مردم: تيغ دولبه

مفهوم مردم، مفهومی است نامتعین و کشسان که آزادیخواهان، عدالتجويان و خودکامگان و عوامفريبان به یک اندازه از آن استفاده کردهاند، میکنند و خواهند کرد. پس اينقدر باید روشن باشد که به محض شنيدن کلمهی مردم نباید عقبنشينی کرد یا قافیه را باخت. به نام مردم میشود در برابر مردم ايستاد. به نام مردم میشود آنها را تخدیر کرد اما به آنها باوراند که ما داریم همان چیزی را میگوییم که شما خواستهاید. نیازی نیست به گذشتههای دور برویم. همين تاريخ پيش رو و نزدیک ما، بهترین گواه است. برآمدن محمود احمدینژاد و تمام آن بلاهايی که بر سر ايران رفت و میرود، همه حاصل همين بازی کردن با نام «مردم» بود. تاریخ بلندتر چهلسالهی جمهوری اسلامی و استفادهی رهبران سياسی از لفظ مردم و ملت (که هر وقت اقتضا کند به آسانی عدهای را خيلی آسان از حيثيت مردم بودن ساقط میکند) شاهد بليغتری است.
پس چگونه باید تميز نهاد ميان «مردم» به مثابهی مفهومی که انسانيت ما را شامل شود و سخن از ارزشی جهانشمول و محترم بگويد بدون اينکه تفاوتها و تمايزهای «ديگری» را که او هم انسان است، بزدايد يا ناديده بگيرد؟ چگونه میتوان از مردم سخن گفت و همزمان رنگينپوست، دگرباش، زن، مرد، کودک، بیسواد و تحصيلکرده، تهیدست و توانگر، (انواع) شيعه و (انواع) سنی، ديندار و بیدين را زير چتر انسان بودن قدر نهاد ولی به بهانهی هيچ کدام از اينها هيچ يک را به بند نکشيد؟ وضعیت تناقضآمیز و دشواری است که حکايت از معضل بنيادین کثرتگرايی هم دارد.
گام اول اين است: به صرف اينکه مردم چيزی بگويند يا بخواهند – حالا با هر تصور و معياری که از مردم داريم و فارغ از اينکه دقیقاً چه تعداد آدم بايد حرفی را زده باشند که شمارهشان آنها را در زمرهی مردم به حساب بياورد – حق نداریم بلافاصله به اسم «مطالبهی مردمی» مخاطب را سرکوب يا خاموش کنيم («مردم چنین گفتهاند پس شما چه حقی دارید خلافاش را بگوييد؟»). فراموش نکنيم که جمهوری اسلامی در اين شيوه استاد است و میداند چطور بخشی از مردم را عليه بخشی ديگر بشوراند يا به نام خواستهی بخشی از مردم خواستههای بخش ديگر را نامشروع قلمداد کند. لذا اين گام نخست تمايز را من گام سلبی میدانم. سلبی از اين جهت که نباید بلافاصله سپر بيندازیم و حصارهای دفاعی ذهن و عاطفهمان را به اسم شنيدن نام مردم پايين بياوریم.
گام دوم به خيال من استفاده از عقلانيت سنجشگر است. وقتی مدعايی را شنيديم که «به نام مردم» است، مهم است که حيثيت مردمی آن را لحاظ کنيم ولی با گام اول همان لحظه مردم را بايد ناديده بگيرید و حيثيت عقلانی مدعا را هم بسنجيم. با عقل جور در میآيد؟ اين مطالبه يا مدعا حقی را ادا میکند؟ يا لباس و پردهای است بر چيزی ديگر که متضمن عوارض و آفاتی بزرگتر است؟ در ادبیات دينداران وقتی میخواهند مثالی از چيزی بزنند که ظاهرآراستهای دارد ولی مشکلات و عوارض بزرگتری دارد، از تعبیر مسجد ضرار استفاده میکنند. ظاهرش مکان عبادت است اما مقصدش با نيايش و راز و نياز تعارض دارد. و البته بلافاصله يادآوری میکنم که تنها چیزی که میتواند مانع سوء استفاده از تعابيری مثل «مسجد ضرار» شود، همان استدلال است و عقلانيت. پرسشگری و سنجشگری کلید بیرون آمدن از پردهی فريب است.
