جوانی
آلبومی از شجریان هست که از رادیو پخش شده گویا و ابتدای هر قطعه اعلام میشود به طریق استریوفونیک ضبط شده است. نیمی از برنامه بیات ترک است و نیم دیگر سهگاه و در انتهای بخش سهگاه، شجریان تصنیف جوانی را میخواند. نسخههایی که در وب موجودند گویا فقط بخش سهگاه را دارند. بخش بیات ترک را هم اینجا اضافه میکنم که ثبت شود. هر دو برنامه به سرپرستی همایون خرم اجرا شدهاند.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بيات ترک, سهگاه, سيمين غانم, شجريان, فروغی بسطامی, همايون خرم
اندر ظنی بودن معرفت انسانی
یکی از مستمسکهای مهم مخالفان ظنی بودن معرفت انسانی، دین است. استدلال آنها این است که اگر یقین را بگذاریم کنار خدا و دین و آخرت و چیزهایی از این دست پاک بیمعنا میشوند و باید دست از دینداری کشید. باور به قطعی و یقینی بودن معرفت انسانی – در واقع باور به خطاناپذیر بودن دریافت انسانی – باور نادرست و خطرناکی است. همین باور است که مبنا و ریشهی طیف گستردهای از افراطگریهاست. این افراطها بیشک منحصر به دینورزان نیست اما دینورزان از این مغالطه استفادهی وسیعی میکنند و میگویند: در حرف خدا نباید شک کرد و اگر حرف خدا و پیامبرش را نپذیریم، دیگر چه چیزی را بپذیریم. مغالطهای که رخ میدهد این است که جایی سلسلهی استدلال قطع میشود و قایل در میان سخن وجود داشتن حقیقت را با دسترسی داشتن خودش به حقیقت محض و مر و مطلق و خالص یکی قلمداد میکند.
۱. دین
بگذارید از دین شروع کنیم. یا در واقع از اتوریتهی وحی. از اینجا به بعد، من تمام باورهای کلیدی دینداران را مفروض میگیرم و بر پایهی همان جلو میروم (یعنی خدایی هست و پیامبرانی و فرشتگانی و روز حساب و کتابی). اینکه قبول کنیم وحی الاهی حقیقت است و در آن شکی نیست (لا ریب فیه) متفاوت است با اینکه دریافت ما از همان وحی هم حقیقت است و خدشهناپذیر. دو گزارهی مهم در متن چنین ادعایی نهفته است: الف) وحی الاهی بری از خطاست؛ ب) چیزی که ما از آن میفهمیم هم بری از خطاست. یک گزارهی ضمنی هم وجود دارد: وحی الاهی ناگزیر در همه جا چنان وضوحی دارد که همه به طور یکسان فقط یک چیز میتوانند از آن بفهمند و بس و آن یک چیز همانا حقیقت عریان است.
اعتقاد من این است که معرفت و شناخت انسانی ظنی است. یکسره ظنی است. هیچ معرفت انسانی در جهان نیست که یقینی باشد. در بهترین حالت، انسانها گمان میکنند که تصورشان یقینی است. یا در واقع یقین پیدا میکنند به صدق باورشان. این «یقین» امری است یکسره ذهنی و روانشناختی. این یقین ناگزیر نمیتواند استدلالی باشد. چرا؟ به دلیل انسان بودن ما. به دلیل مقید و محدود بودن ما در قید زمان و مکان. اگر انسانی یافت شود که خود را دیندار بداند و مدعی شود که واجد معرفت یقینی است و اساساً خودش توانسته است با ابزار خرد انسانی و استدلال برهانی یقین حاصل کند، پیشاپیش به ما گفته است که هیچ نیازی به پیامبران ندارد. در عرف دین، چنین باوری کفر است. اما این باور یک گام جلوتر هم میرود: قایل در واقع به ما میگوید که: تمام آن معارف الاهی را که پیامبران به ما دادند از طریق برهان و استدلال برای او قابل حصول است. یعنی خود او قائم به ذات است. به عبارت اخری، قایل بدون اینکه به آن تصریح کند، آشکارا خود را در مقام الوهیت نشانده است. نفس اینکه انسانی باور داشته باشد که میتواند در زمین و در دنیای انسانی – پیش از مرگ و تحقق قیامت – به معرفت یقینی برسد، یعنی اینکه آن انسان تفاوتی با خدا ندارد. این ادعا شاید در بافتار سخنان صوفیان وجهی داشته باشد ولی برای جز آنها، با همین مقدمات شرکآمیز است.
۲. فلسفه و علم
آنچه در روایت دینداران و تکیه بر اتوریتهی وحی یا در واقع تصاحب اتوریتهی وحی میبینیم صورتی موازی در فلسفه و علم دارد. در این ساحت، تکیه بر اتوریتهی خرد انسانی است که قایل را به سوی ادعای یقین یا ادعای خطاناپذیری سوق میدهد. در واقع همانطور که دینداران پرنخوت بار زیادی بر شانههای معرفت دینی بشری خود مینهند، اینها انتظاری بیش از توان علم و فلسفه از آن دارند. هیچ کدام از اینها قایل به فروتنی معرفتی نیست. بلندآوازهترین نمونههای این نوع یقینباوری را میتوان در میراث خرد عصر روشنگری دید. از این منظر هر چیزی که با استدلال عقلی قابل اثبات نباشد، باطل و کذب و مهمل است. این نوع نگرش ریشهی مخالفتهای شمار زیادی از دینستیزان است.
دستاورد مهم فلسفهی تحلیلی و به طور خاص عقلانیت نقاد این بود که آدمیان را به تدریج ملتفت این نکتهی مهم کرد که معرفت یقینی و خالص در عالم ناممکن است. این مدعا هیچ سخنی دربارهی ممتنع بودن یا ناموجود بودن حقیقت نمیگوید (بر خلاف نظر منتقداناش) بلکه به صراحت وجود حقیقت عینی را تأیید میکند اما در عین حال میگوید کار ما انسانها این است که به جای اثبات حدسیاتمان (همان معرفتهای ظنی) در ابطال آنها (سنجش و آزمودنشان) بکوشیم و تا زمانی که این معرفتها (این نظریهها، این ظنون) از بوتهی آزمونهای ما سربلند بیرون بیایند، میتوانیم آنها را بهترین تقریب موجود به حقیقت تلقی کنیم.
خلاصهی سخن خردگرایان نقاد این است که: ما در عالم معرفت فقط میتوانیم به حقیقت نزدیکتر شویم. میتوانیم میان دو نظریه، آن یکی که تقریب بهتری به حقیقت دارد را برگزینیم. اما در انتخاب میان الف و ب، هر چند ب را تقریب بهتری به حقیقت بدانیم هیچ تضمینی وجود ندارد که راه حل دیگری چون راه حل ج تقریب بهتری به حقیقت نباشد. آن وقت ناگزیر باید دست از تقریب ب بکشیم.
اشکال مهم بعضی از دینداران به این موضع این است که: با دین نمیشود این کار را کرد و اگر شک در اصول پا بگیرد دیگر دینی باقی نمیماند. این صورتبندی البته مغالطه است. به چنگ آوردن تمام حقیقت حتی در زبان قرآنی برای انسان در زمین دور از دسترس است. دور از دسترس به معنای ممتنع بودن نیست بلکه به معنای همیشه رفتن از حرکت باز نماندن است که هیچ منافاتی با فربه شدن تدریجی ایمان ندارد. مهمترین قاعدهی این رویکرد این است که انسانها دست از ادعای احاطه و اشراف به حقیقت و باطن افراد و دنیا و آخرت بکشند و متواضعانه از حیطهی انسانیت خود خارج نشوند. از سوی دیگر، در تقابل با پوزیتیویسم، عقلانیت نقاد به ما میگوید که مدعیات ابطالناپذیر از قبیل پارهای گزارههای متافیزیکی به صرف اینکه قابل اثبات علمی نیستند، ضرورتاً مهمل یا کذب نیستند. اینکه خرد انسانی نتواند نشان بدهد گزارهای تحت چه شرایطی کاذب یا باطل است، فقط علمی نبودن آن را به ما نشان میدهد و میتواند به ما بگوید که از این گزاره نمیشود – دست کم در حال حاضر – استفادهی «علمی» کرد و بس.
