اولین و آخرین قربانی تحریم همیشه مردماند

این یادداشت را حدود یک ماه پیش نوشته بودم و در وبلاگ نبود. ضرورت بحث دربارهی موضوع همچنان باقی است. پاسخ ایرانیان مدافع تحریم به این پرسش ساده چیست: چطور میتوانند در عمل نشان بدهند تحریم فقط به حکومت صدمه میزند و مردم آسیبی نمیبینند؟
یکی از بزرگترین رخنهها در استدلالهای مدافعان تحریم اینجاست که در واقع کارکرد اصلی تحریم این است که مردم ایران جانشان به لب برسد و خودشان حکومت را سرنگون کنند. این را باید از تحریمچیان پرسید که آیا با این استراتژی موافقاند یا نه؟ با جان به لب کردن مردم موافقاند؟ ماجرای تحریم تیغ دولبه است به این معنا که اگر رفع تحریم به بهبود وضعیت زندگی مردم ختم شود، هیچ تضمینی نداریم که مردم آن کشور بخواهند حکومتشان را سرنگون کنند ولو خیلی هم از آن ناراضی باشند یا آن را نامشروع بدانند. دلیلاش هم دغدغههای طبیعی بقاست. مدافعان تحریم – احتمالاً – کاملاً درست میگویند که برداشتن تحریم باعث تقویت خودکامگان هم میشود ولی تقویت مردم و جامعهی مدنی هم ناگزیر همین خودکامگان را در مسیر دارد. آیا به خاطر بستن راه نفس آن خودکامگان باید جامعهی مدنی و مردم را هم خفه کرد؟ پاسخ تحریمچیان در عمل مثبت است.
تحریمچیان در توجیه صدمه دیدن مردم از رهگذر تحریم حکومت استدلالشان این است که مسؤول اصلی و نهایی صدمه دیدن مردم حکومت است. اگر حکومت از سر راه کنار برود، مردم آسیب نمیبینند. بدیهی است که هیچ جا اتفاق نمیافتد و از اساس مغالطه است. لذا، مسؤولیت اصلی صدمه دیدن مردم خودشانند. اگر قرار باشد نظام خودکامهای با فشار تحریم و به خاطر دلسوزی برای مردم یا حفظ تمامیت ارضی کشور یا بقای فرهنگاش دست از خودکامگی بکشد، بدیهی است که دیگر آن نظام خودکامه نخواهد بود بلکه دلسوز کشور و مردماش میشود. آن وقت چرا باید ساقطاش کرد؟ دقت کنید به مغالطهی تحریمچیان. من نظام جمهوری اسلامی را نظامی صاحب صلاحیت و دلسوز برای ایران و مردماش نمیدانم (به دلایل مختلف) ولی شیوه و استدلال تحریمچیان را هم به همان اندازه برای ایران و مردماش خطرناک و ویرانگر میدانم. باید از دوقطبی افراطی نظام و مخالفان افراطیاش عبور کنیم. راه آینده این است.
در هیچ جای دنیای هیچ نظام خودکامهای که قدرت کامل را در اختیار خودش داشته باشد، با التماس و درخواست و تحت فشار دست از قدرت نمیکشد. تحریم، بدیل حملهی نظامی است برای سرنگون کردن یک حکومت. تحریم شیوهای است که در مورد خاص ایران عمدتاً هدف مشخصی دارد: تغییر رژیم و نه تغییر رفتار رژیم. تحریم همیشه باعث تغییر رفتار نمیشود. در این مورد خاصتر به خاطر وضعیت ایران و عوامل مختلفی که در ماجرا دخیل است، تحریم به زبان خیلی ساده یعنی اینکه مردم چنان مستأصل و عاصی شوند که به خاطر فشارهای مختلفی که بر معیشتشان و زندگیشان و حتی نفس کشیدنشان وارد میشود، بر حکومت بشورند و آن را سرنگون کنند. تحریمچیان باید بتوانند به این ادعا (شما بخوانید کیفرخواست) علیه خودشان پاسخی روشن بدهند آن هم نه پاسخی در حد حرف بلکه بتوانند در عمل نشان بدهند که اگر مدافع تحریماند یا تحریمچی هستند، چه کارهایی انجام دادهاند تا فشار اصلی از روی مردم و جامعهی مدنی برداشته شود و فقط به حاکمان ناکارآمد منتقل شود؟ در حرف همه – از جمله پمپئو – این ادعاها را دارند ولی در عمل هیچ کس – از جمله پمپئو – هنوز نتوانسته نشان بدهد که تحریم به مردم عادی صدمه نمیزند.
