@ 28 تیر، 1392 به قلم داريوش ميم
۱. محسن مخملباف برای شرکت در جشنوارهای – که از سوی دولت اسراییل حمایت مالی میشود – به اسراییل سفر میکند. عدهای از او گلایه میکنند که بنا به دلایل کذا و کذا کاری که کرده است نارواست. عدهای دیگر در دفاع از مخملباف – یا به تعبیر دقیقتر در «واکنش» به بیانیهی اول – بیانیهای امضا میکنند ستایشآمیز که در آن مخملباف را تجسم و تبلورهای آرمانهای جنبش سبز میشمارند (به چه دلیل؟ به دلیل ساختن فیلمی دربارهی بهاییان؟ به دلیل شکستن تابوی سفر به اسراییل؟ به دلیل شرکت در جشنوارهی دولتی که مهمترین صدمهها را به منافع ملی ایران زده است؟ نمیدانیم دقیقاً). جنجالی در میگیرد. هزار بحث ریز و درشت پا میگیرد. از نسبت اخلاق گرفته تا سیاست. از اینکه هر کسی با سفر مخملباف مخالفت کند، یا یهودستیز است یا بهاییستیز یا عدیل و نظیر جواد شمقدری. حتی مخالفان و منتقدان برچسب «چپ بودن» میخورند – چه «چپ» باشند چه نباشند – و اگر هم واقعاً بتوان نشان داد که هیچ نسبت و رابطهای با چپها از هر نوعی ندارند، باز هم متهم میشوند به تأثیرپذیری از چپ. وقتی کفگیر حسابی به ته دیگ میخورد، میشود حتی عقربهی زمان را عقب کشید و نسبت چپ با ایراندوستی و اولویت منافع ملی ایران را فروکاست به سینه زدن زیر «پرچم سرخ». یعنی جهش پشت جهش. یعنی عبور از یک معضل و مغالطه و پیوستن به مغالطهای تازه. اما: خلاصهی مسأله این است – از نظر این منتقدان یا همان مدافعان سفر مخملباف به اسراییل – که تنش در رابطهی میان ایران و اسراییل در ۳۴ سال گذشته باعث صدمات جبرانناپذیری به منافع ملی ایران شده است (و مسؤول اصلی و متهم بزرگ این عدم رابطه هم ایران است و اسراییل هم همیشه فرشتهای آسمانی و بیعیب و نقص بوده است) و سفر مخملباف فرصت خوبی است برای ایجاد «صلح» و «گفتوگو» (میان چه کسانی نمیدانیم؛ یک جا سخن از ملت ایران و ملت اسراییل است ولی وقتی صحبت دیپلماسی شود طبعاً دولتها با هم مذاکره میکنند نه بقالها و نانواها یا فیلمسازان و جراحان!). خلاصه اینکه – از نظر آنها – تمام کسانی که مخالف رابطهی ایران و اسراییل و مخالف کاستن سطح تنشی که منجر به جنگ خواهد شد، باشند از موضعی ضد منافع ملی ایران حرکت میکنند.
ادامهی مطلب…
[انتخابات ۹۲, تأملات, دربارهی اسراييل] | کلیدواژهها: , اسراييل, جنبش سبز
@ 27 تیر، 1392 به قلم داريوش ميم
کسانی که عریضهای در دفاع از سفر مخملباف نوشتهاند، از ساختن فیلم باغبان و شرکت مخملباف در جشنوارهای در بیتالمقدس دفاع کردهاند و جایی در
بیانیهشان آوردهاند که: «بایکوت فرهنگی اسرائیل راه چاره نیست و تنش میان اسرائیل و اعراب وقتی از میان می رود که به جای جنبش بایکوت، جنبش صلح به راه اندازیم» (پر پیداست که اعتراض به ساخته شدن فیلمی دربارهی بهاییان نیست؛ ولی البته برای منحرف کردن اصل بحث، بسیاری سود میبرند از اینکه ادعا کنند دعوا سر لحاف فلانی است).
پیشتر توضیح دادهام که اسراییل از هیچ جهتی در بایکوت به سر نمیبرد. بزرگترین بایکوت، تحریمی همهجانبه است که اسراییل علیه مردم فلسطین – و نه اعراب – اعمال میکند. اما، در خلال گفتوگوهایی که این روزها شنیدهام گویا بحثی دیگر دوباره پیش کشیده شده است و آن این است که منافع ملی ایران برای ما اولویت دارد تا اینکه بخواهیم از اسراییل انتقاد کنیم یا معترض نقض حقوق بشر یا تبعیض و آپارتاید باشیم؛ به عبارت دیگر، از نظر این دوستان، تا وقتی در ایران آپارتایدی هست، معنی ندارد منتقد آپارتاید دراسراییل باشیم. آشفتگی این موضع و تناقضگوییاش آشکار است اما نیازمند چند توضیح ساده است به شرحی که میآورم.

نخست اینکه انتقاد همزمان از وضع تبعیض حاکمان ایران علیه بعضی از شهروندانشان منافاتی ندارد با اینکه منتقد سیاستهای تبعیضآمیز اسراییل، غصب سرزمین یک ملت دیگر و ریشهکن کردن سیستماتیک کل یک ملت باشید؛ مگر اینکه اعتقاد داشته باشیم مغزمان و تمام قوای فکری و عملیمان با انجام یک کار از کار دیگر باز میماند یا اینکه انجام یکی تعارض عملی و جدی با دیگری دارد. بدیهی است توضیح احتمالی اول مرغ بریان را هم به خنده میاندازد. توضیح دوم هم فقط وقتی معنا خواهد داشت که بگوییم با انتقاد از اسراییل انتقاد از ایران بلاموضوع میشود؛ که چنین نیست. هستند کسانی که همزمان هم منتقد سیاستهای اسراییلاند. هم منتقد جمهوری اسلامیاند و هم منتقد حزبالله لبنان. هیچ تعارض و تناقضی هم در نقدشان نیست. انتقادشان هم کمترین منافاتی با منافع ملی ایران ندارد.
لذا، تنها وجه باقیمانده از این مقاومت شگفتآور در برابر انتقاد از اسراییل این میتواند باشد که ادعا کنیم با انتقاد از اسراییل در چنان وضعیتی قرار میگیریم که به ناتوانی خواهیم رسید و دیگر توان انتقاد از جمهوری اسلامی یا برداشتن گامی مؤثر برای رفع تبعیض (یا هر نابسامانی دیگری) در ایران را نخواهیم داشت. به عبارت اخریٰ، درافتادن با اسراییل یعنی در افتادن با شاخ دیو! یعنی دست و پنجه نرم کردن با غولی مهیب. نقض این مدعا هم به روشنی موجود است: تمام کسانی که در طول این سالها در عرصهی عمومی قلم زدهاند و عمل کردهاند بهترین گواه این هستند که میشود همهی این کارها را به نحو مؤثری انجام داد (به آنها که میگویند پس نتیجهاش کو؟ باید در پاسخ گفت نتیجه زمان میبرد. مگر کسانی که بیش از سه دهه منتقد جمهوری اسلامی بودهاند دقیقاً چه کار بزرگتری کردهاند؟).
اما مسأله را بر میگردانم به جای دیگر: آمریکا و کشورهای غربی پیوسته – و به حق – معترض نقض حقوق بشر در ایران هستند. مگر نقض حقوق بشر در ایران اولویت منافع ملی آمریکا یا غرب است؟ دقت بفرمایید که جنس سؤال از جنس همان نقد ما از اسراییل است ولی یک تفاوت بزرگ و جدی دارد. در مثال ما، شهروندان عادی منتقد اسراییلاند – و البته دولت جمهوری اسلامی هم در برابر اسراییل چنین است درست همانطور که دولتهای غربی در برابر ایران این کار را میکنند – ولی در این مثال، یک دولت صاحب قدرت و هژمون در امور یک کشور دیگر دخالت میکند (به درست یا غلطاش کار نداریم). چرا وقتی که آمریکا و غرب منتقد سیاستهای ایران است، این دوستان ما هرگز نمیگویند به آمریکا ربطی ندارد دربارهی سیاستهای ایران نظر بدهد (مقایسه کنید با «به ایرانی ارتباطی ندارد که اسراییل با عربها و فلسطینیها چه میکند چون اولویت دیگری در خانه دارد») در حالی که در آمریکا هم گوانتانامو مسألهی جدی است و ابوغریب فاجعهی حقوق بشر است و هزار و یک اتفاق دیگر هم در آمریکا میافتد.
این نکته مقدمهی مضمون دیگری است که رشتهی اصلی فکر بعضی از این دوستان را تشکیل میدهد: هیچ قاعده و قانونِ جهانشمولی وجود ندارد که واجد استثنا نباشد. مثالاش هم این است که از نظر این دوستان، این به اصطلاح «بایکوت» نمیتواند مطلق باشد و استثنابردار است و چرا نباید استثنایاش محسن مخملباف باشد؟ خوب طبیعی است که این جنس حرکتهای اعتراضی مثل قانون جاذبه نیستند که خواهی نخواهی در اجسام اثر کنند. آدمیان حق انتخاب و اختیار دارند. آدمی میتواند اختیار کند از هر سویی که خواست برود، چه در راه پاکی باشد چه در مسیر پلیدی. چرا مخملباف نتواند انتخاب کند؟ بدیهی است که میتواند. ولی مشکل این دوستان جای دیگری است: اخلاق! این استثناپذیر کردن قواعد اخلاق، باز هم ما را به تعارض بزرگترشان میرساند. خوب اگر از نظر آنها اخلاق قاعدهای جهانشمول نیست و استثنابردار است، چرا نباید جمهوری اسلامی استثنای این قواعد اخلاقی باشد؟ فرض کنیم نقض حقوق بشر یک قاعدهی اخلاقی جهانشمول است. اگر از نظر دوستان میتوان یک جا قید و استثنا آورد، چرا وقتی پای جمهوری اسلامی در میان میآید نتوان این کار را کرد؟ چطور است که همه چیز دربارهی جمهوری اسلامی باید مطلق باشد ولی به جاهای دیگر که میرسد میتواند نسبی باشد؟ پاسخ ساده است: «پیش چشمات داشتی شیشهی کبود | لاجرم «ایران» کبودت مینمود».
