاب