@ 12 دی، 1390 به قلم داريوش ميم
بارها نوشتهام که ملت ما گنجینهای دارد شگفتآور از فرهنگ و هنر و ادبیاتی که سرچشمهی امید و جانمایهی بینشی است که افقی فراتر از حوادث روزمره را پیش روی آدمی میگذارد. این غزل شگفتآور حافظ که در تاریکترین روزگار سرزمین ما سروده شده است، مضمون درخشان امید و ایمان به برآمدن آفتاب از میانهی ظلمت بیکرانه را به شیواترین شکلی پرورانده است.
آنچه در زیر میشنوید، آوازی است از شجریان در ماهور که در اجرایی خصوصی با سهتار محمدرضا لطفی و نی محمد موسوی روی این غزل حافظ اجرا شده است. تاریخاش گمان میکنم سالی در دههی ۶۰ باشد. تمام اینها را وقتی کنار هم بگذاریم، به خودی خود معنایی مهم پیدا میکنند. صدای شجریان، ساز لطفی و موسوی و انتخاب غزلهای حافظ را وقتی میگذاریم کنار نحوهی ادای ابیات و تکیهها و تأکیدهایی که روی کلمات میشنویم آن هم در آن بستر زمانی و تاریخی، گویی داریم روزگار حالِ خودمان را از نو میشنویم. صدای شجریان شفافیت و صلابتی دارد که بیشک این اجرا را میتوان در زمرهی یکی از بهترین آوازهای شجریان قلمداد کرد. ضبط برنامه، حرفهای نیست و اجرایی است خانگی که پس از کار فراوان به شکل حاضر در آمده است.
بشنوید و محظوظ شوید.
[audio:http://blog.malakut.org/audio/Shajarian-Lotfi-Musavi%20-%20Mahoor/01.%20Zabte%20Khanegi.mp3]
[موسيقی] | کلیدواژهها: , آقافخر ميررمضانی, اجرای خصوصی, شجريان, لطفی, ماهور, موسوی
@ 11 خرداد، 1390 به قلم داريوش ميم
دلا دیدی که خورشید از شبِ سرد
چو آتش سر ز خاکستر بر آورد
زمین و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشتِ شقایق گشت از این خون
نگر تا این شبِ خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
صدای خون در آواز تذور است
دلا این یادگارِ خونِ سرو است
– این ابیات، ناظر به حالی در آینده است؛ اما این آینده، آینهی حال ما نیز هست: حالی که شبی خونین دارد و خنجرها از دلها گذر میکند و خونِ هزار سرو دلاور به خاک میریزد. خونی که هدر نخواهد شد: ای بلبل حزین که تپیدی به خونِ خویش / یادِ تو خوش که خندهی گل خونبهای تست. شهدای ما، آزادگانِ این سروستاناند که نوید رهایی را با پرگشودنِ خویش به بندیان میآورند.
[جنبش سبز, موسيقی] | کلیدواژهها: , شجريان, عزت سحابی, ماهور, ه. ا. سايه, هاله سحابی
@ 24 اردیبهشت، 1390 به قلم داريوش ميم
سخن گفتن پیوسته است به جان آدمی و اصلاً فلسفهی وجودی او. «خموشی دمِ مرگ است». بعضی از آدمیان، زیاد اهل سخن گفتن و شاید هم به عبارتی «هیاهو» نیستند. بعضی هم وقت سخن گفتن، فاش سخن میگویند. هیچ پردهی پنهانی در سخنشان نیست. برای فهم مطویات سخنشان نیازی به کلید نیست؛ تأویل لازم نیست، مستقیماً میتوان معانی را به صرافت دریافت. همه این چنین نیستند. بعضی ناچارند برای سخن گفتن، هزار ملاحظه را در کار کنند. این لزوماً معنایاش این نیست که خودشان آزاد نیستند برای سخن گفتن. گاهی تجربه و زمانه معلمِ آدمی میشود تا همه جا هر چیزی را نگوید یا اگر هم میگوید چنان بگوید که اهل اشارت نکته را دریابند و نامحرمان و بیگانگان، تهیدست و محروم بمانند. دزدان و رهزنان در سرای سخن هم هستند. اینها فقط کارشان سرقت سخن نیست؛ بسیاری از این طایفه، آزادی میدزدند و راهِ آدمیت میزنند. آدمیت، با سخن نسبت دارد. هر رخنهای که در حصنِ حصینِ آدمی بیفتد، از راهِ سخن میافتد. کسی را با خاموشان کاری نیست همچنان که زندگان را با مردگان کاری نیست.
