خيلی ذوق دارد همينجور بیهوا لپتاپ رو در مهرآباد باز کنی و توی ترمينال دو نشسته باشی ولی از ترمينال يک سيگنال وايرلس بگيری! خوبی اين وايرلس اين است که خيلی از وبسايتها و وبلاگها اينجا فيلتر نيستند از جمله زننوشت. ولی بیبیسی فارسی را کماکان فيلتر شده نشان میدهد.
احتمالاً تا وقتی اين يادداشت منتشر میشود روی هوا هستيم. اوضاع لندن هم گويا در هم است و همه به حال آمادهباش هستند. هواپيمای ما درست همان ساعتی که قرار بود پرواز کند، تازه به زمين نشسته. ظاهراً آن طرف خيلی مشکلات امنيتی داشته است. چهار روز ايران بودم برای کار اداره و آن قدر گرفتار که نه فرصت ديدار مفصلی با خانواده بود و نه دوستان. در نتيجه کلی از دوستان دور يا نزديک و خويشاوندان به خماری رفتند (نه اينکه در اوقات ديگر خيلی وضع بهتر بود!). سفر سنگين و خستهکننده اما خوبی بود. مجالی حاصل شد، از ديدهها و شنيدهها يادداشتهايی را خواهم نوشت. آن دو سه نفری از احباب شفيق را که به اتفاق مجال ديدارشان دست داد، لطفها کردند. اساتيد معظم هم از مهر و محبت دريغ نورزيدند. و هنوز در فضای اين ديار عشق موج میزند، با همهی اين سموم که بر طرف بوستان بگذشت. با تمام اين دشواریها و درشتیها که بر اين خاک میرود، هنوز در اجاقی، خردک شرری هست هنوز. همان خردک شرر اميد، بسياری را زنده نگه میدارد و جان میبخشد. نازکدلان شوريده اما سخت آزردهخاطرند و شکستهدل. آنها که عاشقاند و کار بیعلت و رشوت میکنند، آنها که اهل هنرند و ديپلماسی نمیدانند (چون سياستورزی با روح هنر ناب بيگانه است)، به آنها بسی سخت میگذرد. اما:
ای مرغ گرفتار، بمانی و ببينی
آن روز همايون که با عالم قفسی نيست.
پ. ن. ۱. دارند سوارمان میکنند. بايد کرکره را بکشم پايين ديگر. روز و روزگار خوش تا لندن! شرمندهی تمام دوستانی که فرصت ديدار حضوریشان دست نداد. حرفهای زيادی برای گفتن بود که وقتی برای نوشتنشان نيست. باشد تا بعد. اينها را با وايرلس ترمينال دو مینويسم که هم سرعتاش از وايرلس ترمينال يک بيشتر است و هم سيگنالاش قویتر. آنها که گذارشان به مهرآباد میافتد و پرواز خارجی دارند میتوانند از اين موهبت استفاده کنند. تا هر وقت فرصت باشد، مینويسم مگر اينکه ديگر صدایمان بزنند!
پ. ن.۲. هان، يادم رفت اين را بنويسم. موبايلهای انگليس و خارج از ايران فقط در محدودهی فرودگاه مهرآباد کار میکنند و خارج از اين منطقه از کار میافتند چون نياز به ثبت شمارهی سريال گوشی هست. کار خندهدار و اعصاب خردکنی است که گويا مخابرات هم دچار مشکل شده لست برای اينکار و میخواهند عطایاش را به لقایاش ببخشند. ظاهراً برای مبارزه با ورود گوشیهای موبايل قاچاق برای تجارت بوده است. اصل ماجرا موجه و معقول است اما شيوهاش برای افراد عادی هم دردسر ساز شده است.
پ. ن. ۳. قوهی قضاييه اصلاحات جالبی دارد در درون انجام میدهد. جدای کار بيرونیاش که خيلی رنگ سياست به خود گرفته است، بعضی مسايل که چندان جار و جنجال سياسی حولشان نيست، به دغدغههای انسانی نزديکتر است. ديروز از راديو شنيدم که قانونی تصويب شده است که بانکها به کسانی که به خاطر بدهی مالی به زندان افتادهاند وام میدهند. اين کار در فقه يا آداب اخلاقی تعبير خاصی دارد، يعنی اصطلاح خاصی برای آن به کار میرود. خوب است که به هر حال در يک جا اينها به فکر افتادهاند که از اخلاق دين استفاده کنند و همه چيز را در پرتو قواعد خشک و انعطافناپذير ظاهری نبينند و به نام دين و فقه، اخلاق را قربانی نکنند.
پ. ن. ۴. راستی اين اطراف ميدان آرژانتين، يعنی انتهای رسالت چقدر خوشگل شده است. همهی اينها در ظرف همين سه ماه گذشته رخ داده است. اميدوارم به جز زيبايی دوام و استقامت هم داشته باشد. دو سه شب پيش، در مشهد، سری به حرم امام رضا هم زديم با همکاران. فضای شگفتانگيزی دارد اينجا (مانند هر فضای اعتقادی و دينی ديگری). غالب مردم با صدق و احساسات خالصانهای شور و عواطف دينیشان را نشان میدهند. فضای فيزيکی و فضای معنوی را که کنار هم میگذاری به چيز پرشکوهی میرسی. خيلی خوب است آدم در خلال اين گرفتاریهای روزمرهی دنيوی، مجال اين را هم پيدا کند که اگر شده است سالی يک بار هم به چنين فضاهايی سر بزند و تلطيف روحی پيدا کند يا حداقل شاهد زيبايی محيط ساخته شده باشد.
نظرها (4)
يعني با داشتن يك لب تاپ ميشه در اون محيط به اينترنت وصل شد همينطوري؟ ميشه بيشتر توضيح بدهي.
***
به همين سادگی. وقتی لپتاپتان وايرلس داشته باشد، وصل میشود ديگر. باز هم توضيح میخواهد؟ معلوم است که لپتاپتان حتماً بايد از امکانات وای-فای برخوردار باشد يا کارت وايرلس داشته باشد.
رهگذر | دوشنبه، ۱۸ تیر ۱۳۸۶، ۰۶:۰۸
سلام بزرگوار,
کاش می شد سری هم به ما میزدین. اگر میدانستم تهران هستین حتما مزاخم می شدم.
اردتمند.
***
شرمنده. گرفتاریها مجال نمیداد. ان شاء الله در فرصتی فراختر.
محمد میناچی | سه شنبه، ۱۲ تیر ۱۳۸۶، ۰۵:۵۷
1- شرمندهام که از خواب یا همان چرت بعدازظهر تابستان بیدارتان کردم.
2- کتابی که قرار بود برای شما بفرستم، و 2-3تائی DVD ناب و کمیاب از کف حضرتعالی رفت تا کی بشود و بر تنبلی ذاتی غالب شوم و امانتیها را برای شما پست کنم.
3- فکر کنم دیدار بنده با شما یا باید در لندن باشد یا در قیامت. سه باری شد که دست تقدیر امان نداد.
سوشیانت | یکشنبه، ۱۰ تیر ۱۳۸۶، ۱۶:۵۴
حیف شد. دلم می خواست این جا که بودید، ببینمتان و کمی مشورت بگیرم از شما. خب قسمت نبوده. امیدوارم که همیشه زنده باشی و سلامت هرجای دنیا. دعا کن.
حسین نوروزی | یکشنبه، ۱۰ تیر ۱۳۸۶، ۱۵:۵۹