خطاهای روزمرهی زمانه!
پ. ن. و البته مشخصاً مقصودم اين بود که نوع نگاه نيلگون به اسلام و مسلمانها کلاف سردرگم و در هم تنيدهای است از پيشفرضها، تعميمها، مغالطهها، و البته – اگر عبدی به دل نگيرد – اندکی لجاجت.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
سقوط اتحاد جماهير بلاگرولينگ
و اما غرض از اين وجيزه! میخواستم به راديو زمانه تبريک بگويم به خاطر اين کار خوباش: «از وبلاگچرخان باستانی تا گوگلخوان امروزی». راديو زمانه اگر اين کار را نمیکرد، رسماً میگفتم اين همه شعار وبلاگستانی و راديو وبلاگستان بودناش باد هواست. معلوم است که زمانه به وبلاگستان اهميت جدی میدهد و کار را شوخی نگرفته است. اعتبار زمانه در چشم من بالاتر رفت. خلقی هم – از جمله من – از سرگردانی نجات يافتند. وبلاگ به سامان شد، تا باد چنين بادا!
۲. حالا که پای نوشتن افتادهام، خوب است از چند مطلب خواندنی اين روزها هم ياد کنم. نخست اين يادداشت سعيد حنايی کاشانی در نقد رامين جهانبگلو بود که سخت خواندنی است: «آيا نقاش دينی بیمعنی است؟» پاسخ سعيد، پاسخی است سنجيده. و جهانبگلو در اين زمينهها واقعاً حرفی درخور برای گفتن ندارد. خاطرم هست زمانی که جهانبگلو را گرفته بودند – اندکی پيشتر – میخواستم مطلب مفصلی در نقد او در ملکوت منتشر کنم که مصادف شد با توقيفاش. دور از انصاف ديدم که آن وقت که به دلايلی ديگر تحت فشار است، من هم به او فشاری بياورم. ولی جهانبگلو الآن آزاد است و کار درست آن است که بی هيچ محابايی او را بتوان نقد کرد.
۳. پرويز جاهد امروز يادداشتی نوشته است به ياد بهروز مقصودلو که از دنيا رفته است. خدایاش بيامرزاد. من او را نمیشناختم و تنها از نوشتهی پرويز با او آشنا شدم. من شايد يکی دو بار از قلم صميمی و استوار پرويز ستايش کردهام. اين بار هم مینويسم. نثر پرويز بسيار روان است و جذاب. آدم خوشاش میآيد به خواندناش ادامه بدهد. يادم هست در وبلاگاش چيزی نوشته بود از خاطرات زمان جبههاش (در واقع به ياد مهستی نوشته بود: «شبهای ميمک، راديو بغداد و صدای مهستی»). آن زمان آن يادداشت سخت به دلام نشست. اين يادداشت تازهاش همينطور. امشب به شوخی به بانو میگفتم با خواندن اين نوشته آدم هوس میکند بميرد تا پرويز برایاش مرثيه بنويسد! قلم پرويز چيزی دارد که آدم را به خودش جذب میکند. من فکر میکنم نکتهاش صفا و صداقت و يکرنگی پرويز است که چيزی است سخت ناياب ميان آدميان. اينها را که میگويم حاصل حدود شش سال نشست و برخاست با پرويز است. و قلم پرويز ترجمهی خودِ اوست.
۴. صاحب سيبستان هم مدتی پيش يادداشتی نوشته بود و مرا دعوت کرده بود که دربارهی موسيقیهای محبوبام بنويسم. هنوز به خاطرم هست که بنويسم. دعوت او را بی پاسخ نمیگذارم. سخت گرفتارم اين روزها. کار و درس بر سرم آوار شده است و روز و شبام حسابی قاطی است. شايد شبی که دوباره مثل امشب ويرم گرفت، اين را هم نوشتم. ولی مینويسم. به زودی.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
نجات ملکوت و طربستان
برای من که کارهای فنی شديداً وقتام را میگيرد و از کار و زندگی مرا میاندازد، وجود و پيشگام شدنِ بی مزد و منت رامين عزيز به موهبتی آسمانی میماند. خودتان وضع صفحه را میبينيد. طربستان برگشته است سر جای خودش. ديگر در اسکرولينگ صفحه مشکلی نيست. از همه مهمتر، حالا طربستان را با فايرفاکس هم میشود شنيد. حداقل کاری که میتوانم کرد اين است که بگويم عميقاً از او سپاسگزارم که در روزهای تعطيلاش وقت گذاشته است و ايرادهای فنی صفحه را حل کرده و کاری که بسياری يا نتوانستهاند يا وقتاش را نداشتهاند، او برای من و ملکوت انجام داده است. خدایاش خير دو جهانی دهاد!
