۳
سرِ کوهِ بلند…
امروز سالروز تولد پرویز مشکاتيان است. نوشتنام نمیآيد. هر بار که فکر میکنم به این خالیِ پرناشدنی، بند دلام پاره میشود. غم به دلام مینشیند. ابری به چشمام میلغزد و دردی در وجودم میدود. امروز شعری از اخوان را با صدای تعریف و آهنگسازی مجید درخشانی گوش میدادم و اين دلآشفتگی پریشانترم میکرد.
سر کوهِ بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا غمگين نشسته
شکستِ دست و پا درد است اما
نه چون دردِ دلاش کز غم شکسته
سر کوهِ بلند ابر است و باران
زمین غرقِ گل و سبزهی بهاران
گل و سبزهی بهاران خاک و خِشت است
برای آنکه دور افتد ز ياران
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هيچاش نالهای نه پيچ و تابی
نشست و سر به سنگی هِشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
سر کوه بلند ابر است و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خواباند اگر بیدار گويند
که: «هستی سایهی ابر است، درياب!»
مدتهاست از شعر اخوان فاصله گرفتهام به خاطر يأْس تسليمآمیزی که در آن موج میزند. اما امروز با این يادآوری رنج و دوری، تنها چيزی که تسکينام میدهد همین حکایتی است که بر «سرِ کوهِ بلند» میرود. پرويز مشکاتيان هم «بر سر کوهِ بلند» سری هشت و… ای دریغا!

[موسيقی, هذيانها] | کلیدواژهها: , اخوان, سر کوه بلند, صديق تعريف, مجید درخشانی
۴
عاقبت از ما غبار ماند، زنهار…
چیز ديگری میخواستم بنویسم دربارهی بزرگان موسیقی ما و این تلخیها و درشتیهايی که این روزها با هم میکنند و آتش به خانهی خود و يکدیگر میزنند. دو سه بار نوشتم و پاک کردم. ديدم بهتر است به جای این کارها، مهمانتان کنم به موسیقی و نغمههای طرب. آلبوم شورِ دشت صدیق تعریف را گوش کنيد. خصوصاً این بیت را (در قطعهی ۵) به تأمل بشنويد که میفرماید:
عاقبت از ما غبار ماند، زنهار
تا ز تو بر خاطری غبار نماند!
|
[موسيقی] | کلیدواژهها: , شور دشت, صديق تعريف
۱
آن چيز: آن!
حکايتِ آن، يا این «چيز» وصفناشدنی و لطیف، حکايتی کهن است. این همه شاعران که بیزبان و بازبان خواستهاند وصفی از آن بگویند، آخرِ کار به همین «چیز» و به اين «آن» رسیدهاند و به همين لطیفهی نهان که حافظ گفته است:
لطیفهای است نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری است
(شاهد آن نیست که مويی و میانی دارد / بندهی طلعت آن باشد که «آن»ی دارد!)
اين همان است که مولوی میگويد: چیز دگر ار خواهی، چیز دگرم آمد! و همین «چيز» است که عاشقی را پيش میبرد. همين است که سعدی میگويد:
مرا خود با تو چيزی در ميان است
و گرنه روی زیبا در جهان است
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفتم و مهرت همچنان است
تصنیف نخستی که صدیق تعریف در اين آلبوم گلگشت میخواند (با گروه شيدا و آهنگسازی پشنگ کامکار)، روی همين غزل دلنشانِ سعدی است. گوش بدهيد و محظوظ شوید.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , صديق تعريف, پشنگ کامکار, گلگشت
۱۲
شجريان، شهناز و يک شب در باربيکن
نوشتن دربارهی کسانی که دوستشان داری و به آنها بسيار حساسيت داری، آسان نيست؛ به ویژه که سالهای دراز و مهمی از عمرت را با آنها سپری کرده باشی. يکی از این کسان، برای من، محمدرضا شجریان بوده است. عيان است و حاجت به هیچ بیانی نیست که من سخت به او وامدارم. میخواهم دربارهی کنسرت پریشب او با گروه شهناز در تالار باربيکن لندن بنویسم. فکر میکنم سالهای طولانی انس و همدمی با شجريان این حق را به من میدهد که هنگام داوری دربارهی او سختگیر باشم و دقیق. اما یک مانع بزرگ هم هست برای آهسته سخن گفتن (بخوانید آهسته دعا گفتن!): ما مگر چند نفر در موسیقی و هنر ايرانی مثل شجریان داريم؟ فکر میکنم به خاطر پاسخ روشنی که برای اين سؤال هست، واجب است در حفظ خاطرِ او بکوشيم و اگر جایی انتظار ما از او چنان که توقع داریم، برآورده نمیشود، بگذریم و تنها هنر او و خدمتهای بزرگ و بیحساباش به فرهنگ و هنر کشورمان را در نظر بياوریم.
با این مقدمه، بگذارید مروری کلی بکنم بر کل برنامهی کنسرت. بخش اول در همایون بود و بخش دوم در ماهور و قسمت دوم برنامه، يعنی بخش ماهورِ آن، به مراتب قویتر از بخش اول آن بود. در بخش اول تقريباً تمام غزلها خوب انتخاب شده بود و عمدتاً خوب و بیعیب و ایراد خوانده شدند، به جز يک غزل که هر چند خواندناش هیچ اشکالی نداشت، اما خودِ غزل مطلوب من نبود. و این غزل همان غزل مشهوری است که منسوب به مولوی است – اما از او نیست. غزل «روزها فکر من اين است و همه شب سخنم…».
شجریان میتوانست غزلِ ديگری انتخاب کند. مضامین این غزل، در کنار آن همه غزل استخواندار و محکمی که از سعدی و حافظ (و خودِ مولوی) خوانده شدند، بسیار ضعیف، میانمایه و آکنده از دیدگاههای دستمالی شدهی وحدتوجودی بود که تنها به کار اوراد خانقاهی متوسط میخورد نه به کار يک کنسرت فخیم موسيقی آن هم از استادی چون شجریان. صرف مشهور بودن يک غزل، دلیل نمیشود بر اینکه خوانندهی نامدار و پهلوانی چون شجریان سر در برابر آن فرود بیاورد. ديشب برای اولین بار بود که هنگام بازخوانی و بازشنیدن اين غزل در استحکام و زيبايیاش تردید جدی کردم. این همه بازیهای مکرر و فراوان با مضامین وحدتوجودی، يعنی ربودن ظرافت و زیبایی از شعر. همانجا اولین چيزی که دربارهی این غزل به ذهنام رسید، بيتی بود از حافظ: غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید / کز کجا سرّ غماش در دهن عام افتاد. به نظر من اين غزل، سالها بعد از مولوی سروده شده است و در فضایی – احتمالاً در دورهی صفوی – که حال و هوای صوفیانهی خانقاهی که دم و دستگاهی برای خود بر پا کرده بودند، قدرت بیشتری یافته بود. من هیچ طعنی يا کنايهای به تصوف ندارم. بگذارید این را روشن بگویم. تمام نکتهی من اين است که همهی ادبیات صوفیانه را نمیتوان همتراز ادبیات فخیم و محکم فارسی قرار داد. درست است که نمونههای بینظير و باشکوهی از ادبیات فارسی از دل همين ادبیات صوفيانه در آمده است، اما غزلهای تکاندهنده و زيبای عطار و سنايی کجا و اين غزل متوسط کجا؟ به نظر من، استاد انتخابهای بسیار بهتری برای آواز همايوناش داشت: مولوی غزل خوب و درخشان و قطعیالصدور کم ندارد. دستِ کم برای کسانی که سخت به شعر حساساند و هر شعری را نمیتوانند بپذیرند بسیار دور از انتظار بود شنیدن اين غزل. من فقط برای شنيدن يک آواز خوب نرفته بودم. برای من شعر، آواز، نحوهی خواندن شعر و ادای کلمات، کیفیت نوازندگی، نحوهی ساختن تصنيف و خيلی نکات ديگر در نمره دادن و ارزيابی کنسرت اهميت دارند. من به انتخاب این غزل، نمرهی بالايی نمیدهم.
