رخدادهای تلخ و خونبار روزهای اخیر، زمينهساز تأملهایی نظری و گاهی ابراز سخنانی شده است که به اعتقاد من شتابزده و عاطفی است. نامِ دیگری که من به تحلیل این وضعیت میدهيم، رمانتيک کردن ماجراست. من فکر میکنم که طرف مقابل که مجهز به همهی اسباب خشونت است و دراعمالاش هم کسر ثانیهای حتی درنگ نمیکند و قانون، اخلاق، ايمان، ديانت، حرمتِ ماه حرام و هیچ چیز دیگری جلودارش نیست (چون بر حسب منطق بقا و حفظ قدرت عمل میکند)، بیشترین سود را از این رمانتیزه کردن وضعیت میبرد. اما اینکه نباید به سمت رمانتیزه کردن وضع برویم، دلیل نمیشود گریبان خودمان را نگيریم و خودمان را نقد نکنیم. اينکه نباید گرفتار غلیان عاطفه و احساس (آن هم از جنس نفی مطلق خشونت و غلتیدن به سوی اعتزال محض) شويم، مستلزم این نیست که خرد را منکوب کنیم و از نقدِ خودمان فاصله بگیریم. من ضد خشونتام اما ضد خشونت بودن در خلاء یا در خیال رخ نمیدهد. خشونت، بسترهای خودش را دارد. فهمِ بستر بروز خشونت، از خشونتگریزی مهمتر است.
چند نکتهی بنیادین را باید به تفصیل شرح داد اما اجمالاش را مینويسم و در روزهای آتی کوشش خواهم کرد یکايک اینها را بسط دهم، آنها را صیقل داده و جنبههای تازهای به آن بیفزایم.
۱. وضعیت فعلی جنبش سبز به شکلی نیست که ادعاهای گاندیوار مطرح کند. فراموش نکنیم که ميزان خشونتی که گاندی با آن رو به رو بود، قابل قیاس با حجم، وسعت، شدت و دامنهی خشونتی که در روزهای اخیر دیدیم نبود. گاندی شدن زمان میبرد و آموزش. اکنون نه زماناش را داریم نه آموزشاش را. همه چیز در لحظه شکل میگیرد و بر حسب آموختهها و تجربههای اندوختهی سالها وماههای اخیر. هر چقدر که آرمانیهای انسانی و اخلاقی برای مهم باشند، باید واقعگرا هم باشیم.
۲. فراموش نکنیم که بخش مهمی از شعارهای ضد-خشونت متوجه جایی و فردی است که ابزار و امکانِ ابراز خشونت به نحوی سیستماتيک را دارد. یکی با قصد تشفی خاطر و اعمالِ زور دست به خشونت میزند؛ یکی از روی غریزه و برای دفاع. این دو خشونت از يک جنس نیستند. یکسان انگاشتن این دو خشونت، خطای فاحشی است و نتایج مهلکی هم به بار میآورد.
۳. مشکل ما در نفسِ مقولهی خشونت نیست؛ مشکل اصلی، خشونت بیمهار و قانونگريز است. و گرنه در متمدنترین کشورهای دموکراتيک اروپایی هم خشونت هست، اما مهار شده. خشونت صاحبِ قدرت را چگونه میتوان مهار کرد و خشونت «رعيت»های ایرانی را چگونه؟ مشکل اين است که اين رعیتهای سابق، امروز شهروندانی هستند که حاضر نیستند زير بار خشونتهای غیرقانونی و بیمهار زير پوشش قانون بروند.
