۱۲
هرمنوتیک یک نقد گزنده: موردِ دباشی
مقالهای که هفتهی پیش حمید دباشی در وبسایت الجزیره به زبان انگلیسی منتشر کرد، فضایی جنجالی و تبآلود میان نویسندگان، روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی – داخل و خارج کشور – ایجاد کرد که تا امروز همچنان ادامه دارد و نه تنها از اهمیت آن یادداشت کاسته نشده است بلکه دامنهی گمانهزنیها و رنجشها از آن نوشته چه بسا رو به گسترش بوده است.
دباشی اساساً نویسندهای دشوارنویس است و کمتر نوشتهای از او در رسانهها منتشر میشود که گزنده و شلاقی نباشد؛ حکایت نوشتههای آکادمیک دباشی، البته، حکایت دیگری است اما نوشتههای رسانهای او ریشههای در تربیت آکادمیک او هم دارد. این دشوارنویسی دباشی را من با کتاب معظم او دربارهی عینالقضات همدانی کشف کردم. هر اندازه که دباشی در زبان انگلیسی نویسندهای فصیح و توانمند است، نشان چندانی از او در زبان فارسی نیست. حوزهی اصلی زبانآوری دباشی زبان انگلیسی بوده است و میدان نفوذش دست بر قضا بیشتر میان اعراب و مسلمانان غیر ایرانی. چه بسا همین نکته همواره در سوءتفاهم و عدم کوشش برای فهم درست دباشی و سخناش سهیم بوده است. دباشی البته از منظر سیاسی مواضعی جنجالی دارد که برای فهم آنها خواننده نیازمند پیگیری دقیق آثار اوست.
با این مقدمه، به یادداشت اخیر او بر میگردم دربارهی خطر جدی حملهی نظامی به ایران و نقد بیمحابا و درشت او از کسانی که زمینهی نظری و عملی را برای حمله به ایران – دانسته یا نادانسته – در پوشش «مداخلهی بشردوستانه» هموار میکنند. یادداشتی که چند روز پیش نوشتم، کوششی بود برای پرداختن به جوانب حقوقی و نظری قصه از منظر علوم سیاسی و روابط بینالملل. بر خلاف ایرانیها و فارسیزبانها، این ترم حقوقی در میان غربیان و اهل آکادمی به شدت بررسی و حلاجی شده است و بر خلاف ما که با این مشترک لفظی به کرات بازی زبانی میکنیم و از ظرافتهای آن غافلایم، در دانشکدههای علوم سیاسی و میان اهل نظر، این اصطلاح بسیار محل بررسی و موشکافی عالمانه بوده و هست. نوشتهی دباشی بسیار درشتتر و عریانتر از یادداشت من است. و همین صراحت و بیپردگی البته بسیاری را رمانده است و گروه دیگری را مستقیماً هدف گرفته است.

برای اینکه هم فضای بحث دربارهی این مقاله بازتر شود و هم امکان بررسی دقیقتر و فارغ از جنجال و هیاهوی آن فراهم شود، تصمیم به ترجمهی آن به فارسی گرفتم تا مخاطب فارسیزبان بهتر بتواند – بدون واسطه و صافی اظهار نظرهای افراد مختلفی که خوانده یا نخوانده با دواعی و انگیزههای مختلف دربارهی مقاله سخنی به تصریح یا تلویح گفتهاند – با اصل متن ارتباط برقرار کند و آب را از سرِ چشمه بنوشد. این ترجمه بار نخست در وبسایت جرس منتشر شده است و آن را دوباره در ملکوت بازنشر میکنم با این مقدمه و افزودن لینکهای داخل متن – که به جز لینک به آثار آکادمیک و کتابها، همگی پیوندهایی است که در اصل نوشتهی دباشی موجودند. این لینکها نقشی کلیدی و مهم در فهم متن ایفا میکنند، بیاعتنایی به هر کدام از آنها و کوشش برای حدس زدن اینکه این متن ممکن است مشخصاً چه کسی را هدف قرار داده باشد، چه بسا مایهی گمراهی مخاطب شود. تصریحات متن دباشی یک چیز است و سخنان در لفافه و تلویحی آن چیز دیگر. خلط کردن این دو، مایهی رهزنی است.
در این روزها، به طور مشخص دو بیانیه در مخالفت با جنگ منتشر شده است.بیانیهی اول، بیانیهای است که خود دباشی هم از امضاء کنندکان آن است. دومین بیانیه روز ۲۲ آبان منتشر شده است با عنوان «بیاینه جمعی از فعالان سیاسی، مدنی، دانشجویی، دانشگاهی و روزنامه نگاران در مخالفت فعال با جنگ» در وبسایت گویا نیوز. (بیانیهی سومی، هم روز ۲۹ آبان در وبسایت اخبار روز با عنوان «بیانیهی فعالان داخل کشور در مورد خطر حمله نظامی» منتشر شده است). بیانیهی متفاوت هم البته همhن است که دباشی و گنجی هم از امضاءکنندگان آن هستند و قبل از هر دو بیانیه منتشر شده است (متن کامل در جرس). این دو بیانیه با هم تفاوت مضمونی و ماهوی دارند. یکی از «مخالفت فعال با جنگ» سخن میگوید و دیگری نسبت به سوء استفاده از «مقولاتی همچون دخالت بشر دوستانه و حمایت از دموکراسی» هشدار میدهد. در مقالهی دباشی به نقد سهیلا وحدتی به بیانیهی دوم تصریح شده است و لینکی به مقالهای که در نقد آن نوشته شده است نیز در متن دباشی آمده است. به یک اعتبار، مقالهی دباشی نقدی گزنده است بر بیانیهی گروهی از چپها و اشارهای او به چپِ نوپدید این نکته را بیشتر روشن میکند. لذا این تلقی که مقالهی دباشی یک کل واحد یا جمع مشخصی را – مثلاً امضاء کنندگان این یا آن بیانیهی خاص را – آن هم با یککاسهکردن و همه را به یک چوب راندن، تلقی دقیق و درستی نیست.
اما همچنان در نوشتهی دباشی نقدی تلویحی نسبت به بیانیهی دوم نیز هست – هر چند دیگر این نقد گزندگی و عتاب نقد دباشی را نسبت به نقد او به دومی ندارد. اما یک خط مشترک میان هر دو نقد وجود دارد و آن این است که دباشی بیپروا به اوراق کردن گفتمان «مداخلهی بشردوستانه» میپردازد و برای این کار هم دست او پر است: اعتنا و اتکای او به بعضی از مقالات و آثار علمی و آکادمیک – که تفاوتی آشکار و معنادار با نوشتههای ژورنالیستی دارند – وزن متفاوتی به نقد دباشی میدهد. اینجا باید توجه داشته باشیم که تشکیک کردن در کارنامهی علمی و آکادمیک دباشی کارِ خامان است. فراموش نکنیم که دباشی در حوزهی تربیت آکادمیکاش استاد است و درسآموختهی استادی سختگیر چون فیلیپ ریف. در نتیجه، در نقد دباشی نباید سراغ سخنان مبتذل و هوچیگرانهی کسانی رفت که حتی نام دو کتاب علمی دباشی را هم نمیدانند اما در مراتب علمی او طعنه میزنند: تیغ خویش از خونِ هر تردامنی رنگین مکن / چون تو رستمپیشهای آن به که بر رستم زنی!
به این معنا، نوشتهی دباشی فضایی آکنده از تعلیق و ابهام دارد. جاهایی اشاراتی به کسانی هست که ضمیر به سرعت مرجعاش را پیدا میکند و جاهایی هم افرادی به سرعت ماجرا را به خودشان میگیرند گویی آنها هم در این قصه همدستاند و متهم. به باور من، این دقیقاً نقطهی قوت نوشتهی دباشی است که این سد را شکسته است تا جایی که کسانی هم که مروج و مبلغ ایدهی «مداخلهی بشردوستانه» بودند، دیگر حاضر نیستند ابزار پیشبرد گفتمان جنگ شوند و در لفافهی اخلاق و بشردوستی، نظرورزیهای فلسفیشان مَرْکبِ پرندگان شکاری جنگ شود. این پیامدِ غیرمستقیم نوشتهی دباشی را باید قدر دانست.
همچنین نقد دیگری که به دباشی شده است این است که نوشتهی دباشی تند است و درشت و در آن اتهام زدن هست. اینجا شاید بیش از هر چیز دیگری محل نزاع باشد. خواننده میتواند با دباشی موافق یا مخالف باشد اما نباید از یاد ببرد که اگر دباشی فردی یا گروهی یا نهادی را متهم میکند به پی گرفتن سیاستی خاص، این اتهام، نه یکشبه بر دباشی نازل شده است و نه یکسره بیپایه و مبناست. حجم قابلتوجهی از نوشتهها، بیانیهها، اهداف منتشر شده و رسمی سازمانی نهادهای سیاسی آمریکایی وجود دارد که بیهیچ مجامله و تعارفی درست همان چیزهایی را به تصریح بیان میکنند که دباشی از آنها سخن میگوید و همانها هستند که بنمایهی «اتهام وارد کردن»های دباشیاند. اگر چنین است، نقدی به دباشی وارد نیست که کسی را متهم میکند. نقدی اگر وارد است به ما وارد است که چرا وقتی به سنجش و گریبان گرفتن از نهادهای جنگافروز و مؤسساتی با بیانیههای مأموریت رسمی میرسیم، ناگهان نقش آنها را فراموش میکنیم و یاد ملایمت و مهربانی و بهداشتی و پاکیزه سخن گفتن میافتیم. از همین رهگذر است که گویا بعضی به نفی بالمره و مطلق درشتی و عتاب میرسند. به باور نگارنده، هر درشتی و عتابی، و هر خشونتی، از آنجا که درشتی و عتاب در خود دارد، مستوجب نفی و طرد نیست. آنچه مستوجب نفی است، داشتن گفتار دوگانه است. در نوشتهی دباشی و در مواضعاش هیچ دوگانگی و تناقضی نیست. این مقالهی دباشی، مغز و عصارهی مواضع سیاسی او را در خود دارد. اگر این صراحت و عریانی بیان باعث رنجش است، نص عبارت دباشی این است. لذا آدمی میتواند با او موافق یا مخالف باشد، اما برای این مخالفت بیش از هر چیزی نیازمند استدلالی هستیم قویتر و توانمندتر نه نسبت اتهام و افترا زدن به دباشی دادن.نکتهی آخر این است که در عنوان نوشتهی دباشی داریم «ستون پنجم پسامدرن». این تعبیر، بهترین بهانه است برای کسانی که میخواستند از نوشتهی دباشی چنین استنباط کنند که او ملتی را «جاسوس» خطاب کرده است. عدهی زیادی در خواندن این عنوان شتاب به خرج دادهاند. دباشی در افزودن اضافهی «پسامدرن» به کلمه تعمد داشته است و مضامین دیگر متن در اشاره به استعمار و استقلال و چیزهای دیگری که بعضی از چپهای کهن به تحقیر از آنها یاد میکنند، ارتباط مضمونی با این اضافه دارد. لذا، مرجع ضمیر سخن دباشی، چیزی مثل «جاسوس» نیست بلکه معنایی دیگر و بزرگتر دارد. جاسوسی کار حقیرانهی میتواند باشد اما ستون پنجم پست مدرن بودن، حکایت غریبی است! به هر حال، متن فارسی را میخوانید و شاید با من همدل باشید و شاید هم نه.
در ادامه، متن ترجمهی دباشی را میبینید.پ. ن. یاسر میردامادی مرا متوجه خطایی در خواندن دو – یا در واقع سه بیانیه کرد – که کوشش کردم خطا را – که همچنان فرعی است بر چیزی که میخواستم بگویم – اصلاح کنم. امیدوارم باعث سردرگمی بیشتر نشده باشد.
ستون پنجمِ پسامدرن
ایرانیانی که از حملهی نظامی علیه کشور خودشان حمایت میکنند، بیشرم و ریاکارند
حمید دباشی
نیویورک – گویا اصطلاح «ستون پنجم» در سال ۱۹۳۶ توسط امیلیو مولا ای ویدال (۱۸۸۷-۱۹۳۷)، که ژنرالی ملیگرا در جنگهای داخلی اسپانیا (۱۹۳۶-۱۹۳۹) بود، وضع شده است. هنگامی که چهار ستون از لشکریان او به مادرید نزدیک میشدند، او گفت که یک «ستون پنجم» در داخل شهر به آنها خواهد پیوست. کتاب «ستون پنجم و چهل و نه داستان اول» (۱۹۳۸) ارنست همینگوی ادای دینی است به ابداع این اصطلاح.
این اصطلاح از آن زمان تطور پیدا کرده است و معنای حامیان ستیزهجوی دشمنی را یافته است که در حال نزدیک شدن است و آنها، هنگام وارد شدن به مقصدِ هدف، به یاری و همدستی به او میپردازند – یا چنانکه مادهی سوم بخش سه قانون اساسی آمریکا در تعریف «خیانت» آورده است، به آنها «یاری و آسایش» میرسانند.
در عصر امپریالیسم جهانیشده و اختراع هوسناکانهای به نام «مداخلهی بشردوستانه»، گویا به مفهوم و معنای تازهای از «ستون پنجم»رسیدهایم که میتوان آن را «پسامدرن» نامید. مسألهای که این اصطلاح ایجاد میکند این است که مخالفت شرافتمندانه با یک رژیم مستبد و ستمگر دقیقاً کجا متوقف میشود و همکاری خائنانه با جنگطلبان مهاجم علیه ملتِ خودِ آدمی کجا آغاز میشود.
سه حادثهی متوالی و پرغوغا – یعنی حملهی نظامی ناتو به لیبی که منجر به سقوط قذافی شد، جنگطلبی و ستیزهجویی تازهی اسراییل در برابر جمهوری اسلامی ایران، و چرخشی که آمریکا و اسراییل به گزارش آژانس بینالمللی انرژی اتمی دربارهی برنامهی هستهای ایران دادند – کنار هم واقع شدهاند تا اسباب برآمدن این وضعیت تازهی «ستون پنجم پسامدرن» شوند که اکنون مدام چشمک میزند و دلبری میکند تا آمریکا و اسراییل را تحریک و تشویق به حمله به ایران کند.
این طایفهی نوپدید از ستون پنجمیهای ایرانی خامترین اشاراتشان را از دو مصاحبهی پی در پی وزیر خارجهی آمریکا، هیلاری کلینتون، با صدای آمریکا و بیبیسی فارسی در اکتبر ۲۰۱۱ گرفتند که در آن او گفته بود که آمریکا در صورت درخواست جنبش سبز به یاری آنها میشتافت. این ستون پنجمیها که از مداخلهی نظامی ناتو در لیبی دهانشان آب افتاده بود، از این ایده به گرمی استقبال کردند و زود دست به کار پروژهی خود شدند.
بعضی از بیشرمترین و ریاکارترین افراد این گروه آشکار از آمریکا خواستند که به ایران حمله شود (یکی از آنها ادعا کرده بود که ترافیک سالیانه و حتی آمار سرطان در ایران از قربانیان جنگی بالقوه کمتر خواهد بود و دیگری از حسابداری خلاقانه در شمارش تعداد اندک قربانیان غیرنظامی در لیبی سخن میگوید)، و عدهای دیگر هم از زبان اختراعی نیواسپیک اُروِلی آن هم از خامدستانهترین نوعاش استفاده میکنند به این امید که خیانتشان را پنهان کنند. برای آنها که آشکارا مانند وضعیت لیبی علیه سرزمین خودشان خواستار حملهی نظامی شدهاند (بخوانید «مداخلهی بشردوستانه»)، امیدی نیست. دربارهی آنها حرفی برای گفتن ندارم چون تاریخ، خودْ داوری خشن و بیرحم است. این گروه دوم – یعنی متکلمان به زبان نیواسپیک ارولی – است که، وقتی از «ستون پنجمیهای پسامدرن» سخن میگویم، مد نظر من هستند.
خلط مفاهیم
این ستون پنجمیهای پسامدرن برای اینکه مأموریتشان را به انجام برسانند کاری که انجام میدادهاند، شُل کردن پیچهای استوار و محکم بعضی از مفاهیم کلیدی بوده است و از اعتبار انداختن و غیرقابل اتکاتر کردن آنها. آنها در ذهن مردمی که هدفشان قرار میگیرند، از طریق هموار کردن راه برای حملهی نظامی علیه ایران، ایجاد سرآسیمگی و آشفتگی میکنند و آن را به مثابهی چیزی خوب و رهاییبخش معرفی میکنند: نه حملهی نظامی، بلکه «مداخلهی بشردوستانه». آنها میگویند که نخست در لیبی و سپس در سوریه و بعد («شاید، نه من دقیقاً این را نگفتم و اگر گفتم و شرایطاش ایجاب کرد، خوب بله، چرا که نه») ایران. شیوهی بیانشان البته پیشا-ارولی است و کاملاً از جنس سخنانی است که لرد پولونیوس خطاب به رینالدو میگوید و او را راهنمایی میکند که چگونه جاسوسی فرزندن خودش لِرتس را بکند بدون اینکه کارش جاسوسی به نظر برسد: «اکنون بنگر / طعمهی نادرستی تو این ماهی درستی را میگیرد: / و ما هم با حکمت و دستاندازی چنین میکنیم / با چرخهای چاه و عیارهای تعصب و جانبداری / از طریق نشانیهای غلطی که نشانیها را پیدا میکنند…»
اگر خامی عباراتشان را بر آنها ببخشایید و سیاست و نثر مبتذلشان را تحمل کنید، آنچه که میگویند و میکنند تکرار کابوس ارولی است از سرِ نو: آنها بیانیهای صادر میکنند و ناماش را «ضد جنگ» مینهند، اما در واقع همان بیانیه راه را برای جنگ هموار میکند. چنانکه ارول میگوید: «جنگ صلح است، آزادی بردگی، جهالت قدرت» – و مو به مو عین بینش و بصیرت است با روح پیشگویی ارول!
زبان نیواسپیک ارولی چرخش تازهای به واقعیت در نثر و سیاستشان میدهد. در بیانیهای که علیه جنگ صادر کردهاند، در واقع دارند میگویند که تهدید جنگ جدی نیست و هر گونه هشداری علیه جنگ خیانت نسبت به اصل آزادیخواهی در ایران است. و این کار را با حق به جانبی انجام میدهند. چنان که سایم میگوید: «این ویرانی کلمات، چیز زیبایی است».
لفاظی و سخنپردازی آنها، گفتار دوگانهشان، و معیارهای دوگانه داشتنشان، البته از نگاه خوانندگان دقیق و حساسی که مو به مو مواضعشان را میشکافند و ریاکاریشان را افشا میکنند، دور نمیماند. آنها همان ورد را تکرار میکنند که ایران تهدیدی علیه صلح جهانی به شمار میآید، که تنها خط دستگاه تبلیغاتی اسراییل است، انگار اسراییل خودش تنها سرچشمهی صلح و آرامش این جهان است. در عینحال، بر طبل جنگ علیه ایران میکوبند و باز هم بیانیهشان را «ضد جنگ» میخوانند. زبان نیواسپکی ارولی دیگر اینجا صرفاً مستهجن نیست، بلکه پریشاندماغی است.
یک مثال کلیدی ماجرا این است که این ستونپنجمیهای پسامدرن با ایدهی امپریالیسم به لاس زدن برخاستهاند: اصرار آنها این است که دیگر هیچ امپریالیسمی وجود ندارد. این «گفتمانی کهنه» است (آنها عاشق کاربرد این اصطلاح «گفتمان» شدهاند چندانکه از فرط به کار بردناش، دیگر از آن سوء استفاده میکنند و آن را نابهجا هم به کار میبرند). امپریالیسم امری بود متعلق به گذشته و تنها چپگرایان عقبمانده همچنان بیهیچ فایده و خاصیتی به بازتولید آن میپردازند. در همان حال، بعضی از این ستونپنجمیها خودشان در روزگار جوانی استالینیستهایی ستیزهجو بودند.
اما حالا که از تهران به تهرانجلس مهاجرت کردهاند، امپریالیسم به چشمشان قدیمی میآید و از مد افتاده: ارتش آمریکا در افغانستان، عراق، پاکستان، یمن، لیبی، سومالی و سراسر جهان فقط مشغول گذراندن دورهی مرخصی است. آمریکا حدود ۷۰۰ پایگاه نظامی در سراسر جهان دارد، چنانکه زندهیاد چالمرز جانسون با دقت آن را مستند کرده بود، از جمله ۲۳۴ میدان گلف دارد که در سراسر جهان پخش است و فقط برای اهداف تفریحی از آنها استفاده میشود. خیلی ساده، خروار خروار کتاب و مقالهای که جزییات مشخص خطوط امپریالیسم آمریکا را – اخیراً در سه جلدی «Blowback Trilogy» چالمرز جانسون – نادیده میگیرند چون «جهالت قدرت است».
از آن سو نکتهی دیگری که پیوندی تنگاتنگ با این نفی و طرد شتابناکانهی امپریالیسم به مثابهی یک پدیدهی جهانی دارد، این است که این ستون پنجمیهای پسامدرن این را نیز میگویند که «حاکمیت ملی» و «استقلال» دیگر هیچ معنایی ندارند. آنها میگویند بیدار شوید و این گُلهای پسامدرنِ جهانیشده را ببویید. کشورهایی مثل ایران (یا عراق، افغانستان، لیبی) دیگر ادعایی بر تمامیت ارضی خودشان به مثابهی مکانی برای مقاومت بالقوه در برابر سرمایهداری شکارگر ندارند. آنها اصرار دارند که ملیگرایی قبیلهگرایی است و این قبیلهگرایی از «غرب» هیولایی ساخته است.
ساکنان مفلوک این کشورها با شورش در برابر مستبدان خانگی (بدون اینکه خودشان بدانند و فقط با کشف این پسامدرنهای تهرانجلسی) هر گونه ادعایی را نسبت به حاکمیت بر سرزمین خودشان را هم از دست دادهاند. آنها در کنار بورگوندی در برابر این کوردلیایهای ملتهای بیچاره میگویند که «پس ببخشید، شما پدرتان را از دست دادهاید و حالا باید شوهرتان را هم از دست بدهید». اگر دموکراسی را به آن شکلی که موقوفهی ملی دموکراسی آمریکا (NED) تصویب کردهاند، نداشته باشند، هیچ ادعایی نسبت به حاکمیت ملی هم نخواهند داشت.
بعضی از «استعمارگری» لولوخورخورهای میسازند و این کلمهای است که این استادان دانشگاهی ایرانی خارجنشین که در خودروهای اس-یو-ویشان از یک کالج دانشگاه در کالیفرنیا به کالجی دیگر میروند، همیشه دوست دارند داخل گیومه به کارش ببرند. پس نه، استعمارگری هم دیگر وجود ندارد. فلسطینیها با مداخلهی بشردوستانهی صهیونیستها در اتاق خوابشان ذوق میکنند. نه آقا، از فانون تا سعید و اسپیواک، از خوزه مارتی تا و. ای. ب. دوبوآ تا مالکوم اکس، از مهاتما گاندی تا اِمه سزر و لئوپولد سدار سنگور: همهی اینها لولوخورخورههایی بودند که تو دل مردم را خالی میکردند. «جهالت قدرت است»؟ نه آقا، جهالت نعمت است.
هیچ استعمار و امپریالیسمی و هیچ حاکمیت ملیای وجود ندارد – اینها همه تخیلهایی است که «چپیهای قدیمی» جعل کردهاند.
هورا برای مداخلهی بشردوستانه
این ستون پنجمیهای پسامدرن برای اینکه تاجی از این جواهرات کمیاب بسازند، ایدهی «مداخلهی بشردوستانه» را ارج مینهند. نه، آنها اصرار دارند که این حملهی نظامی نیست و امپریالیسم هم نیست. این «مداخلهی بشردوستانه» است – همانطور که آمریکا و ناتو میگویند، که این آدمهای خوب خط مشیشان را از آن میگیرند. ارتباط میان دانش و قدرت هیچ وقت اینقدر به ضرب اسلحه نبوده است.
نه اینکه این جماعت اصلاً اهمیت بدهند به اینکه جز بیانیههای خودشان هم چیز دیگری بخوانند – اما در عین حال: در کتاب «خواندن مداخلهی بشردوستانه: حقوق بشر و استفاده از زور در قانون بینالمللی» (۲۰۰۷)، اَن اُرفورد به دههی ۱۹۹۰ باز میگردد که تقریباً دو دهه قبل از خیزشهای لیبی است و «مداخلهی بشردوستانه» برای اولین بار به مثابهی حرکتی ورای امپریالیسم و حاکمیت ملی مطرح شد. اَن اُرفورد با تفصیلی شیوا نشان میدهد که این «مداخلهی بشردوستانه» در واقع چگونه خدعهای و پوششی برای یک طرح امپریالیستی بسیار کهنه در کسوتی تازه بود. اُرفورد با به کار بستن نظریههای فمینیستی، پسااستعماری، حقوقی و تحلیل روانی، تصور کاذب «مداخلهی بشردوستانه» را بر مبنای حقوقی و سیاسی زیر سؤال برد.