ماجرا کم کن و باز آ…

گمان نمیکنم ایران – و الآن وقتی میگویم ایران مرادم مجموعهی مردم ایران، حاکمیت سیاسی فعلی ایران و تمامیت ارضی کشور است – در چهار دههی گذشته در آستانهی این همه بحران فشرده و این همه فرصت استثنایی بوده است. دربارهی جنبش سبز و میرحسین موسوی نمینویسم؛ پیشتر بسیار گفتهام. دربارهی روحانی هم در یکی دو ماه گذشته به تفصیل نوشتهام. این را هم مکرر نمیکنم. روی سخنام در این یادداشت کوتاه با خردمندانی از میان مخالفان داخلی و خارجی نظام ایران است. این مخالفان طیف گستردهای دارند؛ از هر جنس و نوعی که میخواهند باشند. صلحجو باشند یا برانداز – به این معنا که در خیالشان تنها راه سعادت ایران از تغییر رژیم میگذرد – یا عمدتاً کسانی باشند که غر میزنند و شکایت میکنند به معنای وسیعاش.
خلاصه و مغز کلام این است که روحانی در مقیاسی کلان با دو چالش بزرگ داخلی و خارجی در سطح دیپلماسی روبروست. سه مسألهی محوری هم اولویت اصلی روحانی – و البته نظام – است: ۱) تحریمها؛ ۲) پروندهی هستهای؛ و ۳) رابطه با آمریکا (و جنس و کیفیتاش). همهی اینها البته در یک موضوع ملموس و روشن متبلور است: اقتصاد فروپاشیده و درهمشکستهی ایران که حاصل هشت سال سوء مدیریت ماجراجویانه و نخوتآمیز بوده است. و این – یا روشنتر بگوییم «آن دولت هشتساله» – دقیقاً همان عامل کلیدی و مهمی است که کشور را به «لبهی پرتگاه» کشانده است. این صورت مسأله است.
در وضع فعلی، روحانی و دیپلماسی داخلی و خارجیاش – که تا این لحظه هوشمندی و کاردانی ستودنی و کمنظیری را نشان داده است – در آستانهی سفر به نیویورک یک فرصت استثنایی تاریخی – اما محدود و مستعجل – دارد. میتوان به شیوههای مختلف یاریگر عبور از این گردنه شد – که نتیجهی محسوس و فوریاش نجات ایران است – و به روحانی کمک کرد تا برای منافع درازمدت ملی ایران گامی مهم بر دارد. باز روی سخنام ناگزیر با کسانی که هنری جز ریشخند و طعنهزدن ندارند و در ناصیهی جمهوری اسلامی جز تباهی و اهریمنخویی نمیبینند نیست. با این گروه گفتوگو نمیتوان کرد. روی سخنام با کسانی است که در پی بهبود واقعی اوضاع جهاناند در بستر واقعیتهای موجود.
اینکه عالیترین سطح سیاسی جمهوری اسلامی در شش ماه اخیر روز به روز – به هر دلیل یا علتی – نشانههای نرمش و ملایمت را هم در گفتار و هم در کردار نشان داده است، مغتنم است. این باب گشوده را نباید بست. نمیتوان تغییرهای محسوس در سیاست رسمی با نتایج عملی آن – ولو در حد آزادی یک دو جین زندانی سیاسی – را نادیده گرفت یا آن را دستمایه ی تشفی خاطر یا استهزاء کرد. این روزنه تا همیشه باز نخواهد ماند. نشناختن اولویتها و تکیه کردن بر مسایلی که در کوتاه مدت حلشدنی نیستند، تنها به دیپلماسی داخلی و خارجی روحانی آسیب خواهد زد. مقصودم از نشناختن اولویتها چیزی از جنس رفع حصر از موسوی و کروبی نیست؛ این بخواهیم یا نخواهیم مسألهی ملی است. موسوی و کروبی نامشان گره خورده است به صندوق رأی و نهاد انتخابات در کشور. آنها آزادی و آبرویشان را گرو گذاشتند تا انتخابات سال ۹۲ تبدیل به چیزی شود که اکنون شده است. چیزهای دیگری که این روزها فراوان میبینیم و میخوانیم – و سخن گفتن از مصادیقاش در حوصلهی این یادداشت مختصر نیست – چیزهایی هستند که مصداق نشناختن اولویتاند. اهل اشاره این را نیکو در مییابند.