۴. فرق است میان خشونت حداقلی و خشونت حداکثری. دو سوی يک دعوا، اگر به اين نتيجه برسند که میتوانند اختلافشان را بدون توسل به هيچ نوع خشونتی حل کنند، دعوا فیصله پیدا میکند. این جملهی فرويد را بار دیگر بخوانید: «اعمال خشونت، هنگامی که پای تضادِ منافع در ميان است، امری است اجتنابناپذیر». وقتی از «تضاد منافع» حرف میزنیم از منافع عادی سخن نمیگوييم. از يک ریال کمتر يا بيشتر حرف نمیزنیم. اکنون این تضاد منافع، تبدیل شده است به وضعیت همه یا هیچ. ندیدنِ این نکته که يک سوی ماجرا پیوسته و با شتاب، به سمت احراز تمام منافع خود و محو و نابود کردن تمام منافع طرف مقابل رفته است، نتیجهاش این میشود که گمان کنيم يک طرف میتواند از منافع جزیی یا کوتاهمدت خود کوتاه بياييد. وضع فعلی و شواهد اجتماعی حکايت از این وضعيت ندارد.
۵. آلترناتیوها چیست؟ فکر میکنم یکی از علل بروز خشونت، ناپدیدار (و ناپایدار) بودن یا ناموجه بودن آلترناتیوهای موجود است. کسانی که مروج این پاسيفیسم رمانتیک هستند، بهتر است فکری جدی به حال آلترناتیوهایی مدلل و قابل دفاع کنند که در آن حقوق انسانی همهی طرفهای دعوا لحاظ شود (عذرخواهی میکنم به خاطر اين استفادهی مفرط از الفاظ فرنگی!).
۶. جامعهی ما و جمع انديشمندان ما به قدر کافی به مقولهی خشونت نیندیشیدهاند. جامعهی ما در برابر اعمال خشونت، متوسل به شيوهی مسیح نمیشود؛ الگوی این جامعه حسین است، نه مسيح. در مسیحيت هم کلیسا از این الگوی مسيحیت پیروی نکرد. اروپا راه زیادی را پیمود تا به اينجا برسد و اکنون هم خشونت را فقط دموکراتيزه کرده است و خشونت ریشهکن نشده است.
آنچه در بالا آوردم شاید احصاء یک دهم نکاتی است که به سرعت از ذهنام میگذرند و نمیتوان به آسانی به چنگشان آورد. مطمئنام که آنچه نوشتهام در بحث و نقد شفافتر خواهد شد و صیقل بیشتری خواهد خورد. آنچه در نظر من است، دعوت به خشونت نیست. من در زبان و در عمل از خشونت پرهیز کردهام و با آن ستيز داشتهام. من به دنبال راهحلهایی جدی، قابل اعتنا، قابل دفاع و مدلل هستم. اما وقتی يک تز، تبدیل به آنتیتز خود شود، پای آن ايستادن برای عقلا محل سؤال است. باید یاد بگيریم که چطور خشونت را مدنی کنیم. خیالِ ريشهکن کردن خشونت پختن، حلقهی اقبال ناممکن جنباندن است. خشونت مدنی و حسابشده با خشونت انقلابی تفاوت دارد. خشونتی که قدرت و حاکمیتی سیاسی به آن دست میيازد با خشونتی که شهروندان به سویاش میروند فرق دارد. نزدِ من، يکی از مهمترین ملاحظات نظری در مقولهی خشونت، توجه کردن به ظرافتها و جزييات مسأله است. جنس خشونتهای مختلف را باید شناخت و برای هر کدام باید درمان (يا جايگزين) مناسب پيدا کرد. باید دربارهی نسبت خشونت با اخلاق و دین هم به تفصيل و البته به سرعت مطلب نوشت. درنگ دربارهی اینها اسباب پشيمانی خواهد بود (و البته من سخت حساسام که این بحث به جنس بحثهایی از نوع مغالطههای نیکفر فروکاسته نشود).
شايد این يادداشت قدیمی من در ملکوت به کارِ روشنتر کردن حدود نظری این بحث بخورد: ده فرمان دموکراسی.
پ. ن. من اين دو یادداشت مرتبط را هم پسنديدم: ۱. مطلبِ شورمندانه و برندهی علی علیزاده «در مذمت خشونت و در ستایش دفاع سبز» و ۲. يادداشت سنجيده و پختهی ايمایان.
