@ 18 خرداد، 1393 به قلم داريوش ميم
شجریان آوازی دارد در اصفهان با ویولن شاپور نیاکان که هر چند کیفیت ضبطش خوب نیست ولی از کمنظیرترین آوازهای شجریان است که در اوج قوت و صلابت است. پیشتر در اینجا این قطعه را در کنار بقیهی آوازهای اصفهانی که دوست دارم آورده بودم. حالا به استقلال اینجا بشنویدش. خصوصاً از دقیقهی ۲۸ به بعد (تقریباً اواخر آواز) تحریر حیرتآور شجریان را بشنوید.
[audio:http://www.malakut.org/blog/audio/Bayat-i%20Isfahan-Daryoush/Isfahan-Shajarian-Niakan.mp3]
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بیات اصفهان, حافظ, شاپور نياکان, شجريان
@ 14 تیر، 1389 به قلم داريوش ميم
پرویز سه تصنیف ساخته است با صدای شجریان برای ارکستر سمفونیک. دو تا روی دو غزل از حافظ و یکی روی غزلی از مولوی. این سه تصنیف، مثل سه پارهی گوهرند و نمونههایی از نبوغ و درخشش پرویز در آهنگسازی و فهم شعر هستند. این مهارت و استادی آهنگساز را بگذارید کنار استادیِ پهلوانی چون شجریان. اینها، توصیف فنی کار هستند. ولی جمع آمدن این نواها با این ابیات، بارها آتشام زدهاند. اینکه عاشقانه بخوانی که «رسم عاشقکشی و شیوهی شهرآشوبی / جامهای بود که بر قامت او دوخته بود» و اینکه او «میگفت که زارت بکشم» ولی پنهانی «نظری با منِ دلسوخته» داشت. او که دلِ غمزدگان را سوخته بود. هماو آدمی را به جایی میکشاند که صبر را رها کند و دیده دریا کند. همین آدمی غرقه در گناه را. همین آدمی را به چنان آهی بکشاند که «آتش اندر گنه آدم و حوا» فکند. این عشق و این معشوق است که آتشی در عود عاشق میزند و اینجاست که پای در گل میمانی و سودایی میشوی. همین سوختن، همین پرپر زدن و همین پریشانی است که آدمی را آدمی میکند. همین سودا، همین سرگشتگی است که مطلوب است. هر چه آدمی اینها را بنویسد بیهوده نوشته است. باید اینها را با حضور دل شنید و جان را پیششان حاضر کرد. یکی «جان عشاق» است در بیات اصفهان. دیگری «گنبد مینا»ست در دشتی و آخری «دود عود» است در نوا. این شما و این سه پاره گوهری که از پرویز به جا مانده است.
این یادداشت و این نغمهها را به یاد پرویز میآورم و برای حضرت یاسر که میدانم شنیدن اینها در احوالاتی که این روزها دارد جان و دلاش را آرام میکند (شاید هم آرامش از او برباید!).
[موسيقی, پرويز مشکاتيان] | کلیدواژهها: , ارکستر سمفونیک, بیات اصفهان, جان عشاق, دشتی, دود عود, شجريان, نوا, پرويز مشکاتيان, گنبد مینا
@ 4 خرداد، 1387 به قلم داريوش ميم
این غزلی که حمیدرضا نوربخش در این آلبوم تازهاش، «پنهان چو دل» میخواند، حال آدم را دگرگون میکند:
دلگیر دلگیرم مرا مگذار و مگذر
از غصه میمیرم مرا مگذار و مگذر
با پای از ره مانده در این دشت تبدار
ای وای میمیرم مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نمیگیرم مرا مگذار و مگذر
بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بی جرم و تقصیرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر اندیشه دنیا گردم اما
در بند تقدیرم مرا مگذار و مگذر
آشفته تر ز آشفتگان روزگارم
از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر
خودتان بشنوید:
این آلبوم کار تازهی حمیدرضا نوربخش با گروه شمس است. شعر غزل بالا از یداله عاطفی است. تصنیفها و آوازها در دشتی، همایون و اصفهان هستند. من هنوز فرصت نکردهام کل کار را گوش بدهم. اما در همین تصنیف، نوربخش گاهی خیلی خیلی بهتر از اینی میتواند بخواند که اینجا خوانده است. این نکته را جای دیگری، در اجابت دعوت صاحب سیبستان و امین، خواهم نوشت که اساساً برای من موسیقی پیوند تنگانگی با شعر دارد. گاهی اوقات شعر، چنان مرا میرباید که هوش و حواسام هرگز به موسیقی نیست!
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بیات اصفهان, حميدرضا نوربخش, دشتی, مرا مگذار و مگذر, همايون, پنهان چو دل, گروه شمس