اول و آخر کلام اینکه موقعیت فعلی به دقیقترین معنای کلمه «حساس» است و نه «حساس» از جنس مبتذلی که دههها در سیاست رسمی تبلیغ شده است. حساس است به این معنا که همه چیز ایران اکنون در گرو آن است. کلید گشایش بینالمللی این قفل فروبسته اکنون در دست روحانی است. این دست را میتوان به گرمی فشرد و یاریگر آن شد یا تعلل کرد و بهانهجویی و از در طعن و تمسخر و ریشخند در آمد و سود و سرمایه را یکجا از کف داد. فراموش نکنیم که ایران، خانهی ماست. خانهی همهی ماست. ایران حتی خانهی همان کسانی است که مشی و روششان را نمیپسندیم. ایران حتی خانهی کسانی است که بر ما ستم کردهاند ولی فراموش نکنیم که ایران متعلق به همهی ماست. روحانی امروز در آستانهی مهمترین چالش در سیاست داخلی و خارجی است. هر یک صدای موافق و خردمندی که به او بپیوندند، در درازمدت و حتی کوتاهمدت به ایران یاری خواهد رساند.
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , آمریکا, اوباما, تحريم, جنبش سبز, حسن روحانی, ديپلماسی, ميرحسين موسوی, نیويورک, پروندهی هستهای
از مشارکت تا اعتزال: انتخاب اخلاقی یا سیاسی؟

پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات ۹۲، که به تعبیری پیروزی گفتار سیاسی سنجیده و دیپلماتیک بر ادبیات عوامفریبانه، جنجالآفرین و پرخاشگر بود، دستگاه سیاست خارجی آمریکا بر سر دو راهی استمرار سیاستهای نخوتآمیز گذشته یا جدی گرفتن و محترم شمردن خواست «مردم» ایران قرار دارد. مسأله البته دوسویه است و طبیعی است که بنبست فعلی تنها با گشودگی از یک سو از میان نخواهد رفت.
مدعای این یادداشت این است که تحولات ماههای اخیر، نشانههای معناداری برای لزوم تغییر سیاستهای آمریکا در قبال ایران دارد. نخستین نشانه این است که انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری به معنای اقبال مردم به روشی در سیاست است که در آن منافع ملی و رفاه و امنیت مردم، بازیچهی ماجراجوییهای سیاستمداران و لفاظیهای تنشآفرین نباشد. نشانهی دوم این است که مطالبات مردم سطوح و لایههای مختلفی داشته است که انعکاس آن را به خوبی میتوان در مقاومت خشمآلود جناح مغلوب انتخابات ریاست جمهوری در جریان رأی اعتماد به وزرای حسن روحانی مشاهده کرد. نتیجهی انتخابات ۹۲، به معنای نزدیک شدن «جامعهی مدنی» به دولت و کمتر شدن شکاف میان مردم و قدرت سیاسی – در اینجا دولت – است.
یادداشتی که از آقای آرش نراقی در نقد نامهنگاریها و بلند کردن صدای اعتراض به سیاست تحریمهای کمرشکن و فلجکننده منتشر شده است، چند محور اصلی دارد که از یک سو نقد بهجا و به موقعی است از سرخوشیها و ذوقزدگیهای ناپختهای که گاهی تمام سیاست را در جنبشهای فضای مجازی خلاصه میکنند و حتی در این توهماند که سیاست ایران و جهان را به صرف همین حرکتها میتوان تغییر داد. اما از سوی دیگر، نقد ایشان بخشی از تحولات «جامعهی مدنی» را نادیده نمیگیرد. احتیاط و تردید دربارهی عملکرد آیندهی دولت، احتیاطی مقعول است به دلیل اینکه دولت اکنون زمام قدرت را در دست دارد. اما مردمی که به این دولت رأی دادهاند، در سالهای اخیر بیداد و نامردمی استخوانسوز قدرتمندان داخلی و تحریمهای ویرانگر قدرتهای خارجی را تحمل کردهاند. یکی از معناهای روشن رأی آنها به حسن روحانی، مطالبهی از میان برداشتن تحریمها به معنای انتقاد توأمان به سیاستهای حاکمان ایران و سیاستهای غرب است.
آقای نراقی همزمان مسؤولیت کوشش برای رفع تحریمها را متوجه «جامعهی مدنی» و «دولت» ایران میکند اما در نهایت مسؤولیت اصلی را تنها به دوش دولت میگذارد. ایشان به درستی اشاره میکند که نامهنگاریها و اعتراض «جامعهی مدنی» برای لابی کردن با سیاستمداران آمریکایی تأثیر محدودی دارد. اما نکتهای که نباید از یاد برد این است که این اعتراضها تنها متوجه اوباما و دولت او نیست. یک مخاطب دیگر این نامهنگاریها درست همان ایرانیانی است که کوششهای مستمر آنها در سالهای اخیر برای ایجاد تحریمهای فلجکننده علیه ایران ثبتشده و علنی است. این نامهنگاریها اگر بتواند سویهی غیراخلاقی رفتار ایرانیان خارج از کشور را که باور دارند راه آزادی و رفاه ایران تنها از زوال، فروپاشی، براندازی یا ذلیل ساختن نظام جمهوری اسلامی میگذرد برجسته کند، گام مهمی برداشته است. لذا به همان اندازه که میتوان بدبینانه نتیجهی این نامهنگاریها را ناکامی دانست، میتوان به صدای بلند آن اقدامات را نیز محکوم کرد.
کسانی که پای این نامهها و بیانیهها را امضا کردهاند عموماً افرادی هستند که پیچیدگیهای سیاست و واقعیتهای موجود سیاست خارجی آمریکا و ایران را به خوبی میشناسند. در نتیجه، این افراد به خوبی میدانند که «ضدیت با تحریم» به بیانیهنویسی و نامهپراکنی فروکاستنی نیست. اما فروکاستن حرکت آنها به بیانیهنویسی و نامهپراکنی و کوچک انگاشتن مجموعهی کارهای آنها هم کاریکاتور ساختن از حقیقت است. در میان کسانی که با تحریم ایران مخالفت میکنند و کردهاند و این بار پای چند نامه و بیانیه را امضا کردهاند (و پیش از آنان مقامات سابق آمریکایی و نمایندگان سنای آمریکا کار مشابهی را کرده بودند)، کسانی هستند که نه تنها همچنان محبوس زندانهای جمهوری اسلامیاند بلکه در نقد مقامهای سیاسی جمهوری اسلامی بارها نامه نوشتهاند و حتی به صراحت رهبر کشور را مخاطب قرار دادهاند. مطالبات آن نامهها هم تنها در حد آزادی زندانیان سیاسی نبوده است بلکه در مواردی از این حد هم فراتر رفته است. آقای نراقی دربارهی بیانیهنویسان میگویند: «همزمان باید آزادی زندانیان سیاسی، رفع حصر رهبران جنبش سبز، و نیز گشایش فضای سیاسی را هم مطالبه کنند». بسیاری از همین کسانی که نامه امضا میکنند و بیانیه مینویسند نه تنها همزمان بلکه بسیار پیش از آمدن روحانی یکایک این مطالبات را – و بیش از اینها را – مطرح کرده بودند و همچنان مطرح میکنند. آقای نراقی چنان روایتی از قصه ارایه میکند که گویی این افراد اصل قصه را فراموش کردهاند و به فرع چسبیدهاند. واقعیت این است که اصل و فرع قصه را درست همین کسانی امروز دارند روایت میکنند که پای همین بیانیهها را هم امضا میکنند و پیگیر مطالباتی از جنس فشار از طریق افکار عمومی روی سیاستهای خارجی آمریکا هستند. تمامِ نشدنیهای عالم که روزی به وقوع پیوستهاند، از همین جنس بودهاند. این تأثیرگذاریها هم از جنس محالات نیستند و نمونه و سابقه دارند. دشوارند، آری، اما محال نیستند. هشدار دادن نسبت به سرخوشیهای متوهمانه مهم است و حتماً باید جدی گرفته شود، اما همزمان باید این نقد را متوازن و متعادل پیش برد.
آقای نراقی درست میفرمایند که: «روشنفکران و فعالان مدنی مخالف تحریم باید به جای جنبش صدور بیانیه و نامه نگاری به زمامداران غربی (یا دست کم در کنار آن)، به دولت ایران فشار آوردند که زندانیان سیاسی را آزاد کند، حصر غیرقانونی رهبران جنبش سبز را از میان بردارد، و فضای سیاسی جامعه را ولو به طور نسبی بگشاید» اما مشکل همین توصیهی آقای نراقی دقیقاً اینجاست که میفرمایند «به جای جنبش صدور بیانیه…» گویی نامهنگاری، جنبش به پا کردن و بیانیه نوشتن منافات دارد با اینکه مطالباتی را در برابر دولت ایران طرح کنند. شاید بهتر بود آقای نراقی میگفتند که «در کنار جنبش صدور بیانیه… به دولت ایران نیز فشار آورند» تا کمی موضعشان متعادل میشد.
کلید حل بحران تحریمها – چنانکه آقای نراقی به درستی اشاره میکنند – در دست آقای روحانی نیز هست ولی آقای روحانی تنها عامل مؤثر نیست. جامعهی مدنی و مردم هم مؤثرند برای اینکه نشان بدهند پشت رییس جمهور منتخبشان ایستادهاند و رییس جمهور تنها در پی اغراض سیاسی نظام فارغ از توجه به مردم نیست. یکی از راههایی که روحانی از طریق آن میتوان نشان بدهد پشتگرم به حمایت جامعهی مدنی برای رفع تحریمهاست، دقیقاً همین جنس نامهنگاریهاست که نشان میدهد روحانی تنها صدای قدرت نیست بلکه منعکسکنندهی خواست مردم و جامعهی مدنی نیز هست. لذا بیاهمیت انگاشتن یا عبث تلقی کردن این حرکتها با منطق آقای نراقی نقض غرض است: چطور میشود از سویی گفت که گره تحریمها به دست دولت با پشتوانهی حمایت جامعهی مدنی گشوده میشود ولی همزمان همین «جامعهی مدنی» را از سوی دیگر ملامت کرد یا کارشان را بیاثر دانست؟ اما مهمترین نکتهای که – به درستی – در نقد آقای نراقی باید مورد توجه قرار گیرد این است که نمیتوانیم «جامعهی مدنی» را مترادف بگیریم با همین کسانی که نامههای مزبور را امضا کردهاند. جامعهی مدنی بزرگتر و وسیعتر از اینهاست و مطالبات آنها هم متکثرتر و پیچیدهتر است اما لزوماً در تضاد و تعارض با مطالبهی رفع تحریمها نیست.
اما یک نکتهی آخر در بیان آقای نراقی وجود دارد که به باور من ستون فقرات نگاه ایشان به مسأله است. ایشان دغدغهی نگرانیهای «جامعهی بینالمللی» را دارند و میگویند: «این دولت آقای روحانی (و نه روشنفکران) است که می تواند با کلید تدبیر، در عین حفظ منافع ملّی ایرانیان، به نگرانی های جامعه بین المللی پاسخ شایسته دهد، و قفل تحریم ها را بگشاید». در عرف سیاسی، «جامعهی بینالمللی» مترادف است با قدرتهای جهانی. و این جامعهی بینالمللی تا به حال رفتار چندان مناسبی با ایران – چه با مردماش چه با دولتاش – نداشته است. اینکه نام ایران ملکوک وجود سیاستمداری ماجراجو شده است، توجیه مناسبی برای رفتاری که «جامعهی بینالمللی» در قبال ایران داشته است نیست. این همان نکتهای است که در سخنان حسن روحانی هنگام مقابل نهادن «تحریم» و «تکریم» از آن یاد شد. رفتار «جامعهی بینالمللی» در قبال ایران از سر «تکریم» نبوده است چه در دورهی خاتمی و چه پس از آن. لذا، ماجرا دو سویه است. هر اندازه که ایران موظف است تا در فضای بینالمللی اعتمادسازی کند و محیطی را برای همکاری دیپلماتیک با سایر نهادهای جهانی فراهم کند، طرفهای مقابل هم موظفاند اعتماد ایران و مردماش را جلب کنند. نادیده گرفتن سوء کردار «جامعهی بینالمللی» یعنی مشروعیت پیشاپیش دادن به وضعیتی که آکنده است از انواع تعارضها و معیارهای دوگانه. اگر ایران باید « به نگرانی های جامعه بین المللی پاسخ شایسته دهد»، بیشک جامعهی بینالمللی هم باید به نگرانیهای مردم ایران پاسخ شایسته بدهد. این نامهنگاریها به روشنی دعوت دولت اوباما – و «جامعهی بینالمللی» – است به اینکه به نگرانی سالیان دراز مردم ایران پاسخ شایسته بدهند.
از سوی دیگر، میتوان تیغ نقد را همینجا متوجه نظام جمهوری اسلامی نیز کرد. همانگونه که «جامعهی بینالمللی» به جای تحریم باید با زبان تکریم با ملت ایران سخن بگوید، نظام جمهوری اسلامی و قدرت سیاسی هم شیوهی تحقیر و تخفیف مردم را باید کنار بگذارد و خود نیز با زبان «تکریم» با مردم سخن بگوید. انتخاب حسن روحانی و کارنامهی گفتاری او و بخشی از عملکرد او، تا اینجا، حکایت از جدی گرفتن تکریم مردم دارد. استمرار آن البته قطعی و یقینی نیست. لذا، هم دولت جمهوری اسلامی و هم «جامعهی بینالمللی» در قبال مردم ایران زیر ذرهبین هستند.
مردم ایران بارها نشان دادهاند که هم لیاقت حاکمانی را دارند که بهتر از این بر کشورشان حکومت کنند و هم سزاوار نامردمی قدرتهای جهانی نیستند. برای گرفتن سپر از دست بیدادگران داخلی، نباید شمشیر را در دستان بیدادگران خارجی تیز کرد و گناه قربانی شدن مردمی گروگان از هر دو سو در این میانه را تنها به گردن همان گروهی انداخت که به مردم ستم کردهاند و با آنها بر سر مهر نیستیم.
این جنبش نامهنگاری هر اندازه هم که محدود باشد – و ضرورتاً محدود نمیماند و بالقوه میتواند گسترش پیدا کند – گامی است مهم در راه مشارکت فعال سیاسی که هم انتخابی است سیاسی و هم اخلاقی. مخاطبِ پیام این حرکتها هم تنها مقامات سیاسی غربی نیستند. مخاطب این حرکتها هم ایرانیان خارج از کشوری هستند که در کارنامهشان کوشش فراوان برای اعمال تحریمهای فلجکننده یا همدلی و تئوریزه کردن این تحریمها هست و هم حاکمان سیاسی داخل ایران که یک بار دیگر ببینید کسانی که به احکام ظالمانهی آنها در زندان هستند، بیش از آنها دل در گرو منافع ملی ایران دارند و غمخوار رنجهای ملت هستند.
این یادداشت نخستین بار در جرس منتشر شده است.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , آرش نراقی, اوباما, تحريم, حسن روحانی
در نهفت پردهی شب
هستند همچنان کسانی از میان مردم عادی، از میان روشنفکران و نویسندگان که وقتی به احوال ایران مینگرند، ورد ضمیرشان چیزی نیست جز سخنانی یأسآمیز. هنری ندارند جز طعنه زدن در امیدی که در مردم هست. و این امید واقعی است. نمونهی تازهاش را میتوان در اعتراضها و نامههای سرگشادهای دید که هدفشان کاستن فشار تحریمها بر مردم ایران است. پارهای از روشنفکران و نویسندگان – عمدتاً در میان کسانی که خارج از مرزهای جغرافیایی ایران زندگی میکنند – منطقشان مبتنی بر دو مضمون همیشگی است: ۱) اینگونه اعتراضها و نامه نوشتنها به اوباما و امثال او، سودی ندارد. کار عبثی است و تأثیری در رفع تحریمها نخواهد داشت و حداکثر به کار آسوده کردن وجدان بعضی میآید؛ ۲) این حرکتها معیوباند چون – از نظر آنها – مسؤول اصلی بروز تحریمها مقامات حکومتی ایران هستند نه دولت آمریکا و کنگره و لابیگران ایرانی یا اسراییلی. از نظر آنها، این تلاشها هم بیاثر و هم بیثمر است و هم خیالاندیشانه و بیتوجه به واقعیتها.
من این رویکردها را ریاکارانه میدانم. اما فقط ریاکاری نیست. یک مسألهی محوری این نگاهها این است که مبتنی بر بغض و نفرت است. گره اصلی موضع عاطفی گویندگان است نسبت به نظام جمهوری اسلامی، رهبرش و تمام مقومات آن. یعنی چنان نفرت از دشمن – دشمن فرضی یا واقعی – قوی است که حاضر نیستند در این منطق دوقطبی سیاه و سفید، راه دیگر و متفاوتی را ببینند. این راه دیگر، راه مردمی است که نه سرسپردهی یک نظام حکومتی خاصاند و نه دلبردهی «مداخلهی بشردوستانه» یا «تحریمهای کمرشکن» برای به زانو در آوردن احتمالی نظام حکومتی ایران هستند. تفاوت، میان کسانی است که میخواهند زندگی کنند و کسانی که زندگی را در خدمت ایدئولوژی یا فلسفهبافی خود میخواهند. فرقی هم نمیکند ایدئولوژی مزبور که زندگی را در خدمت خود میخواهد ولایی باشد یا چپ یا سرمایهدارانه یا لیبرال.
ریشخندگری، طعنه زدن، نومیدی پراکندن، چیزی نیست که اختصاص به یک طایفه یا ملت یا دین و مذهب خاص باشد. آدمی میتواند یا به اختیار ریشخندگری را انتخاب کند یا شرایط زندگیاش او را به سویی سوق دهد که جز تیرگی و تاریکی چیزی نبیند. نظام جمهوری اسلامی – مثل هر نظام سیاسی دیگری در جهان – نقاط تاریک و روشنی دارد. تیرگی محض در آن دیدن و آن را نمایندهی شر مطلق دیدن، تفاوت چندانی ندارد با همان نگاه ایدئولوژیکی که نظام ایران را سپید محض و طیب و طاهر و مقدس میداند. هر دو عاملیت انسانها و نقصان و خطای بشری را – در کنار آرمانخواهی و توانایی حیرتآور انسانها برای تغییر را – نادیده میگیرند.
برای من تفاوت این دو نگاه، در سطحی دیگر چیزی است شبیه تفاوت نگاه اخوان و سایه. شعر «زمستان» اخوان تجسم عینی این نگاه نومیدانه است. و بسیاری شعرهای دیگر اخوان. سایه – دستکم از نگاه من – در شعرش نقطهی مقابل این رویکرد است. برای مثال، این شعر سایه را ببینید:
دختر خورشید
نرم میبافد
دامن رقاصهی صبح طلایی را
وز نهانگاه سیاه خویش
میسراید مرغ مرگاندیش:
«چهرهپرداز سحر مرده ست!
چشمهی خورشید افسرده ست!»
می دواند در رگ شب خون سردِ این فریبِ شوم
وز نهفت پردهی شب، دختر خورشید
همچنان آهسته میبافد دامن رقاصهی صبح طلایی را!
این روزها، «مرغ مرگاندیش» کم نداریم. اما هستند مرغانی زندگیاندیش. همچنان هر روز خورشید طلوع میکند. همچنان در داخل مرزهای ایران، در ظل همین جمهوری اسلامی، انسانهای تازهای متولد میشوند. انسانهایی هم رفتار و گفتارشان تغییر میکند. برای مرگاندیشان، در ایران، «چشمهی خورشید افسرده ست». با این نظام و این دستگاه، هیچ نور امیدی نمیتابد. تمام کوشش مردم، تغییرخواهان و آزادیجویان هم عبث است، مگر البته در مسیر همان ریشخندگری خودشان و ویرانیجویی پیشنهادیشان حرکت کند. نومیدیپراکنان – که به باور من در بن ضمیرشان افسرده هم هستند – نه به حال ایران میتوانند واقعبینانه نگاه کنند (توانایی به رسمیت شناختن عاملیت مردم را ندارند) و نه به آیندهی ایران میتوانند فکر کنند. هیچ معلوم نیست نسخههای پیشنهادی آنها برای ایران سعادت میآورد یا شقاوت. حتی اگر بتوان نشان داد غایت منطقی نسخههای آرمانخواهانهی آنها در عمل و روی زمین، چیزی جز تیرهروزی و ویرانی بیشتر نخواهد آورد، باز هم حاضر نیستند دست از آیهی یأس خواندن بکشند. برای آنها، محور جهان خودشان است. آرزو و آرمان خودشان است. تا جایی که حتی آرمانها و آرزوهای همهی مردم ایران و کسانی را که داخل مرزهای ایران زندگی میکنند بر اساس آرزوهای خودشان تفسیر میکنند. آنها هم برای مردم نقشی قایل نیستند، درست همانطور که شورای نگهبان خود را قیم مردم میپندارد. همانطور که شورای نگهبان فکر میکند بهتر از مردم صلاحشان را تشخیص میدهد و احتمالاً بهتر از خودِ خدا و پیامبر، اسلام را میفهمند، آنها هم بر اساس فلسفههایی که میپردازند، مسیر صلاح و آبادانی ایران و ایرانی را جای دیگری میدانند. تا دیروز که منطق منحط پریشانخویی و پرخاشگری احمدینژادی از در و دیوار وطن میبارید، کارشان آسان بود. امروز دیگر آن حجم بیخردی در گفتار دولتمردان ایرانی نیست. کارشان دشوارتر از پیش شده است. اما برای آنها همچنان «چهرهپرداز سحر مرده ست». برای همیشه. گمان نمیکنم هیچ سخنی توهینآمیزتر و نخوتآمیزتر از این در برابر مردم باشد. مردم را میتوان باور کرد. امید را میتوان زنده نگه داشت. شورای نگهبان درونمان را میتوانیم معزول کنیم. ریشخندگری کار سختی نیست. از هر بیعملِ افسردهای ساخته است که واقعیتها و حجم تباهیها را گوشزد کند. هنر آن است که در میانهی سنگلاخ مسیر عبور جوییار نرم و آرام و شکیبا را نشان دهی و به مردم یادآوری کنی که شب هر چقدر هم دراز باشد، خورشید باز هم طلوع خواهد کرد. بیدادگران و بیخردان داخل ایران، و متحدان معنویشان از مستکبران و بیخردان خارجی همیشه بر مردم چیره و مسلط باقی نخواهند ماند.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , تحريم, حسن روحانی, ريشخندگری, مداخلهی بشردوستانه, ه. ا. سايه
همراه شو عزیز…
«این نه تحریم یک دولت، بلکه تحمیل رنجهای بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است. راه سبز را زندگی کردن به این معناست و ما با اعمال هرگونه تحریمی بر علیه ملت خود مخالفیم.»