چند نکتهی بنیادین را باید به تفصیل شرح داد اما اجمالاش را مینويسم و در روزهای آتی کوشش خواهم کرد یکايک اینها را بسط دهم، آنها را صیقل داده و جنبههای تازهای به آن بیفزایم.
۱. وضعیت فعلی جنبش سبز به شکلی نیست که ادعاهای گاندیوار مطرح کند. فراموش نکنیم که ميزان خشونتی که گاندی با آن رو به رو بود، قابل قیاس با حجم، وسعت، شدت و دامنهی خشونتی که در روزهای اخیر دیدیم نبود. گاندی شدن زمان میبرد و آموزش. اکنون نه زماناش را داریم نه آموزشاش را. همه چیز در لحظه شکل میگیرد و بر حسب آموختهها و تجربههای اندوختهی سالها وماههای اخیر. هر چقدر که آرمانیهای انسانی و اخلاقی برای مهم باشند، باید واقعگرا هم باشیم.
۲. فراموش نکنیم که بخش مهمی از شعارهای ضد-خشونت متوجه جایی و فردی است که ابزار و امکانِ ابراز خشونت به نحوی سیستماتيک را دارد. یکی با قصد تشفی خاطر و اعمالِ زور دست به خشونت میزند؛ یکی از روی غریزه و برای دفاع. این دو خشونت از يک جنس نیستند. یکسان انگاشتن این دو خشونت، خطای فاحشی است و نتایج مهلکی هم به بار میآورد.
۳. مشکل ما در نفسِ مقولهی خشونت نیست؛ مشکل اصلی، خشونت بیمهار و قانونگريز است. و گرنه در متمدنترین کشورهای دموکراتيک اروپایی هم خشونت هست، اما مهار شده. خشونت صاحبِ قدرت را چگونه میتوان مهار کرد و خشونت «رعيت»های ایرانی را چگونه؟ مشکل اين است که اين رعیتهای سابق، امروز شهروندانی هستند که حاضر نیستند زير بار خشونتهای غیرقانونی و بیمهار زير پوشش قانون بروند.
۴. فرق است میان خشونت حداقلی و خشونت حداکثری. دو سوی يک دعوا، اگر به اين نتيجه برسند که میتوانند اختلافشان را بدون توسل به هيچ نوع خشونتی حل کنند، دعوا فیصله پیدا میکند. این جملهی فرويد را بار دیگر بخوانید: «اعمال خشونت، هنگامی که پای تضادِ منافع در ميان است، امری است اجتنابناپذیر». وقتی از «تضاد منافع» حرف میزنیم از منافع عادی سخن نمیگوييم. از يک ریال کمتر يا بيشتر حرف نمیزنیم. اکنون این تضاد منافع، تبدیل شده است به وضعیت همه یا هیچ. ندیدنِ این نکته که يک سوی ماجرا پیوسته و با شتاب، به سمت احراز تمام منافع خود و محو و نابود کردن تمام منافع طرف مقابل رفته است، نتیجهاش این میشود که گمان کنيم يک طرف میتواند از منافع جزیی یا کوتاهمدت خود کوتاه بياييد. وضع فعلی و شواهد اجتماعی حکايت از این وضعيت ندارد.
۵. آلترناتیوها چیست؟ فکر میکنم یکی از علل بروز خشونت، ناپدیدار (و ناپایدار) بودن یا ناموجه بودن آلترناتیوهای موجود است. کسانی که مروج این پاسيفیسم رمانتیک هستند، بهتر است فکری جدی به حال آلترناتیوهایی مدلل و قابل دفاع کنند که در آن حقوق انسانی همهی طرفهای دعوا لحاظ شود (عذرخواهی میکنم به خاطر اين استفادهی مفرط از الفاظ فرنگی!).
