@ 17 دی، 1400 به قلم داريوش ميم
آلبومی از شجریان هست که از رادیو پخش شده گویا و ابتدای هر قطعه اعلام میشود به طریق استریوفونیک ضبط شده است. نیمی از برنامه بیات ترک است و نیم دیگر سهگاه و در انتهای بخش سهگاه، شجریان تصنیف جوانی را میخواند. نسخههایی که در وب موجودند گویا فقط بخش سهگاه را دارند. بخش بیات ترک را هم اینجا اضافه میکنم که ثبت شود. هر دو برنامه به سرپرستی همایون خرم اجرا شدهاند.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بيات ترک, سهگاه, سيمين غانم, شجريان, فروغی بسطامی, همايون خرم
@ 11 تیر، 1393 به قلم داريوش ميم
حافظ غزلی دارد با مطلع «جز آستان توام در جهان پناهی نیست». این غزل سراپا تمناست و سوز و درد. بازتاب استیصال و عجز آدمی است در برابر جور زمانه و تقلبات درونی. این عجز و استیصال از همان بیت اول غزل بیداد میکند. این غزل خصوصاً این روزها در احوالی که بر کشور ما میرود شنیدنی است و سخت مرتبط با اوضاع. روزگاری که «عقاب جور گشوده است بال بر همه شهر»؛ روزگاری که تنها سلاح اهل معرفت، «آه است و ناله». تنها تیر کارگر این جماعت همین «آه» است. از یک سو این آه، کارگر است و عافیتبرانداز و از سوی دیگر نشانهی عجز است؛ نشان بسته شدن هر دری که به تدبیر میتوانست گشوده شود.
و این همان غزلی است که حافظ مغز فلسفهی زندگیاش را تصویر میکند:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
خصوصاً در این روزها که به بهانهی رمضان، طایفهای به مستمسک اقامهی «شریعت» از هیچ «آزار»ی برای خلایق فروگذار نمیکنند. این برای حافظ عین بیدینی است. آزار به کس مرسان و هر چه خواهی کن. شریعتی که ظاهریان از اساس و معنا تهی کردهاند، نزد حافظ شستوشو میشود و از نو شناخته میشود: شریعت یعنی کمآزاری. مسلمانی یعنی آزار به خلایق نرساندن، حتی به نام خدا.
شجریان در مجلسی خصوصی در مشهد، در ۱۷ فروردین ۱۳۶۵، این غزل را با تار استاد غلامحسین بیگجهخانی در بیات ترک خوانده است.
[audio:http://blog.malakut.org/cms/wp-content/uploads/2014/07/02.-Saz-o-Avaz-Joz-Astane-To.mp3]
[audio:http://blog.malakut.org/cms/wp-content/uploads/2014/07/03.-Saz-o-Avaz-Zahede-Zaher-Parast.mp3]
[موسيقی] | کلیدواژهها: , بيات ترک, حافظ, خصوصی, شجريان, غلامحسین بیگجهخانی, مشهد
@ 23 تیر، 1391 به قلم داريوش ميم
دیرگاهی است که طربخانهی ملکوت غبار گرفته است. خیل مشغله و فکر و خیال و بیماری و باقی امور طاقتسوز زندگی مجال زدودن غبار از آینهی طربستان نمیداد. فکر کردم چه خوب است با غزلهای سعدی و صدای بهشتی شجریان طراواتی به این خانهی غبارگرفته بدهم. تا همین امروز هم آهندلی کرده بودم که طربستان اینجا بیشتر به بایگانی شبیه بود. حالا وقت آن است که دستی برآوریم و کاری بکنیم.
قطعهی اول، آوازی است در نوا روی غزل «دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدماند» که تا جایی که به خاطر میآورم با گروه پایور اجرا شده است (اگر اطلاعاتاش نادقیق است، دوستان اهل خبر اصلاح کنند). این قطعه در ابتدا و انتها تصنیف نوا را هم دارد و فقط آواز نیست. سه آواز بعدی، در حقیقت قطعات اجرایی است از شجریان به همراه گروه عارف در آلمان در شهر بن. این اجرا، که فایلاش مرحمتی یکی از دوستان اهل ذوق و دل است، از رادیوی آلمان – یحتمل رادیوی شهر بن – پخش شده است و در مقدمهی کل برنامه توضیحاتی به زبان آلمانی آمده است که طبعاً در اینجا نمیشنوید. اجرای مزبور در حقیقت مرکبخوانی است، آوازها هم پیاپیاند به همین ترتیبی که آوردهام، یعنی از اجرای نوا روی غزل «گفتم آهندلی کنم چندی» آغاز میشود و سپس میرسد به آواز بیات ترک روی «از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است» و آنگاه عبور میکند به آواز سهگاه روی غزل «سرو سیمینا به صحرا میروی».
برای این غزلها و این آوازها هر چه بگویم زائد است و اتلاف وقت. اینها را فقط باید شنید. گوش بدهید و محظوظ شوید.
