سوی صوم آسمانی کن شتاب!

میخواستم شرحی بنویسم بر این عبارات از نامههای عینالقضات. دیدم به قدر کافی گویاست. اینقدر خواستم بیفزایم که – چنانکه آدمهایی مثل عینالقضات دریافته بودند – صرف گرسنگی و تشنگی از آدمی موجودی اخلاقی نمیسازد. گرسنگی و تشنگی به قول بعضی «اثر وضعی» ندارد. این تعبیرات اثر وضعی برای مناسک بدنی عمدتاً برساختهی فقیهان است. آن چیزی که در وجود آدمی اثر میگذارد زاییدهی سلوک است و سلوک فرزند تقوی است و تقوی معلق به مراقبت بر صرف ظاهر مناسک نیست. روزهداری خوب است و فرخنده ولی مانند تمام مناسک و شعائری شرعی فریبنده هم هست. ای بسا آدمیانی که در رمضان بیشتر و قویتر در بند شیطان گرفتارند. ای بسا آدمیانی که در همین رمضان از آن سپر روزه محروم میشوند ولی گرسنگی و تشنگی هم میکشند. باید بصیرت درون پیدا کرد. باید بفهمی کجا میتوان حتی پشت نقاب دین و خدا و مناسک و شریعت پنهان شد ولی در عمل شیطان بود و شیطانروش. بخوانید خودتان:
«و اما روزه به مذهب فقیهان: چون امساک آمد از اکل و شرب و وقاع، روزه صحیح است. و اینکه مصطفی گوید: رب صائم لیس من صیامه الا الجوع و العطش، دلیل میکند بر آنکه بیرون از اکل و شرب و وقاع چیزی میباید. و اگر از فقیه پرسی که به غیبت کردن و دروغ گفتن روزه باطل گردد یا قضا واجب شود؟ گوید: نه؛ و از آنکه مصطفی – صلعم – میگوید: خمس یفطرن الصائم: الکذب و الغیبه و النظر بشهوه و الیمین الفاجره.
و از عجایب جهانی باشد که روزه به آب و نان مباح باطل گردد، به غیبت حرام باطل نگردد. و این از آن است که صحت نزد فقیه عبارت از چیزی دیگر است و به نزدیک سالکان چیزی دیگر. سالک به صحت و قبول، آن خواهد که مرا را به سعادت آخرت رساند، و داند که چرا مرد را روزه به سعادت رساند و داند که چه بود که روزه باطل کند، اعنی روزه را از آن وادارد که آدمی را به سعادت رساند. پس اینکه الصوم لی، به یقین داند نه به تقلید، و الصومُ جُنّه ظاهر میکند، اینجا بداند که خمس یفطرن الصائم نه آن است که فقیه میپندارد.
و نظر فقیه جز در آن روزه نیست که روی در ظاهر خلق دارد، تا کس ناگوید که روزه نمیدارم. اما اینکه الصوم جنهٌ فقیه نداند که چه بود؛ و اگر دانستی، گفتی: چون غیبت و دروغگو سپر نهاده است؟ یا نه اگر سپر داشتی شیطان را بدو راه نبودی. و در رمضان باید که شیاطین را ببندند؛ چون دروغ میگوید و غیبت میکند، پس شیاطین بسته نیند، پس رمضان نیست این قوم را. چه، اگر رمضان بودی، شیاطین بسته بودندی، و اگر بسته بودندی به ایشان راه نیافتی.
چون چنین بودی، در عشر آخر – که استعداد در درون به کمال رسیدن بودی و در دل ایشان گشاده شدی – ملکوت را عرضه کردندی؛ پس قدر بدیدندی که «تنزل الملائکه و الروح فیها» چون شیاطین بسته نباشند، یحومون علی قلوب بنی آدم بود؛ چون بسته شوند لنظروا الی ملکوت السماء و الأرض بود. پس تا شیاطین باشند، فرشته را مأوی نبود؛ و تا در دل گشاده نگردد،قدر نتواند دید و در بهشت نتواند رفت.
و اگر از فقیه پرسی که چرا شیاطین بسته باشند در رمضان؟ نداند. زیرا که مراقبت آن کارنکرده است، و درِ بهشت هرگز نزده است – که یا عائشه اقرعی باب الجنه بالجوع و الظماء – و شیاطین هرگز از او نگریخته چون تاریکی از روشنایی. «یوسوس فی صدور الناس»، «فوسوس لهما الشیطان»، «یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه»، نه همین آدم را برون کرد و بس، هم تو را بیرون کرده است. و اگر او را از خود وداری، درِ بهشت گشایند و ملکوت عرض دهند. این حکم روزه است. و می نگر که نظرِ فقیه در روزه از عالم دنیاست یا از عالم آخرت؟
– عینالقضات همدانی؛ نامهها، ج ۳، صص. ۳۶۴-۳۶۶.»
[رمضانيه] | کلیدواژهها: , رمضان, روزه, سلوک, شب قدر, شریعت, فقه, ملکوت
مقام اصلی ما گوشهی خرابات است…

این یادداشت را به دعوت رضا شکراللهی، دوست دیرین وبلاگستانی، نوشتهام.
