من خمش کردم خروش چنگ را…

يکی از آوازهايی که شجريان روی ابیاتی از مثنوی بانگ نی سايه خوانده است، در اجرای گلهای تازهی ۱۰۷ است که با تار هوشنگ ظريف و نی حسن ناهيد در سهگاه در گوشههای حدی و پهلوی اجرا شده است. تمام اطلاعات مربوط به اين آواز در خود برنامه آمده است.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[موسيقی, گلهای تازه] | کلیدواژهها: , ابوالحسن صبا, بانگ نی, سهگاه, شجريان, مثنوی, ه. ا. سايه, گلهای تازه ۱۰۷
گر بروی عدم شوم…

قطعهی زیر آوازی است از شجریان با گروه عارف – پس از اتمام برنامه فردی به زبان فرانسوی در نسخهی کامل اين اجرا توضیحاتی میدهد لذا نمیدانم اجرای آلمان است يا فرانسه. برنامه در دههی ۶۰ اجرا شده است و در جستوجوها به عنوان «کنسرت آذرخش» میرسید. آوازی است در نوا با سنتور پرویز مشکاتیان روی غزل مولوی و در انتها هم تصنيف «دود عود» را میشنويم. به گمان من از دلنشينترین آوازهای شجریان است. اجرای کامل اين قطعه را جايی نيافتم (این قطعه از وسط آواز شروع میشود). ممنون میشوم اگر کسی دسترسی به کل آواز دارد آن را برایام بفرستد. توضيحات فنی مخل ذوق آواز است. در يکی دو ماه گذشته، شايد بيش از سی چهل بار اين آواز را شنيدهام و هر بار چیز تازهای در آن يافتهام.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , آذرخش, آلمان, دود عود, سنتور, شجريان, مولوی, نوا, پرويز مشکاتيان, گروه عارف
جنون افشاری

خاطرهی تقی تفضلی از صادق هدایت و موسیقی ایرانی؛ گلچين هفتهی ۸۷
در پاریس بودم، سالها پیش و هدایت نیز در پاریس بود. گاه گهی دیداری داشتیم و یک بار چنین پیش آمد که در گذرگاهی دیدمش، خیابانی نزدیک خانهی من. گفتیم و شنفتیم و راهکی رفتیم پیاده٬ اگر چه من شوریده و رنجور بودم و او افسرده و به خانهی من که رسیدیم، خواندمش، پذیرفت و درون آمد. لختکی آسودیم. سرگرم تنقل و از ری و روم و بغداد سخن گفتن. مینایی از بادهی فرنگان داشتم، پیش گذاشتم. نمنمک لب تر کردیم تا کمکمک مستان شدیم و آن چنانتر که دیگر سخن را بازار نمانده بود . هر دو بر این بودیم . صفحاتی چند از الحان و نغمههای فرنگ به خانه داشتم، از همه دستی، گوناگون.
خواستم آن صندوقچهی کوکی پیش آورم، شنیدن را. خواستم و برخاستم. لکن حرمت میهمان را، آن هم چنو عزیز میهمانی، به مشورت پرسیدم که از فلان و فلان خوشتر داری یا آن یک و آن دیگری و نام بردم تنی چند از فحول ائمهی شریفترین الحان فرنگ را، که همه را نیک میشناخت، به تمام و کمال و اشارتی کافی بود.
دیدم که جواب نمیدهد. دیگران را نام بردم و از نوکارتران و نزدیکتر به زمانهی ما، باز هم جواب نداد. خاموش ماندم که او سخن گوید. هیچ نگفت اما به پای خاست ساغری در دست، گریبان و گرهِ زنار فرنگ گشوده، همچنان خاموش سوی پستوی حجره رفت، که آشنا بود و باز آمد. سهتار من در دستش. به من داد. و بازگشت به جای خویش و نشست، بی آن که سخنی گوید. به شگفت اندر شدم که به خبر میشنیدم او چنین ساز و سرودها خوش ندارد و شاد شدم که به عیان میدیدم نه چنان است.
ساز کوک ترک داشت. نواختن گرفتم. نخست کرشمه درآمدی ملایم و بعد و بعد همچنان تا بیشتر گوشهها و فراز و فرودها. پنجه گرم شده بود، که ساز خوش بود و راه دلکش و جوان بودیم و شراب ما را نیک دریافته، حالتی رفت که مپرس. و صادق را می دیدم که سر میجنبانید و گفتی به زمزمه چیزی میخواند. چون چندی برآمد ساغر منش پرکرده و به دستی و به دیگر دست نقل، پیش آمد و به من داد. نوشیدم شادی او را.
ساغر تهی از من بستد و گفت: «افشاری» و به جای خویش بازگشت و بنشست، خاموش و منتظر. من مقام دیگر کردم و دلیر براندم، گرمتر و بهنجارتر . میرفتم و میرفتم، همچنان دلیر. در پیچ و خم راهی باریک بودم، به ظرافت و سوز که ناگاه شنیدم صیحهای از صادق برآمد و گفت: «بس است! بس، بس». و گریستن گرفت به زار زار، که دلی داشت نازکتر از دل یتیمی دشنامشنیده. ساز فرو هشتم و سویش دویدم. دست فرا پیش آورد که به خویشم گذار. گذاشتم و لختی گذشت. باز به باده خوردن نشستیم و از این در و آن در سخن گفتیم. اما من مترصد بودم تا سخن را به جایی کشانم که از آن حال که رفت، طرفی دریابم . گویی به فراست دریافت. گفت: «همهی آنچه تو شنیدهای از انکار من این عالم جادویی را خبر است و بیشتر خبرها دروغ، اما اگر من گاهی چنان گفتهام، نه از آن رو بوده است که منکر ژرفی و پاکی و شرف و عزت این الحانم. نه هرگز. من تاب این سحر را ندارم، که چنگ درجگرم میاندازد و همهی درد و اندُهان خفته بیدار میکند. تا سر منزل جنون میکِشدم، میکُشدم، من تاب این را ندارم».
پ. ن. متأسفانه کيفيت صدا در بعضی جاهای فایل صوتی خوب نيست و پرش دارد ولی بهترین کيفیتی که يافتم همین بوده است.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , ابتذال, افشاری, تقی تفضلی, جنون, خاکستر, سهگاه, شجريان, صادق هدايت, لطفی, مرضيه, من از روز ازل, موسيقی, پاريس
سمنبويان

اين تصنیفی که پرویز مشکاتيان روی غزل «سمنبويان» حافظ در سهگاه – در آلبوم «وطن من» – ساخته است و ايرج بسطامی خوانده، به گمان بسیار مهجور مانده است. ظرافت و میناگری اين تصنيف بینظير است. در ميان تمام آوازها و تصنیفهایی که با این غزل خوانده شده است، اين يکی از نوادر است و بسیار دلنشين.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , ايرج بسطامی, حافظ, سمنبويان, سهگاه, وطن من, پرويز مشکاتيان
آن کو به دل دردی ندارد آدمی نيست

آدمی به درد داشتن آدمی است. این فقط کشف صوفيان يا بعضی از دينداران نيست. هر کسی که آدمی بودن را در عمق وجودش لمس کرده باشد، درمیيابد که اين موجود نحیف و ضعیف و ناتوان و در عین حال حیرتآور و باشکوه چه اندازه در میان تناقضهای کمرشکن دست و پا میزند و از دل همان تناقضها، هوشرباترین آفرینشهای بدیع را بر میکشد. اما، همهی آدمیان طبعاً نه وقوف دارند به این نکته و نه اصلاً برایشان مهم است. طبع عالم اين است که اکثر ساکناناش را متوسطان بلکه غافلان پر کردهاند و بنای زندگی و معاش – علیالعموم – هم بر غفلت است. اما درد داشتن را از آدمی نمیشود منسلخ کرد. درد، سرشت آدمی است. بعضی از آدميان این را میفهمند و از همان درد کيميا میسازند. درد ناگزیر را میکشند و میچشند تا اکسيری از آن بیرون بکشند. کار آسانی نيست. شهامت میخواهد. شجاعت در افتادن با خود را لازم دارد. در افتادن با دیگری، هميشه کار آسانی است. نظام طبیعت هم به هزار نشانه به هر کسی میگويد دیگری را حذف کن، نابود کن، از میان بردار، تنازع بقا را پاس بدار. تکامل – ظاهراً – همین را میگويد. در افتادن با خويش همزمان روایت ديگری از بقا را عرضه میکند.
در افتادن با خويش در سطح عقلانی به همان معنای متعارف درس گرفتن از تجربههای ديگران و خويش است. به معنی نقد کردن مداوم خويش است. يعنی پيوسته گریبان خودت را بگیری و در هر حالی سعی کنی جايی برای متهم کردن و سنجش خود باز بگذاری. غفلت از خطاکاری آدمی – و خطاکاری خويش – سم مهلکی است که کمترین زياناش در کوتاهمدت به خود آدمی میرسد.
اما در افتادن با خويش سطحی معرفتی-روانی-عاطفی هم دارد. با خويش در افتادن تنها تا مرز مشخصی کار عاقلان و خردمندان است. اين در افتادن با خويش اگر از مرز خاصی عبور کند يا وصف ديوانگان است یا کیفیت عاشقان. در افتادن با خويش، خصوصاً در میان دینداران، به رغم توصيههای مکرر ظاهر شریعت بر توبه و اصلاح رابطهی خود و خداوند، امر رایجی نيست به دلیل اينکه شریعت – در فهم متعارفی که از آن میشود – مستعد پرورش ریاکاران و رياکاری است. لذا پرسش بر میگردد به يک نکتهی ساده: انسان ديندار در حفظ رابطهی همزمان با خدا و سایر انسانها – که نقطهی کانونیاش نهايتاً بشریت اوست – چه اندازه نگاهاش به افقی بلندتر است؟ چقدر بر خود سخت میگيرد؟ ممکن است کسی بر خود سخت بگیرد که آداب شرعی را ادا کند. ادای آداب شرعی کار دشواری نیست. با اندکی تمرین بیش از آنکه سختی باشد، لذتبخش میشود. تبدیل به عادتی میشود که اتفاقاً ترک آن، بيشتر برای گزارندهاش دشوار میشود تا ادای آن. پس دشواری در التزام به شريعت نيست. دشواری همچنان در چسبیدن گریبان خويشتن است. دشواری در متهم داشتن خويش است. و گرنه دینداران همه میتوانند صبح تا شب صورتحساب تهيه کنند و آخر روز بگذارند پيش خدا که چنین کردم و چنان کردم. کاری که آدمی هميشه برایاش سخت است، چه در افق عقلی و چه در افقی عاطفی-روانی، همين چالش با خويش. همین با خويش برآمدن.
