جامعهی بشری در قرن بيستم و بیست یکم گامهای بلندی برداشته است. جهان از تصور دولتی که همه کاره بود، فعالِ ما يشاء بود، لا یسئل عما یفعل بود و مدیر و مدبرِ همه چیز بود، به تصور دولتی رسیده است که گاهی توانِ انجام هیچ کدام از اینها را ندارد. در ميان دو سر این طیف، جامعهی مدنی رشد کرده است. اما چرا دولتهای تمامیتخواه و اقتدارگرا از جامعهی مدنی میترسند و آن را همیشه به چشمِ رقیب میبینند و از لجنپراکنی علیه جامعهی مدنی هم ابايی ندارند؟
پاسخ چندان دشوار نیست: دولت یا حکومتی که تا دیروز همهکاره بود، امروز به جایی رسیده است که به عیان میبيند که نمیتواند هر چه را قبلاً بدون هیچ اعتراض و شکایتی انجام میداد، امروز هم انجام بدهد. کارهايی را که تا ديروز دولتها متقبل میشدند، امروز جامعهی مدنی به دوش میگيرد بدون اینکه هیچ منتی بر دولت بگذارد یا منتی از دولت بپذیرد. و همين نکته است که دولتهای استبدادی و تماميتخواه را میگزد. آنها همه چيز را برای خود میخواهند لذا تصور نهاد و سازمانی که بتواند بهتر از دولت بعضی کارها را بکند، خواباش را میآشوبد.
من معنای بیرون آمدن صدای خدا از گلوی مردم را نمیفهمم. نیازی نیست برای حل مسألهای ساده این اندازه مضامین کلامی و الاهیاتی را با مسایل سیاسی بياميزيم. نیازی نيست خدا و مردم برای هم زحمتی درست کنند و تنازعی پدید بیايید. یک چیز اما برای من روشن است: دولت تماميتخواه و قدرتِ قاهره میخواهد تماميتطلبیاش را به خدا گره بزند و بگويد او لا يسئل عما یفعل است، من هم هستم. او فعال ما یشاء است، من هم هستم. رشتهای هم که این دو را به هم متصل میکند (با آن پيشفرض)، مشروعيت الهی است. مشروعیت الهی در امر حکومت و سیاست، برساختهی ذهنی است. امر ذهنی هم با امر واقعی و عینی تفاوت دارد. این برساختههای ذهنی اگر هم زمانی جواب میداد، امروز دیگر جواب نمیدهد.
فروکاستن جامعهی مدنی و حضورِ آن به مبارزه يا ستیزهجويی سیاسی تنها نشانهی بغض و دشمنی يا توطئهانديشی نيست. نشانهی ترس و وحشت هم هست از اینکه مبادا «جامعهی مدنی» اسباب و آلاتِ اِعمالِ قدرت را از دست ارباب سیاست بستانند. این اشتباه محاسباتی (يعنی درست نفهمیدن انگیزهها و انديشههای جامعهی مدنی) البته که فاجعهبار است. فاجعهآفرينان هم البته کسانی هستند که به این توهم دامن میزنند و فرق دوست و دشمن را تشخيص نمیدهند. جامعهی مدنی يعنی من و شما، يعنی مردم کوچه و خیابان، یعنی هر کسی جز دستگاههای رسمی و دولتی که حقوقبگیر هستند. اين یعنی اینکه بار انجام هر کاری باید در نظام دولتِ قاهره، فقط بر دوش دولت باشد. انگار دولت حسد میورزد به اينکه کسی جز خودش مشکلی را حل کند و اعتبارش به پای کسی جز خودش نوشته شود.
دولت قاهرهای که مسؤول، مصدر، مدیر و مدبر همه چيز باشد، دولتی است که منسوخ شده است. تاریخ انقضای چنین دولتی سر آمده است. تلاش برای بازگرداندن عقربههای تاریخ به دوران دولتِ سلطانی و پر احتشامی که حاکم بر همهی اجزای سرنوشت ملت باشد، تفی است سر بالا. سياستمدار هوشمند کسی است که زودتر بفهمد چه کارهایی را دیگر نباید بکند و چه کارهای ديگری را باید بکند. وقت آن است که سياستمداران خوابزده، از خواب برخیزند و شستوشویی بکنند. خفتگان البته بیدار میشوند. کسانی که خود را به خواب زدهاند، زیر سيل و آوار میمانند. این جامعهی مدنی نيست که تبدیل به تیر و شمشمیر میشود؛ بلکه زور و ضرب است که تغيير ماهيت میدهد و در جامعهی مدنی و شيوههای انسانی هضم میشوند.
پاسخ چندان دشوار نیست: دولت یا حکومتی که تا دیروز همهکاره بود، امروز به جایی رسیده است که به عیان میبيند که نمیتواند هر چه را قبلاً بدون هیچ اعتراض و شکایتی انجام میداد، امروز هم انجام بدهد. کارهايی را که تا ديروز دولتها متقبل میشدند، امروز جامعهی مدنی به دوش میگيرد بدون اینکه هیچ منتی بر دولت بگذارد یا منتی از دولت بپذیرد. و همين نکته است که دولتهای استبدادی و تماميتخواه را میگزد. آنها همه چيز را برای خود میخواهند لذا تصور نهاد و سازمانی که بتواند بهتر از دولت بعضی کارها را بکند، خواباش را میآشوبد.
من معنای بیرون آمدن صدای خدا از گلوی مردم را نمیفهمم. نیازی نیست برای حل مسألهای ساده این اندازه مضامین کلامی و الاهیاتی را با مسایل سیاسی بياميزيم. نیازی نيست خدا و مردم برای هم زحمتی درست کنند و تنازعی پدید بیايید. یک چیز اما برای من روشن است: دولت تماميتخواه و قدرتِ قاهره میخواهد تماميتطلبیاش را به خدا گره بزند و بگويد او لا يسئل عما یفعل است، من هم هستم. او فعال ما یشاء است، من هم هستم. رشتهای هم که این دو را به هم متصل میکند (با آن پيشفرض)، مشروعيت الهی است. مشروعیت الهی در امر حکومت و سیاست، برساختهی ذهنی است. امر ذهنی هم با امر واقعی و عینی تفاوت دارد. این برساختههای ذهنی اگر هم زمانی جواب میداد، امروز دیگر جواب نمیدهد.
فروکاستن جامعهی مدنی و حضورِ آن به مبارزه يا ستیزهجويی سیاسی تنها نشانهی بغض و دشمنی يا توطئهانديشی نيست. نشانهی ترس و وحشت هم هست از اینکه مبادا «جامعهی مدنی» اسباب و آلاتِ اِعمالِ قدرت را از دست ارباب سیاست بستانند. این اشتباه محاسباتی (يعنی درست نفهمیدن انگیزهها و انديشههای جامعهی مدنی) البته که فاجعهبار است. فاجعهآفرينان هم البته کسانی هستند که به این توهم دامن میزنند و فرق دوست و دشمن را تشخيص نمیدهند. جامعهی مدنی يعنی من و شما، يعنی مردم کوچه و خیابان، یعنی هر کسی جز دستگاههای رسمی و دولتی که حقوقبگیر هستند. اين یعنی اینکه بار انجام هر کاری باید در نظام دولتِ قاهره، فقط بر دوش دولت باشد. انگار دولت حسد میورزد به اينکه کسی جز خودش مشکلی را حل کند و اعتبارش به پای کسی جز خودش نوشته شود.
دولت قاهرهای که مسؤول، مصدر، مدیر و مدبر همه چيز باشد، دولتی است که منسوخ شده است. تاریخ انقضای چنین دولتی سر آمده است. تلاش برای بازگرداندن عقربههای تاریخ به دوران دولتِ سلطانی و پر احتشامی که حاکم بر همهی اجزای سرنوشت ملت باشد، تفی است سر بالا. سياستمدار هوشمند کسی است که زودتر بفهمد چه کارهایی را دیگر نباید بکند و چه کارهای ديگری را باید بکند. وقت آن است که سياستمداران خوابزده، از خواب برخیزند و شستوشویی بکنند. خفتگان البته بیدار میشوند. کسانی که خود را به خواب زدهاند، زیر سيل و آوار میمانند. این جامعهی مدنی نيست که تبدیل به تیر و شمشمیر میشود؛ بلکه زور و ضرب است که تغيير ماهيت میدهد و در جامعهی مدنی و شيوههای انسانی هضم میشوند.