نکتهی دیگر اینکه تمام این مقدمات نتیجه میدهد که توجه وسواسآمیز به جمهوری اسلامی، به خاطر شخصی بودن مسأله نه تنها باعث شده است که دوستان ما به هیچ چیز دیگری فکر نکنند بلکه به جایی رسیدهاند که آگاهانه با هر مسألهی دیگری – ولو از همان جنس – مخالفت کنند. ظن من این است که کثرت نمونههای مشابه چه بسا از نظر خودشان از قوت موضعشان خواهد کاست. اینکه اسراییل حقوق بشر را نقض میکند و غاصب است و جنایتکار و جمهوری اسلامی هم سالها کارنامهای تاریک در رعایت حقوق بشر داشته است و این دو کشور با هم در نزاع ایدئولوژیک و سیاسی بودهاند، منجر به اثبات حقانیت یکی از این دو نمیشود. اثبات بطلان یکی منجر به حقانیت دیگری نمیشود.
اما مگر دوستانی که چنین خود را مدافع صلح قلمداد میکنند، کوشش برای پایان دادن به جنگی میان ایران و اسراییل دارند؟ مگر میان ایران و اسراییل جنگی در جریان است یا هرگز بوده است؟ جنگ لفظی و رتوریک سیاسی میان بسیاری از کشورها در جریان بوده است. ایران هرگز به اسراییل حملهی نظامی نکرده است. به هیچ کشوری هم از آغاز جمهوری اسلامی حملهی نظامی نکرده است. اما اسراییل از بدو تشکیلاش تا دلتان بخواهد به کشورهای منطقه حملهی نظامی کرده است و دهها قانون بینالمللی را نقض کرده است. فروکاستن رابطهی ایران و اسراییل به لفاظیهای تحریکآمیز امثال احمدینژاد و برجسته کردن آن و مستمسک ساختن از این تنشآفرینیها برای رسمیت بخشیدن به جنایتهای اسراییل، سرنا را از سر گشاد زدن است. دفاع از حقوق انسانی بهاییان هم مترادف با سرپوش نهادن، مسکوت گذاشتن یا عبور از کنار جنایاتهای اسراییل نیست و نباید باشد (مگر رابطهی ارگانیک میان حفظ حقوق انسانی بهاییان و سکوت در برابر جنایتهای اسراییل هست؟). اما، و این اما بسیار مهم است، اسراییل همواره نقش مهمی در به بنبست کشاندن روابط سیاسی ایران با جهان داشته است (بله؛ سیاستمداران ایرانی هم خودشان دستکمی نداشتهاند). میان ایران و اسراییل جنگی نیست ولی اسراییل به تمام معنا درگیر جنگی غیرکلاسیک با ایران است. اما واقعاً اگر مسأله این دوستان منافع ملی ایران است، چرا در بیانیهشان نگران رابطهی اعراب و اسراییلاند؟ (اینجاست که دم خروس پیدا میشود). شما که منافع ملی ایران برایتان اولویت دارد و اپوزیسیون اسراییل نیستید، به شما چه ارتباطی دارد غم رابطهی اعراب و اسراییل را بخورید؟ دقت میفرمایید؟ وقتی منتقدان سیاستهای اسراییل زبان به اعتراض میگشایند باید آنها را با بزرگ کردن اولویت منافع ملی ایران خاموش کرد ولی اگر ساکتان در برابر سیاستهای اسراییل به زبان نرم و مماشات با اسراییل سخن بگویند، میشود منافعی جز منافع ملی ایران را هم در نظر داشت! جل الخالق! حرف این دوستان این است که اگر میان ایران و اسراییل صلحی برقرار شود (مگر الآن جنگی در میان است؟)، به سود اعراب هم خواهد بود! خوب باید پرسید که اعراب باید منتظر صلح ایران و اسراییل باشند تا حقوقشان تأمین شود؟ مگر قبل از جمهوری اسلامی حقوق فلسطینیان رعایت میشد؟ تنها سنگ راه رفع تبعیض در فلسطین و بازگردان سرزمینهای اشغالی سیاستهای جمهوری اسلامی است و بس؟
اعتراض در برابر نقض حقوق فلسطینیان، دل سوزاندن و ترحم برای اعراب یا فلسطینیها نیست. این اعتراض، اعتراض به خدشهدار شدن عزت انسان است. فلسطینی در انسانیت کمتر ایرانی نیست. در این میانه، مسلمان و یهودی و عرب و ایرانی فرقی ندارند. سخن گفتن از حقوق ایرانی یا یهودی، یا بهایی، منافاتی به دفاع از حقوق فلسطینی عرب یا غیر عرب ندارد. رنج فلسطین، رنج انسان است. نزاع عرب و اسراییل یا جنگ «اسلام» و غرب نیست. استثناپذیر کردن قواعد جهانشمول اخلاقی یعنی آغاز سقوط. هیچ صلحی در هیچ جای جهان با استثناپذیر کردن اخلاق پایدار نخواهد ماند. چنین صلحی و چنین گفتوگویی از ابتدا خشت بر آب زدن است (دقت بفرمایید که دوستان ما وقتی به ایران میرسند قواعد اخلاقیشان استثناپذیر نیست و جهانشمول میشود).
آری، سخن گفتن از صلح و دوستی و گفتوگو بسیار هم خوب است اما قواعدی دارد و آدابی. «گفت شخصی خوب ورد آوردهای | لیک سوراخ دعا گم کردهای».
پ. ن. اسراییل با «تمام» کشورهای دیگر دنیا یک تفاوت بزرگ دارد. در دنیای مدرن، اسراییل تنها کشوری است که بنای وجودش بر بیرون راندن یک ملت از خانهی خودشان است. اسراییل تنها کشوری است که از ابتدای تأسیس تا همین امروز به طور مستمر به شهرکسازی و بسط اراضیاش و ربودن و ضمیمه کردن خاک یک کشور و یک ملت به سایر سرزمینهای اشغالیاش، این سیاست را ادامه داده است. هیچ کشور دیگری در دنیای مدرن این خصلت را ندارد.
[تأملات, دربارهی اسراييل] | کلیدواژهها: , اسراييل
@ 25 تیر، 1392 به قلم داريوش ميم
۱
راه صلح، از میانهی پردهپوشی بر بیداد بیدادگران و نادیده گرفتن ستم سیستماتیکشان نمیگذرد. تبلور آرمانهای جنبش سبز، نبضاش در کوچهی اختر میتپد. این آرمان است که میتواند باز هم فاصله ۲۵ خرداد ۸۸ تا ۲۴ خرداد ۹۲ را طی کند و بگوید – به جهانیان و به همهی آنها که به ملت ایران ستم کردهاند – که این میرحسین موسوی و حسن روحانی نیستند که اهمیت دارند. این مردماند که خاکِ راه را کیمیا میتوانند کرد. مردم ما به مستبدان داخلی و خارجی همین نکته را خواستند بگویند و گفتند. یقین دارم که باز هم خواهند گفت. ولی بیشک راهاش نادیده گرفتن حقوق بخشی از انسانها به خاطر منافع یا شعارهای گروهی دیگر نیست. تبعیض فقط وقتی از جمهوری اسلامی یا از اسراییل سر بزند ناپسند و مذموم نیست. نیازی نیست برای تبعیض سلاح به دست بگیری یا کسی را از خانهاش برانی. همین که فرصتی داشته باشی که تبعیض را پیش چشم مردم به نقد بکشی و رسوایی بیداد را فریاد بزنی، ولی چنین نکنی، یعنی تبعیض صریح و آشکار. تبعیض، تبعیض است. مهم نیست که تبعیض علیه دیندار باشد یا بیدین. علیه سنی باشد یا شیعه. علیه بهایی باشد یا مسلمان. علیه فلسطینی باشد یا آن استاد یهودی دانشگاه که ناگزیر به ترک وطناش میشود به خاطر انتقاد از سیاستهای دولتاش. تبعیض شامل همهی اینها میشود ولی وقتی عامدانه فقط از یک تبعیض سخن بگویی و دقیقاً در جایی که مهیبترین تبعیضها علیه نه تنها یک طایفه از انسانها بلکه علیه بشریت صورت میگیرد، سکوت کنی و از آن تبعیض چیزی نگویی، یعنی نزدیک شدن به ستمگران. نقد غرب خوب است به شرط آنکه همراه با نقد خویشتن هم باشد. ولی به ریشخند گرفتن خویشتن و فرشتهی پاک و مطهر دیدن دیگری، نمونهی دیگری است از تسلیم و تبعیض همزمان.
[انتخابات ۹۲, جنبش سبز, در نقدِ سياستزدايی از سياست, دربارهی اخلاق و سياست, دربارهی اسراييل] | کلیدواژهها: , اسراييل, جنبش سبز, سايه, ميرحسين موسوی
@ 24 تیر، 1392 به قلم داريوش ميم
میان شاعران هنرمند ما، بیگمان حافظ هوشی افسانهای دارد. هر جا که سخن از دیانت و دینورزی در میان است و شائبهای از خطا و ریا هست، این رند اسطورهای، بیدرنگ دین و مناسکاش را کنار می و میخانه مینشاند. صورتِ ظاهر ماجرا این است که سخناش انتقاد است یا طعنهای رندانه در دینورزی. سادهدلان آن را تمسخر شاید تلقی کنند. اما لایهی عمیقتر قصه جای دیگری است.
صوفی، از ورد سحری مست میشود. آنچه به او نشئهای جانبخش میدهد، ذکر است. اما همین صوفی، شب نشده، مستِ بادهی دیگری میشود. یعنی دینورزی او سست است و لنگ. هیچ لازم نیست صوفی ما، اهل مسکرات باشد و از خمرهی خمریات لبی تر کند. این سرخوشی از هزار جای دیگر میآید جز این بادهی انگوری تا بدان حد که مستی بادهی انگوری صد بار شرف دارد به آن مستیهای خبیث دیگر. پس کلید قصه کجاست؟
کلید ماجرا در همین زدودن نقشِ خویشتن است. یعنی نقش خود بر آب میزنی به میپرستی. یعنی این باده میشود رمز یا راهِ برداشتن خویش از میانه. تمام هدف همین است که حجابِ من و تو از میانه برخیزد. حال این حجاب چه به شریعت برخیزد چه به راهی دیگر، مهم نیست. درجات آدمیان تفاوت دارد. درست. اما رهزنیها در هر مقامی به وفور یافت میشوند. در نتیجه، سخن از روی دین اگر باشد، مهم نیست که عبرانی باشد یا سریانی (و حتی «عربی» هم نباشد). مکان هم اگر از روی حق باشد، مهم نیست جابلقا باشد یا جابلسا (و سر سوزنی هم مهم نیست اگر مکه یا بیتالمقدس نباشد). گره درست آنجاست که سخنها از روی دین و مکانها از بهر حق نیست. همهی علتها و مایهها و انگیزهها از نفس است. دلیلی در میانه نیست. حکایت تقابل نفس است و حق.