محمود ممدانی هم در «منجیان و بازماندگان: دارفور، سیاست و جنگ علیه ترور» (۲۰۰۹) بحران دارفور را به بستر تاریخ سودان بازگردانید که تنش و درگیری در واقع به صورت جنگی داخلی (۱۹۸۷-۱۹۸۹) میان قبایل صحرانشین و روستایی آغاز شد و جرقهاش را خشکسالی شدیدی زد که به گسترش صحرای خشک منطقه انجامید. ممدانی این درگیری را به جایی بر میگرداند که مقامات استعماری بریتانیایی دارفور را به طور مصنوعی قبیلهای کردند و جمعیتاش را به قبایل «بومی» و «مهاجر» تقسیم کردند – که بسیار شبیه الگویی است که نیکولاس دِرْکْسْ در «کاستهای ذهنی»اش نشان میدهد که بریتانیاییها نظام کاستی را در راستای منافع استعماری خودشان از نو آفریدند.
مداخلهی احزاب مخالف سودانی سلسلهجنبان دو جنبش شورشی شد که منجر به قیام و ضد-قیامی بیرحمانه شد. جنگ سرد باعث وخیمتر شدن جنگ داخلی در کشور همسایهشان، چاد، شد و باعث رویارویی میان قذافی و اتحاد شوروری از یک سو و دولت ریگان در کنار فرانسه و اسراییل از سوی دیگر شد که وارد دارفور شدند و با خشونت بسیار باعث وخیمتر شدن درگیری شدند.
ممدانی نشان میدهد که تا سال ۲۰۰۳، نیروهای ملی، منطقهای و جهانی در این جنگ درگیر بودند از جمله آمریکا و اروپا که اکنون درگیری را به عنوان بخشی از «جنگ علیه ترور»میدید و خواستار حملهی نظامی در پوشش «مداخلهی بشردوستانه» بود. همهی این واقعیتهای تاریخی داخل میدان جنگ یکسره تحت عنوان فوریت پرهیاهوی «مداخلهی بشردوستانه» تطهیر شدند. فیلم «سگ را تکان بده» (Wag the dog) استنلی ماتسس/داستین هافمن (۱۹۹۷) این سناریو را بهتر از این نمیتوانست با این همه ولخرجی تولید کند.
حتی اوباما وقتی که به دفاع از حملهی نظامی علیه لیبی بر میخاست، وقتی که بحرین و یمن (به عنوان نمونههایی درخشان) با صدای بلند خواستار مقایسه میشدند، متوجه ریاکاری مندرج در قلب این عملیات بود. آقای اوباما میخواست این گیلاس چیدن را بر حسب تلاقی «ارزشها»ی آمریکایی با «منافع» آمریکایی توضیح دهد. اما این «مداخلهجویانی بشردوستانه»ی ایرانی از رییس جمهور آمریکا هم کُندذهنترند که هیچ تعارض و تناقض درونی در ریاکاریشان نمیبینند.
اگر این روزها سوار اتوبوسهای نیویورک شوید، شاید از پنجرهی اتوبوستان متوجه شوید که اخیراً روی تاکسیهای نیویورک تبلیغهایی دیده میشود که میگوید «عروسکهای نیویورکی» در «کلوبهای مردان» موجودند. چیزی در فضا میچرخد: چرا وقتی میشود فاحشهخانهها را «کلوب مردان» بنامند، آنها را روسپیخانه صدا بزنند؟ روسپیخانه و امپریالیسم در واقع «گفتمانها»یی بسیار قدیمی و مبتذل هستند – «کلوب مردان» و «مداخلهی بشردوستانه» بسیار ملایمتر و مهربانانهتر از نیواسپیکها هستند.
از ایران تا جمهوری اسلامی
یکی دیگر از ترفندهای ستون پنجمیها این است که مخالفانشان را با زدن انگ عامل جمهوری اسلامی بودن به آنها خاموش کنند – که شاید فکر کنید ترفند چندان خلاقانهای نیست، اما با این وجود گویا در حلقهی پر ازدحام جامعههای تبعیدی سخت مؤثر میافتد. اگر جسارت کنید و لب تر کرده و چیزی علیه بیهودگیها و ترهاتی که میبافند بگویید، ناگزیر باید عامل جمهوری اسلامی باشید.
اینکه کسانی که به ترهات آنها اعتراض میکنند به دفعات در زندان و سیاهچالهای جمهوری اسلامی افتادهاند، و تا آستانهی مرگ رفتهاند و از دل اعتصاب غذایشان به زندگی برگشتهاند، علیه خامنهای و جمهوری اسلامی در زندان اوین مطلب نوشتهاند و اینکه مردمانی در میان مخالفان این جنگطلبیها هستند که به دشواری از جوخههای اعدام جمهوری اسلامی جان به در بردهاند و کسانی که والدینشان به دست عاملان جمهوری اسلامی قصابی شدهاند با آنها مخالفاند، هیچ تفاوتی در وضع این راکبانِ جسوری که در میدان دوپونت و بزرگراههای لس آنجلس میتازند، ایجاد نمیکند.
اکبر گنجی اخیراً در مصاحبهای گفته است: «بعضی از این افراد حتی در عمرشان یک سیلی هم نخوردهاند». اکبر گنجی شاید برجستهترین فعلل خقوق بشری باشد که مخالف جنگ علیه ایران است. هماو میگوید که: «و درست همین آدمها به کسی مثل من میگویند عامل جمهوری اسلامی».
اکبر گنجی بعد از شیفتگی دوران جوانیاش به انقلابیون مسلمان در اواخر دههی ۷۰ میلادی، تبدیل به روزنامهنگاری شجاع و محقق و فعالی حقوق بشری در میان نسل خود شد که فجایع جنایتآمیز جمهوری اسلامی را افشا کرد و به خاطر آن دو بار به مدت شش سال به محبس حکومت دینی افتاد و بعد از اعتصاب غذایی طولانی تا آستانهی مرگ رفت که خودش و خانوادهاش هنوز هزینهی گزاف آن را دارند میپردازند.
هر آنچه که این مدافعان جنگ (ببخشید – مدافعان «مداخلهی بشردوستانه») در مشروعیت نمادینشان کم داشتند، وال استریت ژورنال با خرسندی برایشان به سرعت تولید کرد و صداهای مخالف در داخل ایران را با انگشت نشانشان داد – و این ترفند چندان هم مؤثر واقع نشد چون اکبر گنجی سطر به سطر مواضع خاص صداهای مخالف داخل ایران (که بعضیشان هماکنون محبوس زندان بدنام اویناند) برایشان گوشزد کرد که مخالف مداخلهی نظامیاند. حتی قبل از اکبر گنجی، رییس جمهور سابق ایران، محمد خاتمی هم به طور مشخص گفته بود که اگر حملهای نظامی رخ بدهد، اصلاحطلبان و غیر اصلاحطلبان در برابر هر صدمهای که به ایران بخورد متحد خواهند شد – و این نکتهای است که حتی هاآرتص پیش روی خوانندگان اسراییلیاش نهاده بود ولی همین نکته از چشم جنگطلبان دور مانده بود.
تفاوتی شگرف و انکارناپذیر میان مخالف بودن با فجایع جنایتآمیز جمهوری اسلامی و ستون پنجم توطئهی آمریکا/اسراییل علیه ایران شدن وجود دارد. ستون پنجمیهای پسامدرن این دو را با هم خلط کردهاند و از منزلت و شرافت یکی به خیانت دیگری فرو غلتیدهاند.
سرکوبهای گستردهی مخالفان، سلطانیسمی تهاجمی و بسیاری دلایل دیگر نشان میدهند که این رژیم کریه به سوی زبالهدان تاریخ میرود. و در عین حال، با نخستین بمبی که در ایران فرود بیاید، تمام این ملت زیر آن بمبها متحد خواهند شد، دقیقاً در همان اوقاتی که این ستون پنجمیهای پسامدرن واشینگتنی و لس آنجلسی سوار اس-یو-ویهایشان میشوند و به نزدیکترین بزرگراهها در جستوجوی پناهگاهی میگریزند. چه کسی الآن کنعان مکیه، احمد چلبی و فؤاد عجمی را به خاطر دارد؟ نامهای نانجیبِ آنها که تحریکگر خشونت علیه عراق بود، اکنون پیداست و به حق روشن است که چرا از یاد رفتهاند.