پرگويی نکنم. دو ترانه از دولتمند خال در زير میآورم که به گمان من خلاصهی زیست آدمیوار است. در اینها دو غزل درخشان و حيرتآور مد نظر من است. يکی غزل باشکوه «حيلت رها کن عاشقا»ی مولوی است و ديگری ابیاتی از میرسید علی همدانی («هر که ما را ياد کرد، ايزد مر او را یار باد…»). اولی حکايت خويشتنسوزی بیمحاباست. در دل آتش رفتن، تحمل رنج بیاندازه. متهم کردن خويش. و تمام اينها يک غايت بيشتر ندارد: سینه را هفت آب شستن از کینهها. يعنی اول و آخر قصه تصفيهی خويش است. سوزاندن تمام اين رذايلی که سالها آدمی ذرهذره انباشته میکند؛ دانسته يا نادانسته. از میان برداشتن تمام کينهها و نفرتها و بغضهايی که بر خود دوخته است و اولين قربانیاش خود آدمی است. دومی، مقدم داشتن ديگری بر خود است. از آن مهمتر استقبال کردن از رنج و آزاری که از ديگری به آدمی میرسد. نگاه صوفيانه و قلندرانهای است ولی مضمونی معرفتی هم دارد. از رنجی که از ديگری به آدمی میرسد، میتوان چيزی ساخت که به درمان دردهای آدمی بيايد. آنکه ما را رنج میرساند به قصد انتقام، تشفی خاطر، آزار، يا کينهکشی چنين میکند. ولی پذیرنده يا هدف اين رنج، میتواند از اساس این را دگرگون کند و این جوی خون را تبديل به نیل کند. تمام آنچه نوشتم در حقیقت زاید بود. اصل سخن را در همين دو ترانه بجوييد و بشنويد. اينها را نخوانديد هم نخوانديد.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[موسيقی, هذيانها, واقعه] | کلیدواژهها: , درد, دولتمند, دولتمند خال, سایه, مولوی, ميرسيد علی همدانی, ه. ا. سايه
کمانِ گوشهنشينی و تير آهی کو
حافظ غزلی دارد با مطلع «جز آستان توام در جهان پناهی نيست». اين غزل سراپا تمناست و سوز و درد. بازتاب استيصال و عجز آدمی است در برابر جور زمانه و تقلبات درونی. اين عجز و استيصال از همان بيت اول غزل بيداد میکند. اين غزل خصوصاً اين روزها در احوالی که بر کشور ما میرود شنيدنی است و سخت مرتبط با اوضاع. روزگاری که «عقاب جور گشوده است بال بر همه شهر»؛ روزگاری که تنها سلاح اهل معرفت، «آه است و ناله». تنها تير کارگر اين جماعت همين «آه» است. از يک سو اين آه، کارگر است و عافیتبرانداز و از سوی ديگر نشانهی عجز است؛ نشان بسته شدن هر دری که به تدبير میتوانست گشوده شود.
و اين همان غزلی است که حافظ مغز فلسفهی زندگیاش را تصوير میکند:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شريعت ما غير از اين گناهی نيست
خصوصاً در این روزها که به بهانهی رمضان، طایفهای به مستمسک اقامهی «شريعت» از هيچ «آزار»ی برای خلايق فروگذار نمیکنند. اين برای حافظ عين بیدينی است. آزار به کس مرسان و هر چه خواهی کن. شريعتی که ظاهريان از اساس و معنا تهی کردهاند، نزد حافظ شستوشو میشود و از نو شناخته میشود: شريعت يعنی کمآزاری. مسلمانی يعنی آزار به خلايق نرساندن، حتی به نام خدا.
شجريان در مجلسی خصوصی در مشهد، در ۱۷ فروردين ۱۳۶۵، اين غزل را با تار استاد غلامحسين بيگجهخانی در بیات ترک خوانده است.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بيات ترک, حافظ, خصوصی, شجریان, غلامحسین بیگجهخانی, مشهد
از گوشهای برون آ ای کوکب هدايت…
آواز بیات ترک زير را شجريان با تار مجيد درخشانی خوانده است روی غزل «زان یار دلنوازم شکری است با شکايت…» در ماهور. اجرايی خصوصی است. تاريخ اجرا ۱۵ فروردين ۱۳۶۷ است. موسيقی را بايد شنيد. شعر را هم. زياده مصدع نمیشوم.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
پ. ن. فايل را از اينجا گرفتهام.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بیات ترک, حافظ, خصوصی, درخشانی, رمضانيه, شجریان
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینام…

شجريان آوازی دارد در اصفهان با ويولن شاپور نياکان که هر چند کيفيت ضبطش خوب نيست ولی از کمنظیرترين آوازهای شجريان است که در اوج قوت و صلابت است. پيشتر در اينجا اين قطعه را در کنار بقيهی آوازهای اصفهانی که دوست دارم آورده بودم. حالا به استقلال اينجا بشنويدش. خصوصاً از دقيقهی ۲۸ به بعد (تقريباً اواخر آواز) تحرير حيرتآور شجريان را بشنويد.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بیات اصفهان, حافظ, شاپور نياکان, شجريان
سیل خیز از نظرم، رهگذری نیست که نيست
[موسيقی] | کلیدواژهها: , حافظ, خلج, راستپنجگاه, شجریان, لطفی, محمدرضا لطفی, چشمهی نوش, کنسرت پاريس
قضاگردان

دو تصنيف در آلبوم «شورانگيز» علیزاده هست، که ورای وصفاند. مستیآفريناند اين دو تصنيف. وقتی شعر خوب با آهنگ خوب و آهنگساز نابغهای مثل عليزاده جمع شوند، حاصلاش اين میشود. در این چند روزها بارها در ذهنام داستانها نوشتم برای اين دو تصنيف و غزلهایاش – برای «شما مست نگشتيد وزان باده نخورديد» – ولی الآن که فکر میکنم میبينم بيهوده است. کسی اگر ذوقاش را داشته باشد بدون اينکه خیال و ذوق چون منی در دريافتاش از شعر و موسيقی دست ببرد، همان ذوق و حال را خواهد داشت، پس مرا نرسد که خيال مخاطب را مهار بزنم. بیکرانگی خيال و درخشش این تجربه را هر کسی میتواند بيازماید.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
دو قطعهی ديگر از آلبوم «راز و نياز» عليزادهاند. اين دو قطعه – و آن دو قطعهی بالا – برای من حال و هوای نوروز و طراوت و تازگی میآفرينند. بی هيچ شرح و حکايتی، هوش و خيالتان را رها کنيد در دريای این نغمهها.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
Audio clip: Adobe Flash Player (version 9 or above) is required to play this audio clip. Download the latest version here. You also need to have JavaScript enabled in your browser.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بيا ساقی, حافظ, حسين عليزاده, راز و نياز, شهرام ناظری, شورانگيز, عليرضا افتخاری, مولوی