پ. ن. تنها چيزی که میماند اين است که سيد خوابگرد (که خودش مسبب اين تغيير و تحول بود) بيايد و صفحه را ببيند و بگويد که آيا با اينترنتهای ذغالی که او مصرف میکند (!)، اين صفحه خوب باز میشود؟ سرعت لود شدن خوب است؟ پرشی در کار نيست؟ با فایرفاکس چطور میبيندش؟ و قس عليهذا!
پ. ن. ۲. يک وبلاگ تازه هم به جمع ملکوت پيوسته است: «ترديد» – به قول سيد خوابگرد – «به ملکوت اعلا پيوست» و به قول سايه به «ملکوت ادنا» آمد. يکی بيايد صفحهای درست کند به اسم يقين! آدم شک برش میدارد که نکند يقين اساساً و لزوماً چيزی است منفی و مذموم!
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
باغ سبز عشق سام
يکی از وسوسههای سايبری من این است که گاهی که فرصتی پيدا میکنم، اسامی و کلماتی را که به نحوی به آنها سر و کار دارم، در گوگل جستوجو میکنم مبادا چيزی جایی نوشته شده باشد و من غافل مانده باشم. حاصل این جستوجوی آخر شبی تعطيلات کريسمس، روبرو شدن با «وبسايت سيد احمد سام» بود. زياد درد سر نمیدهم. اين قدر میگويم که در این وبسايت لينکهای مجموعهی کامل «ماهنامهی ادبستان» و «فصلنامهی کرمان» را خواهيد يافت. خاطرم هست که چند سال پيش به ايشان پيشنهاد آنلاين کردن ادبستان را دادم و قرار بود من و بانو هم قدمی برای آن برداريم (و صفحهای در ملکوت برای آن بگشاييم) که به دلايلی عملی نشد. اما آقای سام ظاهراً همتاش از ما بلندتر بوده و کار را به انجام رسانده. صفحات همه به صورت تصوير هستند، اما به هر حال برای آنها که به نسخهی کاغذی مجله دسترسی ندارند فرصتی است مغتنم. برای من همين کفايت که سالهايی از عمرم را به خواندن ادبستان پرداخته بودم (و آن موقع نه سيد احمد سام را ديده بودم و نه میشناختمش) و حداقل موهبتی که خواندن اين مجله برای من داشت، کشاندنِ من به وادی موسيقی ايرانی بود که به نوعی مرا وامدار اين مجله و گردانندهاش میکند. در اين وبسايت البته چيزهای ديگری هم میيابيد، خودتان برويد به تفرج.
به اعتقاد من، يکی از ماندگارترين کارهايی که هر انسانی در زندگیاش میتواند بکند، خدمت به پيشبرد فرهنگ و ادب است. و همين دغدغه برای من مشوق ادامهی کار «حلقهی ملکوت» بوده است که فارغ از مرزبندیهای سياسی و بدون هیچ حُبّ و بُغض و جهتگيری حکومتی (يا ضد حکومتی!) فضايی را برای پيشبرد فرهنگ فراهم کنم و از همه مهمتر بر خصلت متکثر بودن و غير سياسی بودن آن تأکيد برود. شايد به زودی نوشتم که چرا حلقهی ملکوت، مجموعهای يکدست و همسو نيست که همه عقايد يکسان و مشابهی داشته باشند و اساساً اين تکثر رنگ و طعم و بوی، برخاسته از تفکری خاص و زاييدهی يک نظام ارزشی و اخلاقی ويژه است که بحثاش عجالتاً بماند. نتيجه هر چه بوده است، داوری به عهدهی خوانندگان است. قدرتِ ما و همتِ ما همين اندازه بوده است و بس. اين تکمضراب ظاهراً نامربوط را برای اين آوردم که بر همین نکته تأکيد کنم که مدير ادبستان، چنين خدمتی کرده است و حاصلاش را در وبسايتاش میتوان ديد. کاش ادبستان انتشارش متوقف نمیشد هرگز. به هر حال، يکی میرود و يکی میآيد. اما آن مجموعه چيزی بود منحصر به فرد.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
یک وبلاگنویس با حال و با مزه
فردا سالگرد تولد وبلاگ ابطحی است. نمیدانم تا به حال این را گفتهام یا نه. ولی ابطحی حقيقاً يک وبلاگنويس به تمام معناست. وبلاگنويسی که خودِ خودش است. اين دو سه خط را مینويسم که به ابطحی تبريکی گفته باشم. شايد اگر وقت ديگری فراهم شد، مفصلتر دليلام را نوشتم. يکی از چيزهايی که هميشه برای من جلب توجه میکند، آن خصلت «گوگلی» وبلاگ ابطحی است: تا به حال دقت کردهايد در سال چند مرتبه آن لوگوی بالای وبلاگاش که عکس خودش را دارد تغيير میکند؟ حالا فردا مناسبتاش روشن است با لوگويی که دارد، ولی انصافاً کسی که اين لوگوها را تغيير میدهد و عکس ابطحی را با ژستهای مختلفی میگذارد آن بالا، آدم با ذوق و سليقهای است. انشاءالله که وبلاگ ابطحی عمرش دراز و درازتر شود.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
تبریکات وبستانی برای بالاترين؛ و هفتان با تأخير
سايت بالاترين يکساله شده است. پيشتر بارها خواسته بودم دربارهاش بنويسم. يا مجالاش پيش نيامده بود يا بهانهاش. هر چه هست، بالاترين در اين مدت يکی از مرجعهای ثابت و مفید برای من بوده است. در مقایسه، صبحانه روز به روز – به نظر من – کيفيتاش را از دست داده است. درست است که بعضی چيزها را میشود در آن یافت. ولی سيستم کار کردن بالاترين را من سخت دوست دارم. آن غوغاها دربارهی اينکه بالاترين دموکراتيک هست يا نیست، زايدهی معمول طرز فکر ايرانی ما و جنگ و جدلهای هميشگی وبلاگستان است. برای من مهم استفادهای است که از بالاترين کردهام و بهرهی خوبی داشته است. کيفيتاش خوب بوده است. بالاترين لينکستانی متنوع و متکثر است که هر جور لينکی در آن يافت میشود و سيستم امتيازدهیاش هم بهترين مکانيزم برای متعادل کردن آن است (بر خلاف مثلاً صبحانه که هرگز چنين سيستمی نداشت).
از آن طرف بايد دربارهی هفتان هم بنويسم که سالگردش مدتی پيش فرا رسيد و من طبق معمول سخت گرفتار کار و مشغلههای مختلف بودم و مجال نوشتن چيزی فراهم نشد. هفتان بدون ترديد يکی از لينکستانهای وزين و حسابی فرهنگی وبلاگستان فارسی است. آنقدر جدی و وزين است که گاهی اوقات حتی فهماش برای من سخت میشود! ولی به نظر من هفتان تمايل شديدی به ادبيات و به ويژه ادبيات داستانی و فيلم دارد (الآن آمار ندارم؛ حسی مینويسم). با تمام اينها، هفتان از سايتهای بسيار معتبر فضای وب فارسی است. صاحب هفتان از همان آغاز از من خواسته بود گوشهای از کار را بگيرم، اما بعد از اين همه مدت برای من فقط شرمندگیاش مانده است. هر چه با خودم فکر میکنم میبينم همين که توانستهام سر و سامانی به ملکوت بدهم و سر پا نگه دارماش خيلی کار کردهام! مگر آدم چقدر توان دارد؟ (البته شکراللهی تواناش از من يکی بيشتر بوده است!) هر چه هست، عمر هر دو دراز باد و بنيانگذاران را خير دنيا و عقبا نصيب.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
حرفام را پس میگيرم!
ديروز درست در لحظهی آخر نقل مکان ملکوت، سرور محترم تمام اسکريپتهای امتی ملکوتِ تازه را بدون اطلاع دادن به من غير فعال کرد! بعد از يک ساعت صحبت تلفنی من با آنها و يک ساعت بعد که آنها تلفن زدند، قبول کردند که سه چهار ساعت بعد اسکريپت را فعال کنند، ولی آب رفته ديگر به جوی باز نمیگشت. هر چه بود دوباره سر همان خانهی اول هستيم. همهی وبلاگهای ملکوت از يک امتی واحد استفاده میکنند از اين به بعد. اما بعد از يک هفته صرف وقت و نابودی روح و روان (!)، به اين نتيجه رسيدهام که مديريت ملکوت به شيوهی سه چهار سال گذشته ديگر ميسر نيست. من نه وقتاش را دارم، نه امکانات مالیاش را که تمام اين فشارها را متقبل شوم. دليل تغيير سرور نيز همان بود. فعلاً راه حلی به نظرم رسيده که به احتمال قوی جواب خواهد داد و مسأله حل خواهد شد. اما از منظر وجودی هم که قضيه را ببينيم، ملکوت، مجموعهی ملکوت، ديگر آن مجموعهی سابق نيست. آن مجموعه عوض شده است، اين آدم هم عوض شده است. هنوز اعضای تازهای هم گاهی اوقات به ملکوت میآيند و ممکن است باز هم بيايند. اما وقتِ من روز به روز کمتر و کمتر میشود. ولی به هر تقدير، تحولات عمدهای در راه ملکوت خواهد بود. تغيير سرور تنها بخشی از ماجرا بود (که تا به حال عملی نشده است). ساير ارکان ماجرا هنوز به قوت خود باقی هستند.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
ترديد
نمیدانم نام این وضعيت را چه میتوان گذاشت. وضعيت نامشخص بودن، تصادفی بودن، بیحساب و کتاب بودن و در عين حال به شکل تجلی پيدا کردن که گويی نظمی و قاعدهای بر اين وضع حاکم است. نمیدانم چه اصطلاح و چه اسمی برای اين اصطلاح وجود دارد (اگر وجود داشته باشد؛ به هر زبانی). اما این حسی است که بعد از سه چهار سال وبلاگنويسی به آن رسيدهام.
وبلاگستانی که من تا امروز شناختهام، وبلاگستان موجها، لحظهها، فرصتها، سوء تفاهمها و دودلیها بوده است. شايد برای عدهای اين فینفسه نه خوب باشد نه بد. اما رسيدن به اين درک و شناخت برای من معناهای خاصی داشته است. برای کسی که تمام هستیاش و تمام زندگیاش را در گرو وبلاگ و وبلاگستان نهاده است (نه من که هر لحظه سری دارم و سودايی)، پذيرفتن اين وضعيت و تن دادن به پيامدهایاش دشوار است. درست مثل اين که عيبی را در معشوقی به عاشقاش گوشزد کرده باشی. آن دلسپردهی وبلاگستان که موجها، فرصتها و سوء تفاهمهای وبلاگستان (و تمام فضاهايی را که از الگوی وبلاگی و مجازی تبعيت میکنند) را نبيند، بدون شک در ارزيابی واقعيت اين فضا اشتباهات محاسباتی دارد. بر این فضا بیقاعدگی حاکم است. بعضی وقتها، ما به طور استقرايی نشانههايی را میسنجيم و بر میشماريم و هر چه تعداد مثالها را بالا میبريم، هيچ خطايی در الگوی ساخته شدهمان مشاهده نمیکنيم و اين استواری و پايداری «استقراء» ما را فريب میدهد. یعنی الگو دارد عمل میکند، ولو به دروغ! به نظر من وبلاگستان فارسی اين است، بدون هيچ تعارفی.
وبلاگستان فضايی است ناشناخته، واقعاً ناشناخته (شايد هم من در آن گم شدهام و دارم به آن بیاعتماد میشوم). میتوان با خوشبينی چشم بر بدیهای آن بست و از خوبیهایاش گفت (از خوبیهای بسياری که دارد)، اما بايد تشخيص داد که اگر وبلاگستان را سرمايهی کاری کنيم که میتواند سرنوشت آدميان را تغيير دهد، بايد سخت مراقب باشيم، مگر اينکه چندان به سرنوشت آدميان اهمیتی ندهيم. مدتی است که دارم فکر میکنم اگر موقعيت زندگیام عوض شود، اگر شغلام تغيير کند، اگر محظورهای زندگیام بيشتر شود، اگر حساسيتهای پيرامونام افزايش پيدا کند، آيا باز هم وبلاگ خواهم نوشت؟ ترديد دارم. آيا تنها راه مساهمت در بهبود زندگی آدميان وبلاگ نوشتن است؟ قطعاً نه. وبلاگ، يک جور بازی است. بعضی وقتها ما اين بازی را خيلی جدی میگيريم، گاهی از خود زندگی هم جدیترش میگيريم. وبلاگ، وسيله است نه هدف. وسيلهای است برای رسيدن به يک (يا احتمالاً چند) هدف خاص. وبلاگ در پوست «رسانه» خزيده است، اما وبلاگ رسانه نيست چون قاعدههای رسانه برای آن دقيقاً عمل نمیکند. اين وبلاگی که در پوست رسانه خزيده است دارد مفهوم رسانه را هم تغيير میدهد. به همين علت است که بايد به اين رسوخ وبلاگی در رسانه حساس بود. حساس بودن به معنای مثبت. نه حساس بودن به معنای مشکوک بودن به آن. بايد حساس بود به آن چون وبلاگ میتواند در رسانه و فضای رسانهای، توهم ايجاد کند (چنانکه تا به حال کرده است و مثالهایاش هم بیشمار است). به همان اندازه وبلاگ میتواند مؤثر باشد و بسيار قوی عمل کند (و معتقدم آنجا که قوی عمل کرده است و مؤثر، از مجرای مناسب و منسجماش و به شکل رسانهای وارد شده است).
بگذاريد خلاصه کنم و تمام که خير الکلام ما قل و دل: برای رسانه ما تئوری داريم، دانشگاه داريم، متفکر داريم. دهها نويسنده و استاد و فليسوف دربارهی رسانه سخن گفتهاند و کتاب نوشتهاند. چند نفر دربارهی وبلاگ با خصلت رسانهای، در زبان انگليسی و بالاخص فارسی مطلب نوشتهاند و نقد شدهاند؟ بسيار انگشت شمار (حداقل تا جايی که من میدانم). وبلاگستان میتواند يک ميدان مين باشد. وبلاگستان میتواند بهشتی گمشده باشد. وبلاگستان فيل تاريکخانه است. و تازه فيلی است که هميشه فيل نمیماند. اين وبلاگستان میتواند تبديل به «هر چيزی» در تاريکخانه شود: يعنی متغير بودن و سياليت مدام. وبلاگستان در حال «شدن» است و معلوم نيست وقتی درست و حسابی «بشود»، چه چيزی میشود. من همينجور يک سری حرفهای خام را که مدتی است ذهنام را مشغول کرده است نوشتم. شايد بعداً تغييرش بدهم يا به تفصيل دربارهی آنها حرف بزنم. فعلاً اينها را داشته باشيد تا بعد.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
بازخورد تأثيرگذارترينها
زياد وقت ندارم، پس سريع مینويسم. بگذاريد اول بگويم آن يادداشت «تأثيرگذارترينها»ی من حاصل چند روز فکر کردن بود. اما نتيجهاش چندان برای خودم دلخواه نشد. بعضی چيزهای مهم در آن فوت شدند و اسباب پشيمانی. اما بعضی چيزهای مهم هم ذکر شدند. هيچ چيز کامل مطلق در دنيا نيست، وبلاگ من و يادداشتهایاش هم ايضاً!
