سرش را با غرور بالا گرفت و گفت: «چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد»! فقط سکوت کردم.
« از غزل مولانا تا زمان دايرهای | صفحهی اصلی | اين قدر ناشناسان »
سرش را با غرور بالا گرفت و گفت: «چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد»! فقط سکوت کردم.
* زبان عاجز تفسير
* مغالطه
* هنوز وقتاش نشده؟
* ما غرّک بربک الکريم؟
* نظر کردن به درويشان . . .
* رنج ضايع، سعی باطل، پای ريش
* که هر که بیهنر افتد . . .