برای رندی مثل حافظ، «ثواب روزه و حج قبول آنکس برد | که خاک میکدهی عشق را زیارت کرد». یعنی دو رکن شریعت را برابر نهاده است با دو حکم مناسکبرانداز. به یکی – یعنی به باده خوردن – هم نفی نفس میکند و هم «ره تقوا» میزند. به دیگری، به زیارت میکده، راه کعبهی ظاهر را میگرداند به سوی کعبهی باطن. کعبهی ظاهر نشانه است و بس. سنگ است و خاک. پس بیهوده نیست اگر «تا ابد بوی محبت به مشاماش نرسد | هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت». اما، از روزه و حج به رکن دیگری هم میرسد: «نماز در خم آن ابروان محرابی | کسی کند که به خون جگر طهارت کرد». باز هم نماز که حکایت از خشوع زاهدانه دارد، گره میخورد به عاشقی (محراب و ابرو را کنار هم نشاندن یعنی دلربایی عشق از زهد). طهارتی که در آن آلودگی خون نباید باشد، در این مقام تنها با خون میسر میشود: صلاه العشق رکعتان لا یصح وضوئهما الا بالدم.
قصه کوتاه کنم. روزه، معلم است. مدرس است. برای نقش خویش بر آب زدن. برای آموختن الفبای مستی. برای رندی. روزه بهانه است و نشانه. این یک درس را اگر به کسی آموختن نتواند، غالب آن است که زیاناش بیش از سودش باشد: حکایت کسانی میشود که اخسرین اعمالا هستند ولی یحسبون انهم یحسنون صنعا (و گمان نیکوکاری را بهتر از تمسک به مناسک شریعت برای متوسطان در کجا میتوان جست؟). روزه ترک است و امساک. مستی نیز از جنس ترک است. یکی ترک خوردن و آشامیدن – در ظاهر و ترک غیر دوست در باطن – و دیگری ترک هشیاری؛ یعنی ترک هر آن چیزی که اتکای به نفس و خویش را به آدمی میآموزد: «پشمینهپوش تندخو از عشق نشنیده ست بو | از مستیاش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند». روزهی ظاهر، رکن شریعت است. از رکن شریعت تا تمام قیامت چقدر راه است؟ میان قائمی بودن و اباحی بودن فاصله چه اندازه است؟ رندان را اشارهای بس.
[رمضانيه] | کلیدواژهها:
@ 21 تیر، 1392 به قلم داريوش ميم
تصور عوام مسلمانان و البته عوام نامسلمانان این است که دینورزی – که شکل از ریختافتادهاش همان تنسک ظاهربینانه و تشرع سختگیرانه با بوی زنندهی ریا و تظاهر است – چیزی نیست جز سخت کردن زندگی عادی بر آدمیان. چنین که من میفهمم – از متن دین و از حواشیاش – قصه خلاف این بوده و هست. دینورزی اساساً برای آسانتر کردن زندگی مردمان است و برای برچیدن موانع دست و پا گیر بیهوده نه افزودن موانعی برای اینکه راه نفس آدمیان را تنگ کند. لذا این قاعده، قاعدهی سادهای است که حکمی که بیهوده به دشواری زندگی آدمیان میافزاید از روح دیانت فاصله میگیرد.
ولی تکلیف اخلاق چه میشود؟ یعنی میشود به همین آسانی ترک بعضی از موانع اخلاقی کرد؟ این پرسش مبتنی بر این تصور است که برای اخلاقی بودن، لزوماً باید متشرع و متنسک بود آن هم به سختگیرانهترین شکل و به متظاهرانهترین وجه.
آخرین آیهی سورهی بقره، که دست بر قضا در ماه رمضان زیاد خوانده میشود، یکسره حکایت از همین سماحت و آسانگیری دارد:
لَا یُکَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَهَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (بقره: ۲۸۶)
«خداوند هیچکس را جز به اندازه توانش تکلیف نمیکند، هرکس هر چه نیکی کند به سود او و هرچه بدی کند به زیان اوست، خدایا اگر [فرمانی را] فراموش یا خطایی کردیم بر ما مگیر، پروردگارا بار گرانی بر عهده ما مگذار، چنانکه بر عهده پیشینیان ما گذاردهای، پروردگارا آنچه تاب و توان آن را نداریم بر دوش ما مگذار، ما را ببخش و بیامرز و بر ما رحمتآور، تو مولای مایی، ما را بر خدا نشناسان پیروز گردان».
پیامی که رندان از چنین آیهای میگیرند چیزی نیست از اینکه «آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع | سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش»!