۶. جامعهی ما و جمع انديشمندان ما به قدر کافی به مقولهی خشونت نیندیشیدهاند. جامعهی ما در برابر اعمال خشونت، متوسل به شيوهی مسیح نمیشود؛ الگوی این جامعه حسین است، نه مسيح. در مسیحيت هم کلیسا از این الگوی مسيحیت پیروی نکرد. اروپا راه زیادی را پیمود تا به اينجا برسد و اکنون هم خشونت را فقط دموکراتيزه کرده است و خشونت ریشهکن نشده است.
آنچه در بالا آوردم شاید احصاء یک دهم نکاتی است که به سرعت از ذهنام میگذرند و نمیتوان به آسانی به چنگشان آورد. مطمئنام که آنچه نوشتهام در بحث و نقد شفافتر خواهد شد و صیقل بیشتری خواهد خورد. آنچه در نظر من است، دعوت به خشونت نیست. من در زبان و در عمل از خشونت پرهیز کردهام و با آن ستيز داشتهام. من به دنبال راهحلهایی جدی، قابل اعتنا، قابل دفاع و مدلل هستم. اما وقتی يک تز، تبدیل به آنتیتز خود شود، پای آن ايستادن برای عقلا محل سؤال است. باید یاد بگيریم که چطور خشونت را مدنی کنیم. خیالِ ريشهکن کردن خشونت پختن، حلقهی اقبال ناممکن جنباندن است. خشونت مدنی و حسابشده با خشونت انقلابی تفاوت دارد. خشونتی که قدرت و حاکمیتی سیاسی به آن دست میيازد با خشونتی که شهروندان به سویاش میروند فرق دارد. نزدِ من، يکی از مهمترین ملاحظات نظری در مقولهی خشونت، توجه کردن به ظرافتها و جزييات مسأله است. جنس خشونتهای مختلف را باید شناخت و برای هر کدام باید درمان (يا جايگزين) مناسب پيدا کرد. باید دربارهی نسبت خشونت با اخلاق و دین هم به تفصيل و البته به سرعت مطلب نوشت. درنگ دربارهی اینها اسباب پشيمانی خواهد بود (و البته من سخت حساسام که این بحث به جنس بحثهایی از نوع مغالطههای نیکفر فروکاسته نشود).
شايد این يادداشت قدیمی من در ملکوت به کارِ روشنتر کردن حدود نظری این بحث بخورد: ده فرمان دموکراسی.
پ. ن. من اين دو یادداشت مرتبط را هم پسنديدم: ۱. مطلبِ شورمندانه و برندهی علی علیزاده «در مذمت خشونت و در ستایش دفاع سبز» و ۲. يادداشت سنجيده و پختهی ايمایان.
نظرها (9)
فقط يك چيز حسين مظهر ظلم ستيزي است و مظهر آرامشي كه با رفتن ظلم جلوه گر خواهد شد، پس اگر از خشونت حسين عليه السلام به زبان روشنفكرانه سخن مي گويي و مسيح را مي ستايي،بدان كه مردم يك جامعه خود مشخص مي كنند كه بايد با آنها به شيوه حسين برخورد شود يا با شيوه ي مسيح كه دست آخر هم راهي آسمانش كنند.جناب ده فرمان حسين مظهر رحمت الهي است.و متاسفانه بعضي خود ثابت مي كنند كه لياقت كدام برخورد را براي بازگشت به حق دارند.حسين عليه السلام هم اول نصيحت كرد.ده روز منتظر ماند تا شايد تو و امثال تو به او بپيونديد اما چه دردي است كه در همه ي زمانها تكرار مي شود كه آنها بر نمي گردند.پس با طرز برخورد وقيحانه ي خود به دنبال برخورد مسيح وار با خود نباشيدهرچند كه آن راهها را هم رفتيم و در شما اثر نكرد.