[موسيقی] | کلیدواژهها: , آلمان, بن, بيات ترک, راديو آلمان, سعدی, شجريان, نوا
@ 22 شهریور، 1390 به قلم داريوش ميم
این غزل سایه را – که در استقبال غزل حافظ است – شجریان دو بار به زیبایی خوانده است. یک بار در دشتی – در کنسرت با گروه زندهیاد فراموز پایور – که بعداً در آلبوم «راز دل» منتشر شده است و فکر میکنم یکی از زیباترین دشتیهایی است که شجریان خوانده است، به ویژه دیلمانی که روی ابیاتی از قطعهی «بهار سوگوار» سایه خوانده است.
همین غزل را شجریان بار دیگر در آلبوم شمارهی یک چاووش – «به یاد عارف» – خوانده است اما این بار در بیاتِ ترک با آهنگسازی و سرپرستی محمدرضا لطفی با گروه شیدا. این اجرای بیات ترک شجریان را بشنوید. اجرای دشتی را هم جداگانه خواهم آورد.
عنوان نوشته هم از بیت آخر سایه در این غزل است:
صفای آینهی خواجه بین کزین دمِ سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشید.
غزل سایه چنین آغاز میشود:
نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بینشاط بهاری که بیرخ تو رسید
و غزل حافظ چنین آغاز میشود:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفاش گل است و نبید
[موسيقی] | کلیدواژهها: , به ياد عارف, بيات ترک, شجريان, محمدرضا لطفی, ه. ا. سايه, چاووش ۱, گروه شيدا
@ 24 اردیبهشت، 1390 به قلم داريوش ميم

ملت ایران و موسیقی و فرهنگاش سخت وامدار مشکاتیان – و شجریان – است. آنچه که این دو از خزینهی گرانبار فرهنگ و ادب ما بیرون کشیدهاند و در یاد و حافظهی ناخودآگاه و آگاه ما نشاندهاند، مسیر حرکتِ ملت ما را در طول تاریخ ترسیم میکند. انتخاب اشعار و آهنگها هیچ وقت برکنار از امواج زمانه نبودهاند. یک نمونهی درخشاناش آلبوم تاریخی «بیداد» است. نمونهی دیگرش، «آستانِ جانان» است.
سنتورنوازی بیمانند مشکاتیان به همراه تنبک ناصر فرهنگفر و آواز بهشتی شجریان، اثری آفریده است که همچنان در خاطرهی نسل من باقی است و باقی خواهد ماند.
این خاطر حزین که شعرِ تر هم آن را بر نمیانگیزاند، قصهی آن روز و امروز ماست. نه در زمانِ آفرینش این اثر و نه در زمانهی ما، کم نیستند کسانی که رموز این «کلکِ خیالانگیز» را فهم نمیکنند. از همان زمان هم این نوید باقی بوده است که:
غمناک نباید بود از طعن حسودِ ای دل
شاید که چو وابینی، خیر تو در این باشد
آن دوره هم، دورهای بوده است که در آن سینهها مالامال درد بود و مرهمی بر زخمهای هنرشناسان کمتر یافت میشد و سخن حکیمانه و دردمندانهی حافظ همچنان که آن روز طنین داشت، امروز هم طنین دارد و چه بسا که مهیبتر هم به گوش میآید که:
آدمی در عالمِ خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
اما قصه همچنان بر همان مدار پیشین میگردد که:
اهلِ کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید، جهانسوزی نه خامی بیغمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با دردِ تو خواهد مرهمی
دردِ آزادی هم از همین جنس است. به آسانی و آسایش درمان نمیشود. راهِ آزادی و خواستن عدالت هم به خامی و بیغمی پیمودنی نیست. این تلاش و تمنای آدمی، در آیینهی وجود او و فراز و فرود احوال درونی او به روشنی متجلی است. جهان به شتاب از کنار ما میگذرد. زمان نمیآساید. تیزروتر از پای لنگِ آدمیان و چشمِ کوتهبین آنهاست:
چشمِ آسایش که دارد از سپهرِ تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
همین آدمی است که گاهی در میدان مبارزه، از پای میافتد و رنجور میشود:
کشتی باده بیاور که مرا بی رخِ دوست
گشته هر گوشهی چشم از غمِ دل دریایی
پیشتر نوشتهام که چگونه بازی زمانه، هنرمند را وا میدارد که به جای «آیینهی شاهی» تعبیر «آیینهی صافی» را بنشاند، حتی اگر کسی نکتهی ظریف و طعنهآمیز این تصرف در شعر خواجهی شیراز را در نیابد!
این قصهها را نوشتم که یک بار دیگر تکرار کنم که هنرمند ما چگونه پا به پای زمانه و مردمِ خود گام برداشت تا نغمهسرای رنجها و امیدها، شادیها و اندوهها و ترانهسرای حماسههای آنها باشد و از آنها جدا نباشد. و از خاطر نمیبریم که بدسگالان و کژبینان، چگونه بر جوانمردی آغالیدند که پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و دلیرانه بانگ برآورد که او همان صدای «خس و خاشاک» است تا نامردمان و مزوران الحان او را برای نیرنگ و سالوسشان مصادره نکنند. موسیقی ما، تاریخ ماست. ملت ما توانگرتر از آن است که به زخمهای بیداد و نادانی از پای در آید. ما میمانیم و جهل و تاریکی رفتنی است.
[موسيقی, پرويز مشکاتيان] | کلیدواژهها: , آستان جانان, بيات ترک, سنتور, شجريان, ناصر فرهنگفر, پرويز مشکاتيان