این قصهی من و این وبلاگ هم هست. آنچه اینجا پدیدار میشود، گاهی فاش است و عریان. گاهی در پرده است و مستتر در لابهلای صد عبارت دیگر. اما آدمی دیگر به چه زبانی باید بگوید که از بیداد بیزار است؟ آدمی چگونه و به چه بیانهای دیگری باید فریاد بزند که تن به ستم، به ریا، به دینفروشی و به دروغ نمیدهد؟ گرفتیم که دو روزی تازیانه بر گردهی بیداد نکشیدی – که همیشه هم لازم نیست من و شما هر روز پنجه در پنجهی ستم بیندازیم – اما با لب فروبستن من و ما، سخن نمیمیرد. آدمیت همچنان زنده است و این شلعه بیوقفه زبانه میکشد!
قصهی عشق هم از همین قبیل است. سادهدلان گمان میکنند که عاشقان از همهی احوالِ جهان فارغاند، غافل از آنکه عاشق، کانون درد است. آنکه یک بار با درد آشنا شود، بعید است چشم به روی دردِ آدمی ببندد. اصلاً درس عاشقی برای همین است که آدمتر شوی. آدمتر که شدی، حساستر میشوی به هر ماجرایی که آدمیتِ آدمی را لکهدار و خدشهدار کند. عشق، نسبتی با شرافت و نجابت هم دارد. از همین روست که عاشق چه بسا زودتر از دیگران میفهمد که کجا و چگونه دامن شرف و نجابت آدمی به ذلتِ تسلیم در برابر بیداد آلوده میشود. پس عجیب نیست وقتی که خواجهی شیراز میگوید:
نشانِ اهلِ خدا عاشقی است با خود دار
که در مشایخِ شهر این نشان نمیبینم
ناگهان این نکته پررنگتر میشود که عاشقی زمین و زمینهای است برای اینکه دست رد بزنی به سینهی دروغ. این درد، پیوند دارد با وجودِ آدمی:
آنکه به دل دردی ندارد آدمی نیست
بیزارم از بازارِ این بیهیچدردان
بیهوده نیست پس، اگر نمیشود لب فروبست:
منِ رمیدهدل آن به که در سماع نیایم
که گر ز پای در آیم به در برند به دوشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم!
[تأملات, موسيقی, پرويز مشکاتيان] | کلیدواژهها: , سر عشق, سهتار, شجريان, ماهور, محمد موسوی, نی, پرويز مشکاتيان
@ 1 فروردین، 1390 به قلم داريوش ميم
یکی از حکمتهای ساده و بلیغ نوروز، همین است که «جهان نمیپاید»؛ یعنی این عالم با همهی تلخیها و شیرینیهایاش دوام ندارد. یعنی که ستم و بیداد پایدار نخواهد ماند و «جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند». قاعدهی تاریخ همین است که بیدادگران نه تنها درس و عبرت نمیگیرند که درست بر عکس در خیال و گمانِ خود میپندارند که عین حقیقت و حقانیتاند و هیچ ستمی از دستِ آنها بر کسی نمیرود! طبعاً چرخهای زمان به آسانی پیکرهی همهی سرکشان و مقتدران تاریخ را در هم میشکند و از آنها چیزی نمیماند جز قصه و البته لعنتِ ابدی هر که در پی آنها میآید. تاریخ و زمان، داورانی سختگیرند و همین داوران سختگیرند که روزنهی امید را میگشایند. برای سال تازه، دعا میکنم و آرزو میکنم که بیخِ درخت بیداد خشک شود و سایهی سبزِ مهربانی، درستی و راستگویی بر سرِ یکایک هموطنان، همراهان و یارانام گستردهتر شود. آرزو میکنم آنها که در چنگال بیداد اسیرند، زندانشان شکسته شود و از زندان برون و درون رهایی یابند. همچنان ایمان دارم که ملت ما لیاقتِ بهتر از این و بسی بهتر از این را دارد. سزای درستی و پاکی، شادی است و بخت و اقبال؛ نه خواری دیدن و تحقیر شنیدن و استخفاف و بندگی. سزای ما آزادی است و شادی و شادیِ آزادی. امیدوارم این بار آزادی ما با زنجیر از راه نرسد.