اما من از نتيجهی دعوتام بسيار راضیام. در يادداشتهای آنها که پاسخ دادند به دعوت من، دقيقاً همان چيزهايی را که دنبالاش بودم يافتهام. هم در يادداشت مهدی جامی و شکراللهی، و هم حتی در يادداشتهای به ظاهر بسيار متفاوت کوروش عليانی و عنکبوت. من مخصوصاً به خصلت اگزيستانسياليستی ماجرا بسيار توجه دارم. قرار نبود آپولو هوا کنيم. خيلی ساده، صميمی، خودمانی و بشری به قضيه نگاه میکردم. هنوز اين مفهوم جای بسط دارد. ادعاهای بزرگ هم در آن نيست. تقريباً همه به دشوار بودن اين نوع يادداشتها اشاره کردهاند. کار سختی است. بعضی چيزها در آن فوت میشود. اينجور که میبينم قصه دارد خوب پيش میرود. تا همينجا خوب پيش رفته است. اگر بعد از مدتی سلسلهی يادداشتهای نوشته شده را کنار هم بگذاريد و اين پازل را تکميل کنيد، به «يک» تصوير از وبلاگستان میرسيم، يا به يکی از تصويرهای وبلاگستان (نه از آن تصويرهای گزاف و متبخترانهی «ما ايرانيم» نسرين علوی). نگاه مردمشناسانه و جامعهشناسانه هم میتوان داشت به ماجرا. بگذريم. نمیخواهم زياد شلوغاش کنم. تا اينجا راضیام از اتفاقی که افتاده است.
پ. ن. اين نوشتهی آسيهی امينی، به خصوص از وسط به بعد، را هم بخوانيد. اگزيستانسياليستی که میگويم چيزی تو اين مايههاست. قصهی آن دختر سبز چشمی که او را هل میداد. خوشحالام که اين دومينو دارد به جاهای خوب میرسد.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
از سرسری خوانان بیزارم
در اين تجربهی چندين سالهی وبلاگنويسی، يکی از چيزهايی که سخت آزارم داده است، همين خوانندگان سرسریخوان بوده است. عدهای میآيند مطلبی را بخوانند، دو خط میخوانند و بقيهی متن را رها میکنند. از يک جمله يک چيزی را میفهمند و بدون توجه به پس و پيش جملات هر چه بخواهند بر زبان نويسنده میگذارند. در بهترين حالت، خوانندهات فقط يک متن را از وبلاگ میخواند و هيچ اعتنايی به بايگانی نوشتههایات ندارد. برای عدهای اصلاً مهم نيست انديشهات چه پيشينهای دارد، چه تغييراتی کرده است و اساساً موضع فکریات چیست. بزرگترين رکن وبلاگستان فارسی، متأسفانه، سوء تفاهم است. اين هم البته از خصوصيات جامعهی ايرانی ماست که در وبلاگستان عرض اندام میکند. دشمنکيشی، تخريب شخصيت، مردمآزاری و دهها عيب و مرض ديگر هم که تا دلتان بخواهد وفور دارد (نمونه میخواهيد؟ نوشتههای تازهی حسين درخشان را بخوانيد).
کاش مردم سرسریخوان نبودند. کاش کمی دقيقتر و منصفانهتر میخواندند. در وبلاگستان هم میشود اخلاق داشت. وبلاگنويسی اخلاق تازهای میآفريند، اما اصول فربه و بزرگ اخلاقی را از اعتبار نمیاندازد. ناجوانمردی، دروغگويی، رياکاری هنوز هم در قرن بيست و يکم و عصر سيطرهی اينترنت و وبلاگها، رذيلت هستند. جهان مدرن، اخلاق را از اعتبار نمیاندازد. میتوان بیدين بود، اما بیاخلاق بودن فروترين درجهي انحطاط انسانی است. کاش يکی تحقيقی بکند دربارهی اخلاق در وبلاگستان. مقصودم اخلاق است، نه دين. روشن هم هست که من اخلاق را مقولهای برتر از نفس دين میبينم. نتايجاش بسيار جالب خواهد بود.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها: