این قند پارسی
[تأملات, حافظانه] | کلیدواژهها: , افغان, ایرانی, تاجیک, ترک, حافظ, شعر, شوونيسم, قومگرایی, ملیگرايی ديگریستيز, مولوی
رسانههای فارسیزبان خارج از ایران: معضل لاینحل

۱. چرا رسانهی فارسیزبان خارج از کشور از اساس وجود دارد؟ چرا مثلاً در عربستان سعودی یا لیبی رسانهای به زبان انگلیسی وجود ندارد که اخبار داخلی بریتانیا را گزارش و تحلیل کند؟ یک دلیل سادهاش این است که خود بریتانیا به قدر کافی رسانهی آزاد و مستقل دارد و صدای مردماش بیش از صدای عربستان سعودی یا لیبی شنیده میشود. جواباش شفافیت و آزادی و استقلال رسانهای است و موازین آزادی اندیشه و آزادی بیان و غیره. اما دلیل دیگرش این است که: کشورهایی مثل بریتانیا و آمریکا به خاورمیانه و ایران علاقهی راهبردی دارند. و بخش بزرگی از این علاقهی آنها با سابقهی استعماری و دخالت کشورهای قدرتمند غربی در این منطقه بر میگردد. همانطور که اورینتالیسم و استعمار (و امپریالیسم) طیف دارد، میشود مثلاً رسانههای فارسیزبان آلمان و هلند و فرانسه را با بریتانیا و آمریکا قیاس کرد. خصلت رسانههای فارسیزبانشان را به خوبی میتوان با خصلت امپراتوریهای ماقبل فروپاشی استعمار و سیاستهای امپریالیستی آمریکا قیاس کرد. و بپرسید چرا اسپانیا و پرتغال و ایتالیا رسانهی فارسیزبان ندارد؟ و چرا مثلاً روسیه دارد؟ شباهت و تفاوت این کشورها در چیست؟ در قدرت سیاسی جهانی و علایق راهبردیشان در منطقه.
۲. رسانههای فارسیزبان خارج از کشور – پیش و پس از انقلاب – عمدتاً در حاشیه و به موازات سیاستهای کشورهای میزبانشان به مسایل داخلی کشورهای محل بحث هم پرداختهاند و خیلی اوقات پناهگاه منتقدان و معترضان سیاسی و همچنین روزنامهنگارانی شدهاند که در کشورهای خودشان تحت تعقیب و آزار بودهاند. این سرپناه جستن و البته به تبع آن معیشتی ساختن خواستهی طبیعی هر انسانی است. در این چارچوب همهی روزنامهنگاران مثل هم نبوده و نیستند. تفاوت افراد را میشود در نوشتهها و سلوک اجتماعیشان به وضوح دید.
۳. بیطرفی رسانه و رسانهچی، افسانه است و بس. چنین چیزی وجود خارجی ندارد. هم به دلایل معرفتشناختی و هم به دلایل سیاسی. هیچ انسان و دانشوری مبرا و عاری از جانبداری و نظرهای شخصی خودش نیست. این سخن فرق دارد با اینکه بگوییم پس همگان متعصباند. این دو گزاره تنها گزارههای ممکن نیستند. طیفهای بسیاری در این میانه هست. اصل نکته اما این است که هیچ روزنامهنگاری نمیتواند مدعی شود حقیقت، تمام حقیقت و فقط و فقط حقیقت را دارد میگوید. به این دلیل ساده که هر روزنامهنگاری انسان است و معرفت و شناخت انسانی در هر حوزهای مقید است. همیشه اطلاعات تازهای ممکن است روایت شما را نقض کند. تازه فرض ما این بود که روزنامهنگار مزبور همیشه جویای حقیقت بوده باشد. چنین نیست که شما اگر در رسانهی الف کار کنید، همیشه بنا به تعریف درستکار خواهید بود و منصف و اگر در رسانهی ب کار کنید همیشه و بنا به تعریف درست خلاف آن هستید. این هم افسانه است.