امروز تصادفاً دیدم که آیتالله بیات زنجانی، از مراجع امامیه، در
فتوایی گفته است که: «کسانی که روزه میگیرند ولی تاب و تحمل تشنگی را ندارند، فقط به اندازهای که جلوی تشنگیشان را بگیرد میتوانند آب بنوشند و در این حالت روزهشان باطل نبوده و قضا هم ندارد». این روشنبینی و هوشیاری جای خوشحالی و تبریک دارد. کاش بقیهی فقها هم زودتر از این میفهمیدند که دین برای عذاب کردن آدمیان نیست. دین برای آسانتر کردن و به قاعده کردن زندگیشان است. اما چه میشود کرد که دین، این روزها، بدنام شده است. «دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک | جامهای در نیکنامی نیز میباید درید»! ولی واقعاً برای درک این نکته، جز خواندن همان آیهی بالا و کمی تأمل، نیازی به «فتوا» بود؟!
محدودهی ولایت فقیهان چنان در جزییترین ابعاد زندگی مؤمنان گسترده شده است که همین گسترش محدودهی ولایت آنها چیزی نیست جز محدود کردن و کوتاه کردن عرصهی اختیار و انتخاب آدمیان. و ایمان چیزی نیست جز اختیار و انتخاب فرد. برای من دستکم چنین است. دوستانی دارم در لندن، از اهل ایمان. شماری با افق لندن روزه میگیرند که ساعتاش طولانی است و طاقتفرسا. به چنین زمانبندیای عادت کردهاند. سالهاست. اما دوستان دیگری هم از اهل ایمان دارم که روزه میگیرند اما به افق مکه. منطقشان هم این است که این روزه در زمان محمد بن عبدالله فرض شده است و به همان افق معنا دارد. تکلیف روزهداری با افقی متفاوت و زمانی طولانی و طاقتفرسا چیزی نیست جز تکلف و بار بسیار نهادن بر دوش طاقت آدمیان و فزونی از ایمان افراد خواستن. به باور من، ایمانی که آییناش بیشتر راه زندگی آدمیان را آسانتر کند، به ایمان نزدیکتر است. طبیعت آدمی هم با همان سماحت سازگارتر است.
این نکته را که گفتم شاید مقدمهای باشد بر اینکه فقیهان – از جمله همین آیتالله بیات زنجانی عزیز – گام بلندتری بردارند و حیطهی ولایتشان را از تصرف در ایمانیات مردم دورتر کنند. میدانم کار دشواری است و پیامدهای سنگینی دارد؛ ولی عاقبتاش نیکوتر است. هم برای فقیهان، هم برای مؤمنان.
[رمضانيه] | کلیدواژهها:
@ 18 تیر، 1392 به قلم داريوش ميم
۱. روزهی جسد گرفتن کار دشواری نیست. بعد از مدتی ریاضت، بیهمتترین و بیاخلاصترین انسانها هم بر آن قادرند. بگذارید اول عبارات ملا حسین کاشفی را در «لب لباب معنوی» در نقل ابیات مولوی در مثنوی را بخوانیم:
«در بیان روزه؛ و آن در شریعت امساک است از مفطرات و در حقیقت اعراض است از التفات به جمیع کائنات و گفتهاند: روزهی جسد باز ایستادن است از طعام و روزهی دل نگاه داشتن دل است از وساوس آثام. روزهی روح، عدم التفات است به کل انام و روزهی سِرّ، استغراق است در بحر مکاشفه و مشاهده علی الدوام. آن که روزهی صورت دارد، افطار او در شب باشد و آن که روزهی معنی دارد افطار او در وقت لقاء رب باشد که صوموا و افطروا للرؤیه و الیه اشار:
روزه گوید کرد تقوی از حلال
در حرامش دان که نبود اتصال
هست گربه روزهدار اندر صیام
خفته کرده خویش بهر صید خام
کرده بد ظن زین کژی صد قوم را
کرده بدنام اهل جود و صوم را
لب فروبند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
این دهان بستی دهانی باز شد
کو خورندهی لقمههای راز شد
ضیف با همت چو ز آشی کم خورد
صاحبِ خوان آش بهتر آورد
ای پدر الانتظار الانتظار
از برای خوانِ بالا، مردوار»
(لب لباب معنوی؛ تصحیح عبدالکریم سروش؛ صص ۵۰-۵۱).
۲. آداب و مناسک شریعت، به ویژه در روزگار ما، و خاصه در ایران، آدابی هستند همقران بدنامی. هم از این باب که حکومت چنان از روح و معانی دیانت فاصله گرفته است و عنصر انسانی و مهربانی را که عارفان ما در شریعت نشان دادهاند یکسره در غبار فراموشی راندهاند و هم از این باب که، حتی بدون این حکومتهای ریاکار و بیدادگر، آدمیانی «تقوا از حلال» میکنند اما اتصالی در این میانه ندارند. در نتیجه، همیشه خوب است تذکری و تازیانهی سلوکی باشد که به آدمی یادآور شود که خوان آسمانی، چیزی است جز همین سفرهی افطار زمینی. سادهدلان البته مقصود از روزه را تنها تمرین ریاضت جسد قلمداد میکنند و آن را مقصور در سلامت جسم میکنند (که هیچ معلوم نیست واقعاً روزهی جسد چنین سود قطعی و مطمئنی داشته باشد). اهل معرفت اما نکتهای عمیقتر در آن میجویند. لقمهی راز خوردن، به صرف لب فروبستن از لقمهی نان میسر نمیشود. اخلاصی باید برای رو به سوی او کردن. برای اینکه در ره توحید با دو قبله نروی. برای اینکه رضای دوست را بر رضای خویش مقدم داری و بلکه از اساس در کنار رضای دوست، خویشی در کار نباشد که رضای خویش را حتی بتوان اختیار نکرد.