هدیهی طربستانی ملکوت اجرای آواز ماهور بهاریهی حضرت استاد است با همراهی تار داریوش پیرنیاکان و تنبک همایون. ادامهی قطعات همنوازی دو عزیز است که امروز دیگر به زبان دیروز با ما سخن نمیگویند: ناصر فرهنگفر و پرویز مشکاتیان. غزل آواز بخش اول، از نوروزانهترین غزلهای حافظ است و غزلی است حکیمانه. سال نودتان خجسته باد.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بهاريه, داريوش پيرنياکان, شجريان, ماهور, ناصر فرهنگفر, پرويز مشکاتيان
@ 26 مرداد، 1389 به قلم داريوش ميم
حسام الدین سراج آلبومی دارد به اسم «بینشان» در ماهور. این آلبوم همیشه به خاطر آن تصنیف آخرش مرا به یاد ماه رمضان میاندازد. ناگهان امروز به یادش افتادم و گفتم در این ساعات منتهی به افطار این حال را با اهلاش شریک شوم. این شما و این «بینشان».
[موسيقی] | کلیدواژهها: , افطار, بینشان, حسام الدين سراج, ماهور
@ 1 مرداد، 1389 به قلم داريوش ميم
حال و هوای ماهور دارم. جیرهی طربستانی ما هم چند روزی است گره خورده است به این دستگاه. تا به حال هیچ وقت آلبوم سرو چمان شجریان، اجرای دانشگاه برکلی، را مستقلاً اینجا نیاوردهام. این آلبوم بخشی از آلبوم سهگانهی کنسرتهای شجریان در تابستان ۱۳۶۹ در آمریکاست. غزل آواز از سعدی است. غزل تصنیف از حافظ است. شجریان تصنیف سرو چمان را در مناسبتهای مختلف خوانده است و هر کدام لطفی دارد. نوازندگان این اجرا، داریوش پیرنیاکان، جمشید عندلیبی و مرتضی اعیان هستند. روز ماهوریتان خوش!
پ. ن. نسخهی اولیهای که اینجا گذاشته بودم، اشتباهاً اجرای ماهور کارلسروهه بود. این اشتباه اکنون اصلاح شده است.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , برکلی, جمشيد عندليبی, داريوش پيرنياکان, سرو چمان, شجریان, ماهور, مرتضی اعيان
@ 31 تیر، 1389 به قلم داريوش ميم
پریسا آلبومی دارد در ماهور. اجرایی است قدیمی (که حتی تاریخاش را هم ندارم) اما دست کم بیست سالی است که با آن آشنا هستم. ماهور دلنشینی است که کیفیت بسیار خوبی هم دارد. برای اینکه سهم طرب و جیرهی موسیقیمان کم نشود (که هرگز بنای این طربخانه خراب مباد)، میگذارماش اینجا که بشنوید و حال و روزی خوش کنید. اگر کسی اطلاعات دیگری از این آلبوم میداند، لطف کند و پای همین نوشته اطلاعات مربوط را مرقوم کند.
«گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش و گو گناهِ من است»
[موسيقی] | کلیدواژهها: , ماهور, پريسا
@ 3 دی، 1387 به قلم داريوش ميم