– میرحسین موسوی؛ بیانیهی ۱۳؛ مهر ۱۳۸۸
این یادداشت یک دعوت است. دعوت به تفاهم. دعوت به آشتی. دعوت به بازگشت به مهربانی برای خاطر ایران و ایرانی. گمان میکنم هر کسی در اعماق ضمیرش قلباً به ایران دلبستگی داشته باشد و رفاه و آبادانی و عزت ایران و ایرانی برایاش مهم باشد، این دعوت را احتمالاً جدی خواهد گرفت.
نامهای که زندانیان سیاسی ما برای اوباما نوشتهاند و از او دعوت به گفتوگو و تعامل با دولت روحانی کردهاند و خواستار لغو تحریمهای فلجکننده و کمرشکن علیه ملت ایران شدهاند (نسخهی انگلیسی نامه را در گاردین ببینید)، پیام مهمی از تغییر در عمیقترین لایههای ایران دارد. چیزی که به این نامه وزن فوقالعادهای میدهد نویسندگان این نامه هستند. کسانی که به احکامی ظالمانه در زندانهای جمهوری اسلامی هستند. اما تمام آن جفاهایی که افراطیون و بیدادگران بر آنها کردهاند باعث نشده است که جانب انصاف را رها کنند یا کینتوزی و نفرت را مجال رسوخ در جانشان دهند. اینها ایرانیانی نیستند که در غربتِ غرب آرمیده باشند و دستکم زندگی روزمرهشان از آسیب تهدید در امان باشد. آنها عینیت انتقامجویی کسانی در نظام جمهوری اسلامی هستند که حال و روز امروز را برای ایران رقم زدهاند. اما همچنان در رفتار و گفتارشان نشانی از انتقامجویی یا نفرت نیست. همچنان اثری از ریشخندگری و نومیدی پراکندن در مواضعی که میگیرند نیست. این دستاورد انسانی مهمی برای ایران و ایرانی است. در میانهی سالهای تباهی که بر ایران رفته است، چراغی هنوز روشن است. شعلهی این چراغ نه تنها فرونمرده است بلکه ارجمندترین پرتوها از آتش آن همچنان میتابد. ادامهی مطلب…
[انتخابات ۹۲, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , اوباما, ايرج بسطامی, تحريم, حسن روحانی, زندانيان سياسی, منافع ملی, وطن من, پرويز مشکاتيان
بازگشتِ مهربانی
۱. چند ماه گذشته در سیاست ایران، شاهد زوال تدریجی گفتار زمخت و ناهموار و ادبیات پرخاشگر بودهایم؛ دستکم در سطح یک نفر از مقامات رسمی نظام. از نگاه من، این بازگشت مهربانی است: مهربانی با کلمه. با واژهها که مهربان باشی و از آنها به مثابهی تیر و خنجر برای دریدن و کشتن و سوختن استفاده نکنی، آرامارام راه مهربانی بر انسان هم هموار میشود. نمیخواهم تصویری آرمانگرایانه یا غیرواقعی از نسبت کلام با آدمی به دست بدهم. میفهمم که هستند کسانی که گفتاری ملایم دارند اما کردارشان پرخاشجوست و در عمل آدمی را میدرند. این را میفهمم. اما قاعده این نیست.
[انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , آمريکا, اسراييل, تحريم, حسن روحانی, سياست خارجی, نئوکانها
به زیر خرقهی رنگین چه دامها دارند…
[تأملات] | کلیدواژهها: , اوباما, تحريم, ميرحسين موسوی
هرمنوتیک یک نقد گزنده: موردِ دباشی

[مداخلهی بشردوستانه] | کلیدواژهها: , تحريم, جنبش سبز, حميد دباشی, عينالقضات همدانی, مداخلهی بشردوستانه