تا الان از حسين گفتم اما بقيه اش را گوش كن اسم خشونت خود را خشونت براي دفاع گذاشته ايد !البته اگر خشونتي عليه شما صورت گرفته باشد،ببينم شما وقتي به خيابان مي آييد،چه اتفاقي مي افتد ؟ يا بهتر بگويم اصلا براي چه به خيابانها مي آييد،مگر شما بر حق نيستيد؟ مدركتان كو؟ مدركهاي اينترنتي و دروغ سردسته يتان را نمي گويم.بابا اصلا نمي خواد به من جواب بدين از خود سبز نماش بپرسين مدركش كو؟ چرا يه روز با پارچه ي سبز بازي مي كنه يه روز با صاحب پارچه ي سبز(امام حسين)؟ما كه ازش نمي گذريم حالا شما مي خواي اسم كار ما رو عاطفي بودن بذار يا هر چيز ديگه؟نه دليل براي تقلب در انتخابات آورده. نه طرفداراش رفتار عاقلانه اي نشون دادن نه در برابر نصايح پند پذير بوده،نه به ژارچه ي سبز حرمت گذاشته نه به صاحب پارچه. انتظار برخورد مسيح وار با چنين برخوردهاي غي انساني عين يزيدي بودن است آقا يا خانم روشنفكر.مملكت ما جايي براي شعار ندارد.خداحافظ
Anonymous | پنجشنبه، ۱۰ دی ۱۳۸۸، ۱۲:۴۲
Salam Aleikum;
As usual a very logical analysis - thank you. You may want to limit your use of "double negatives" to make the comprehension faster for the reader
seyed | سه شنبه، ۸ دی ۱۳۸۸، ۲۳:۰۲
مهم آن است که روند دفاع کردن، کنترل شود و به تهاجم تبدیل نشود. روز عاشورا دیدیم که ماموران پس از خلع سلاح شدن توسط خود مردم محافظت می شدند و مورد آزار و اذیت قرار نمی گرفتند.
تیرداد | سه شنبه، ۸ دی ۱۳۸۸، ۲۰:۲۹
نمی دونم راه ایجاد یه جور موازنه و مهار خشونت از هر دو طرف چیه و چه کار باید کرد. اما یه چیز رو مطمئنم: اون هم اینکه اگر قرار جنبش سبز به سمت خشونت و نفرتی بره که نتیجه اش بشه بر افتادن این نظام و روی کار اومدن نظامی که اولین اقدامش بعد پیروزی اعدام رادان و نقدی و طائب و مرتضوی و... باشه، سی سال بعد از اون فرزندانی رو خواهیم داشت و نسلی رو که پدرانشون در جریان روی کار اومدن یک نظام حکومتی اعدام شدند و کینه ای که طی همه اون سال ها در فضا پر خواهد شد و ... . و این یعنی بازگشت به نقطه صفر!
پ.ن: البته به هیچ وجه منظورم این نیست که به نقدی و طائب و رادان به خاطر جنایت هاشون جایزه بدیم، مجازات اون ها هم البته در چارچوب قانون باید محقق بشه، اما نتیجه خشن شدن جنبش همونه که سی سال پیش شد!
فاطمه | سه شنبه، ۸ دی ۱۳۸۸، ۱۹:۳۷
جناب ملکوت من ده فرمان شما را خواندم ولی بعضی قسمت های آن قابل فهم نبود.از جمله بند هشتم
-------------------------
اینها ده فرمان من نبود. بخشی از یک فصل کتاب «خشونت و دموکراسی» جان کين. ترجمه هم نسبتاً قديمی است. کوشش میکنم در ادامهی همین سلسله مطالب دستی از نو به سر و روی ترجمه بکشم.
د. م.