شاید پرتوانترین پاسخ به این «مداخلهجویان بشردوستانه» از یکی از چهرههای شجاع مخالف به نام عابد توانچه صادر شده است که دیری نشده است که از زندانهای جمهوری اسلامی بیرون آمده است. او در مصاحبهای در شهر اراک ایران، بعد از اینکه خوانده بود که جنگطلبان ایرانی مستقر در واشینگتن از حوادث لیبی به ذوق آمدهاند، نوشت که:
«من می خواهم زندگی کنم و اگر هم قرار باشد برای چیزی بمیرم، هوشمندانه و از روی اراده ی مختار برای آرمانهایم بمیرم و تاکید می کنم که فقط برای جان خودم تعیین تکلیف می کنم نه برای مرگ ۲۵ نفر به ازای هر ۱۰۰۰ نفر ایرانی [تخمینی از اینکه در صورت وقوع حملهی نظامی چند نفر کشته خواهند شد]. من می خواهم بدانم برای چه و برای که می میرم. نه آمریکا، نه ناتو، نه هر ائتلافی دیگری با هر تعداد پرچم و با مجوز هیچ نهادی، حق اعمال زورکی «دخالت بشر دوستانه» به من به عنوان یک ایرانی ساکن ایران را ندارد. بمب ها را می خواهد لیزر هدایت کند می خواهد خود خدا هدایت کند، من ریسک ۲۵ در هزار را برای مردن قبول نمی کنم و شماهم [خطاب به مداخلهجویانی ستیزهجوی نظامی که از موقوفهی ملی دموکراسی سخن میگویند] شما هم لطفا تا وقتی که ریسک مردنتان در حمله ی نظامی آمریکابه ایران _ به دلیل اینکه در واشنگتن هستید و از هر طرف با ایران یک اقیانوس و یکی-دو تا قاره فاصله دارید _ دقیقا برابر صفر است راجع به مرگ بنده و امثال بنده که ساکن ایران هستیم اظهار نظر نفرمائید و هیزم زیر آتش «حمله ی خارجی» نریزید.»
پوست انداختن
سر برآوردن ستون پنجمیهای پسامدرن در واقع تحول مثبتی برای آیندهی دموکراسی در ایران است – چون در واقع همهی توهمات یکپارچگی دروغین میان معترضان در داخل و خارج ایران رنگ میبازد و شکافهای روشنتری پدیدار میشوند. چهرههای برجستهای که نامشان با مؤسسهی واشنگتن برای سیاست خاور دور، مؤسسهی بوش، و موقوفهی ملی دموکراسی، گره خورده است اکنون پرچمداران ائتلافی استوار با نیروهای صهیونیست-نئوکان داخل ایالات متحده هستند حتی تا مرز تحریک آنها به حمله به ایران میروند تا ایران را برایشان آزاد کنند.
ما بنیادی مستحکم داریم (جسارت این رؤیا را دارم) برای پدید آمدن یک چپ جدید از خاکسترهای جنبش اصلاحی دههی ۱۹۹۰، که بعضی نیروهای پیشرو از دل آن رستهاند. بقیهی آنها یا به عرفانشان برگشتهاند یا به ستون پنجمیها پیوستهاند یا همهی اعتراضهایشان را وانهادهاند و به صف چپِ نوپدید پیوستهاند. این شکافها صداهای معترض را ضعیف نخواهد کرد. این رخداد در واقع باعث تقویت آیندهی دموکراتیک جمهوریای خواهد شد که خواهی-نخواهی جانشین این حاکمیت دینی متجاوز خواهد شد.
فرهنگ سیاسی ایران در حال پوست انداختن است.
تنها توصیهی من به اعضای فعال بریگاد ستون پنجم این است که نگاهی به سرنوشت کنعان مکیه (مشهور به سمیر الخلیل) بیندازند که به همان اندازه، اگر نگوییم بیشتر، اصرار به تشویق آمریکا به حمله به عراق برای آزادسازی آن کشور داشت. پنج سال بعد، در سال ۲۰۰۷، وطن او ویرانه بود و صدها هزار نفر از هموطنان عراقیاش نابود شده بودند، کنعان مکیه در رنج و تعب بود و هنگامی که نیویورک تایمز از او خواست دربارهی نقشاش در حملهی به عراق به رهبری آمریکا سخن بگوید، از اشتباهات هولناک خود سخن گفت: تایمز گزارش میکند که: «مکیه، در روزهای پیش از جنگ عراق، بیش از هر چهرهی دیگری از حمله دفاع کرد چون این کارِ درستی بود – که رژیمی اهریمنی را نابود کنند و ملتی را از کابوس وحشت و رنج برهانند.»
حتی در همان سال ۲۰۰۷، وقتی که مقیاس عظیم کشتار و خونریزیهای عراق هنوز آشکار نشده بود، نیویورک تایمز نتیجه گرفته بود که: «البته، حالا این رؤیاها به باد رفتهاند، و بر روی موجی از خون نابود شدهاند. مصیبت عراق تصور تغییری دموکراتیک در خاورمیانه را از بنیاد تضعیف کرده است. این ماجرا، این تصور را که قدرت نظامی آمریکا میتواند به اهداف و مقاصدی بشردوستانه برسد، به کلی مخدوش کرده است. و باعث شده است که مکیه و کسان دیگری چون او که توجیهگر حمله بودند خیرهسر و سادهلوح به نظر برسند.» البته عدهای دیگر ممکن است اوصافی دقیقتر از «خیرهسر و سادهلوح» را به کار ببرند. برای نسخهی ایرانی کنعان مکیه، من سخاوتمندانه، در حال حاضر، عنوان «ستون پنجمیهای پسامدرن» را به کار بردهام.
بدرود
با تمام این اوصاف، منصفانه و دقیق نیست که همهی کسانی را که پای «مداخلهی بشردوستانه» را امضاء میکنند، جنگطلبانی سنگدل بنامیم که هیچ دلشان برای وطنشان نمیتپد. بیش از سه دهه ارعاب و حکومت دینی جنایتآمیز بدون کمترین شرافت انسانی باعث شده است که بسیاری از ایرانیها به راههایی از سر استیصال بیندیشند. هزاران ایرانی سنگدلانه در سیاهچالهای جمهوری اسلامی به قتل رسیدهاند، صدها هزار نفر در جنگی طولانی و بیثمر از میان رفتهاند، میلیونها نفر ناگزیر به ترک وطنشان و به جان خریدن ذلت تبعید شدهاند و کل یک ملت به استخفاف تسلیم در برابر استبدادی خبیث، پوسیده و فروتر از شأن انسانی کشانده شده است.
دو سال پیش، تودههای عظیمی از ایرانیان به خیابانها ریختند تا آزادیهای مدنیشان را مطالبه کنند – و با روگردانی خبیثانه و وقیحانهای از شرافت انسانی مواجه شدند. میلیونها ایرانی در سراسر جهان، که به هویت خویش مفتخر هستند، میخواهند به وطنشان برگردند و در کنار خانوادههایشان در ایران باشند و آیندهای بهتر را برای فرزندانشان بسازند – ولی طاعونی به نام «جمهوری اسلامی» مثل بختکی بر سر این ملت سایه انداخته است.
اما دقیقاً به همین دلیل است که شتابیدن به سوی گزینهای نظامی – تحت عنوان «مداخلهی بشردوستانه»، که ایرانیان در تبعید مطلقاً هیچ کنترلی روی آن ندارند، پاسخ مسأله نیست چون، از هر جهتی که تصور کنید، پیامدهایی مصیبتبار دارد. لیبی لیبی است و ایران، ایران – این دو کشور تا امروز برای آزادیشان کوشش کردهاند و خواهند کرد آن هم بر مبناهایی که هم میان هر دو مشترک است و هم برآمده از تاریخهای متفاوت خودشان است. هیچ کشوری الگویی برای کشوری دیگر نیست.
اما اگر جنگ پاسخ این مسأله نیست، پس چه راهی باید جست؟
پاسخ در جعبهی چوبین عطاری نیست. پاسخ در روحیهی نوپدید آزادیخواهی نهفته است که اکنون از یک کرانهی جهان به کرانهی دیگر رسیده است و دیر یا زود باز هم به ایران باز خواهد گشت.
در قیامهای اجتماعی و انقلابی، کنشگران تجمل و تنعم انتخاب الگو را ندارند تا مثلاً الگوی لیبی را در برابر الگوی تونس اختیار کنند. منطق جنبشهای اجتماعی در متن ریشههای تاریخی آنها تنیده شده است. یک نفر کارمند موقوفهی ملی دموکراسی یا مؤسسهی واشنگتن یا موسسهی بوش یا استادی گمنام در کالجی در کالیفرنیا در مقام و موقعیتی نیست که آن الگوی خیزش دموکراتیک را از آن سوی کرهی زمین برای آنها انتخاب و اختیار کند. حتی افرادی که بیشترین قرابت را با خیزشهای اجتماعی دارند و رنج زندانهای جمهوری اسلامی را کشیدهاند – و حتی کروبی و موسوی که رأی میلیونها ایرانی به نامشان ثبت شده است – نمیتوانند تصمیم بگیرند و تعیین کنند که خیزش دموکراتیک ایران به چه جهتی باید برود.
