فاصلهی ظلمات و نور…
سه چهار هفتهای پیش هوش و حواسام آمیخته با سورهی فاطر بود. گمان میکنم آیات اول این سوره را با صدای مصطفی اسماعیل میشنیدم (شاید هم منشاوی). الآن هر چه میگردم نمییابم فایلاش را. ولی اصل قصه نفس آیات است نه قاری. نشانه میگذارم برای اینکه دوباره برگردم به سراغاش. اما هر بار که میخوانی و میشنوی، چیز تازهای کشف میکنی. یادم هست برای یکی از جلسات تدریسام، آیهای در این سوره را میخواستم با دانشجویانام بخوانیم که بعد از پایان کلاس به صرافتاش افتادم و دیر شده بود. اما آیات دیگر این سوره همان حال و هوا را دارد (خصوصا این بخش پایین که پررنگ کردهام).
وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِیرُ وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاءُ ۖ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا ۚ وَإِن مِّنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ
[audio:http://malakut.org/quran/035.mp3]
(سورهی فاطر با صدای شاطری)
[واقعه] | کلیدواژهها: , شاطری, شريعت, علم, فاطر, قائم, قرآن, قيامت, نذير
به آب زندگانی بردهام پی
«در این هفت ماه اتفاقهای تلخ زیادی برای عزیزانم افتاده اما تلخ ترین آنها بازداشت دو تن از دوستانم سمیه عالمی پسند و پیمان چالاکی جلو چشم مانا دختر سه ساله آنهاست. به خصوص اینکه مأموران میخواستند مانای کوچک را به بهزیستی تحویل دهند و فقط بعد از فریادهای مادر و پدر حاضر می شوند مانا را به یکی از دوستان تحویل دهند. مانا سه روز است که فقط جیغ میزند.»
این مشاهده، این تجربه هولناک چیز تازهای نیست. بسیاری از ما و شما در این ماهها، نمونههای فراواناش را یا خوانده و شنیدهایم و یا به چشم دیدهایم. و البته به شهود میتوان دریافت که جنبش سبز نه مأمور دارد و نه ضابط قضایی. یعنی نکتهی بدیهی را به عقل و فهم متوسط میتوان دریافت (مگر البته برای کسانی که بر دلها و خردهاشان مُهر باشد). تجربهی بالا، تنها به همین ماههای پس از انتخابات تلخ ۲۲ خرداد ۸۸ محدود نمیشود. این نوع رفتارها پیشتر هم وجود داشته است، اما تفاوت بزرگ این است که با حادثهی عظیمی که در ایران رخ داد، تشت رسوایی چنین کردارهایی از آسمان افتاد و هر چه میکوشند این نوع رسواییها را پنهان کنند، نمیشود که نمیشود. کافی است اندکی به حافظهتان فشار بیاورید تا نمونههای فراوان قبل و بعد از این حادثه (و به قول مخالفان سبزها «فتنه») را به خاطر بیاورید. اما چرا اینها را دارم میگویم؟
آنچه بر ما و بر ملت ما (حتی بر ملت غیر-سبزِ ما) رفته است، تلخ است. در این تلخیها، آدمیان پی پناهگاهی میگردند و هر کسی به شکلی و نوعی، پناهی میجوید و جسته است. برای اینکه نوشتهام مطول نشود، خلاصه میگویم که در چنین احوالی پناهگاه یکی چون من قرآن بوده است و حافظ و مولوی. قرآن را به ویژه با تأکید خاص میگویم چون اگر سلامت نفسی باقی باشد، همین قرآن مهمترین مستمسک هر مؤمن صافیضمیر است. این معنی را نمیتوان به طور عینی ثابت کرد و مقولهای است ایمانی، اما باور من این است که آنچه بر حاکمیت و بر قدرتِ سیاسی در کشور ما رفته است، عمدتاً به خاطر مهجور کردن قرآن است. کاش حتی از همین قرآن پوست و ظاهر را بر میداشتند. آنچه من میبینم رها کردن ظاهر و باطن قرآن است و سپردن عنان مدیریت کشور و سطوح مختلف قدرت به بیخردان و بیکفایتانی بوده است که نه حرمتی برای شریعت قایلاند و نه فهمی از طریقت و حقیقت داشتهاند. اصلاً حقیقت و باطنِ دین پیشکش؛ کاش به همین صورت و به همین فقه وفادار میماندند. در سالهای گذشته هم کم نبودهاند آزادگانی که به ستمهایی از جنس آنچه که نمونهاش را در بالا آوردم اعتراض کردند؛ از جمله آن فقیه فقید و عالم شجاع و آزاده، منتظری مرحوم. هر چه هست این قصهی بیاعتنایی به دین، آن هم به دست مدعیان دینداری که دعوی عرضهی مغز و اساس دین را هم دارند و همهی آدمیان غیر از خود را در طریق ضلالت میدانند و در ردیف حیوانات میشمارند، قصهی تازهای نیست. اما این قصهی تکراری این روزها، شکل پنجه زدن در چهرهی ستاریت خدا گرفته است و به بازی گرفتن حلمِ او. گفتم این حکایتها، حکایتهای ایمانی است و مجال یا ادعای استدلال هم در این فهم شهودی یا ایمانی نیست. ولی فهم بلاواسطهی من از قرآن و سالهای مؤانستام با این مضمون شریف و آسمانی همین را گواهی میدهد.
امروز، چندین ساعت است که مشغول گوش دادن و دوباره گوش دادن به ترتیل سورهی فرقان با صدای شیخ ابوبکر شاطری هستم. چه حالی دارد؟ اول از همه برای من آرامش خاطر است. اطمینان است. این استماع ترتیل همچنان که برای رسول در لحظهی فرود آمدن وحی، اسباب تثبیت فؤاد میشد، برای من هم همین حس محکم شدنِ دل را دارد. تردیدی ندارم که آنها که اهل ایماناند در این روزهای تلخ و سیاه، بسیار استمداد جستهاند از این مصحف نورانی و بسیار قوت قلب گرفتهاند در برابر این همه ستمهای فزون از حد که در برابر مدارای لطف حق، جسارتهای بیکرانه میکنند و از حد گذراندهاند و مدتهاست که پروای حساب و قیامتی را ندارند. سورهی فرقان، آیهآیهاش این روزها خواندنی است. جایی نیست از آن که بصیرتی تازه به آدمی ندهد در این احوال.
آیاتی که در زیر میآورم علیالخصوص عبرتافزا هستند و بصیرتبخش (حتی برای کسانی که خبر رفتاری را که در بالا آوردم میشنوند و وسعت و تداول گستردهی این رفتارها را باور ندارند و خودشان را به خواب میزنند و در ظلم ظالمان و جنایت مجرمان شریک میشوند). اینها آیات ۲۷ تا ۴۳ از سورهی فرقان (سورهی ۲۵) هستند.
«وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءنِی وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِینَ وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً وَاحِدَهً کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلًا وَلَا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیرًا الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُوْلَئِکَ شَرٌّ مَّکَانًا وَأَضَلُّ سَبِیلًا وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیرًا فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِیرًا وَقَوْمَ نُوحٍ لَّمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آیَهً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ عَذَابًا أَلِیمًا وَعَادًا وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُونًا بَیْنَ ذَلِکَ کَثِیرًا وَکُلًّا ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَکُلًّا تَبَّرْنَا تَتْبِیرًا وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْیَهِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَهَا بَلْ کَانُوا لَا یَرْجُونَ نُشُورًا وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا إِن کَادَ لَیُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلَا أَن صَبَرْنَا عَلَیْهَا وَسَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا»
ترجمهی آیات را به خاطر پرهیز از طولانی کردن متن نمیآورم. قرآنی به دست آورید و ترجمهاش را خودتان بخوانید اگر عربی نمیدانید. آیاتی را که زیرشان خط کشیدهام به باور من آینهی تمام نمای نظامی است که متکی و مستظهر به قدرت و زور است اما به زبان و در نمایش لاف داشتن پشتوانهای الهی و خدایی میزند. عاقبت چنین کسانی به زبان قرآنی یا «تدمیر» است یا «غرق» یا «عذاب عظیم» و نمونههایاش را هم قرآن ذکر میکند از اقوامی که بسی زورمند بودهاند. در آیهی آخر این سوره، این عبارت برای آنها که با قرآن انسی دارند، معنادار و تکاندهنده است: «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ»! گمان میکنم اشارهای به مضمونِ مستتر در این عبارت کافی است برای اهل این سخنان. زیاده دردسر نمیدهم. حرف زیاد است. ترتیل این سوره را با صدای شاطری در اینجا میآورم شاید در این شبهای طوفانی که عالم زیر و رو میشود، پناهگاه کسی شود و آسایش خاطری بیاورد و اطمینانی به فرا رسیدنِ آیندهای روشن پدید آورد که امیدی است دلفروز و جانبخش. آری، این سخنان «آبِ زندگانی» است و مرده زنده میکند. فقط باید پنبه از گوش بیرون آورد. همین. کار زیاد سختی هم نیست.
|
پ. ن. نخواستم از کسانی بنویسم که در همین روزها شرک میورزند و کسانی از آدمیان را چنان اطاعت میکنند که اطاعتشان شانه به شانهی شریک قایل شدن برای صمد بینیاز میساید. بخوانید و چندین بار به دقت بخوانید: «وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَهً لَّا یَخْلُقُونَ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ وَلَا یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَلَا حَیَاهً وَلَا نُشُورًا وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْکٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْمًا وَزُورًا». کسانی که نه یارای آفریدن چیزی دارند بلکه خودشان مخلوقاند و برای خود هم توانایی مالکیت ضرر و نفعی را هم ندارد و مالکیت موت و حیات آدمیان را هم ندارند و کسانی را هم نمیتوانند زنده کنند. بله، بتپرستی تنها پرستیدن بتِ سنگی نیست! بگذریم از این یکی که قصهاش خیلی دراز است!
پاسبان حرمِ دل شدهام…
من این دل و این جان را بر آستان کرماش افکندهام. با همین حالِ «به دیوان عمل نامه سیاه» آمدن و به دریای کرمِ او «غرق گناه» آمدن… با امید همین فتوح. «دلبر از ما به صد امید ستاند اول دل / ظاهراً عهد فرامُش نکند خُلق کریم». شاطری همچنان میخواند در پردههای جان که «فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب» و چه رغبتِ شوقناکی است در این حالِ پریشانی که هیچ کساش بدان وقوف نیست. حالی که گفتنی نیست. حالی که کس پریشانیاش را نمیداند و بویی نمیبرد از این همه زخمِ درون. از این حالی که مجالِ آه هم در آن نیست. این حالِ غریب وصفناشدنی… بعضی چیزها را نمیشود نوشت. جرأتاش نیست. در این حریم جسارت نباید کرد. در راه که میآمدم با خود میاندیشیدم که «چاکر چو قدیم گشت، گستاخ شود». حکایت بندگانی است که سالها همنشینی با خداوندشان، آنها را گستاخ میکند و زباندراز: گوشام چرا مالی اگر من گوشهی نان بشکنم؟
سالها بود که این غزل حافظ را در چنین حالی نشنیده بودم (شاید هم هرگز چنین نشنیده بودماش): مزن بر دل ز نوکِ غمزه تیرم / که پیشِ چشمِ بیمارت بمیرم… یعنی انگار این همه معنا ناگهان یکجا هبوط کرده. انگار بار اول است بشنوی پیامی پنهان را. انگار گریبانات را میگیرد و میگوید خانه از غیر تهی کن. تهی کن تا بتوانی بگویی: چنان پر شد فضای سینه از دوست / که فکر خویش گم شد از ضمیرم. این پر شدن آسان نیست. عمری باید درنگ کرد. عمری آه بر لب باید داشت. زندگانیها تباه میشود برای همین یک نفس که ببینی که فضای سینه این اندازه از او پر است چنانکه جایی برای جز او نمانده. جای غیر نمیماند. جای غم هم نمیماند. حکایتاش هم آسان است. حکایت عهد است و پیمان. حکایت یک قرارِ ساده: قراری کردهام با میفروشان / که روز غم به جز ساغر نگیرم. قرار هم حساب و کتاب دارد. دفتر و دیوان دارد. اما این دفتر و دیوان هم ساده است. نقش پراکنده ندارد. تکلیفِ همه چیزش روشن است:
مبادا جز حسابِ مطرب و می / اگر نقشی کشد کلکِ دبیرم
با آن الحان نهفته در انشراح شروع میکنی و میرسی به این بختِ جوانی که از دولتِ عشق میرسد، ولو پیر باشی و سالخورده. از آن حال خوف، میرسی به حالِ رجا. از آن بر خویش چو بید لرزیدن، میرسی به امنیت و سلام. اصلاً من با همین دو نامِ «مؤمن» و «سلام» در حضور و دیدار تو زخمهای جانام را شستوشو دادم. در حضورِ تو امنیت است که در جانام میریزد. سلامت است که در میرسد. حال غریبی است. حالی است که به ذوق توان گفتن. حالی است که با اشک و سوز میرسد. همین سوزی که کارها بکند. نیاز نیمشبی هم میخواهد. کمند عنایتی هم لازم است. همین چیزهایی که نمیشود توضیح داد. چیزهایی که یا به آسانی مدلل نمیشوند یا اصلاً دلیلپذیر نیستند. خودشان دلیلاند. «خدای را مددی ای دلیلِ ره…». بخت جوان. جوانبختِ جهان. با این بختِ جوان است که آسان میشود جان داد. بختِ جوان باید یار شود. گوش بدهید و یک شبی در هوای حال و حالِ هوا باشید. هوای شرارانگیزی که غوغا میکند. «شرارانگیز و توفانی هوایی در من افتاده است / که همچون حلقهی آتش دراین گرداب میگردم». گوش بدهید فقط. نخواستم از غزل آواز چیزی بنویسم که سورهای است برای خودش. آیتی است. معجزتی است. که بماند. بماند.
|
فقر من و غنای تو…
جلوتر میرویم. میفرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَهَ النَّاسِ کَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِن جَاء نَصْرٌ مِّن رَّبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ أَوَلَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِی صُدُورِ الْعَالَمِینَ» (آیهی ۱۰). «خود حقیقت نقد حال ماست آن». تا کمترین رنجی میبینیم، تا اندک درشتی میشنویم، گمان میبریم که عذاب الاهی ما را در گرفته است. تا اندک نصرتی هم میرسد، همراه مخلصان و مقربان میشویم. این چیزی است جز ضعف آدمی؟ چیزی است جز اخلاصی که غایب است؟ بد نیست ذکر خیری کنم از آیتالله مظاهری که روزگار نوجوانی من با فقط یک کتاب از این مرد – که امروز به راستی نمیدانم کجای معادلات عالم قرار گرفته است – جانام را با برجسته کردن «اخلاص» شستوشو داد. به هر روی، آسان نیست که بیاموزیم در راه خدا، اذیت و آزاری ببینیم ولی فتنهی آدمیان را با عذاب الاهی یکی نشماریم. آدمیان را بر مسند خدایی ننشاندن، یک مصداقاش همین است.
اما شیرینی سورهی عنکبوت این است که با جهاد آغاز میشود و با انذار دربارهی آن و به جهاد هم ختم میشود. بعد از آن همه تلنگر زدن و ابراز استغنا، میگوید که: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ» (آیهی ۶۹) یعنی این احسان، این نیکوکاری را ترک نکنید. هر اندازه که او از شما مستغنی است و شما برای سود خودتان جهاد میکنید، اگر قدم در این راه نهادید، راه را هم نشانتان خواهد داد. این سوره، سورهی روحنوازی است. حرف بسیار است. خدا بخواهد، آن بحث توحید و حریت را پی خواهم گرفت که نکته و اشاره بسیار دارد. سحر رمضانیتان پر نور و شیرین باد.
|
ذکری برای صاحبانِ دل
|