۴. راه برونرفت از این وضعیت چیست؟ به خیالم بهترین راه گشودگی فضای سیاسی و رسانهای داخل ایران است. برای این شاهد هم فراوان است. در دورهی ریاست جمهوری خاتمی به خصوص در دورهی اول، رسانههای فارسیزبان خارج از کشور عمدتاً چیز زیادی برای گفتن نداشتند. چیزی نبود که در رسانههای داخل گفته و نوشته نشود. رسانههای خارج از کشور حداکثر بعضی نکات را صریحتر میگفتند. همین. بعد از قلع و قمع مطبوعات داخل ایران، رسانههای خارج کشور زمین مستعد خود را یافتند. از این حیث سرنوشتشان به سرنوشت و رفتار حاکمان سیاسی ایران گره خورده است. اینها بدون آنها بیمعنا میشوند و بر عکس. تا در فضای سیاسی و رسانهای داخل ایران به شفافیت و نظارت قانونی بلاتبعیض نرسیم و میدان رسانهی و قانون عرصهی تاختوتاز خودسری و رفتارهای کیهانی باشد، وضع رسانهی خارج از کشور هم همین است. آنها هم بالاخره در این فضای بنبست همدلانی پیدا میکنند که از رفتارهای داخلی به ستوه آمدهاند و جایی برای شنیدن سخنانی متفاوت میخواهند حتی اگر آن سخنان نادقیق و گاهی کذب باشند. مهم برایشان تشفی خاطر است نه حتی حقیقت. نظام ایران در پدید آوردن این فضا و دامن زدن به آن سهم دارد. بیرونیها هم در آن دخیلاند. اینها به هم وابستگی درونی دارند.
۵. ولی کمترین کاری که میشود کرد چیست؟ به نظرم رعایت کردن بعضی اصول حداقل. اول اینکه دروغ نگوییم ولو با گفتن آن دشمن ما – شما حتی بگو دشمن عدالت و آزادی و انسان – را بشود مخدوش و ملکوک کرد. دوم اینکه اصول خبرنگاری را درست رعایت کنند. برای هر سخنی منبع کافی داشته باشند. روایتهای مختلف را ارایه دهند. تکمنبعی نباشند. از هیجانزدگی و برچسب زدن پرهیز کنند. اگر اینها را خوب مقایسه کنید میبینید که روز به روز رسانههای فارسیزبان خارج از کشور به بعضی از رسانههای افراطی و بیمار داخل و خارج کشور شبیهتر شدهاند.
۶. بدترین و بیخاصیتترین پاسخ به رسانههای خارج از کشور، برچسب بیگانه یا خودفروخته یا صهیونیستی زدن است. خود همین برچسبزدنها باعث تدوام این فضا شده است. به جای چنگ و دندان نشان دادن به همدیگر رسانههای داخل و خارج از کشور باید نشان بدهند کدام یک میتوانند مسؤولیتهای خبریشان را بدون افتادن در دام سیاستهای این طرف یا آن طرف با حداقل دخالتهای شخصی ادا کنند. افق روشنی برای این رسانهها هست؟ شاید باشد ولی در پنج شش سال پیش رو به نظرم نه.
[دربارهی دموکراسی] | کلیدواژهها: , بیبیسی فارسی, رسانههای خارج از کشور, نقد رسانه
نقد وقت از سه منظر
یکی از غنیترین مفاهیمی که در زبان و ادب پارسی میان طیف گستردهای از شاعران و نویسندگان پایگاه راسخی داشته، اعتنا به نقد وقت است. در زبان خیام، این وقتآگاهی و زیستن در لحظه شاید کلیدیترین مضمون اندیشهی اوست. این رباعی خیام به خیال بهترین تصویر را از این اندیشه نشان میدهد:
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
و در بسیاری رباعیات دیگر خیام هم درست همین مضمون را میبینم که در متن رباعیات دیگر تنیده شده است.
نمونهی کمی دورتر از زمان خیام، مولوی است که همین مضمون را در قالب باورهای عارفانه و مؤمنانهاش تصویر کرده است. این ابیات مثنوی را ببینید:
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا
آتش اندر زن بهر دو تا به کی
پر گره باشی ازین هر دو چو نی
تا گره با نی بود همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست
مولوی این اعتنا به گذشته و آینده را حجاب و پرده میداند. اینها گره هستند. مثل گره نی که باید از میان برداشته شود تا صدایی از آن بیرون بیاید. مضمون زیستن در لحظه و ابن الوقت بودن برای مولوی این است.
یک نسل بعدتر، حافظ تصویری از همین مضمون به دست ما میدهد که هم شوخ و شنگی خیام را دارد و هم شکاکیتی در برابر باورهای مؤمنانه:
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
و یا وقتی میگوید:
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
و تقریبا هر جایی که حافظ از این غنیمت شمردن وقت سخن میگوید نگاهاش به مرگآگاهی است و هیچ دیدن گذشته و آینده:
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحم نخواهند ماند
و وقتی میگوید:
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
تمام اینها حکایت از میناگریهای حافظ با این مفهوم دارد. مولوی با تمام آن خیال حیرتانگیز و توانایی که دارد وقتی به مثنویاش میرسی میبینی ناگهان از آن اوج نبوغ فرود آمده و همنشین مؤمنان و متوسطان شده است.
گرچه ماه رمضان است… (۳)
آداب و مناسک شریعت دیوار به دیوار قیامتاند. قیامت به معنای دقیق آن، نه به معنای عوامانهی زیر و زبر شدن جهان مادی و آخرالزمانهای هالیوودی. خواجهی طوسی جایی در تعریف شریعت آن را دوری میخواند که در آن طاعت به شرط تعیین اوقات فرمایند و دور قیامت را دوری میخواند که در آن طاعت به شرط رفع تعیین اوقات فرمایند. در هر دو دور، طاعت ثابت باقی میماند. یعنی طاعت که نام دیگری برای معرفت هم هست، از موضوعیت نمیافتد. جایی که طاعت از موضوعیت بیفتد قیامت تبدیل به اباحت میشود. این مقدمه را از این باب گفتم که شباهت روزگار فعلی را به دور قیامت به یک معنای موسع نشان دهم.
در روزگار کرونا – که حالا مصادف با رمضان هم شده است – زمان و مکان معنایشان دگرگون شده است. حتی میشود گفت حجاب زمان و مکان برداشته شده است. میفهمیم که زمان همچنان باقی است و مکان هم. هنوز هم فاصلهها هست. اختلاف زمان هم هست ولی نوع رابطهی آدمیان و فهمشان از جهان و سلوک انسانی تغییر کرده است. مختصرش اینکه کرونا، برای آدمیان عادتشکنی کرده. و عادتشکنی از مهمترین ویژگیهای قیامت است. قیامت، عادتشکن است. خواب خو گرفتن به مناسک معهود را از سر آدمی میپراند. شریعت به همین معنا مستی میآورد. شیفتگی میآورد. قیامت این مستی را میشکند و این شیفتگی را مبدل به آگاهی میکند و مراقبت.
اهل سلوک البته همیشه نیاز به تلنگر یا حادثهای بیرونی ندارند. برای اهل معرفت قیامت هر روز میتواند رخ بدهد چنانکه قدر و شب و روز قدر مرتب برای اهل حقیقت تکرار میشوند و مقید به عشر آخر رمضان نیستند. یعنی که رمضان را میشود در ماههای دیگر هم تکرار کرد. این رمضان مقید به زمان و مکان رمضان شرعی است. یک رمضان قیامتی هم داریم که متصلان به قائم ظرایفاش را بهتر میفهمند. و هذا اشاره.
[رمضانيه] | کلیدواژهها: , رمضان ۹۹, رمضانیه, شب قدر, شريعت, قائم, قيامت, کرونا
اولین و آخرین قربانی تحریم همیشه مردماند

این یادداشت را حدود یک ماه پیش نوشته بودم و در وبلاگ نبود. ضرورت بحث دربارهی موضوع همچنان باقی است. پاسخ ایرانیان مدافع تحریم به این پرسش ساده چیست: چطور میتوانند در عمل نشان بدهند تحریم فقط به حکومت صدمه میزند و مردم آسیبی نمیبینند؟
یکی از بزرگترین رخنهها در استدلالهای مدافعان تحریم اینجاست که در واقع کارکرد اصلی تحریم این است که مردم ایران جانشان به لب برسد و خودشان حکومت را سرنگون کنند. این را باید از تحریمچیان پرسید که آیا با این استراتژی موافقاند یا نه؟ با جان به لب کردن مردم موافقاند؟ ماجرای تحریم تیغ دولبه است به این معنا که اگر رفع تحریم به بهبود وضعیت زندگی مردم ختم شود، هیچ تضمینی نداریم که مردم آن کشور بخواهند حکومتشان را سرنگون کنند ولو خیلی هم از آن ناراضی باشند یا آن را نامشروع بدانند. دلیلاش هم دغدغههای طبیعی بقاست. مدافعان تحریم – احتمالاً – کاملاً درست میگویند که برداشتن تحریم باعث تقویت خودکامگان هم میشود ولی تقویت مردم و جامعهی مدنی هم ناگزیر همین خودکامگان را در مسیر دارد. آیا به خاطر بستن راه نفس آن خودکامگان باید جامعهی مدنی و مردم را هم خفه کرد؟ پاسخ تحریمچیان در عمل مثبت است.
تحریمچیان در توجیه صدمه دیدن مردم از رهگذر تحریم حکومت استدلالشان این است که مسؤول اصلی و نهایی صدمه دیدن مردم حکومت است. اگر حکومت از سر راه کنار برود، مردم آسیب نمیبینند. بدیهی است که هیچ جا اتفاق نمیافتد و از اساس مغالطه است. لذا، مسؤولیت اصلی صدمه دیدن مردم خودشانند. اگر قرار باشد نظام خودکامهای با فشار تحریم و به خاطر دلسوزی برای مردم یا حفظ تمامیت ارضی کشور یا بقای فرهنگاش دست از خودکامگی بکشد، بدیهی است که دیگر آن نظام خودکامه نخواهد بود بلکه دلسوز کشور و مردماش میشود. آن وقت چرا باید ساقطاش کرد؟ دقت کنید به مغالطهی تحریمچیان. من نظام جمهوری اسلامی را نظامی صاحب صلاحیت و دلسوز برای ایران و مردماش نمیدانم (به دلایل مختلف) ولی شیوه و استدلال تحریمچیان را هم به همان اندازه برای ایران و مردماش خطرناک و ویرانگر میدانم. باید از دوقطبی افراطی نظام و مخالفان افراطیاش عبور کنیم. راه آینده این است.
در هیچ جای دنیای هیچ نظام خودکامهای که قدرت کامل را در اختیار خودش داشته باشد، با التماس و درخواست و تحت فشار دست از قدرت نمیکشد. تحریم، بدیل حملهی نظامی است برای سرنگون کردن یک حکومت. تحریم شیوهای است که در مورد خاص ایران عمدتاً هدف مشخصی دارد: تغییر رژیم و نه تغییر رفتار رژیم. تحریم همیشه باعث تغییر رفتار نمیشود. در این مورد خاصتر به خاطر وضعیت ایران و عوامل مختلفی که در ماجرا دخیل است، تحریم به زبان خیلی ساده یعنی اینکه مردم چنان مستأصل و عاصی شوند که به خاطر فشارهای مختلفی که بر معیشتشان و زندگیشان و حتی نفس کشیدنشان وارد میشود، بر حکومت بشورند و آن را سرنگون کنند. تحریمچیان باید بتوانند به این ادعا (شما بخوانید کیفرخواست) علیه خودشان پاسخی روشن بدهند آن هم نه پاسخی در حد حرف بلکه بتوانند در عمل نشان بدهند که اگر مدافع تحریماند یا تحریمچی هستند، چه کارهایی انجام دادهاند تا فشار اصلی از روی مردم و جامعهی مدنی برداشته شود و فقط به حاکمان ناکارآمد منتقل شود؟ در حرف همه – از جمله پمپئو – این ادعاها را دارند ولی در عمل هیچ کس – از جمله پمپئو – هنوز نتوانسته نشان بدهد که تحریم به مردم عادی صدمه نمیزند.
گر چه ماه رمضان است… (۲)

آدمیزاده – شما بگو خیل مؤمنان از میانشان – خود را مقید مناسک میکنند به امید تقربی. برای سلامت نفس آدمی و رهایی از دام حقبهجانبی همیشه ضروری است فکر کنیم که روزهی ما برای خود ماست. ان الله لغنی عن العالمین. و باید افزود که او از نماز و روزه و طاعت آدمیان نیز بینیاز است. مضاف بر این، تقید به مناسک شرعی – بر خلاف تصور عامهی مردم – کار خیلی دشواری نیست. شاید برای کسانی دست-و-پا-گیر و مزاحم باشد. اما از عهدهی مناسک و آداب شرعی برآمدن کار بسیار سادهای است. غایت و مقصد این مناسک اما چیزی است که رسیدن به آنها بسی دشوارتر از مثلاً رکوع و سجود یا امساک از طعام و شراب است. دست بر قضا، خو گرفتن به همین مناسک آسان بسیاری اوقات خودش بزرگترین حجاب است برای آن حقایق. پس سؤال این است: ما طالب مناسکیم یا حقایق؟ روزهداری عادتی دشوار نیست. تقید به عبادت ظاهر نیز. آدم شدن – به هر دو معنا – عقبهی دشوارتر ماجراست. اهل سلوک تعبیری دارند دربارهی موانع سلوک معنوی و این موانع را در سه طبقهی شوائب طبیعی، وساوس عادتی و نوامیس امثله میشمارند. ذیل اشاره به وساوس عادتی در آغاز و انجام طوسی نکتهای ظریف نهفته است: آداب شریعت از جنس وساوس عادتیاند. یعنی آدمیان هم پس از ملکه شدن تقید به شریعت میل به آنها میکنند و هم بدانها عادت میکنند. در جاهای دیگر، آداب شریعت را در زمرهی نوامیس امثله نهادهاند از این جهت که در زمرهی نوامیس الاهیاند و تمثیلیاند. اما به زعم من آداب شریعت مرتبتی فروتر از نوامیس امثله دارند.
به هر حال، قصه را دراز نکنم و الفاظ را هم بیهوده پیچ و تاب ندهم. غرض این بود که خودمان مراقب ملکه شدن این عادت ذمیمه در درونمان باشیم که گمان نکنیم هنری کردهایم با روزه گرفتن یا مثلاً ادای فرایض. بله، این توجهات برای مبتدیان شاید مضر باشد. و حتی شاید برای متوسطان. اما به هر حال، در این عصر کرونا که به خیال من از تجلیات قیامت است به شرحی که در یادداشتی دیگر خواهم آورد، توجه به آن جنبهی حقیقتی و قیامتی رمضان و روزه مهم است.
[رمضانيه] | کلیدواژهها: , رمضان ۹۹, رمضانيه, شريعت, قيامت, نوامیس امثله, وساوس عادتی
گرچه ماه رمضان است… (۱)

ماه رمضان و مناسک روزه از مضامینی است که در شعر حافظ گره خورده است هم به گفتار رندانه و هم به لایههای عمیقتر معنایی. از همین بیت شروع میکنم و میکوشم هر وقت حالی و مجالی دست داد حاشیهای بنویسم. بیت این است:
زان می عشق کزو پخته شود هر خامی | گرچه ماه رمضان است بیاور جامی.
این بیت را حالا کنار این بیت دیگر حافظ بخوانید:
زاهد خام که انکار می و جام کند | پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد.
نزد پارهای از مذهب اهل سنت نوشیدن بادهی پخته (سیکی) حلال است. این می خام گویا در برابر آن می پخته واقع شده است. آن بیت اول را هر وقت میخوانم ناخودآگاه بر زبانم جاری میشود که: زان می خام کزو پخته شود هر خامی. اما بدیهی است که دیگر درخشش و شکوه تعبیر حافظی را ندارد. در مصرع اول اگر توجهی به اضافهی می عشق نکنیم و فقط می را در نظر آوریم، آشکارا خلاف آداب اهل تنسک و شرع حرکت میکند خصوصاً وقتی که میگوید: «گرچه» یعنی به رغم اینکه ماه رمضان است – و حتی بادهنوشان میکوشند که در ماه رمضان باده ننوشند – جام باده را بیاور. جاهای دیگر هر چند پای رمضان در میان نیست، توجیه حافظ این است که اگر کسی گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور. اما در آن بیت اول، تا پای تعبیر اضافی می عشق باز میشود، خیال شنونده یکسره از بادهی زمینی به بادهای استعاری – شما بگو حتی بادهی حقیقی – منصرف میشود. و همین می است – چه می عشق باشد چه می خام – که هر خامی خاصه خامان زاهدپیشه را پخته میکند.
با این بیت رمضانیه را آغاز کردم از این جهت که اهل سلوک از این فرصتها استفاده میکنند برای بیرون آمدن از خامی. و چه دشوار کاری است برون آمدن از خامی و به پختگی رسیدن. آدمی هزار بار زمین میخورد تا بعضی درسهای خیلی ساده و بدیهی را بیاموزد. رمضانتان شاد. شاد باشید و شادخوار! به پختگی برسید و از خامی و جنینی و خونآشامی دور باشید!
دانایی را بنشان بر تخت…

خطرناکترین اتفاقی که میتواند بیفتد نفت ریختن بر آتش دوقطبی خیر و شر در درگیری اخیر است. وقتی یکی را فرشته کردی و دیگری را اهریمن ناگزیر باید طرف یکی بایستی. وقتی خطاهای فقط یک طرف را برجسته کردی یا سهم پر رنگتری به آن دادی، لاجرم خطاها، جنایتها و فجایع آن سو را کماهمیتتر دانستهای. دقیقاً در همین فضاست که جنگ شکل میگیرد. مبنای صلح و مسالمت چیزی نیست جز اینکه همه بپذیریم انسانیم و در انسانیت خطا کردهایم. این ریشهی ماجرای ایران و آمریکاست. هیچ کدام از طرفین کارنامهی طیب و طاهری ندارند. هر دو خطا دارند. هر دو هم تاریخ دارند. البته تاریخ آمریکا درازتر است به دلیل سادهی طولانیتر بودن سابقهی سیاست خارجیاش.