آن خیزش دموکراتیک – آن خیزش ریشهدار، واقعی، پایدار و مصمم به پیروزی – راه خودش را خواهد یافت. وظیفهی ما تحمیل روش به آن نیست، بلکه کشف و برانگیختن منطق درونی آن است. شرمندگی (و در واقع شرمساری) همیشگی با کسانی خواهد ماند که به این منطق گوش نمیدهند و آن را نمیآموزند و میخواهند تمایلات و مطلوبات خودشان را، هر اندازه که شریف یا خیانتآمیز باشند، به آنها تحمیل کنند.
نه جمهوری اسلامی و نه هیچ دولت استبدادی – یا حتی دموکراتیک – دیگری حق تولید سلاحهای کشتار جمعی را ندارد که به خاطرشان دنیای شکنندهی ما در ترس و لرز به سر میبرد. اما ترکیب و صحنهآرایی فعلی قدرت منطقهای و جهانی از هیچ اتوریتهی اخلاقیای برخوردار نیست که به جمهوری اسلامی بگوید سلاح هستهای نسازد. جمهوری اسلامی نهایتاً به نحوی به توانایی هستهای تسلیحاتی خواهد رسید – و دولت پادگانی و آپارتاید اسراییلی که خودش روی صدها بمب هستهای نشسته و حتی از امضای معاهدهی عدم تکثیر سلاحهای هستهای هم امتناع میکند، هیچ کاری برای جلوگیری از آن نمیتواند بکند. هر کاری که اسراییل و متحدان آمریکایی و اروپاییاش بکنند، در واقع باعث سرعت بخشیدن به این امر محتوم خواهد شد. اگر جمهوری اسلامی را به حال خود رها کنند، به این توانایی نزدیکتر خواهد شد. اگر به آن حمله کنند – و نشانههایی هست که در نبرد فیزیکی و سایبری این اتفاق هماکنون آغاز شده است – ایران این پروژه را بیشتر پیش خواهد برد.
این پارادوکس تنها زمانی حل خواهد شد که ریاکاری عظیم اسراییل و آمریکا که انگشت اتهام را به سوی جمهوری اسلامی به خاطر برنامهی هستهایاش میگیرند، حل شود. جمهوری اسلامی و دولت یهودی اکنون درست مانند دو گاوچران اوباش به هم زُل زدهاند – و سرنوشت یکی بسته به سرنوشت دیگری است. وزیر دفاع اسراییل، ایهود باراک، اسراییلی را تصور میکند که «ویلایی در جنگل» باشد (مضامین نژادپرستانهی تشبیه محبوب او دیوانهکننده است). اما از منظر بومیانِ آن «جنگل»، هم دولت یهودی و هم جمهوری اسلامی دو پادگانی به نظر میرسند که محکوم به منحل و مضمحل کردن یکدیگرند – برای همیشه و به سود ایرانیها و اسراییلیها، فلسطینیها و عربها، مسلمانها و کل بشریت.
چه این پارادکس حل شود و چه نشود، نه دولت یهودی، نه جمهوری اسلامی و نه در واقع امپراتوری مسیحیای که بر هر دوی آنها نظارت دارد، نخواهد توانست از نیروی تاریخ که در راه آنهاست جان به در ببرد. ممکن است اسم این را انتفاضه در فلسطین بگذاریم، انقلاب خیمهای در اسراییل، جنبش سبز در ایران، بهار عرب در جهان عرب، ایندیگنادوها در اروپا، یا اشغال وال استریت در آمریکا و سراسر جهان، اما همهی پارادکسها و ریاکاریها دیر یا زود در برابر این نیرو فرو خواهند پاشید.
زیستبوم طبیعی مردم عادی که در برابر همهی انواع بیعدالتی و استبداد قیام میکنند، موضعی اخلاقی است نه نظامی. کسانی که جنگ را با ارایهی توجیه سیاسی برای آن تشویق میکنند، این موضع اخلاقی را از بن ترک گفتهاند. آنها به یاری و کمک اعمال خشونتآمیز رفتهاند که آماج این اعمال زندگی تودههای میلیونی بیگناهان و انسانهای بیدفاعی است که آنها خود هیچ کنترلی بر آن ندارند و در برابرش هیچ حفاظی ندارند – و در عین حال، همین افراد باید ورای این اعمال، جهانی بهتر و عادلانهتر را تصور کرده و به آن برسند.
يادداشتهای مرتبط
[مداخلهی بشردوستانه] | کلیدواژهها: , تحريم, جنبش سبز, حميد دباشی, عينالقضات همدانی, مداخلهی بشردوستانه
با سلام و درود
با تشکر از زحمتی که کشیده اید.
می خواستم از شما کسب اجازه کنم و ترجمه تان از نوشته آقای دباشی را در بامدادی عینا منتشر کنم.
صرف نظر از علاقه شخصی ام که آن را در آرشیو بامدادی داشته باشم امیدوارم این کار باعث شود چند نفر بیشتر آن را بخوانند.
——————————
بله حتماً. مقاله عمومی است. من فقط ترجمهاش را انجام داد. مقاله هم برای نشر عمومی نوشته شده. ترجمهی من هم همین کار را میکند. با ذکر مأخذ و نام مترجم، حتماً این کار را بکنید.
د. م.
این که مردم رنج دیده در نهایت بی عرضه گی دست به دامن عامل خارجی بشن که همیشه نسبت به اون توهم هم دارند شاید کمی قابل درک باشه و دل خوشی روشن فکر ها این باشه تا ما سعی به تغییر تفکر مردمی باشیم که کمتر مطالع داشتند اما این که فردی مطالعه داشته باشد و بخواهد تاریخ تلخی دوباره تکرار شود…
واقعا متاسفم
با سلام
ممکن است روشنفکران نتوانند مانع حمله نیروهای خارجی در شرایطی مانند ایران و عراق بشوند ولی روشنفکران ( شبه روشنفکران ) می توانند مجوز تبلیغاتی برای حمله را به کشورها بدهند. به همین دلیل دباشی بدون رودروایسی ره روشن شدن مواضع جریانات روشنفکری کمک می کند. نکته ای که قابل توجه است این است که برخی از افراد و جریاناتی که در داخل کشور مشروعیت داشته و از حمایت مردم ناراضی هم برخودار بوده اند متاسفانه در مهاجرت و تبعید، به دلیل مشکلات راه و یا ضدیت های صرف ، به دامن خارجی ها می غلطند . جاده صاف کن دخالت خارجی ها می شوند . افرادی مانند علی افشاری و جریاناتی مانند مجاهدین خلق که قبل از عزیمت به عراق ، ار مشروعیت بالایی در ایران برخورداربودند و اپوزیسیون رژیم محسوب می شدند .
روزنامه نگار تورنتو
خیلی خوب بود ولی من یک تعریف از حکومتها بعداز سال ۱۲۶۰
ه ق دارم .حکومتها پس از فروپاشی تمام امپراتوریها .در سه قالب ظاهر میشوند ۱ ..حکومت پانسمانی ۲ حکومت تعدیلی ۳ .حکومت سرطانی …هر کدام از اینها خدماتی به جامعه خودشان میکنند .رویه برخورد با هر کدام از این بیماری ها متفاوت است .حالا شما دکتر ما باشید!چه داروئی را تجویز میکنید با سرطان آرامبخش سازگار نیست .