استاد در پارهای جاها تمرکز نداشت. این اتفاق البته ممکن است در اجراهای زنده به طور طبیعی پیش بیايید و حرجی بر او نيست که «چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند» را ابتدا بخواند «چنين نماند و …» ولی بعد آن را اصلاح کند. اما بیتی که دو بار خوانده شد و بار دوم خوانش غلطی از آن شد، میتوانست اين اتفاق برایاش نیفتد. از جمله اينکه استاد در آوازی که روی همین غزل حافظ داشت، وقتی به اين بیت رسيد که «سرودِ مجلسِ جمشيد گفتهاند این بود»، بار دومی که مصرع را خواند، به چنین آوازی رسيدیم: «سرودِ مجلسِ «جمشيد-گفتهاند» اين بود». میدانم که بيان آن آواز به صورت مکتوب آسان نیست. استاد «جمشيد-گفتهاند» را به صورت ترکیبی وصفی برای «مجلس» خواند! در حالی که روايت درست با علامتگذاری صحیح میشود: «سرودِ مجلسِ جمشيد، گفتهاند این بود:… که جام باده بياور که جم نخواهد ماند». يعنی آن مکثی که بعد از جمشيد میشود معنا را روشن میکند.
همچنین در غزل ديگری از حافظ که خوانده شد با مطلع: «ما شبی دست برآریم و دعايی بکنيم»، باز هم میشود آواز درستتر خوانده شود. بيت آخر غزل را استاد میتوانست با مراجعه به نسخههای متعدد و اکتفا نکردن به یک نسخه، بسیار بهتر و خوشخوانتر و درستتر بخواند. روايت درست بیت این است: «دلم از پرده بشد حافظ خوشلهجه (يا خوشگوی – چنان که استاد خواند) کجاست / تا به قول و غزلاش سازِ نوايی بکنیم». در مصرع دوم، استاد «سازِ نوايی بکنيم» را «ساز و نوايی بکنيم» خواند که فکر میکنم نادرست است. سازِ نوایی بکنيم، يعنی اینکه تدارک مجلسِ طرب و آوازی بکنيم. ترکیب «ساز و نوا کردن» به صورت فعل، ترکیبی است که در بعضی نسخهها آمده است،اما ترکیب درستی نيست. البته حافظ سایه همین «سازِ نوایی بکنيم» را دارد (و حتی نسخهی قزوینی).
صدای شجريان مثل هميشه صاف، شفاف و پرقدرت بود. در قسمت دوم برنامه، صدای مژگان شجریان هم به آواز اضافه شد که کاش او صدایاش را اين قدر نمیدزدید و حبس نمیکرد. مژگان اگر صدایاش را رها میکرد، آواز بهتری میشنيديم. اما قصهی آواز خواندن زنان در کشور ما قصهی دردناکی است. همیشه صدای زن، تالی صدای مرد بوده است در این سالها و به استقلال نتوانسته خودش را نشان بدهد. اين حکايتی فرعی است و میگذارماش برای بعد. اما صدای مژگان میتوانست بهتر از این باشد. همین قدر، اما، برای چنين کنسرتی خیلی خوب بود و دوستداشتنی. تصنیفهای بخش ماهور هم تصنیفهای آشنايی بودند، به خصوص تصنیف «بیهمزبان» که اجرای خوبی از آن را شنيديم.
پس از پايان برنامه، شجريان دو تصنيف اجرا کرد: يکی «رزم مشترک» بود که گريهی محبوسام را رها کرد و یاد مشکاتیان را مثل آتشی دوباره در جانام انداخت. تا آخرين لحظات تصنیف، دیگر نتوانستم جلوی این گریه را بگیرم. برای من، لذتبخشترین قسمت کنسرت همين بود، هر چند بعضی سازها در اجرای تصنیف هماهنگ نبودند. تصنیف دوم، «مرغ سحر» بود که این بار با حس و حال تازهای آن را میشنيديم. اين بار با تمام وجود، زبان حال همگی ما این بود که:
«ظلم ظالم
جور صياد
آشيانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت
شامِ تاريک ما را سحر کن»
و هنرمند باهوش و مردمشناس، کسی است مثل شجریان که دردهای مردماش را خوب بشناسد و بداند بايد با آنها همدلی کند و تسليم خواستههای قدرت و سياست نشود. شجريان بدون تردید در زمرهی هنرمندان و هنرشناسانی خواهد ماند که ایران به او تا قرنهای درازی افتخار خواهد کرد. هنر او فقط در آواز نیست؛ او انسانی است که دردِ مردمِ وطناش را خوب میشناسد و میداند کی و چگونه با آنها همدلی کند. او در پاسخ آن همه ابراز احساسات در برابر «استادِ سبزِ ايران» یک جمله کوتاه گفت که: «ما همدلايم» و همين اشارت برای همه بس بود. شجريان با همهی توانايیهایاش و با همهی همدلی و شناختاش از رنجهای مردماش، در دل و جان ايرانيان خواهد ماند و خواهد درخشيد. او میداند و ما هم میدانيم که سخت قدرشناس او هستيم و بیاندازه نزدِ ما عزیز است.
