وه که غرقِ خود تماشا میکنید…
آب از سرچشمه صافی بود و پاک
بسترِ آلوده کردش بویناک
(*) اینکه قذافی زنده به دست انقلابیون افتاده است و سپس او را کشتهاند، تفاوتی در مضمون این نوشته نمیگذارد. قذافی زنده میماند یا نه، همین که قصه با چنین خشونتی پایان یافته و همین که آدمی این اندازه به حقارت و ذلت افتاده است و انسان تا این درجه سقوط کرده است، کافی است برای اینکه آدمی به خود بلرزد از هول این فاجعه.
[تأملات] | کلیدواژهها: , بانگ نی, ه. ا. سايه
نازش بکشم که نازنین است…
پ. ن. ۲. برای اینکه سوءتفاهمی پیش نیاید، گمان میکنم از فحوای بندهای نخستین این یادداشت بر میآمد که من به این کنسرت نقدهایی دارم اما این نوشته نه مدعی وارد کردن نقد فنی و هنری به کنسرت دیشب است و نه مدعی پاسخ دادن به هر گونه نقدی؛ اثبات شیء هم نفی ماعدا نمیکند. این یادداشت حرف دیگری میزند. به باور من، برای اینکه سخنی را بشنویم لازم نیست صداهای دیگر را خاموش کنیم. نقد شجریان و نقد هنری کنسرتاش کاری است به جا و لازم – نتیجهاش هر چه میخواهد باشد – اما مقصود این نوشته این کار نیست. کسانی که جویای چنین نقدی هستند میتوانند گزارشهای پیشین مرا از کنسرتهای قبلی شجریان در همین شهر لندن در همین وبلاگ مشاهده کنند.
[موسيقی] | کلیدواژهها:
من اینجا بس دلم تنگ است…
|
قصهی ملوانان انگلیسی، آزادی رکسانا صابری و آزادی کوهنوردان آمریکایی، چه معناهای صریح یا ضمنی دیگری میتوانند داشته باشند؟ فراموش نکنیم که «اتهام» اینها هیچ یک اتهامات سبکی نبودند. سنگینی اتهامات و آسانی رهایی آنها، این را هم نشان میدهد که اتهام وارد کردن در ایران کار آسانی است. سرسری انجام میشود. از سر هوا و هوس انجام میشود. یعنی که: عدالت وجود ندارد؛ بیداد است که میتازد!
این اتفاق – و بیشمار اتفاق دیگر – همان چیزی است که میرحسین موسوی در بیانیهی نهماش به روشنی و دقت تصویر کرده بود:
«از این پس ما دولتی خواهیم داشت که از نظر ارتباط با ملت در ناگوارترین شرایط به سر میبرد و اکثریتی از جامعه، که اینجانب نیز یکی از آنان هستم، مشروعیت سیاسی آن را نمیپذیرد. دولتی با پشتوانههای ضعیف مردمی و اخلاقی که از او انتظاری جز بیتدبیری، قانونگریزی، عدم شفافیت، تخریب ساختارهای تصمیمگیری و تدوام سیاستهای ویرانگر اقتصادی نداریم، و بیم آن میرود که بر اثر ضعفهای بیشمار ذاتی و عارضیاش در ورطه امتیاز دادن به بیگانگان بیفتد. این چیزی نیست که ما از آن خرسند باشیم، بلکه از آن به شدت واهمه داریم.»
مرتبط: اوباما از همه بابت آزادی تشکرکرد، جز ایران! (یعنی: خاک بر سرتان که بعد از این همه ذلت و خواری – و نامهنگاریهای مکرر – ارزش این را هم نداشتید یک تشکر خشک و خالی هم از شما بکنند؛ یعنی «کاپیتولاسیون» شفاف و صریح)
[تأملات] | کلیدواژهها:
به یادِ شهیدِ اهل طرب
[در فراق پرويز, موسيقی, پرويز مشکاتيان] | کلیدواژهها: , آيين مشکاتيان, سيامک آقايی, همايون شجريان, ياد باد, پرويز مشکاتيان
آیا «هماین» تبعیض نیست؟
پ. ن. این هم یادداشت آخر سمیه توحیدلوست در توضیح ماجرا و سپاس از کسانی که به هر نوعی واکنشی نشان دادهاند. به ویژه این بندش را بسیار میپسندم: «یادمان میماند که باورهای ما، از ما شهروند درجه بالاتر نمیسازد که همگی در کرامت و حقوق برابریم، که اگر چنین نشود، تفسیرهای مختلف از همان ارزشهای مورد توجه ما، یک روزی با چرخش نگاههای سیاسی و به دلیل قدرتگرایی ذاتی ِ انسانی از ما شهروندانی دونپایهتر میسازد، که میشود به تیغ و شلاق هم تحقیرش نمود. این مهم قاعده ندارد. مانند سیلی است که آرام جلوتر میآید و در هر برهه بخشی از ما را و جامعه ما را میبلعد.»
اگر تظلم هم مبنایاش تبعیض باشد، ناحق است
[تأملات] | کلیدواژهها:
… از آنکه هست به دستِ خرد زمامِ شما (؟!)
هیچ کدام از ما، از متدین و مسلمان گرفته تا لاییک، در خلاء و در پاکی محض زندگی نمیکنیم. همانطور که میشود گریبان یک مسلمان سنی، یک مسلمان شیعهی دوازدهامامی – مثلاً معتقد به ولایت فقیه – را گرفت، میشود به بهانهای دیگر گریبان یک کمونیست از هر طیفی و یک لیبرال از هر جناحی را گرفت و او را محاکمه کرد. همه جا آدمهایی و افکاری پیدا میشوند که در خور ملامت و اعتراض باشند؛ شاید بعضی بیشتر و بعضی کمتر. ولی هیچ کس در این قصه پاک و پاکدامن محض نیست. برجسته کردن یک گروه و طایفه و قربانی ساختن و اهریمن درست کردن از گروهی خاص، مشی خلاف خردمندی است.
پ. ن. ۲. یکی از نمونههای غلبهی سنگین فضای دوقطبی استریوتایپ-ساز میان مسلمانان (مذهبیها) و لاییکها (یا غیرمذهبیها) – فعلاً کلی و بدون دقت سخن گفتنام را ببخشید – همین است که وقتی میخواهند نقطهی مقابل تحجر دینی یا قرائت سلفیوار یا اخباریمسلک از دین (این سه تا هم لزوماً یکی و عین هم نیستند) را بگویند، ذهن مخاطب فارسی زبان به سراغ «روشنفکران دینی» میرود. واقعیت این است که در ایران – و در جهان – فقط دو نوع مسلمانی نداریم که یکیاش از جنس دینورزی «روشنفکران دینی» باشد و آن یکی از جنس خلاف یا متفاوت با آن. این طیف دینورزی آنقدر گسترده است که زدن این برچسبها تنها به مغشوش کردن فضای بحث کمک میکند. روشنفکری دینی اسم یک سنت دینورزانه در ایران است که برای خود هویتی دارد. خیلی از مسلمانان ممکن است مشترکات فکری زیادی با آن داشته باشند ولی لزوماً روشنفکر دینی به شمار نیایند – طنز روزگار را ببینید که برنامهی «پرگار» بیبیسی فارسی به خاطر این همه تشتت مفهومی و البته نوع انتخاب آگاهانه و ایدئولوژیکاش تعبیر «نواندیش دینی» را به کار میبرد که به نظر من تعبیری است بیمعنا (وقتی که قرار باشد آن را به جای «روشنفکری دینی» به کار ببرند؛ مثل این است که اصرار کنی به چیزی که عمری همه گفتهاند «آفتابه» شما بگویی «دوسوراخه»!) و حاکی از عدم اعتنای کافی برای فهم مسأله. به هر حال، هر که مذهبی باشد، لزوماً فقط در طیف یا روشنفکر دینی یا غیر آن (و خلاف آن) واقع نمیشود. سنتهای دینی متعدد، متکثر و متفاوتاند و در عین داشتن یک محور واحد – مثلاً حداقلهای ایمانی کلان مثل شهادتین – تفاوتهای رفتاری و آیینی بسیار گسترده و عمیقی دارند. ذهنِ سادهساز بلافاصله دنبال یکی دو برچسب میگردد تا کارش راحت شود و زحمت جدی گرفتن تکثر گسترده را به خود ندهد.
[تأملات] | کلیدواژهها:
پیِ آسمان زد همانا تبرزن…
– این یادداشت، یک دعوت عمومی است.