روضهی فاش خواندن است ولی نقش آمریکا در بیثبات کردن ایران ربطی به جمهوری اسلامی ندارد. از ۲۸ مرداد آغاز میشود و قدم به قدم تا همین امروز ادامه پیدا میکند. آمریکا نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای خاور میانه و نقاط دیگر جهان – از جمله در آفریقا و آمریکای لاتین – سهم بسیار تأثیرگذاری در دامن زدن به تداوم نظامهای استبدادی و ضد دموکراتیک داشته است. در جنگ ایران و عراق نقش آمریکا پر رنگ است. در ایران هم ماجرای گروگانگیری هنوز هم سایهی سنگیناش بر سر تمام سیاست خارجی و داخلی ایران پرسه میزند. سیاست خارجی جمهوری اسلامی پس از ماجرای سوریه نیز یکسویه نیست. سادهانگاری و خوشخیالی است اگر فکر کنیم فقط یک جمهوری اسلامی به عنوان مظهر و تجسم شر وجود دارد که باعث این وضعیت شده است. ندیدن سهم آمریکا و کشورهای عرب خلیج فارس، ندیدن نقش حملهی آمریکا به افغانستان و عراق و ندیدن زمینههای پیدایش طالبان و القاعده یا ناچیز شمردن سهم آنها خود از علل مهم تداوم این وضعیت است. از اسراییل هم سخنی نمیگویم چون عالم و آدم دربارهاش بسیار حرف زدهاند.
در ماجرای اخیر هر چقدر هم که ریشهی ماجراها را به عقب ببریم و هر چقدر هم به درست یا غلط تصویری خشن و هولناک از قاسم سلیمانی بسازیم، از منظری بیرونی و از نگاه رئالپلتیک، جمهوری اسلامی دقیقأ همان کاری را میکرده است که آمریکا چندین دهه انجام داده است. چرا وقتی به آمریکا میرسد این کارها خوب است و وقتی به جمهوری اسلامی برسد بد است؟ این همه که رفتار ایدئولوژیک و آخرالزمانی جمهوری اسلامی را نقد و محکوم کردهاند، چرا وقتی به رفتار ایدئولوژیک و آخرالزمانی آمریکا – صد البته در لباسی سکولار – میرسند، ناگهان همه سکوت میکنند؟ جزماندیشی و تبعیض بد است. برای همه بد است. چه برای جمهوری اسلامی چه برای آمریکا. با تیزتر کردن تیغ نقد جمهوری اسلامی – که به حق باید در برابرش زبان نقد برنده و شجاعانه داشت – جمهوری اسلامی فرونمیپاشد خاصه با شیوهها و زبان و گفتار اپوزیسیون ورشکستهی خارج از کشور که تصویر آینهای خود جمهوری اسلامی است. نگویید اول باید به هر قیمتی جمهوری اسلامی را ساقط کرد بعدش هر چه شد خوب میشود. تاریخ نشان داده است – بارها نشان داده است – که این روزگار خرم خیالی هرگز محقق نشده است. از تاریخ دور گرفته تا تاریخ نزدیک بیخ گوش ما. در افق نزدیک، پاره کردن برجام – همان برجامی که خامنهای که به زعم مخالفاناش ریشهی آتشافروزیهاست از آن حمایت کرد و بدون حمایت او امضا نمیشد – و ترور قاسم سلیمانی، آتشی را شعلهور کرده است که خاموش کردناش با نفت پاشیدن بر آن میسر نیست. با رجزخوانی و سرود فتح و ظفر سر دادن، با رقص و پایکوبی از ترور سلیمانی یا رقص و پایکوبی از کشته شدن کسی در اردوی مخالف، صلح آغاز نمیشود. به خودتان بیایید.
من به عهدی که بدی مقبول
و توانایی دانایی است
با تو از خوبی میگویم
از تو دانایی میجویم
خوب من!
دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را حلقه به گوشش کن!
[تأملات] | کلیدواژهها: , ايران و آمریکا, جنگ, سياست دوقطبی, صلح
جنگ هفتاد و دو ملت…

پس از وفات نورعلی تابنده – و پیش از وفات او – بارها از خاطرم گذشت که نوع برخورد ما، جامعهی ما و حتی صاحبان اندیشهی ما با ماجرا سخت مسموم و آزارنده است. از روایتهایی حکومتی گرفته که تصویری اهریمنی، گاهی خشن و گاهی غرق در اوهام و خیالات و «مرید و مرادبازی» از صوفیان به طور کلی و این طایفهی صوفی نعمتاللهی گنابادی به طور خاص ساختهاند تا تصوراتی که حتی صوفیان را متهم به شرک میکنند و سخنانی از این قبیل.