با این مقدمات، باید روشن گفت که پناه گرفتن پشت نام مردم وقتی که بتوانيم يا بخواهيم راه استدلال را مسدود کنيم، از همان ابتدا فاقد هر مشروعيتی است. میشود به نام مردم، حقيقت مردمی و انسانيت را آرامآرام يا به سرعت لوث کرد. دست کم دو بار در تاریخ سياسی همين سه چهار سال گذشته شاهد اين فريب بودهایم: انتخاب ترامپ در آمریکا و همهپرسی خروج بريتانيا از اتحاديهی اروپا – برکزیت – شواهد شناختهشدهی آن هستند. میتوان مثالهای بیشمار ريز و درشت همه جا پيدا کرد. لذا وقتی گفتيم مردم، ابتدا بايد بپرسيم چه چيزی است که اين مردم را مردم میکند؟ صرف داشتن نام آدمی؟ نمیشود به اسم مردم، عزت، حریت، استقلال، غرور و سربلندی مردم را نشانه گرفت حتی اگر به نام عزیزترین چيزها باشد.
همراه مردم بودن و شانه به شانهی مردم ایستادن همه جا فضيلت نيست. فضيلتاش فقط جايی است که بتوان به روشنی تشخيص داد که حقيقتی و خيری مبرم دارد فوت میشود و از دست میرود. و حقيقت را نمیشود به آسانی و به سلیقه اختيار کرد. گاهی اوقات خيلی چيزها نه اولويت دارند و نه حتی مهماند ولی ممکن است برای شخص من و شما يا چند نفر همفکر و همسليقهی ما مهم باشند. اما باز هم به سادگی آن حقيقتی نمیشود که بتوان به نام مردم پشتاش ايستاد. بيهوده سخن را دراز نکنم. خواستم اين نکتهی ساده را بگويم که هر جا اسم مردم و خواست و مطالبهی مردمی را شنيديد به راحتی و آسانی ابزارهای سنجشگری عقلانیتان را راهی سطل زباله نکنید. محکم بايستيد و هم برای مردم و شأن آدمی حرمت و منزلت قايل باشيد و هم عقلانيت را که مهمترين شأن انسان است به کار بگيريد. اين مغزی که در کاسهی سر آدمی نشسته است به ظاهر وزنی ندارد ولی سنگينترين بخش وجود آدمی است:
دل چو با عشق و خرد همره شود
دست نوميدی از او کوته شود
حشمت اين عشق از فرزانگی است
عشق بی فرزانگی دیوانگی است.
اين جسارت را داشته باشيم که ميان عشق و ديوانگی تفاوت قايل شويم و نترسيم از تير تهمتی که به سویمان روانه میشود. شأن آدمی به عشقی است که با خرد همره شود. نه عشقی که خرد را معزول کند و تفاوت میان خرد و بیخردی را با دمیدن در کورهی عواطف کمرنگ کند.
سایه شعری دارد به اسم آواز غم. نسخهای که در چاپهای قديم تاسيان آمده است يکی دو سطر کمتر دارد از نسخهای که در آخرین چاپاش آمده است. جايی در اواخر شعر وقتی شاعر از جانفشانانی میگويد که خود ميزان شأن آدمی بودند و جانشان را بر سر عقیدهشان مینهادند، اندکی بعدش میگويد:
… اما چه باید گفت از انساننمايانی که ننگ نام انساناند
درندهخويانی که همدندان گرگاناند
آنان که عشق و مهربانی را
در دستهای کور کين کشتند!
آنان که انسان بودن خود را
در پای اين کشتند!
و میتوان گفت (چه بسا خود شاعر هم بگويد): آنان که انسان بودن خود را در پای «دين» کشتند. و میتوان افزود که به جای اين «دين» هر چيز ديگری میتوان نهاد که از آدمی و انسان به مثابهی ابزار و نردبانی استفاده کند برای خود و مطرح کردن خويشتن. اين انسان، اين مردم میتواند بسی چيزها باشد. میتواند يک ملت باشد. میتواند يک مذهب باشد. میتواند يک دين باشد يا يک شخص و فرد؛ میتواند هنرمند و روشنفکر و شاعر نامآوری باشد که دستاويز کسب نام و شهرت و مطرح کردن افراد يا پوشاندن شکنندگیهای روحی و روانی ما باشد. به نام مردم، به عشق و به خرد پشت نبايد کرد. انسان تنها با حريت و آزادگی است که انسان است. هر جا که معبدی ساختند برای اينکه آدمی سر فرود بیاورد و آزادگیاش را بفروشد يا به مزايده بگذارد، بايد به آدمی نهيب زد که: خود را ارزان مفروش!
پ. ن. این مقالهی جان کين با عنوان «آسيبشناسیهای عوامفريبی» سخت مناسب حال است. یافتن مصداقهای سياسی و غيرسياسیاش هم دشوار نيست.
[تأملات, دربارهی دموکراسی] | کلیدواژهها: , سایه, عشق و خرد, عقلانيت, عوامفريبی, مردم, ه. ا. سايه