۱
خیامخوانی
گمان نمیکنم در میان شاعران و حکیمان ایرانی هیچ کس چون خیام این اندازه ایجاز و این مایه نبوغ در طعنه زدن به هستی داشته باشد. این مرگآگاهی و اعتنا به فنا، همچون آینهای میتواند وجودِ اهلِ بینش را یکسره دیگرگون کند. با خود گفتم که چه خوب است امروز، مجموعهای از آوازهایی که روی رباعیات خیام در دستم هست، با شما شریک شوم. قطعهی اول، آوازی است که شجریان در سال ۱۳۷۸ هنگام دریافت مدال پیکاسو در یونسکو، در پاریس، خوانده است. بعدی، گلهای تازهی شمارهی ۱۸۷ است که به همراه گروه زندهیاد استاد فرامرز پایور اجرا شده است و مشهور است به «شب نیشابور». قطعات بعدی، آوازهایی است که در آلبوم رباعیات خیام که با دکلمهی احمد شاملو همراه است، آمده است. آخرین قطعه، از موسیقی سریال ابن سینا برگرفته شده است که با صدای صدیق تعریف است و از همه کوتاهتر است. لذت ببرید و یادی از هستیِ فناشونده و میرندگی آدمیزاده کنید که: فاکثروا ذکر هادم اللذات!
|
[موسيقی] | کلیدواژهها: , احمد شاملو, خيام, شجريان, شوری ديگر, صديق تعريف, پاريس, پيکاسو, کامکارها, گلهای تازه
۳
سرِ کوهِ بلند…
امروز سالروز تولد پرویز مشکاتیان است. نوشتنام نمیآید. هر بار که فکر میکنم به این خالیِ پرناشدنی، بند دلام پاره میشود. غم به دلام مینشیند. ابری به چشمام میلغزد و دردی در وجودم میدود. امروز شعری از اخوان را با صدای تعریف و آهنگسازی مجید درخشانی گوش میدادم و این دلآشفتگی پریشانترم میکرد.
سر کوهِ بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا غمگین نشسته
شکستِ دست و پا درد است اما
نه چون دردِ دلاش کز غم شکسته
سر کوهِ بلند ابر است و باران
زمین غرقِ گل و سبزهی بهاران
گل و سبزهی بهاران خاک و خِشت است
برای آنکه دور افتد ز یاران
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچاش نالهای نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هِشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
سر کوه بلند ابر است و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خواباند اگر بیدار گویند
که: «هستی سایهی ابر است، دریاب!»
مدتهاست از شعر اخوان فاصله گرفتهام به خاطر یأْس تسلیمآمیزی که در آن موج میزند. اما امروز با این یادآوری رنج و دوری، تنها چیزی که تسکینام میدهد همین حکایتی است که بر «سرِ کوهِ بلند» میرود. پرویز مشکاتیان هم «بر سر کوهِ بلند» سری هشت و… ای دریغا!

[موسيقی, هذيانها] | کلیدواژهها: , اخوان, سر کوه بلند, صديق تعريف, مجید درخشانی
۴
عاقبت از ما غبار ماند، زنهار…
چیز دیگری میخواستم بنویسم دربارهی بزرگان موسیقی ما و این تلخیها و درشتیهایی که این روزها با هم میکنند و آتش به خانهی خود و یکدیگر میزنند. دو سه بار نوشتم و پاک کردم. دیدم بهتر است به جای این کارها، مهمانتان کنم به موسیقی و نغمههای طرب. آلبوم شورِ دشت صدیق تعریف را گوش کنید. خصوصاً این بیت را (در قطعهی ۵) به تأمل بشنوید که میفرماید:
عاقبت از ما غبار ماند، زنهار
تا ز تو بر خاطری غبار نماند!
|
[موسيقی] | کلیدواژهها: , شور دشت, صديق تعريف
۱
آن چیز: آن!
حکایتِ آن، یا این «چیز» وصفناشدنی و لطیف، حکایتی کهن است. این همه شاعران که بیزبان و بازبان خواستهاند وصفی از آن بگویند، آخرِ کار به همین «چیز» و به این «آن» رسیدهاند و به همین لطیفهی نهان که حافظ گفته است:
لطیفهای است نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری است
(شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد / بندهی طلعت آن باشد که «آن»ی دارد!)
این همان است که مولوی میگوید: چیز دگر ار خواهی، چیز دگرم آمد! و همین «چیز» است که عاشقی را پیش میبرد. همین است که سعدی میگوید:
مرا خود با تو چیزی در میان است
و گرنه روی زیبا در جهان است
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفتم و مهرت همچنان است
تصنیف نخستی که صدیق تعریف در این آلبوم گلگشت میخواند (با گروه شیدا و آهنگسازی پشنگ کامکار)، روی همین غزل دلنشانِ سعدی است. گوش بدهید و محظوظ شوید.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , صديق تعريف, پشنگ کامکار, گلگشت