یکی گرفتن دین و حقیقت با دریافت و معرفت ما از همان دین و حقیقت اشتباه مهلک ظاهرگرایان است. وحی به پیامبر میرسد ولی همین وحی برای اینکه به انسانها منتقل شود از مجرای الفاظ و عبارات و از بستر زبان انسانی عبور میکند. به محض رسیدن آن وحی از چشم و دل پیامبر به دو لب او، حقیقت تختهبند زبان میشود. انتقال این حقیقت از زبان پیامبر به گوش و دل مخاطب قید دومی است که بر آن پیام نهاده میشود. این قیود هیچ کدام ناقض و مبطل حقیقت نیستند ولی اولین هشدار را به انسانها میدهند که در یقینی خواندن دریافت خود از این وحی احتیاط کنند و از طمع ورزیدن در الوهیت پرهیز کنند.
همین مضمون را در زبان عینالقضات همدانی داریم:
خلق جهان هنوز در جوال غرورند، میپندارند که دارند. باش تا موفقی را به شک راه دهند و بداند که ندارد. به افلاس خود بینا گردد …پس اهل شک عزیزند. یا داود لا تسأل عنی عالماً اسکره حب الدنیا، فیقطعک عن محبتی اولئک قطّاع الطریق علی عبادی. چون مرد را دیده دهند در نگرد، ببیند، داند که ندارد. شک اینجا پیدا گردد. شک، اول مقامِ سالکان است، و تا به شک نرسد طلب نبود. پس در حق ایشان: الشکّ و الطلب توأمان بود. چونکه بداند که ندارد، طلب کند. اول راه طلب کند از راهبران، پس راه رود. چون برسد دیگر بار جلال ازل کمین قدر برو بگشاید، او را وازو نماید. اینجا مرد به کفر خود بینا گردد که «ان الأنسان لربه لکفور». من عرف نفسه فقد عرف ربه، اینجا پیدا بود (نامهها؛ ج ۱؛ ص ۳۰۹)
این شک در برابر یقین نیست. شک در مقابل طلب است. آدمی تا شک نکند به داشته و معرفت خود، در طلب چیزی بالاتر برنخیزد. یقین حالت عالم سکون است. یقین برای احوالی است که در آن تغییر و تغیری رخ ندهد. یقین امری دنیوی نیست. اخروی است. آن یقینی که در زبان دین و زبان قرآن دیده میشود همان حقیقتی است که در زبان فلسفه میبینیم. حقیقتی است که انسانها برای نزدیک شدن به آن میکوشند. تقرب به حقیقت با واصل شدن به حقیقت و این ادعای یقین معرفتی را مبنای رفتار با سایر آدمیان کردن تفاوت دارد.
پ. ن. چند سال پیش بعضی از جوانب همین مسألهی توهم یقین را در آموزش و مخاطرات آن در فصلی از این کتاب بررسی کرده بودم (بنگرید به فصل ۱۵ کتاب: آموزش و افراطگریها). اگر مایل به خواندن این فصل باشید، پیغام بدهید تا فایل را برایتان بفرستم.
[بسط تجربهی نبوی, تأملات, نامهی عينالقضات] | کلیدواژهها: , تصوف, ظاهرگرايی, عقلانيت نقاد, عينالقضات همدانی, معرفت ظنی, یقین
موسم گل

تصنیف موسم گل در دشتی را موسی معروفی روی شعر وحید دستگردی ساخت و اولین بار قمر الملوک وزیری در سال ۱۳۱۹ آن را اجرا کرد. از این تصنیف اجراهای متعددی هست و شاید یکی از مشهورترینهایاش اجرایی است که هنگامه اخوان دارد. یکی از اجراهایی که شاید کمتر شناخته شده است، اجرای ایرج بسطامی است با تنظیم محمدرضا درویشی برای ارکستر سمفونیک.
مزیت اجرای ایرج بسطامی ابتدا ترکیب آن با ارکستر سمفونیک است که رنگ و طنین تازهای به تصنیف میدهد . از سوی دیگر، اجرا با صدای بسطامی با جنس صدای او و چپکوک بودناش اجرای خاص و منحصر به فردی است. لذت ببرید!