۳. روزه اگر نتواند آدمی را نرمتر و انسانتر و پاکیزهتر کند، خاصیتی ندارد جز همانکه در صورت شرایطی را که فقیهان برای ظاهر تدین برشمردهاند تأمین میکند. اما مگر برای دریافتن و چشیدن حقیقت یا گشودن گره از باطن ضمیر خویش یا زدودن درشتیها و پلشتیها از درون خود، میتوان تنها به روزهی ظاهر تکیه کرد؟ شکی نیست که روزهی ظاهر میتواند سهمی در نرم کردن و صیقل دادن آدمی داشته باشد. اما نکتهی راهزن درست همینجاست. شادی، تنها شادی نفس و آرامش خویشتن نیست. شادی را باید در میان جمع، در کنار آدمیان جست. شادیای که کسی در آن شریک نباشد، شادی نیست؛ عین حب نفس است و عین انفصال از او. چنین روزهای چیزی اگر به آدمی بیفزاید حب نفس است و عُجب و نخوت.
۴. فکر میکنم اگر مسلمانی روزهدار چنان روزهداری کند که اهل جود و صوم را بدنام نکند، چنان باشد که به واسطهی روزهای که میگیرد چین در پیشانی نیفکند و عبوس نباشد و زهد و تقوا به آدمیان – روزهدار یا روزهخوار – نفروشد، بیگمان به انسانیت خویش نزدیکتر شده است. غیر این اگر باشد، روزهخواریاش هزار بار شرف دارد بر روزهداریاش.
۵. ماه رمضان، ماه انس با قرآن است. حکایت قرآن هم همان حکایت پیشین خود را در آینهی او دیدن است. قرآنخوان بسیار است و قرآندان اندک. قرآندانی هم به عالم بودن و فقیه بودن نیست. بسا روستاییسادهدلی که به آیتی از قرآن چنان بیخویش میشود که عمری با نیمآیه میتواند مانند موج پریشان و ناآرام شود. در قرآنخوانی و قرآندانی، اگر کسی اهل اشارت باشد، نیمآیه و حتی حرفی شوریدهی شیدا را کفایت است.
۶. نکتهی واپسین از «مطلوب المؤمنین» خواجهی طوسی است و انتهای کلام: «و یقین بدانند که اوامر و نواهی و تکالیف شرعی بسیار آسانتر است از تکالیف حقیقی بدان سبب که مرد شریعت هر طاعتی که بر وی به حکم شریعت واجب باشد به دو ساعت در شبانهروزی توانند کرد و بعد از آن به هر مهم و کسب و کار دنیوی که باشد مشغول شوند و به حکم شریعت خداپرست و رستگار بود. و اوامر و نواهی حقیقت دشوارتر است بدان سبب که مرد حقیقت اگر طرفه العینی از نماز و روزه و طاعت بازماند و غافل شود در آن وقت هر چه کند و بیند نه به سوی خدا باشد، بلکه اگر شربت و آبی یا لقمهای خورد و نیت او باشد که گرسنگی و تشنگی به آن آب و لقمه رفع شود، آن آب و لقمه بر او حرام باشد به حکم حقیقت و او مرد حقیقت و اهل باطن نبود بلکه هر طاعتی که کرده باشد ضایع بود و او خداپرست و رستگار نبود». شرحاش بماند برای وقتی دیگر.
[رمضانيه] | کلیدواژهها:
@ 13 تیر، 1392 به قلم داريوش ميم
دیروز بعد از یک سال و اندی از اتمام تحصیل دکتریام، در اولین – و شاید هم آخرین – مراسم فارغالتحصیلی عمرم، حاضر شدم. در تمام سالهای تحصیل هیچ وقت در چنین مراسمی برای ادای مناسک تحصیلی خودم حاضر نشده بودم، به دلایل متعدد. مراسمی که دانشگاه وستمینستر برای دانشجویان فارغالتحصیلاش در سال ۲۰۱۳ برگزار میکند هر سال چند نوبت است. یکی از این نوبتها دیروز بود. در رویال فسیتوال هال لندن. جمعی که برای اتمام دورهشان آمده بودند، که شمارشان هم بسیار زیاد بود، همگی دانشجویان لیسانس بودند و در جمع حاضر فقط دو نفر دکتر داشتیم. قرعه یا ترتیب چنین بود که آخرین نفر در صف من باشم. یعنی قضا چنین بود که خاتم مراسم رسمی فراغت باشم.
[واقعه] | کلیدواژهها: , نقد حال
@ 31 خرداد، 1392 به قلم داريوش ميم
یادداشت زیر، بررسی، سنجش و نقد مطلبی است که مهدی در وبسایت ایران وایر با عنوان «
آیا خامنهای عقبنشینی کرده است؟» نوشته است. این متن تا کنون دستکم ۳ بار ویرایش شده و چند بار از وضع فعلی طولانیتر یا کوتاهتر شده است. تمام کوشش من این بود که بدون اینکه وارد حواشی شوم به اصل استدلال بپردازم. تفصیل متن را در زیر میخوانید. اما خلاصهاش این است که یادداشت محل بحث، مهمترین ویژگیاش ابطالناپذیری است و از سنخ تئوریهای توطئه است. چنین تئوریهایی هرگز نمیتوانند نشان بدهند تحت چه شرایطی میتوان گمانهشان را نقد کرد و حاصل کاراین میشود که با تئوریهایی همیشه-درست مواجه میشویم که از هر گونه نقد ابطالکنندهای مصون میمانند. شیب لغزان این شیوهی استدلال هم این است که همیشه شواهد یا نشانههای در تأیید این جنس مدعاها میتوان یافت و اساسیترین کارکردش اقناع روانی مخاطب است (به سبب کثرت شواهدی که ظاهراً مؤید مدعا هستند). نکتهای که مایلام اینجا برجسته کنم این است که: یادداشت مهدی یک حدس یا گمانهی ابطالناپذیر است. اما نقد و موضع من نیز خود از جنس حدس است. برای اختیار کردن یک حدس بر دیگری مهمترین معیار ابطالپذیری آن است. هیچ قطعیتی در کار نیست. اما باید بتوانیم راههای نقد شدن حدس و گمانهی خود را به تصریح یا تلویح نشان دهیم. این شما و این نقد.
ادامهی مطلب…
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , ابطالناپذيری, انتخابات ۹۲, تئوری توطئه, جنبش سبز
@ 28 خرداد، 1392 به قلم داريوش ميم
متنی که در زیر میخوانید ترجمهی مقالهای از حمید دباشی است در تحلیل نتایج انتخابات سال ۹۲ که نسخهی مثلهشده و کوتاهتری از آنچه به فارسی در زیر میخوانید در
وبسایت الجزیره منتشر شده است. فرصت برای ترجمهی متن کوتاه بود و مجال زیادی برای بازنگری و ویرایش نبود. چون مطلب به گمان من اهمیت فوری و حیاتی دارد، بلافاصله دست به کار انتشارش شدم. هر لغزش یا قصوری اگر در ترجمه باشد یا معنایی نارسا مانده باشد، بیشک از کوتاهی من است.
ترجمه را با مهربانی و به دیدهی اغماض بخوانید. به باور من معنا و مضمون چنان فربه است که میتواند راهگشای بعضی فروبستگیها باشد. طبعاً متن حمید دباشی نیز مانند متن هر کس دیگری نمیتواند معرا و مبرا از خلل باشد. خاصیت انتشار عمومی همین است که متن پا بر زمین بیاورد و زیر تیغ نقد برود. تصور من این است که در بسیاری از موارد، دباشی انگشت بر نکات قابل تأمل و مهمی نهاده است. به رسمیت شناختن عاملیت مردم و معطوف کردن نگاهها از خیره ماندن به نخبگان سیاسی یا انتقال تمام مسؤولیت به آنها یا رهبران سیاسی نظام مستقر و خودکامهگان جا گرفته در آن، و هدایت کردن آن نگاه به سوی مردم برای فهم و تحلیل حوادث سه روز پیش، کلید فهم این متن است. این ترجمه نخستین بار در
جرس منتشر شده است.
ادامهی مطلب…
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, حميد دباشی, ميرحسين موسوی
@ 28 خرداد، 1392 به قلم داريوش ميم
چکیده: نخبگان سیاسی، گروههای مهجور و زخمخوردهی مستأصل و باقیمانده از سیل حادثهی ۸۸ به بعد، سهم خود را ایفا کردهاند. برای ایجاد فرصتی برای مردم ایفای نقش کردهاند. هاشمی و خاتمی بهترین بازی ممکن را در این فروبستگی ارایه کردند. اما باید در نظر داشت که مردم نمیتوانند، نمیخواهند و نباید تن به ولایتی بسپارند. تصاحب عاملیت مردم و گره زدن آنها به حقانیت یا مشروعیت قرائت نخبگان، سم مهلکی است که آغاز زایش استبداد از نوعی دیگر است. مردم، قلم را از دست کسی که میخواست قصهشان را به زبان و بیان خودش بنویسد گرفتند. بیشک نخبگان مهجور سیاسی در گشودن این روزنه برای ربودن قلم از دست داستاننویس خودکامه سهمی داشتهاند. اما فاعل، راوی و نویسندهی اصلی داستان مردماند. اقبال و ادبار مردم به یک شیوه، حاصل اعتبار ذاتی یا مشروعیت و حقانیت اصیل آن شیوهها نیست. این اقبال از زمرهی ممکنات است نه واجبات. رأی به میرحسین موسوی رأی به شخص نبود؛ رأی به بازگشت سیاست به دامان مردم و احیای عاملیت آنها بود. میرحسین هم درست همان شبی متولد شد که در برابر بزرگی فروختن به مردم ایستادگی کرد. از موضع بالا و قیممآبانه نگریستن به مردمی که رأی دادهاند، به آنها که رأی ندادهاند – و حتی به آنها که به کسی جز روحانی رأی دادهاند – ابتدای استبدادی نو و خوش آب و رنگ است. یعنی آغاز خشت بر خشت نهادن برای ساختن زندانی تازه هر چند اندکی فراختر.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, ميرحسين موسوی