Anonymous | سه شنبه، ۸ دی ۱۳۸۸، ۱۹:۰۸
مردود شمردن بی قید و شرط خشونت، آن هم بدون قائل شدن به هیچ گونه تفاوت، مردود شمردن زندگی است. دور از عقل نیست اگر در برپایی دنیایی بکوشیم که در آن خشونت تنها علیه اسارت، جنایت، تجاوز و استبداد به کار رود.(کولاکوفسکی)
واقعا لازمه که به این جنبش واقع بینانه و با توجه به شرایط خودمون نگاه کنیم و از آرمان گرایی های فانتزی پرهیز کنیم. ما دستمون خیلی بسته س؛ اینو تو هر تحلیلی باید در نظر گرفت.
درخت ابدی | سه شنبه، ۸ دی ۱۳۸۸، ۱۴:۰۷
لغزشهای استراتزیک و تاکتیکی جنبش سبز به همین مشکل نداشتن یک رهبری منسجم که در جلو مردم برود بر می گردد . منحنی تغییر مطالبات مردم در 6 ماهه ی اخیر گویای همین فقدان رهبریست. گویا خود نمی دانمی دقیقا چه می خواهیم. وقتی هدف و راهکارها برای مردم تعریف نشود مردم به دلیل طبیعت مردمی احساساتی عمل می کنند و دفاعشان نیز احساسی شده و تبدیل به خشونتهای کنترل نشده می شود. در ضمن در این میان مغرضان (از هر گروه و دسته ای ) نیز به خوبی می توانند از این آب گل آلود فقدان یک رهبری حساب شده ماهی بگیرند.
آذین | سه شنبه، ۸ دی ۱۳۸۸، ۱۲:۰۶
به نظرم خشونتی که الان جنبش سبز دچارش شده یه دست نیست یعنی یه بخشی اش غریزی و به خاطر دفاع از خوده، یه بخشی اش آموزشی و تحت تأثیر مزخرفاتیه که محسن سازگارا به خورد این جماعت می ده و بخش سوم اش هم کاملا وندالی هست که ربطی به آرمان جنبش نداره و طرف فقط میدونی پیدا کرده برای تخلیه ی خودش. فکر کنم راهکارهای گریز از خشونت باید بر اساس مدل هر دسته تئوریزه بشه
نسرین | سه شنبه، ۸ دی ۱۳۸۸، ۱۱:۲۶
با روح سخن تو موافقم کاملا. اینکه نفی خشونت به طور مطلق، ایده ی نه حتی رمانتیک بلکه ابلهانه و زبونانه است که در دنیا هم کم کم طرفدارانش را از دست داده. (به گمانم تنها میان منونایت ها هنوز هم سفت و سخت طرفدار دارد) و کاملا روشن است که برای رسیدن به جهانی فاقد خشونت گاهی خشونت الزامی است!
فقط یک سوال کوچک باقی میماند: اگر بپذیریم که خشونت اعمال شده در برابر افراد و اموال نیروی انتظامی، نه خشونت که دفاع سبز بود، تخریب اموال عمومی و بعضا خصوصی هم - که هیچ ربطی هم به دولت و نیروی انتظامی ندارند (که برگ برنده ای شده در دست بیست و سی و امثالهم برای وحشی خواندن سبز ها)- در قالب دفاع سبز جای میگیرد؟
فرق ظریف "نا گزیر بودن از اعمال خشونت در دفاع از خود" و "خشونت ورزی در دفاع" همین جا هاست که شکل میگیرد.
----------------------------------
سؤال خوبی است. اين پرسشها را باید روشن و صریح پرسید و به همینها جواب داد اما اصل مسأله را نباید گم کرد. تفکیک لازم را هم باید صورت داد و جمعبندی نکرد. نوشتن همه چیز به پای سبزها و جنبش سبز مثل این است که بگويیم بعد از ۱۱ سپتامبر، تمام دين اسلام شکست خورد یا بعد از ماجرای گروگانگیری در ایران، مذهب تشيع نابود شد. من با این يکپارچه کردنها مخالفم.
د. م.
وحید لاهوتی | سه شنبه، ۸ دی ۱۳۸۸، ۰۵:۰۸