اما ابتدا به موضوع فعلی میپردازم. قطب یک سلسلهی صوفیانه از دنیا رفته است. این سلسله پیروان و مؤمنانی در داخل کشور ما دارد که به قطبشان به چشم پیشوای معنوی، پیر طریقت و پدر معنوی مینگریستهاند. به زبانی خیلی سادهتر درست مثل این است که کسی پدرش را از دست داده باشد و داغدار پدرش باشد. این روزها کم ندیدم که عدهای سوار بر موجهایی که عمدتاً یا برآمده از جهل و ناآگاهی است یا برخاسته از دعواها و رقابتهای سیاسی صاحبان قدرت، تا توانستند به این طایفهی درویش و پیرشان تاختند و هر ناسزا و تحقیری را روانهشان کردند. کافی است خودمان را بگذاریم جای آنها. آیا ما دوست داریم به کسی که برایمان عزیز است ناسزا بگویند یا تمسخرش کنند؟ حداقل شرط رفتار انسانی این است که درک کنیم وقتی کسی برای کسی عزیز است، عزت و حرمت او ربطی به باور یا تصور ما نسبت به آن افراد ندارد. همه کس و همه چیز دلیلی ندارد به همان دلایلی برای دیگران عزیز باشند که برای ما عزیز هستند.
نکتهی مهمتر اما این است که عدهای از کسانی که به حال و روز درویشان نگریستهاند چنان دربارهی باورها و منش و سلوکشان نظر میدهند که اگر ندانی گمان میکنی با صاحبان معرفت خالص و یقینی و واجدان علوم اولین و آخرین تمام انبیا و صدیقین مواجهی. مختصر کنم که حجم عمدهای از طعنهایی که نثار درویشان نعمتاللهی گنابادی در ایران میشود برآمده از توهم یقین است. هیچ مهم نیست که من و شما با کدام پاره از فکر و رفتار صوفیان – چه این صوفیان خاص چه صوفیانی دیگر – همدل نباشیم. آنچه مهم است این است که بدانیم و این را به رسمیت بشناسیم که ما همگی انسانیم و همهی شناختهای ما انسانی است و به همان اندازه معرفتهای ما آلوده به خطاست که معرفتهای دیگران.
بیشک همهی ما با تعبیر و اصطلاح «فرقه» مواجه شدهایم و شمار کثیری از ما شاید بدون اینکه حتی بدانیم یا آشکارا غرضی داشته باشید برای سخن گفتن از هر کسی که مثل ما نیست از همین تعبیر «فرقه» استفاده میکنیم. این تعبیر تاریخ دارد. بار سیاسی دارد. جز ملل و نحل نویسان سنیمسلکی که راستکیشی را تنها در روایت خود میدیدند و دیگران را یکسره سالک منهج باطل میشمردند (مثلا ابومنصور بغدادی صاحب الفرق بین الفرق)، در دورههای متأخرتر خاورشناسان به این تقسیمبندی کاذب بیشتر دامن زدند. شرح قصه دراز است اما پیشنهاد میکنم اهل تتبع فصل پنجم کتاب اتوریته در اسلام حمید دباشی را بخوانند. مختصر سخن این است که ما آگاهانه باید از این اصطلاحات و تعابیر راهزن و خصومتساز پرهیز کنیم. در مورد خاص ایران اگر گمان میکنیم میشود به این یا آن نحلهی صوفی بگوییم «فرقه» و این و آن را با چوب «فرقهسازی» برانیم، فراموش کنیم که اول از همه فرش را از زیر پای خودمان کشیدهایم. کسانی که با تاریخ و فرهنگ مسلمانان و حتی سایر جوامع انسانی آشنا هستند خوب میدانند که اینها ابزار دست صاحبان قدرت سیاسی است برای حکومت کردن. به طور مشخص، اگر کسی در ایران تصور میکند به صوفیان نعمتاللهی میشود گفته «فرقه»ای که کسی ساخته و آدمهایی که از صراطِ به خیالِ مستقیمِ خودمان جدا شده و به باطل افتادهاند، خوب است بیشتر فکر کنیم. دیگران هم همین نظر را ممکن است دربارهی شما داشته باشند. عمدهی سنیان و به طور خاص وهابیان به ایرانیان شیعه میگویند مشرک (که به همان اندازه اعتبار دارد که کسی به خود آنها بگوید مشرک). جلوتر بیاییم: آیین ولایت فقیه و نمونهی جدیدترش یعنی ولایت مطلقهی فقیه – خصوصاً در یکی دو دههی گذشته – با همین معیار چیزی نیست جز فرقهای تازه آن هم از جنسی شرکآلود! فراموش نکنیم که تا قبل از آیتالله خمینی این «فرقه» وجود نداشت و تازه بعد از انقلاب ۵۷ و پس از هزار فراز و نشیب تبدیل شد به چیزی که الآن هست و آن هم با این کارنامه که همگان دانند.
