بنای عهد قدیم امروز از
بنای عهد قدیم
امروز از خوابگاه راه افتادم اومدم توی این کافهی اینترنتی همین بغل که سری به عالم زده باشم. سر راه توی خوابگاه دیدم دو سه تا از بچهها دارن بحث دین می کنن. کاشف، یکی از بچههای خوابگاه که سنیه (خودش فقط به خودش میگه مسلمون!) داشت یه گیر اساسی به تشیع میداد که شماها با وجود و به بهانه امام انتخاب فردی و شخصی انسانها رو تعطیل میکنین. بحث کماکان ادامه داشت که نیمهکاره ولش کردم. این کاشف اصلا تصور میکنم مال هنده ولی مسلمونِ زادهی اینجاست و خودشو شدیدا انگلیسی میدونه. به هر حال بحثو از این بابت رها کردم که تا برای یه سنی مفهوم امامت رو توضیح ندی، باقی بحثا عبثه. کار به جایی میرسه که میگه شماها نعوذبالله علی رو پیغمبر میدونین!!
بگذریم . . . یاد حضرت حافظ افتادم الآن که:
چو باد عزم سرِ کوی یار خواهم کرد / نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به یادِ چشمِ تو خود را خراب خواهم ساخت / بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
ولی دیروز و امروز داشتم فکر میکردم که باید عشق رو از نو شروع کنم. نقطه سرِخط: که «ما چون ز دری پای کشیدیم،کشیدیم!». فعلا که در حد تئوری و نظریهاس. باید دید نتیجهی عملیِ این بلندپروازیها چی میشه!
در ضمن تولد یونس هم مبارک! کی به کیه؟ شاید برات شعر هم گفتیم!!
راستی اگه کسی از دوستان نمیدونه که باید به آدرس جدید بیاد بهش خبر بدین چون من هنوز راهی رو پیدا نکردم که آدرس قبلی رو مستقیما بفرسته روی این آدرس جدید.
[متفرقه] | کلیدواژهها:
پیش میاد الآن رفته بودم
پیش میاد
الآن رفته بودم بیرون یه قدمی بزنم، توی راه داشتم با خودم زمزمه کنان ماهورِ «سرِّ عشق» شجریان رو میخوندم. یه لحظه حس کردم دو تا قیافهی آشنا از جلوم دارن میان. ریختشون به انگلیسیا نمیخورد. حس کردم دارن فارسی (پارسی) صحبت میکنن. جلوتر که رفتم دیدم مجید مظفری و احمد نجفی بودن که گرم گفتوگو خیابونای ویکتوریا رو گز میکردن! لندن هم جای بدی نیست ها!
[متفرقه] | کلیدواژهها:
میزهای جدا برای غذا خوردن،
میزهای جدا
برای غذا خوردن، بر سرِ میزهایی جدا مینشینیم
شبها در اتاقهایی جدا میخوابیم.
تنها آرزو داشتم که کاش میدانستی چقدر
در خیالِ من بودهای؛
وقتی که صبح از راه میرسد به تو میاندیشم
روز را به یادِ تو با پایان میبرم
و نمیدانم که تو اینک چه میکنی،
آیا تو هم تنها و غریبی؟
چون من – من امشب دلتنگِ توام
و کاش در کنارم بودی
و نمیخواهم رهایت کنم؛
برای نوشتن، بر سرِ میزهایی جدا مینشینیم
نامههایی که هیچگاه رنگِ روز را نمیبینند؛
کاش میشد توافق کنیم
که حرفهای ناگفته را بخوانیم؛
میخواهم ببینمت و میدانم که چه خواهم گفت،
دیوانه مگر باشیم که همه چیز را ناگهان به دور افکنیم
و هیچگاه ندانیم که چه را از دست دادهایم،
پیش از آنکه دیگر بسیار دیر باشد؛
و من – من امشب دلتنگِ توام
و کاش در کنارم بودی
و نمیخواهم رهایت کنم؛
آری – من – من امشب دلتنگِ توام
و کاش در کنارم بودی
و رهایت نخواهم کرد؛
این ترجمهی شعرِ آهنگ Separate Tables کریس دی برگ است که خودم همینجوری سیاه مشق وار انجام دادم. متن اصلی آهنگ را در سایت رسمی کریس دی برگ اینجا میتونین ببینید. فایل فلشی رو هم که من ساختم، البته یه خورده گنده است و رنگ پس زمینهی وبلاگو داره، میتونین اینجا گوش بدین: میزهای جدا.
[متفرقه] | کلیدواژهها:
همه چیز دربارهی وبلاگ! این
همه چیز دربارهی وبلاگ!
این مطلبی که اخیراً صاحبِ وبلاگ دلتنگستان نوشته خیلی چیز توپیه. هیچی نباشه یه جورایی وصفِ حالِ منه: یک سال وبلاگ. کلی هم جوکای وبلاگیِ خفن داره!
[متفرقه] | کلیدواژهها:
دل مبندید! در راستای اقتضائاتِ
دل مبندید!
در راستای اقتضائاتِ وقت:
بگذارید و بگذرید
ببینید و دل مبندید!
[متفرقه] | کلیدواژهها:
اگر دشنهی دوستان، گردنیم! سراپا
اگر دشنهی دوستان، گردنیم!
سراپا اگر زرد و پژمردهایم / ولی دل به پاییز نسپردهایم
دلی سربلند و سری سر به زیر / از این دست عمری به سر بردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه: / همین زخمهایی که نشمردهایم
اگر خنجرِ دشمنان گردنیم / و گر دشنهی دوستان، گردهایم!
چو گلدانِ خالی لبِ پنجره / پر از خاطراتِ تَرَک خوردهایم
(این ابیات از قیصر امینپور است.)
آنچه را که به مصداقِ تصنیفِ فلک باید میگفتم به خاطرِ مشکلِ فنی بلاگر، روی وبسایتم گفتم. حکایتِ «جورِ فلک» را آنجا بخوانید.
[متفرقه] | کلیدواژهها: