يادداشتی در سايت دويچهوله (به راهنمايی لينکهای راديو زمانه) ديدم که در آن آمده بود مقامات آمريکايی با ديدار محمود احمدینژاد از محل برجهای تجارت جهانی (سابق) برای ادای احترام به قربانيان، مخالفت کردهاند. در اين میان کلی اظهارات ضد و نقيض و احساسی و عاطفی عجيب غریب آمده است (گزارشگر مطلب هم البته عبدی کلانتری است). اولين چيزی که برای يک آدم بیرونی جلب توجه میکند به نظر من اين است که واقعاً تفاوت چندانی ميان محافظهکاران تندروی ايرانی و بسياری از سياستمداران آمريکايی وجود ندارد. همه فقط برای هم خط و نشان میکشند. بعد واقعاً حيرتآور است که در آمريکا آن جملهی احمقانه را بگويند که احمدینژاد میخواهد برای حملهی بعدی برنامهريزی کند. کدام حمله؟ با تکيه بر چه قرينهای؟ مگر حملهی اول کار احمدینژاد و طرفداراناش بود که حالا بخواهد دومی را برنامهريزی کند. هر چه بيشتر میخوانم، بيشتر حيرت میکنم از بلاهت و سطحینگری گويندگان و مخالفت بیدليل اينها. تمام اين حرفها خط و نشان کشيدن است برای کسی که آمريکا رقيب يا مخالف يا مدعی خودش میشمارد. دعوا و لجاجتی بچهگانه است که هيچ نشانی از بلوغ و پختگی سياسی در آن نيست (نه که فکر کنيد طرف مقابل هميشه اهل بلوغ و پختگی است). (البته من واقعاً هنوز درست نفهميدهام کجای تقاضای احمدینژاد «جنجالی» بوده است؟ آدم زيرکی هست بگويد چرا اين تقاضا میتواند جنجالی باشد وقتی خودشان به اين آدم ويزای آمريکا دادهاند؟)
اما حالا که حرفاش پيش آمده است خوب است برای ثبت در تاريخ هم که شده يکی کارنامهی ايران و آمريکا را در زمينهی حملات تروريستی با هم مقايسه کند. واقعيتها اين است: جمهوری اسلامی ایران از زمان شکلگيریاش تا به حال تماميت ارضی هيچ کشوری را در دنیا به خطر نينداخته است و به هيچ کشوری حملهی نظامی نکرده است و اتفاقاً خود ايران بوده که هميشه قربانی حملهی نظامی و تهديد تماميت ارضیاش بوده و دست بر قضا آمريکا و بسياری از کشورهای غربی در طول جنگ ايران و عراق کمکهای آشکار و نهان فراوانی به صدام کردند که نه جای انکار دارد و نه اصلاً انکار شدنی است. توجيه آمريکا و غرب برای آن کار هر چه بوده است، يک چيز مسلم است: آنها خلاف قوانين شناختهشده و قابل قبول بينالمللی به يک کشور متجاوز در جنگ کمک میکردند و هيچ قدمی هم برای تحريم يا تحديد آن کشور بر نمیداشتند تا وقتی که آن مار در آستين پروردهشان اژدهايی شد و دودش داشت به چشم خودشان میرفت. تنها بهانهای که آمريکا و غرب اخيراً پيدا کرده است حرفهای احمدینژاد دربارهی هولوکاست و حذف اسراييل از نقشهی جهان بوده است. انصافاً در سخنان کدام سياستمدار ايرانی – محافظهکار باشد، ميانهرو باشد يا ليبرال – سخن از حملهی نظامی – يا تروريستی - به يک کشور دیگر، حتی اسراييل، در ميان بوده است؟ میگوييد – و میگويند – که ايران از حماس و حزبالله حمايت میکند. فرض کنيم حمايت میکند. فرض کنيم تسليحات به اينها میدهد و به اينها کمک مالی آشکار میکند – چنانکه مجلس ايران بودجهای کذايی برای کمک به حماس در نظر گرفته بود. مگر آمريکا وضعاش خيلی بهتر است؟ مگر آمريکا در پنجاه سال اخير مرتب در نقاط مختلف دنيا به بهانههای مختلف دخالت نکرده و جنگافروزی نکرده است؟ بهانه، بهانه است ديگر. فرقی نمیکند بهانهتراش ايران باشد يا آمريکا. خلاصه اينکه آمريکا خودش چنان دامن پاکی ندارد در جهان که حالا بخواهد بگويد ايران چنين است و چنان. ايران و سياستمداراناش – هر چه که باشند، خوب يا بد – به گرد پای آمريکايیها هم نمیرسند. لطفاً خلط مبحث نکنيد. اصلاً بحث بر سر حقوق بشر و دموکراسی و اين حرفها نيست. اينها مقولاتی هستند که اساساً نياز به کار ساختاری و نهادینه شدن دارند که در ايران به سختی و کندی اين مسير پيش میرود (ولی میرود). ايران دو فرق بزرگ با آمريکا دارد: يکم اينکه در طول تاريخ انقلاباش به هيچ کشوری لشکرکشی نکرده است و ادای ناظم مدرسه در در تمام دنيا در نياورده است (بر خلاف آمريکا)؛ و دوم اينکه زور و قدرت نظامی و اقتصادی آمريکا را ندارد. و اين حداقل دو فرق بزرگ ايران و آمريکاست. بقيه را اگر اهل فراست باشيد، خودتان در میيابيد.
بعد از همهی اينها نکتهی طنز ماجرا را هم داشته باشيد. احمدینژاد تازه شده است سقراط ايران! (حالا معلوم نيست وجه شباهتاش با سقراط در حسن و جمال است – چنانکه از گزارش کذايی بر میآيد – يا در شوکران خوردناش – که معلوم نيست کی و کجا میخواهد بخورد!). انصاف بدهيد که حضور سقراط برای ادای احترام به قربانيان حادثه چه ضرری میتواند داشته باشد؟ (مگر اينکه ابلهی مدعی شود احمدینژاد در آن فاجعه دست داشته باشد که دروغی است شاخدار). من واقعاً نمیفهمم. رييسجمهور داريم به اين بامزگی (هيچ کلمهی ديگر نتوانستم به کار ببرم) که هميشه اسباب شادمانی ملت میشود. آخر چه کار داريد به بندهی خدا؟ بگذاريد برود با ادب و احترام کاری را که درخور شخصيت يک انسان محترم است انجام بدهد. آن وقت بفرمايید آمريکا دنبال دعواست يا ايران؟
من این را کاملاً درک میکنم که يکی - يک ايرانی يا غير ايرانی - با حکومت ايران مشکل داشته باشد و با آن مخالف باشد. اما احمقانه است هر چيز مربوط و نامربوطی را به هم ربط بدهيم که فقط دقدلی سر حکومتی خالی کنيم که از آن خوشمان نمیآيد. ربط دادن دولت ايران به تروريسم کار سادهای نيست. شايد بشود به اين ور و آن ور کردن اسناد و مدارک چيزی را به جايی ربط داد. ولی قطعاً نمیشود به همان سادگی که القاعده را تروريست میناميم يا ايرلندیهای آزادیخواه را تروريست میخوانيم به دولت ايران هم بگويیم تروريست. نمیدانم چقدر حرفام روشن است. مقصودم اين است که بعضی جاها شواهد آشکاری بر دست داشت يک آدم يا يک دولت در جايی هست و بعضی وقتها ما خوشمان میآيد که يکی حتماً در يک کاری دست داشته باشد. خيلیها هستند که دوست دارند دولت ايران و حکومتاش حتماً يک کار خلاف عقل يا خلاف انسانيت يا خلاف قوانين بينالمللی انجام دهد تا تئوریشان ثابت شود. واقعيتهای دنيا اما هميشه با خوشامد آدمها سازگار نيست. آدمها و دولتها هم مدام در حال تغييرند. ممکن است دولتی که تا ديروز به آن میگفتهايم تروريست شروع کند به کار سياسی و ديپلماتيک کردن و مسيرش متعادل شود و ممکن است دولتی که خیلیها نماد دموکراسی میشناختهاندش - فرض کنيد آمريکای قبل از جورج بوش با کلی تخفيف و اغماض - به تدریج تبديل شود به دولتی جنگطلب و منفعتجو که هيچ صلاحيت اخلاقی و سياسی در جهان ندارد. اين امکانها خيلی زياد هستند و فقط در حد حرف و فرض و تئوری نيستند. عملاً دارند در جهان رخ میدهند. خلاصهی حرفام اين است که در اينجور موارد بايد ببينيم آيا اين آن چيزی است که عملاً دارد رخ میدهد يا آن چيزی است که ما دوست داريم رخ بدهد؟ آدمها و سياستمداران زيادی در داخل و خارج ايران هستند که عموماً شق دوم را انتخاب میکنند. من يک بار ديگر هم نوشته بودم که اين عده افرادی هستند اساساً تنبل که توانايی تحليل دقيق و موشکافانه ندارند و دنبال الگويی کلی هستند که خودشان را از انديشيدن خلاص کنند. برای آنها جواب بله يا خير مهم است. زندگی برای اين دسته از افراد سياه و سفيد است و بخش خاکستری ندارد.
پ. ن. وقت ندارم دنبال اينها بگردم. اما واقعاً فکر نکنيد که در خودِ آمريکا، در همه جای آمريکا، حقوق بشری و انسانی رعايت میشود. نمونهی بسيار جديدش همين تظاهرات سياهان جينا در لوييزيانا است عليه نژادپرستی آمريکايیها. مقايسهی نسبتاً بیربطی است، اما حالا که همهی سياستمداران و بعضی از به اصطلاح روزنامهنگاران همينجور کيلويی حرف بیربط میزنند، بد نيست تاريخ بردهداری در آمريکا و انگليس را مطالعه کنيد. در مقايسه بايد ديد در ايران آيا بردهداری داشتهايم؟ آيا تجارت برده و به اسارت گرفتن انسان داشتهايم؟ اين فهرست خيلی خيلی دراز است. اين نمونه را باز آوردم که بگويم اگر آمريکا به خاطر نقض حقوق بشر در ايران سر و صدا راه میاندازد دليلاش اين نيست که دامن خودش پاک است يا لزوماً دلاش برای ملت ايران میتپد. ته ماجرا همان خصومت ايدئولوژيک سياسی است که تعيينکننده است. بله، بد نيست که حتی با نيت سوء آمريکا، عدهای بینوا از آزار و تعقيب رها شوند (که با لطف آمريکايی هرگز نمیشوند!). ولی اساساً آمريکا صلاحيت اخلاقی برای اين رهبریها را از دست داده است، مگر اينکه تغييری در رفتار سياستمداراناش رخ دهد. راستی دقت کردهايد که خبر تظاهرات سياهان را هنوز هيچ رسانهی فارسی زبان، از جمله بیبیسی فارسی، تا همين ساعت نه و بيست دقيقهی شب، کسی کار نکرده است؟ به نظر من اين خبر بسيار مهمی است. آزمونی بسيار خوب برای ميزان پایبندی آمريکا به اخلاق و انسانيت و حقوق بشر.
پ. ن. ۲. تفاوت تيتر خبر را در راديو زمانه (مخالفت با تقاضای احمدینژاد برای بازدید از محل حمله ۱۱سپتامبر)، بیبیسی (منع احمدی نژاد از بازدید از محل حادثه ۱۱ سپتامبر) و دويچهوله (تقاضای جنجالی احمدینژاد برای دیدار از محل رویداد یازدهم سپتامبر) دقت کنيد. راستی فکر میکرديد شهردار سابق نيويورک اينقدر آدم ياوهگويی باشد که هر رطب و يابسی را به هم ببافد؟ البته طرف جمهوریخواه است و نامزد رياست جمهوری آمريکا. اين جور حرفها اساساً مصرف سياسی دارد و نسبت مستقيمی با واقعيت ندارد!