سخنام را خلاصه کنم: فراموش نکنیم ما همه انسانیم و معرفتهای ما ظنی است و خطاآلود. معرفت خالص و عریان در زمین وجود خارجی ندارد. در ذهن من و شما وجود دارد. بیشک بسیاری از ما هستند که سخت یقین دارند به درستی محض مسیری که میروند. در عالم واقع چنین چیزی در بهترین حالت بیش از اندازه خوشبینانه است.
سخن واپسین اینکه: عیب «درویش» و توانگر به کم و بیش بد است. برای کشورمان اگر آیندهی سالم و انسانی میخواهیم از حالا باید به فکر باشیم که این خیالات دشمنتراش و دشمنساز و دشمنپرور و دشمناندیش را از ذهن و ضمیرمان بپالاییم. بر زمین فروتنی بنشینیم و دست از دعوی الوهیت بکشیم. ما انسانیم. خدا نیستیم. به تمام و کمال انسان باشیم.
[تأملات] | کلیدواژهها: , ارتدوکسی, تصوف, فرقهسازی, معرفت, نعمتاللهی, نورعلی تابنده
رفتی و بس بیراه رفتی…

همایون شجریان خوانندهای است مستعد و توانمند. اما راهی که این سالها رفته است راهی است که بیش از آنکه راه هنر باشد راه صنعت است و بس. آلبوم تازهای که همایون شجریان با علیرضا قربانی منتشر کرده است، پیشتر حاشیههایی داشت که نتیجهاش این شد که همایون شجریان قلم به دست گرفت و هر آنکه را که به قلم یا زبان بر او خرده گرفته بود با تعبیر «قلمکش» (شبیه قمهکش) نواخت. آن پاسخ را من شتابزده و بیش از اندازه درشت یافتم. اما حالا میبینم در همین آلبوم «افسانهی چشمهایت» تصنیفی خواندهاند به اسم افسوس که متن آن به اصطلاح شعر را به هوشنگ ابتهاج نسبت دادهاند.
آن به اصطلاح شعر را هر طفل دبیرستانی میتوانست بسازد. آن کلمات نه انسجام مضمونی دارند نه محتوایی درخور اعتنا. و البته چنین چیزی را هوشنگ ابتهاج – ه. ا. سایه – نساخته است. اینها بدیهی است. چیزی که حیرتآور است این است که چطور علیرضا قربانی و همایون شجریان حاضر به خواندن چنین به اصطلاح شعر سست و بیمایهای شدهاند؟ به صرف انتساب غلط چنین پرت و پلایی به هوشنگ ابتهاج؟ از هر زاویهای که به همین یک مورد نگاه کنیم، حاصل چیزی جز حیرت و بیآبرویی نیست. حتی اگر توضیح میدادند که این کلمات وصلهپینهای است از یکی دو خط شعر فریدون مشیری با بافندگیهای مختلفی که کلمات را مثل پارهآجر کنار هم گذاشته است، باز هم جای سؤال باقی است که چه شده که همایون شجریان تن به خواندن چنین پرت و پلایی داده است؟
همایون شجریان حالا خودش را پس از آن پاسخ شتابزده گرفتار معضل بزرگتری کرده است. چنین کاری – همین به اصطلاح تصنیف افسوس – هیچ چیزی جز افسوس برای همایون شجریان ندارد. هر چه هست سرافکندگی است و خجالت. همایون شجریان به خاطر خودش، به خاطر پدرش، به خاطر هوشنگ ابتهاج، به خاطر موسیقی و شعر و ادب و فرهنگ ایرانی یک عذرخواهی به همهی ما بدهکار است. همایون شجریان آشکارا دارد بیراهه میرود و استعداد و توان و درخشندگی هنرش را جایی هدر میدهد که نسنجیده است. کاش همایون از این پس «نه گفتن» را بیاموزد. از جمله در برابر این وسوسه که بلافاصله تن به خواندن هر شعری و هر آهنگی بدهد و پاسخ هر انتقادی را چنین بدهد. کار هنری خوب، میماند و جای خودش را باز میکند. هنرشناسان و شعرشناسان هم تفاوت اثر سست و بیمایه را با اثر فخیم و استوار بهتر میشناسند. کاش همایون برای خودش اینقدر ارزش قایل شود که به خاطر همان یک تصنیفی که در آن آلبوم منتشر شده عذرخواهی کند، دست کم از هوشنگ ابتهاج عذرخواهی کند.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , افسانهی چشمهایت, سایه, شجریان, عليرضا قربانی, ه. ا. سایه, همايون شجريان, هوشنگ ابتهاج