[موسيقی] | کلیدواژهها:
۰
چراغِ دل برافروزيد…
اين هم یکی ديگر از نوروزانههای طربستانی. گلهای تازهی ۳۱، با صدای شجريان و دو غزل از حافظ. حال و هوای سرخوشانه و نوروزانهای دارد. محظوظ شويد.
[موسيقی, گلهای تازه] | کلیدواژهها: , شجريان, گلهای تازه, گلهای تازه
۱
دو آواز نوروزی
برای گشايش سال ۸۹، بهترین هديهای که به فکرم رسيد، دو آواز از شجریان است از مجموعهی گلهای تازه: شمارهی ۳۱ و ۴۲. مشخصات برنامهها در خود برنامه اعلام میشود. توجه من مثل هميشه به غزلها و مضمون شعرهاست. يکی شعر حافظ است و ديگری از سعدی. گوش بدهيد و محظوظ شوید. سال تازه هم بر شما خجسته و مبارک باد.
[موسيقی, گلهای تازه] | کلیدواژهها: , شجریان, گلهای تازه, گلهای تازه
۲
چه بینشاط بهاری که بی رخِ تو رسيد…
تا ساعتی ديگر سالی تمام میشود که در آن دوستِ نازنینی را از کف دادم و از هر چه تا به حال نوشته باشم، نمیتوانم از او ننويسم که هر بار با يادش، ابری به ديدگانام میخزد و آهی از دلام میخیزد. هنوز نبودناش را باور ندارم. هنوز هم که شش ماه است در کنار خیام و عطار آرميده است، هفتهای نمیگذرد که با او سر نکنم. ديروز که چهارگاهِ دستان را گوش میدادم با خود فکر میکردم که میراث مشکاتيان، ميراث مشرق و میراث آفتاب است؛ ميراث حماسه است و شناخت. زمزمههای فراقی بسیار داشتهام که نوشتهام یا در خلوت آنها را گریستهام. اکنون که موسم بهار است و نخستین عیدی است که تنِ او دیگر در ميانِ ما نیست، تنها بهاريهای که حال و هوای ما را باز میتاباند، هم حکایتِ هجرانِ ما در آن است و هم دردهای بزرگ سرزمين مهجور و ستمکشیده و دروغديدهی ما را در خود دارد، آلبوم «راز دل» شجريان است با گروه زندهیاد فرامرز پايور. این کار در دشتی اجرا شده است با غزلِ سایه و ابیاتی از مثنوی «بهار غمانگیز» او که حکايتِ حال شهيدان اين سالِ ماست. تصنيفهای اين اثر هم از عارف قزوينیاند و به قدر کافی حکايت از ستمهای ديرینی دارند که همیشه بر ما رفتهاند و اکنون هم میرود، به ویژه امسال که موجخیز حادثه و توفان بیداد سر به فلک زده است. غزلِ سایه هم به قدر کافی روشن است و جای شرح و بيان ندارد.