نظرها (6)
سلام
هرچندصدای مراخدامیشنود.وخبرگانیهای خفته هرگزنخواهندشنید.
اما ای کاش کسی ازاین مردم عوام که اسیردست مصباح یزدی و مجتبی شده اندمیپرسید :حتی اگررهبر یک خودشیفته،خودمعصوم پندار،دروغ گو،خونریزیاحامی ومشوق خونریزان مردم بیدفاع وبی گناه،باشد بازهم حمایت واطاعت ازاو واجب است؟اگرپاسختان به این سوال مثبت باشد یا بدون توجیه مناسبی نسبت به وقایع اخیرپاسخ منفی بدهید انوقت باید بگویم که اکنون مطمئنم که یکی از اهل جهنم یقینا شما وولی فقیهتان است.
احمد | جمعه، ۲ مرداد ۱۳۸۸، ۱۰:۵۲
سلام
شما نوشتهاید که:"آنها همه چيز را برای خود میخواهند لذا تصور نهاد و سازمانی که بتواند بهتر از دولت بعضی کارها را بکند، خواباش را میآشوبد".
اگر اینجورباشد که خیلی عالی است ، مفهوم این جمله یعنی که جنگ برسر خدمت است و من و دولت دعوا داریم که مثلا چه کسی خیابان را آسفالت کند!!!
قبول دارم که همه چیز را نمیشود گفت اما جوری هم نباید گفت که سوتفاهم بشود!
صادق صادقی | پنجشنبه، ۱ مرداد ۱۳۸۸، ۲۲:۲۵
با سلام...یک از بسیجیان هوادار احمدی نژاد که قبلا ذکر خیرش را کرده بودید مثلا جوابیه ای نوشته بر آن پستتان در مورد آقای یزدی...بد نیست ببینید
http://ahestan.wordpress.com
------------------------------
بله، رؤیت شده است. چه میشود گفت؟ جوابی ندیدم من در آن نوشته. اتفاقاً جالبتر از این جوابها، نظرهای پای مطلب بود.
د. م.
حسین | پنجشنبه، ۱ مرداد ۱۳۸۸، ۱۲:۱۴
با سلام ،عبارت "یرون آمدن صدای خدا از گلوی مردم" آیا اشاره به ایه قران دارد؟ ممکن است بیشتر توضیح بفرمایید.
--------------------------
نه. اساساً این حرف، حرف انقلابيون است. نمیتواند مرجعی دینی داشته باشد.
د. م.
Anonymous | پنجشنبه، ۱ مرداد ۱۳۸۸، ۱۰:۳۹
سلام
بنده هم معنای اینکه فرمودید(نمیفهمم معنای اینکه صدای خداازگلوی مردم بیرون می اید چیست؟)رانمیفهمم.(درضمن منظور شما احتمالا گریزی به همان سخن دکترسروش درلندن نبود؟)بدرودحق
--------------------------
من آن سخن دکتر سروش را نشنيدم. ولی نه، سخن بنده اشارهای به دکتر سروش نبود. من مدتهاست با اين زاویه از بحث مشکل دارم، نه به اين دلیل که صدای مردم مهم نیست، بلکه به دليل اينکه لازم نمیبينيم این دو منظر را خلط کنيم/
د. م.
احمد | پنجشنبه، ۱ مرداد ۱۳۸۸، ۰۹:۳۳
در تصدیق قسمت اول نوشتهتان
ياد مصاحبه يكی از شخصيتهاي اين دولت افتادم كه درباره دلايل محدودیت بیش از حد و فشار بر نهادهای مدنی، NGOها و دستگیری فعالان اجتماعی گفته بود : « این دولت قصد ندارد برای خود رقیب بتراشد.»!!!
عرفان | چهارشنبه، ۳۱ تیر ۱۳۸۸، ۲۳:۰۵