به شما و آقای دهباشی می گویم که فکر نان باشید که خربزه آب است! شما از میزان رنجی که مردم کوچه و بازار می برند بی خبرید!بازخوانی حوادث جنگ جهانی اول و دوم نمایی عمومی از حوادث اکنون را می دهد. وظیفه روشنفکر ارزیابی صحیح حوادث و تلاش برای بازکردن گره های کوری است که بیخردان بر آن زده اند. سیاست خارجی ما همانند کشتی غول پیکری است که در مسیر برخورد با دیگر کشتی هاست. ممکن است بتوانیم سرعت این برخورد را موقتا کم کنیم, ولی تا سکان چرخانده نشود برخورد اجتناب ناپذیر است. در جنگ اول و دوم جهانی نیز خیلی از کشور ها حتی آلمان نازی مایل به شروع جنگ نبودند ولی فشار های غیر قابل اجتناب (بخوانید اینرسی کشتی ها!) آنها را به جنگ کشاند..نه خود کنند نه به کس دهند – بگندد و به سگ دهند! نه خودشان عرضه کاری دارند و نه می گذارند دیگران کارشان را بکنند. اینبار باسم وطن پرستی می خواهند جمهوری اسلامی را نجات دهند
درسال پیش و در دوران تظاهرات اعتراضی در کامنتی برای دوستی که از احتمال بروز خشونت توسط حکومت بر علیه تظاهر کنندگان نگران بود نوشتم::” دوست عزیزم.این را نوشتم تا ترس مردم بریزد! و نیز به مرگ بگیریم تا به تب راضی شویم و تصور نکنیم که حالا با دو تا کشته در روز ۲۵ بهمن خیلی خین و خین ریزی کردیم! و اگر یکروز حکومت ۱۰ نفر را کشت مردم فوری مردم بترسند و بخاطر پرهیز از خشونت تسلیم شوند!(از مردم لیبی یاد بگیریم) شما متوجه باش که ما با مشتی دیوانه طرف هستیم! برخی آنها حتی از قذافی هم دیوانه تر هستند! چون قذافی هر چه هست ادعای نیابت امام زمانی و پیامبری ندارد. از طرف دیگر این امری مسلم است که در صورت سرکوب مردم ایران خطر حمله به ایران صد در صد است و در اینصورت دامنه کشتاری که من و شما از آن وحشت داریم صد ها برابر بیشتر از چیزی است که فکر می کنیم. لازم به یاد آوری نیست که در جریان حمله به عراق فقط ۵۰۰ هزار کودک عراقی جان خود را از دست دادند. حال اگر قرار باشد بین یک سقوط خونین حکومت و خطر جنگ یکی را انتخاب کند کدام راه بصرفه خواهد بود” و ترسم از همین روز بود! ملتی که بی تفاوتی پیشه سازد و هر کسی با بهانه ای مثل بما چه؟ ما ترک هستیم و این دعوای فارس هاست! می زنند می کشن!شهرستان ما کوچیکه!بابا ول کن سیاستو! سیاست پدر و مادر نداره! از حضور در صحنه اجتماعی سرباز زند, بعدا باید بهایی ۱۰۰۰ برابر پردازد! ما خامنه ای را ادب نکردیم و حالا گردش روزگار باید او را ادب کند! حالا باید جامعه جهانی با بمب و موشک او را ادب کند!(هر که را ام و اب ادب نکندی – گردش روزگار او را ادب کندی). وقتی ما مانند مردم عراق مثل موشی هراسان در زیر بمباران اینور و آنوربدویم آنگاه عقل ما سر جایش خواهد آمد و حساب کار دستمان خواهد رسید که نه بابا “باتون خوردن در تظاهرات” , از بمباران و مو شک های کروز و کشته شدن و معلول شدن و خیلی بهتر بود! بعد از این اگه تظاهراتی شد مطمئنا همه با “کله” خواهند دوید! حاضر نبودیم یک هفته اعتصاب کنیم حالا با نابودی کارخانه ها قطع برق و آب گاز و تلفن و بنزین و….باید بیکاری های چند ساله را تحمل کنیم! بعد از این اگر دعوت به اعتصاب شد, با جان و دل در آن شرکت خواهیم کرد! وقتی شهرستان ها هم طعم تلخ جنگ را شنیدند, آنگاه یادمان خواهد بود که ایران فقط تهران نیست و شهرستانی ها هم باید در جنبش اعتراضی شرکت کنند! ما مانند بیماری بودیم که از ترس نیش سوزن ,آمپول خود را به موقع نزد و حالا باید بهای عفونت خود را باید با قطع دست و پا بدهد! ما فراموش کردیم که بهایی که مردم ایران خرده خرده می پردازند از یک جنگ تمام عیار بیشتر خواهد بود. یاد خواهیم گرفت دنیا جایی برای بی تفاوتی نیست! شما به سیاست کار ندارید ولی سیاست به شما کار خواهد داشت! و خواهید دانست که آن همه سینه دردیدن ها برای اصلاحات, برای پرهیز از چنین روز شومی بود.( سرچشمه شاید گرفتن به بیل – چو پر شد نشاید گذشتن به پیل!) و حالا کاری از دست ما بر نمی آید! تاریخ بی رحمانه تصمیم خود را گرفته است و خشک و تر را با هم خواهد سوزاند.پس نوش باد!تاریخ جایی برای بی تفاوتی نیست!
یاد حرف امیر کبیر در سریال او می افتم که در لحظه بریدن رگ هایش در حمام فین کاشان گفت:
اگر چه سخت است مرگ ولی شوق رفتن از میان شما آن را آسان می کند!
بسیاری از مردم نیز می گویند: اگرچه سخت است جنگ! ولی شوق رفتن این دارو دسته آن را آسان می کند.
اینبار نوبت وطن است تا خامنه ای پشت آن پناه بگیرد! اول اسلام را سپر بلای خود کردند و بعد از داغان کردن آن حالا نوبت وطن است تا آن را دستمایه حکومت ننگین خود سازند. اینجا یک مغلطه تاریخی دارد اتفاق می افتد. حمله به جمهوری اسلامی , حمله به ایران قلمداد می شود!صبر قدرت های جهانی هم حدی دارد و شاید مردم دیگر کشور ها باندازه مردم محنت کشیده ما “صبور و پذیرای ظلم ” نباشند! از طرف دیگر اینترنت نشینان ایران منعکس کننده آرای واقعی مردم ایران نیستند تنها منعکس کننده بخشی از آن هستند.می گویند در جهنم مارهایی هست که مردم پناه می برند به اژدها! دیدگاه عوام جامعه ایرانی متمایل به دخالت قدرت های خارجی است. که در اینصورت بازی به شکلی که ۱۲۰ روشنفکر ملی مذهبی تصور خواهند کرد پیش نخواهد رفت. عده ای می گویند ملی مذهبی ها یک بار اشتباه کردند و نتیجه آن جمهوری اسلامی شد و حالا می خواهند اشتباه دوم را بکنند و به اسم “وطن پرستی” آن را نجات دهند! می توان تصور کرد که حمله به ایران چیزی شبیه حمله به افغانستان خواهد بود. زیر ضرب قرار گرفتن بازو های اقتدار حکومت مجالی برای رها شدن خشم توده عاصی کوچه و خیابان و متعاقب آن سقوط حکومت خواهد بود. یک فرض بسیار محتمل دیگر آن است که پس از چشیدن ضرب شصت. عقلای حکومت نقش بارز تری را ایفا خواهند کرد.و عقب نشینی حکومت برای نجات باقیمانده اقتدار خود آغاز خواهد شد. به احتمال زیاد خامنه ای اگر جان بدر ببرد استعفا خواهد داد و شورایی جای او را خواهد گرفت و این امر کمک بسیاری به نضج گرفتن حرکت های مدنی مردم خواهد کرد. عقب نشینی پله پله خواهد بود.
آقا جان شما اصلا نفهمیده بودی دعوای اخیر را، اشاره آقای دباشی را هم که اشتباه فهمیده بودی. چجوری معتقدی دعواهات اخیر و نقد دباشی خطا بوده است. نکند ارادت چشم شما را کور کرده است.