اين يادداشت را به يادِ پرويز مشکاتيانِ نازنينام آغاز کردم و نمیتوان اين مختصر را بی هيچ دعايی به پايان برد. دعا میکنم که در سرزمین ما ريشهی بيداد و ستم خشک شود؛ اربابِ دینِ ريايی و قدرتپرستانی که اهل دل را به خواری و تحقیر گرفتهاند، روز زوالِ باطلِ خويش را ببينند. دعا میکنم محبوسانی که در زنجیر بیخردی و بیداد قانونگریزان دولتمدار گرفتارند از بند رها شوند. دعا میکنم تیرگیها از جان و دلِ همگی هموطنانام زدوده شود و نور و آرامش و طرب و آسايش جای اين همه آشفتگی و اندوه را بگيرد. هميشه فکر میکنم که چه سالهاست که دعای زوال دروغ، ریا، قدرتپرستی و شهوترانی به نامِ دین و به نام خدا را میکنيم. هر چه فکر کردم، مناسبتتر از اين مناجاتگونهای که سروش نوشته بود در خاطرم نيامد. همين را مینويسم که شيواتر است و بليغتر:
«ای خدای خرد و فضيلت! به صدق سينهی مردان راستگو و به آب ديدهی پيران پارسا دعای ما را هم با دعای سحرخيزان و روزهداران و عابدان و صالحان همراه کن و شکوهی دردمندانه ما را بشنو و بر سينههای بريان و چشمهای گريان ستمديدگان رحمت آور و بيش از اين خلقی را پريشان و خروشان مپسند. دوستان خود را به دست دشمنان مسپار و خرد و فضيلت را از اسارت اين نامردمان به در آر!
باد را بگو تا خيمهی استبداد را بر کند و آتش را بگو تا ريشهی بيداد را بسوزاند. آب را بگو تا فرعونها را غرق کند و خاک را بگو تا قارونها را در خود کشد. ابرها وبارانها را بگو تا رحمت و عدالت و شادی و شفقت بر اين قوم مظلوم محروم ببارند و خارزار رذيلت ظالمان را به گلزار فضيلت عادلان بدل کنند.
آب و دريا ای خداوند آن توست
باد و آتش جمله در فرمان توست
گر تو خواهی آتش آب خوش شود
ور نخواهی آب هم آتش شود
تو بزن يا ربنا آب طهور
تا شود اين نار عالم جمله نور»
[موسيقی] | کلیدواژهها: , از خون جوانان وطن, دشتی, شجريان, عارف قزوينی, ه. ا. سايه
۵
مژده ای دل که مسيحا نفسی میآيد…
حال و هوای نوروز است و دو سه روزی است آوازی در بيات ترک را از شجریان گوش میدهم. برنامهی شمارهی ۱۴۴ گلهای تازه را. غزل حافظ است به همراه سهتار استاد احمد عبادی. این آواز خصوصاً به کار کسانی که مشقِ آواز میکنند و پی بیات ترک خوبی میگردند میخورد. این همه که این آوازها را در ملکوت میگذارم يک دلیل ساده دارد: خودم آوازی را میشنوم و لذت میبرم. دريغام میآید اين شیرینی و لذت را تنها برای خودم نگاه دارم. حتماً هستند کسانی که همچون من از آن لذت میبرند و زخمهی سازی يا ارتعاش آوازی، روحشان را مینوازد و بيتِ شعری روزشان را میسازد. ستمِ ستمکاران و بیدادِ بیدادگران، شادیهای ما و فهمِ ما را نمیتواند بربايد. ما با اينها و با بسی بيش از اینها زندهایم و زندهتريم. شعر و آواز همچون آب، باعث رويشِ جانهای ماست. ما با موسيقیهایمان هم سبز هستيم.
|
[موسيقی, گلهای تازه] | کلیدواژهها: , احمد عبادی, بیات ترک, شجریان, گلهای تازه, گلهای تازه
۰
جادهی ابريشم
این موسیقی باید برای بسیاری آشنا باشد: موسيقی متن برنامهی جادهی ابريشم که سالها پیش از تلويزيون ايران پخش میشد. اين موسیقی را کيتارو يا ماسانوری تاکاهاشی، آهنگساز ژاپنی ساخته است. شنيدناش (به خصوص قطعهی دوم آلبوم) خاطرههای بسياری را زنده میکند.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , جادهی ابريشم, کیتارو
۰
برخيز و مخور غمِ جهانِ گذران…
شجریان دو اجرای مشهور روی رباعیات خیام دارد که یکی به همراه صدای احمد شاملوست و کار فریدون شهبازیان است و دیگری اثری است که در برنامهی گلها پخش شده و به همت فرامرز پایور فقید اجرا شده است. اين برنامه به «شب نيشابور» مشهور است و برنامهی گلهای ۱۸۲ است. طبق معمول، انتخاب موسیقی و شعر برای من معنای خاص دارد.
|
[موسيقی] | کلیدواژهها: , خيام, شب نیشابور, فرامرز پایور, گلهای تازه