پ. ن. توضیح واضحات است ولی ما برای فهم یک مسأله، علاوه بر اخبار و اسناد و مدارک – که در وضعیت فعلی مانند خیلی چیزهای دیگر محدود، مقید، غیرقابل دسترسی، مبهم و غیرقابل بررسی هستند – منابع و مصادر دیگری هم داریم و آن منابع اینهاست: درایت، خرد انسانی، وجدان، شرافت، شعور و محاسبهی معمولی. لذا، در توضیح برای کسانی که فکر میکنند «حکم نمادین» چیزی از مهابت یا شناعت قصه کم میکند، میافزایم که: ۱. از خانم توحیدلو نباید انتظار داشت – دستکم در وضعیت فعلی – که بیاید و مو به مو با جزییات مبسوط شرح ماوقع را بگوید. با تمام این اوصاف، این چیزی از مسؤولیت ما – و حتی خودِ ایشان – نمیکاهد. این قصهی سمیه نیست؛ قصهی همهی ماست. درست همانطور که کشته شدن یک انسان، مترادف با کشته شدن تمام بشریت است – و این دستکم مبنایی اساسی و محوری در مسلمانی و در قرآن است – هر جنس شکست حرمت و عزت انسان، به طریق اولی و با همین استدلال محکوم است؛ لذا شلاقِ نمادین یا غیرنمادین نداریم. شلاق، شلاق است. نرم باشد یا سخت؛ خشن باشد یا از سر رأفت. وقتی اتهام به ناحق و ظالمانه باشد و اتهام را با جرم یکی بگیرند و سپس به چنین مجازاتهایی رو بیاورند، اصل جنس پوسیده و فاسد است. حواشی و فرعاش قصهی دیگری است؛ ۲. میگویند «نمادین» بودن قصه مشکل است؟ یا ابهام درست میکند؟ شاید! ولی: ما را به شکلی نمادین کشتند؛ به ما به شکلی نمادین تجاوز کردند؛ به ما به شکلی نمادین ستم کردند. حق ما را به شکلی نمادین ضایع کردند. ما ملتی هستیم شیفته و دیوانهی «نماد»ها. خیلی خوب است ولی هیچ «نماد»ی بدون «تأویل» معنا ندارد. این قصه را چه تأویل و تفسیر کنی و چه به «نص»اش رجوع کنی، تکاندهنده است. پس ما اخلاقاً حق نداریم قصه را به شرح جوانب و ابعاد صوری آن تقلیل بدهیم.
[تذکره] | کلیدواژهها:
صفای آینهی خواجه بین…
|
[موسيقی] | کلیدواژهها: , به ياد عارف, بيات ترک, شجريان, محمدرضا لطفی, ه. ا. سايه, چاووش ۱, گروه شيدا
یک دهه بعد…
(*) بگذارید اینگونه توضیح بدهم: غرب در فهم جهان اسلام همیشه تعلل ورزیده است – و سابقهاش تا حدودی به دانشپژوهیهای شرقشناسانه و رویکرد معوجِ آنها بر میگردد – اما به طور مشخص، سیاستمداران، نخبگان و روشنفکران غربی – و همدستان بومیشان؛ به تعبیر حمید دباشی – آنقدر در فهم جهان اسلام و مسلمانان (و ارایهی تصویری متعادل و واقعیتر از مسلمانان) عقب بودند که تا زمانی که انقلاب ایران و مشخصاً حادثهی گروگانگیری رخ نداده بود، در آگاهی عمومی غربیان چیزی به اسم مسلمان شیعه و مسلمان سنی وجود خارجی نداشت: همه مسلمان بودند دیگر، چه فرقی داشت مگر؟ و همچنان غرب باید در فهم این جهان متفاوت با خود تعلل میکرد تا حادثهی ۱۱ سپتامبر رخ داد و فهمیدند قرائت دیگری از اسلام به نام قرائت طالبانی نیز وجود دارد. این همه بیاعتنایی در فهم تکثر مسلمانان – و انسانها – تا همین امروز به قدر کافی فاجعه آفریده است. کسی هست که بفهمد رکن رکین همزیستی انسانها در جهان معاصر به رسمیت شناختن و جدی گرفتن کثرتگرایی نظری و عملی جهانِ انسانی در همهی ابعاد و وجوهِ آن است؟
[تأملات] | کلیدواژهها: , حميد دباشی