[موسيقی] | کلیدواژهها: , ایرج بسطامی, قمرالملوک وزیری, موسم گل, موسی معروفی, وحید دستگردی
راز دل

خاطرم نیست این را پیشتر نوشته باشم اینجا یا نه. شاید برای بعضی عجیب باشد ولی نخستین باری که با سایه – بدون اینکه بدانم این آدم سایه است – برخورد کردم هنگام شنیدن آلبوم راز دل شجریان بود. غزلی که شجریان در دشتی میخواند غزل سایه است. آلبوم را البته بدون خواندن یا دیدن جلدش شنیده بودم (شاید سی سال پیش). غزل در خیال من، غزل حافظ مینمود نه غزل سایه. در به در به دنبال چاپهای مختلف دیوان حافظ بودم تا شاید غزل عجیب «نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید» را در آن بیابم. هر چه بیشتر جستم کمتر یافتم. چند سال دیگر طول کشید تا تصادفاً وقتی میان کتابفروشی خرامانی مشهد در خیابان دانشگاه میلولیدم، دستم رفت به سوی کتابی کمقطر با جلدی سفید رنگ و ساده. سیاه مشق ۴. باز کردم. این غزل آمد: بگذر شبی به خلوت این همنشین درد… تا آخر غزل را خواندم سرپا. با خواندن هر بیت گویی پتکی به سرم فرو میآمد. انگار دستی از درون آتشم میزدم. کمرم خم شد موقع خواندن شعر. تا شدم واقعاً. بیاختیار اشک از گونههایام فروریخت. کتاب را همانجا خریدم. طولی نکشید که غزل مزبور را هم یافتم و فهمیدم شاعر ۸۰۰ سال پیش نیست بلکه شاعر همعصر ماست. البته سایه را آن موقع از نزدیک هم نمیشناختم. آن دوستی و الفتی که امروز با خود شاعر بود طبعاً نبود ولی گوییا هیچ زمانی نبود که ما با هم دوست نبوده باشیم. الفت هزارسالهای بود که با دیدار جسمانی فقط کمی مادیتر شد و بس. به هر روی، این شما و این راز دل. این شما و اعجاز شجریان در این آواز دشتی.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , حافظ, دشتی, راز دل, سایه, سياهمشق, شجریان, عارف قزوينی, فرامرز پايور
چند تصنیف از همایون خرم

نه سال از وفات همایون خرم میگذرد. مجموعهای از چند تصنیف همایون خرم را که خوانندههای مختلف اجرا کردهاند با شما شریک میشوم.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , الهه, حسین قوامی, ستار, سيمين غانم, شجریان, عهدیه, مهستی, هايده, همايون خرم, پروين
پهندشت بیخداوند
اخوان شعری دارد که بنمایهای دارد سرشار از نومیدی ولی واقعبینی و عصیان تلخ و تندی در آن هست. یکی از مضامین گشایندهی شعر آرزوی رفتن به دیاری است که آن همه رنج و مشقتی را که شاعر کشیده دیگر در آنجا نباشد. که ببینید آیا آسمان جاهای دیگر هم همین رنگ است یا همهجا آدمیزاده به همین اندازه مستأصل و خوار است؟ فهمیدناش سخت نیست که چطور فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران در دورهی حیات اخوان او را به اینجا رسانده است. آری، همه مثل اخوان چنین تلخ نشدند. بهترین نمونهاش سایه است که این بختیاری را داشت که به رغم رنجهایی که دید، صفای چشمهی روشن نگاه داشت و دامن امید از کف نداد و با همان زیست و تا اینجا ادامه داد. به خیال من، آدمی – شاعر باشد یا غیر آن – وقتی از پا میافتد که چراغ امیدش خاموش شود. از سخن دور نشوم. اخوان دلتنگیاش را به شیواترین بیانی تحریر میکند.
از مضامین کافرانهی شعر اخوان آنجایی است که آشکارا در مسیح طعن میزند که ما بالاخره نفهمیدیم پدرش کیست یا سود و ثمرش چیست. یا شما بگو در فهمی از مسیح – که همان فهم مؤمن عادی مسیحی یا مسلمان باشد – طعنه میزند. ولی کلید این سرکشیهای رندانهی اخوان چشم دوختن به افق همان «پهندشت بیخداوند» است.
سطرهای دیگر شعر اخوان فضای واقعی زندگی اخوان را هم ترسیم میکند. فضایی که پیداست میخواهد از آن بیرون بجهد. جایی که «خون نشیط زندهی بیدار» گرم در رگانش بدود نه آن خونی که خودش دارد پیر و سرد و تیره و بیمار در دهلیز نقبآسای زهراندود رگهایاش. و این همان است که سایه در وصفاش گفته بود که اخوان خود برای تیشه به ریشهی خویش زدن، دست در دست روزگار گذاشت.
اما در متن شعر، در عین نومیدی و تلخی و سیاهی، نشانی هست از سرزمینی دیگر که اخوان هم به خوبی میداند وجود دارد و میتوانش یافت.
بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته، ندروده
به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی
بکر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
که چونین پاک و پاکیزه ست
به سوی آفتاب شاد صحرایی
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیکران سبز مخمل گونهی دریا
میاندازیم زورقهای خود را چون کل بادام
و مرغان سپید بادبانها را میآموزیم
که باد شرطه را آغوش بگشایند
و میرانیم گاهی تند، گاه آرام
بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم
پ. ن. قطعهی اول، اجرای بخشهایی از این شعر اخوان است که شجریان با کمانچهی کیهان کلهر در سال ۲۰۰۵ در تورنتو اجرا کرده است. دومی هم قرائت همین شعر است با صدای خود اخوان با آهنگ مجید درخشانی.
[اميدانه, تذکره, موسيقی] | کلیدواژهها: , اخوان, سایه, شجریان, چاووشی, کیهان کلهر
تدارک مافات
دیر زمانی است که اینجا – وبلاگ – گرد و غبار گرفته است. به خاطر منسوخ شدن فلشپلییر بسیٍاری از فایلهای موسیقی هم از دسترس خارج شدهاند. به تدریج سعی میکنم اینها را درست کنم ولی طبعاً زمان میبرد. در این میان اگر کسی به چیزی برمیخورد که به آن نیاز دارد و از اینجا میشود آن را شنید، به من پیغام بدهید تا زودتر راهش بیندازم. در این فاصله بعضی وقتها یادآوری میکنم ترنمهای لطیفی که سالهای سال خانهنشین ضمیرم بودهاند. یکی آلبوم دود عود شجریان است با پرویز مشکاتیان.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , دود عود, شجریان, مشکاتيان, موسیقی, نوا, يوسف خوشنام ما
ادب درونی و نقد بیرونی
آدمها علاوه بر کوشش برای تهذیب نفسشان و پیراستن درونشان از رذایل، همیشه نیازمند مواجهه با ناظر بیرونی یا منتقدی سختگیر هستند. بعضی چیزها را خود آدمی هرگز نمیتواند بفهمد به ویژه اگر عیبی باشد که در ضمیر آدمی جاگیر شده باشد. ما انسانها عادت و تمایل داریم به عبور کریمانه از کنار عیوب ریز و درشت خودمان. آن دیگری به مثابهی آینه یا حتی عقل منفصل و شما حتی بگو عیبجوی بدقلق برای ما آدمیان نعمتی است که غالباً قدرش را نمیدانیم.
بعضی وقتها ما کارهایی را انجام میدهیم و فکر میکنیم خیلی خوباند این کارها. و همینها را – به حساب و اعتبار اینکه راهش اصلاً همین است – در منظر و مرآی عموم هم به نمایش میگذاریم غافل از اینکه اصل کار چقدر اسباب خفت و شرمساری است. ولی خودمان نمیفهمیم. کسی هم یا اهمیت نمیدهد یا به رویمان نمیآورد (و چه بسا پشت سرمان تکرارش کند) یا مرعوب ماست و جرأت و جسارتاش را ندارد که با نفسانیت فربه ما دربیفتد و بگوید که: ای بیخبر! از معصیت جان میکنی!
این رد پا را اینجا برای خودم میگذارم که گهگاهی بازگردم و نگاهش کنم. صادر و وارد اینجا را هم زیان ندارد. شاید باعث شود بیشتر به تفرس در احوال درونشان بپردازند. خدا عاقبت همهی ما را ختم به خیر کند. کل بنی آدم خطاؤون وخیر الخطائین المستغفرین.
[تأملات, تذکره] | کلیدواژهها: , تهذيب نفس, حدیث نفس, خویشتنپرستی, نرگسانگی
بر زمین بشریت
مدتهاست چیزی در وبلاگ ننوشتهام. بسیاری از حرفهای پراکنده یا حتی منسجم را یا بریدهبریده در توییتر و فیسبوک رها کردهام یا هرگز ننوشتهام. مشغلههای کاری و تدریس هم طبعاً مانع دیگری هستند. یکی دو روز است نکتهای در خیالم مرتب میگذرد و به گمانم ثبتاش دست کم برای خودم مهم است. ما آدمیان را – آدمیان دیگر جز خودمان را – چگونه داوری میکنیم؟ این سؤال بسیار مهمی است.
عموم ما به خاطر شاید ترسهای نهادینه در نهاد انسانی از زوال و نابودی یا احساس تهدید در برابر غیر حتی وقتی که واقعاً تهدیدی از جانب دیگری متوجه ما نباشد، ناخواسته سپر دفاعی ستبری در برابر دیگری بلند میکنیم. خیلی اوقات شناخت ما از دیگر محدود و منحصر به خواندهها یا نوشتههای سطحی این و آن است. تربیت دوران کودکی، آموزشهای ایدئولوژیک مذهبی یا سیاسی خیلی اوقات جا را برای اندیشه و خردمندی و حتی انسان بودن ما تنگ میکنند. اولین قدم برای مقاومت در برابر این وسوسهها این است که همیشه در برابر خیلی از دانستههایی که مفروض میدانیم و خیال میکنیم یقینی و قطعی است اگر نه تشکیک جدی دست کم جای اندکی بازنگری باقی بگذاریم. در زمین، در میان انسانها، هیچ معرفتی قطعی و یقینی و نهایی نیست. از همین روست که از هیچ انسانی و هیچ طایفهای به سادگی و به سرعت نباید اهریمن ساخت یا گمان کرد که این فقط ماییم که بر صراط مستقیمایم و دیگران در راه باطل سرگرداناند.
نکتهی دیگر که به همین مضمون مرتبط است این است که ما به دشواری خودمان را جای دیگران میگذاریم. سخت است که خودمان را جای کسی که جنسیتاش، افکارش، اعتقاد و مذهباش، زبان و فرهنگاش با ما تفاوت دارد بگذاریم و سعی کنیم کمی دنیا را از منظر او ببینیم بدون داوریهای غلاظ و شداد قبلی. این پرهیز هم البته به خیال من از ترس است. از ترس اینکه مبادا آنکه تا دیروز دیو تلقیاش میکردیم هنگام برخورد نزدیک و انسانیتر به چشممان یکی بیاید مثل خود ما. آن وقت آن دیوار ستبری که میان خود و دیگری برکشیدهایم ناگهان فرومیریزد و دنیایمان یکسره عوض خواهد شد. برای بسیاری از آدمیان برداشتن این گام سخت است.
داوری کردن دیگری و تحلیل کردن او هیچ وقت نباید در خلاء رخ بدهد. هر فرد، هر گروه فکری، دینی، سیاسی را باید در بافتار تاریخی و سیاسی خودشان و از همه مهمتر در مقایسه با سایر بازیگران همسنخ خودشان مقایسه کرد. ما هیچ وقت انسانها را با فرشتگان مقایسه نمیکنیم. نمیشود یک فرد یا گروه را گذاشت سینهی دیوار و محاکمه کرد اما همزمان تمام افراد یا گروههای دیگر بازیگر در صحنهی مشابه را طیب و طاهر قلمداد کرد و گمان کرد که بقیه خوبان عالماند و جز همین چند خطاکار و طوایف ضاله بقیه نیکفرجامان عالماند و بس.
راه رهایی از این آفتها البته درگیر شدن با انسانیت خویش است. دیدن ضعف و نقصان خود مهم است. فروتنی معرفتی و اخلاقی کلید رهایی از این نخوتهای هولناک و ویرانگر است.
[تأملات, تذکره] | کلیدواژهها: , توهم يقين, ديگریتراشی, غیرسوزی, فروتنی, معرفتشناسی, کثرتگرايی
منطق سرمایه در شبکههای اجتماعی

شبکههای اجتماعی امتداد منطق سرمایهداری هستند. در این شبکهها «پیروزتر» کسی است که این منطق را پذیرفته باشد و در همین زمین بازی کند. شبکههای اجتماعی مبتنی بر عدالت و رفع تبعیض نیستند. شبکههای اجتماعی با وبلاگها تفاوتهای زیادی دارند هر چند همچنان مبنا یکی است. فناوری ارتباطات همچنان نخبهگراست و بیشتر در اختیار کسانی است که امتیاز دارند و در زمین محرومیت نیستند.
اما سرمایهی شبکههای اجتماعی چیست؟ لایک، فالوئر، ریتوییت بیشتر. کسی که در این فضاها محروم از اینها باشد، محروم اجتماعی محسوب میشود. در بهترین حالت، غاری دارد برای زمزمههای خلوت خودش. هر بار که افزایشی در شمار لایکها یا دنبالکنندگان پستی میبینیم بلافاصله باید دقت کنیم که این محتوا چطور در راستای منطق سرمایهی شبکههای اجتماعی واقع شده است. این متاع در بازار خاصی خرج میشود: بازار ستارگان.
شبکههای اجتماعی به طریق اولی همبستگی درونی تولیدکننده و مصرفکننده را در بازار سرمایهداری مجازی نشان میدهند. تولیدکنندهی ستاره و نامدار تا جایی سخن خودش را میگوید. از جایی به بعد کاملاً اسیر مخاطب است و باید با خواست همان مصرفکنندهی بازار سرمایه خودش را منطبق کند و گرنه با ریزش مواجه میشود. این مخاطب شهوت دیده شدن و شهوت شنیده شدن را برای تولیدکننده ارضاء میکند و شهوت خاصیتاش فزونخواهی است. سرمایه هم به هر حالت امری دنیوی و مادی است و در خدمت رفع نیازهای زمینی بشر. با همین منطق، شبکههای اجتماعی کارکرد مجازی سرمایهداری را دارند. صاحبان این شبکهها هم سرمایهداران نوینی هستند که از فضای پاسخگویی و دموکراسی فاصلهی کهکشانی دارند. شما محتوا تولید میکنید و به رایگان در اختیار صاحبان فیسبوک و توییتر و اینستاگرام (یا تلگرام) میگذارید. این سرمایه و محتوای شما به شکل داده و فراداده در تملک صاحبان این شبکههاست. صاحبان شبکهها این دادهها را روزانه به خریدارانی قدرتمند از جمله دولتها و شرکتهای عظیم میفروشند. و در خلال همین خرید و فروشی که ما مادهی اولیهاش را به راحتی و با رضایت خاطر در اختیار معاملهکنندگان قرار میدهیم، یک بار دیگر ما موضوع تجارت آنها میشویم؟ چطور؟ به این شکل که هر بار آمازون یا اینستاگرام را باز میکنید یا وبسایت فلان روزنامه یا مجله را میبینید، تبلیغی پیش چشمتان ظاهر میشود که با دادههایی که پیشتر تولید کردهاید یا جستوجوهایی که کردهاید به دقت تنظیم شده است. و باز شما در همان چرخهی تولید و استمرار سرمایه قدم به قدم و تا حلقوم فرو میروید!
راه گریزی هم هست؟ بعید میدانم. دامنهی این سرمایهداری اجتماعی چنان وسیع و فراگیر است که به این زودیها شاهد تغییر نخواهیم بود. تنها کاری که میشود کرد پرهیز از افتادن در میدان ستاره شدن است. و این دشوارترین کار است چون ظاهراً خلاف طبع آدمی است. آدمی در برابر شهواتاش – از هر جنسی – زود تسلیم میشود و زانواناش شل میشود. خطرناکترین شهوت آدمی هم – به خیال من – شهوت مطرح شدن و تعظیم و تکریم دیدن است. و شبکههای اجتماعی درست از همین سپرانداختگی آدمی در برابر شهواتاش تغذیه میکنند.
[تأملات, وبلاگستان] | کلیدواژهها: , سرمايهداری, سرمایه, شبکههای اجتماعی, شهوت شهرت