وبلاگ را همان نخستین سالی که به لندن آمدم کشف کردم ولی مدتی طول کشید (چند ماه یعنی) تا مرتب شروع کنم به نوشتن. ابتدای کار واقعاً چیزی نبود جز برادههای یک ذهن آشفتهی به شدت درگیر شعر و موسیقی و ادبیات کلاسیک فارسی. وقتی میگویم برادهها، یعنی به معنی دقیق کلمه، براده. چیزهایی که فقط حاصل بازی کردن با کلمات و بیان بیپرده و عریان هر چیزی بود که از ذهنم میگذشت. بسیاری از این برادهها واقعاً دور ریختنی بودند ولی ثبت شدند. بعدتر که حلقهی ملکوت شکل و هویت پیدا کرد – و در روزگار اوج وبلاگها این اتفاق افتاد – ملکوت هم مسأله پیدا کرد. هر روز درگیر چیزی بودم/بودیم. حرف میزدیم. دعوا میکردیم. نزاع و جدال قلمی کم نداشتیم. بعضی از مجادلهها معنا داشتند؛ بعضیها هم پاک بیمعنا. ولی هر چه بود تمرین خوبی بود. ما هم دور هم جمع بودیم و از حال هم باخبر(تر) بودیم.
این بدیهیات را که کنار بگذاریم، برای من ملکوت، همانی بود و هست که گاهی اوقات از خلال ناماش بیرون میزند: پیوند با شعر و ادبیات (امتدادش بدهی به فلسفه یا عرفان هم میرسد). دربارهی چهرههایی که به شکلی در زندگی من و نحوهی فکر کردنام – آن روزها – اثر عمیق گذاشته بودند، پیشتر نوشتهام. حالا هم بعضی از اینها هنوز هستند و یک لایهی زیرین و کمابیش صلبی آن زیرها ایجاد کردهاند. بعضیهاشان با زلزلههای معرفتی فروریختهاند یا صلابتشان را از دست دادهاند؛ بعضیها ولی هنوز همچنان هستند.
سیاست در سالهای نخست ملکوت بیشتر برای من تفنن بود؛ تفننی که حاصل دوران گشودگی مطبوعاتی دورهی خاتمی بود. اما از همان سال ۲۰۰۳ که مشغول دورهی فوق لیسانسام بودم، دغدغهی جدیتر گرفتن سیاست به مثابهی علم آرامآرام این نگاه تفننی را کنار میزد. الان هم اگر کسی به آن روزها برگردد شاید به سادگی چهرهی دانشجویی که با اعتماد نفس – شاید زیادی – کار دانشجوییاش را خیلی جدی میگیرد (شاید جدیتر از متعارف) مشهود است. آن روزگار، روزگار دانشجویی بود. بیشتر در حال آموختن بودم. فکر میکنم علاوه بر اینکه گاهی اشتباه میکردم، شتابزده حرف میزدم و عجولانه فکر میکردم، بعضی راهها را درست میرفتم. تردیدی ندارم که تصادف و برخورد با آدمهایی که مسیر علمی و دانشگاهی مرا تغییر دادند، از بختهای بزرگ زندگی من بود. همهی اینها را میشود در همین ملکوت پیگیری کرد.
چهار اتفاق مهم ملکوت را هم تغییر داد؛ هر کدام به شکلی بنیادین. یکی ازدواج بود که طبعاً برای هر کسی تغییری است مهم. دیگر نمیشد هر چه از خیالام میگذشت را به سادگی و بدون فکر کردن به جوانباش بنویسم. اینکه یکی که شریک زندگیات است و برایات عزیز است، آینهای پیش رویات بگذارد و عیوبات را نشانات بدهد، این فرصت را به تو میدهد که آرامآرام لغزشها را اصلاح کنی. وبلاگ میدان آزمون این خطاها بود. اتفاق بعدی، انتخابات ۸۸ بود که به گمانم زندگی بیشتر ایرانیها را – داخل و خارج کشور – به نحو بازگشتناپذیری تغییر داد. نوشتههای سال ۸۸ وبلاگام به خوبی گویای این تغییر است. خلاصهاش همان است که میرحسین موسوی، در بیانیهی ۱۱، گفته بود: سالخوردگان را جوان و جوانان را پخته کرد. این فرایند ناگهانی را به خوبی در ملکوت میتوان دید. ملکوت هم در این دوران پختهتر شد. سومین اتفاق تولد دخترم ترنج بود. با ترنج زندگی من به قبل و بعد از او تقسیم شد. هر چقدر دربارهاش بنویسم کم است. ولی دخترم نقطهی عطف زندگی من و ملکوت بود. اتفاق چهارم اتفاقی طولانی و کشدار بود: از سال ۲۰۰۷ آغاز شد و هنوز ابعاد زیادی از آن نقطهی آغاز ادامه دارد. سال ۲۰۰۷ دورهی دکتریام را آغاز کردم. سال ۲۰۱۱، رسالهام را تحویل دادم. ژانویهی سال ۲۰۱۲، پیش از تولد ترنج از رسالهی دکتریام دفاع کردم و چند ماه بعدش اصلاحات نهایی متن رساله تمام شد و در واقع نسخهی تقریباً نهایی کتابام آماده شد. سپتامبر ۲۰۱۴ کتابام متولد شد. طبعاً انتشار اولین اثر حرفهای و علمی هر آدمی میتواند زندگیاش را تغییر بدهد. این تغییر خواسته یا ناخواسته رفتار وبلاگی آدم را هم تغییر میدهد. زندگی علمی من – که بخش عمدهاش در تحصیل علوم سیاسی و روابط بینالملل گذشت – اثرش در ملکوت هویداست. اما دانشاندوزی فقط دانش دانشگاهی نیست. گاهی اوقات حاشیهها چیزهایی را بر متن تحمیل میکنند یا بر آن اثر میگذارند.
این چهار اتفاق هم به نوعی به ملکوت مرتبط بودند و هم در آن منعکس. ولی جدای اینکه ملکوت به سنجیدهتر کردن و صیقل دادن بعضی از فکرها کمک کرد و نقطهی تعادلی شد، یک خصلت ملکوت تقریباً هیچ تغییری نکرد. شعر و موسیقی همچنان بخش جداییناپذیر ملکوت باقی ماندند. الان هم بسیاری اوقات ملکوت برای من پیوند خورده است با شعر و موسیقی حتی وقتی که بحثهای خشکتر و عبوستر علمی یا نظری میان نوشتههای مربوط به شعر و موسیقی پدیدار میشوند.
وبلاگها با رشد سرطانی شبکههای اجتماعی (از فرندفید بگیرید تا گوگلریدر، و بعداً فیسبوک، توییتر و گوگل پلاس) دچار بحران شدند، ولو موقتی. اما همچنان فکر میکنم وبلاگها از حیث ثبات، پایداری و امنیت زمین محکمتری دارند. پیشتر یک بار دربارهی بیثباتی شبکههای مجازی که ولایت و اختیارشان به دست دیگری است نوشته بودم. حالا هم به این بهانه – و به بهانهی سقوط و افول عنقریب فرندفید پس از گوگلریدر – تکرار میکنم که هر چند شبکههای وب ۲.۰ امکانات تازهای به کاربر/مخاطب میدهد و بسیار زندهتر است از وبلاگ، ولی همیشه در گرو اختیار و تصمیم صاحبانی است که هیچ تعهدی برای استمرار آن پلتفرم ندارند. این برای همهی ما صادق است. راهاش این است که هر کسی حتیالمقدور خودش دامنهای و وبلاگی داشته باشد. برای همه شدنی نیست. شاید ضروری هم نباشد. بسته به این است که چه میخواهی بگویی و بنویسی. کلیدش این است که هر وقت هر چه خواستی بتوانی بگویی و کسی نتواند لگام به دهانات بزند که چنین و چنان مگو. وبلاگ فرصتی بود برای رهایی از اختناق. هزار و یک آفت و بلیه هم البته داشت؛ کمتریناش شهوت سخن گفتن مفرط و جار و جنجالهای بیهوده (و البته بیماری و توهم مریدبازی و مریدپروری). ولی اینها کف روی آب بود (و هست). این مشکل اگر در وبلاگها بود، در شبکههای وب ۲.۰ صد برابر شد و مهارناپذیرتر.
وبلاگ همچنان برای من از سایر فضاها قابلاعتمادتر و استوارتر است به نسبت. در تمام این ۱۲ سالی که دامنهی ملکوت سر پاست، خیلی به ندرت پیش آمده که کل دامنه دچار اختلال شود به جز در مواردی که مشکلات فنی وجود داشته و از عهدهی من خارج بوده. این ثبات و استمرار یعنی هر کدام از ساکنان ملکوت تقریباً همیشه دریچهای داشتهاند برای بیان فوری و بی سانسور هر چه که فکر میکردهاند. این مزیت و امکان کمی نیست. ملکوت شاید همیشه چنین نماند و شاید هم چند سال دیگر به هر دلیلی کرکرهاش (کرکرهی خود وبلاگ ملکوت نه لزوماً بقیه) پایین برود ولی این بایگانی همچنان میماند. من با ملکوت خطا بسیار کردهام. تجربههای بسیار اندوختهام و دوستان بسیار زیادی یافتهام که بعضی از آنها از دلنوازترین دوستانی هستند که همیشه داشتهام. ولی وبلاگ زنده است تا زمانی که حرفی برای گفتن داشته باشیم و مخاطبی در این فضا برای این حرفها وجود داشته باشد.
پ. ن. کسی را به نوشتن دعوت نکردم چون واقعاً چنان زیر فشار کار و مشغلههای روزمره هستم که نوشتن همینها فقط در مسیر رسیدن به خانه در قطار برایام میسر شده.
[انتخابات ۸۸, تأملات, جنبش سبز, وبلاگستان] | کلیدواژهها: , انتخابات ۸۸, ترنج, حلقهی ملکوت, خطاکاری, ملکوت, ميرحسين موسوی, وبلاگستان