ممم… ممنون از ترجمه…من قبلا از طریق اشتراک یک دوست متن انگلیسی رو خونده بودم البته و حالا… من نه خارجم نه کتک نخورده… هنوزم چیزی نگذشته به نظرم از باتومایی که جای شما و نویسنده مقاله در همین خیابونای تهران خوردیم… ازاینکه اینور اونورمون همسن و سال دیدیم که تیر(البته شاید بگید اشکال نداره،پلاستیکی بوده) خوردند و… مممم … مخالفت شما با دخالت نظامی تو ایران قابل درکه… واسه مقاله نوشتن که خیلی خوبه… واسه به رخ کشیدن کلمات بزرگ!!… اخ نمیدونم چی بگم اصلا… من آدم خشنی نبودم هیچ وقت..خودم هرچقد این چن سال کتک خوردم اما تا حالا هیچ کی رو نتونستم بزنم… مرگ کسی رو هم نمیتونم ببینم…. اما چیزی که شما در نظر نمیگیرید به نظرم مساله گرفتار شدنه… یعنی فک نمیکنم یه ذره هم درک کنید… خوب من اینم بگم که افتخارم همیشه بالاترین گرایش بالاترین رشته بالاترین دانشگاه درس خوندن بود…البته شما فک میکنم باتوجه به نظراتم منو جزو عوام تحت فشاری بدونید که تن به وطن فروشی میدند…خوب باشه ما هم وطن فروش باشیم… من آدمای زیادی رو میشناسم که وطن که سهله..تن ، جون،کودک،بچه،… هم میفروشند …ومن به اونا هیچی نمیگم که هیچ…نمیتونم حتی بگم نه!…اما شما اصلا اینو درک نمیکنید…. شما نمیتونید ببینید که وقتی شورشیهایی با جمعیت یک دهم یک کشور حتی شاید خیلی هم کمتر، همه منابع مالی و جانی و… کشوری رو گرفتند و … اه،دیگه خودم هم حال ندارم این حرفا رو تکرار کنم…اما من..ما زورمون بهشون نمیرسه… اصلا هم حرفای قشنگ و حسهای زیبایی که در انتهای مقاله یه جاها به جای کمک خارجی برای بیرون کردن این جونورا پیشنهاد شده مثل نصایح احنمالی من به یه تن فروش،تو کت زندگی نابود شده و ازدست رفتم نمیره …راستش خیلی هم شرمنده نیستم از بی سوادی و بی شعوری خودم و این حس خیانت به وطن!!! که شما البته میگین و من چیزی جز فراموشی و سر راه ولشدگی از این مادر ِ وطن ندیدم… امیدوارم درک کنید که من هم از کشته شدن و کشتن بیزارم و خیلی بیشتر از شما لمسش کردم…اونم تو خیابون!!! … اما به نظرم دیگه دوران اینکه ما فک کنیم هنوز وزنی داریم که باهاش کفه ای رو پایین بکشیم گذشته..دیر شده…. بازهم انتخاب شده بد و بدتری… اه…. آره اما…همینطوره… و آمریکا به نظر من ، از چین و سوریه و اعراب و اسراییل و ج.ا بهتره…خیلی بهتره/
اقای دباشی از حقیقت های عمومی می گویند ولی در نهایت از جمله روشنفکران شرقی دهه ۸۰ اوریانتالیسم هستند که غرب برایشان « دشمن» است. اعتراض مردم ما برای بمب اتم نداشتن حکومت نظامی نفتی ایران دال بر این نیست که موافق مداخله بشردوستانه ( نظامی) غربی ها هستیم. روشنفکر غربی نظیر نعام چامسکی همه زندگی اش در حال جنگ با سوداگران غربی است ولی رئیس دانشکده ای در دانشگاه ام.آی. تی است که هزینه اکثر تحقیقات و پروژه هایش را پنتاگون می دهد.
غربی ها جتما نیم میلیون انسان را در عراقِ معاصر کشتند ولی اختراعات و اکتشافات بهداشتی درمانی انها صدها میلیون انسان را از ویروس و باکتری و بیماری های مزمن نجات داد و می دهد
غرب سیستم بازار ازاد بد است، خیلی هم بد و جنایتکار ولی در ذات منفعت فردی طلبانه اش سرشار از زیبای و خوبی و حرمت به بشریت هم هست
اقای دباشی از ماجراجویی اسرائیل و امریکا می گوید ولی صحبتی در باره ؤزیم نظامی نفتی و بحران طلب ایران . فاجعه میهن سوز بمب اتمی قراضه ای که می خواهند داشته باشند نمی کند.
اصلا داشتن یک بمب قراضه فقط به نفع دارندگان بمب های اتمی جهان است که با ایجاد ترس ایرانِ اتمی به جهان مهلت به زیر سئوال بردن خودشان را نمی دهند
اینکه شرقی ها تشخیص داشتن جنبش مدنی و حقوق بشری داشتن شان از غرب آمده اس هم نوعی نئو اوریانتالیسم است از طرف غرب و هم همان دیدگاه صدام و قذافی و خامنه ای است که پوپولیسم ضد بشری شان را تحت لوای اوریانتالیسم قدیمی شده پنهان کرده اند.
جنبش سبز ایران بزرگ در سراسر جهان خواهان مخالف بی چون و چرای مداخله نظامی غرب است.
همون آقای دهباشی که تو گوشه آمریکا لم داده.اگر فقط بهش بگی شب ها(مثلا)حق نداری دیگه آبجو بخوری.زمین و زمان را بهم میدوزه و میگه این حق منه.حالا مردم بدبخت ایران ۳۰ سال زیر دست یکی از جنایتکارترین حاکمان دنیا هستند و از هر حق مسلم انسانی دور هستند.شعار دادن خیلی آسونه آقای دباشی!! با یک مثال پوشالی بودن و غیر واقعی بودن حرف های این استاد دانشگاه را برایتان نمایان میکنم.فرض کنید در همسایگی همین آقای دباشی یک خانواده عجیب زندگی کنند که پدر خونه هر روز یکی از بچه ها یا زنش را بشدت کتک بزند.همین آقای دباشی اولین نفر خواهد بود تا به پلیس خبر بده بیان و یارو را بگیرن و بعد همین استاد دباشی در سایت خودش از حرکت انقلابی و بشردوستانه خودش خواهد گفت. برین جمع کنین دکون و دستکتون رو بابا.مردم دارن له میشن.چرا تو باید تو آمریکا بهترین دوران عمرت را در آسایش طی کنی و یک نوجوان تو ایران نتونه مثلا به یه دختر از دور نگاه کنه؟؟اگه جرات داری بلند شو بیا ایران و پای حرفت وایسا. عین همین مصداق را من برای گروه های به اصطلاح اپوزوسیون که مردم را شیر میکنند را نیز بکار میبرم.جمع کنین بابا این جنگولک بازی رو
باعرض تشکراززحمات شما
شایدبدنباشدکه به این مقاله هم عنایت کنیدتا آقای دبّاشی،تنها به قاضی نروند و…..
http://www.iranpressnews.com/source/112525.htm
دوست عزیز،
ایراد من به این مفاله این است که تمایل جمهوری اسلامی به جنگ را نادیده گرفته است. در این ترجمه خوب و روان حیف است که لغرشهایی از این دست راه بیابد:«آنچه که میگویند و میکنند تکرار کابوس ارولی است از سرِ نو» یا «هر آنچه که این مدافعان جنگ» «که» پس از «آنچه» زیادی است.
———————–
ممنونم. چشم. اصلاح میکنم.
د.
دوست گرامی، پروفسور دباشی جنگنده و سنجشگری ای ست بسیار شجاع و صریح، البته در عرصه ی بی پایان کاغذ سفید و پشت سکوهای سخنرانی و راهپیمایی های روشنفکرانه زیر پشتیبانی پلیس نیویورک و واشینگتن، با لبخندی ملیح در برابر دوربین های عکسبرداری و هنگام افتخار دادن به مهمانان برای گرفتن عکس های یادگاری. آقای عزیز، انسان واقعی، انسان کوچه و خیابان، ولی با این بحث های روشنفکرانه فرق دارد و روانش پیچیده تر از این حرف هاست. آدمی، جامعه ای، به هزار و یک علت می تواند خواهان حمله ی بیگانه به سرزمینش شود (یا نشود)، و در همین حال آدمی یا جامعه ای باشد(یا نباشد) پر از فضیلت ها و شرافت ها و دانایی ها که هیچ ربطی به برچسب نچسب پروفسور شما ندارد. “ستون پنجم پست مدرن”؟ فکر می کنم حمید دباشی دوست دارد مثل ژنرال اسپانیایی عبارتی اختراع کند و در آینده به نامش سکه بزنند. ولی همانطور که خودش هم درباره ی این ژنرال نوشته، آدم ها، عبارت و واژه و مفهوم اختراع نمی کنند که فقط اختراع کرده باشند. عبارت ها و واژه ها و مفهوم ها رابطه ی مستقیمی دارند با دنیای بیرون از ذهن و رویدادهای این جهان بیرونی. به هر حال تا اختراعش بهتر جا بیفتد ای کاش این فرد در آغاز نوشته اش واژه ی “پست مدرن” را هم در کنار “ستون پنجم” تعریف می کرد. آیا چنین کاری می کرد؟
———————-
دوست عزیز،
یادداشت بعدی مرا بخوانید و کمی از اشخاص و افراد فاصله بگیرید. دباشی هم میتوانست مستقیماً در نوشتهاش از افراد نام ببرد که نبرده است:
http://blog.quqnous.ir/archives/2011/12/post_2222.shtml
تعبیر پسامدرن هم در کنار ستون پنجم روشن است و شرح و توضیحاش در متن مقاله آمده است. مقاله را دوباره دقیق بخوانید. مفاهیم استقلال و استعمار و امپریالیسم کاربرد مدرن دارند و نقد ظریف دباشی به کسانی است که اینها را از مد افتاده میداند (و لهذا رسماً لباس پسامدرن میپوشند).
د.