@ 9 اسفند، 1389 به قلم داريوش ميم
مسأله بسیار ساده است. کسی که چنگ در روی آفتاب میزند، این اندازه نمیداند که آدمی وقتی از خویش تهی شود و سر به عظمت انسان بسپارد و سودای فرعونیت را ترک کند، رهسپار طریق موسی میشود و نیلها خواهد شکافت! آنچه با میرحسین کردهاند، راه خطایی است که همهی مستبدان زمانه رفتهاند و هرگز از زمان، هرگز از تاریخ درس بایستهای نگرفتهاند!
برای یارانام که اندوهناکاند از حصاری که استکبار فرعونی پیرامون میر دلاور و شیخ مبارزشان کشیده است، این اندازه باید مغز قصه را تکرار کرد که این پیشروان و پرچمداران طریق ایستادگی و مقاومت، فرد نیستند. یک بار پیش از این نوشته بودم که میر، در ما تکثیر شده است. توهم بزرگ نظام ستم و بساط استعلا، همین است که اینها را فرد میپندارد و گمان میکند با حصار کشیدن گردِ آنها، گردی که سواران استقامت در بیابان بیکرانهی بیدادشان به پا کردهاند فروخواهد نشست.
این حبس و حصر، آغاز تولد تازهای برای این راهبران است و ولادت مرحلهای تازه در پنجه انداختن در پنجهی بیداد است. بهار در راه است. بهار از هر دیواری عبور میکند و در پی رویش جوانههای سبز را خواهد آورد! دست در خونِ بهار کردن، عاقبتی جز تباهی و به جان خریدن لعنت ابد ندارد! باور باطل این دستگاه نابخرد که دیدگاناش گویی نابینا شده است، همین است که تصور میکند با حبس این عیاران، مهر خاتمتی بر جنبشی نهاده است که نزدیک به دو سال جانسختانه از زیر آوار مهیب و سهمناک تبلیغات زهرآگیناش سر برون کرده است و استوارتر از پیش مانند موجی افسارگسیخته به پیش میرود!
این زنجیر و زندان نه تنها برای میر و شیخ، بلکه برای ملت شکسته و گسسته خواهد شد. شما آیا تاب رو نشان دادن در برابر این همه صبر و نجابت مردمی که سالها به تحقیرشان همت گماردید، خواهید داشت؟ فردا، و بسیار فرداهای دیگر در انتظارند. این کاروان، تازه به راه افتاده است. این پرندگان زخمخورده تازه بال گشودهاند! خطای بزرگ شما این است که این از جانگذشتگان هیچ برای از دست دادن ندارند: چیزی نیست که از آنها نستانده باشید و زخمی نیست که به گردهشان فرود نیاورده باشید، از مجروح کردن غرور این ملت تا دروغ پشت دروغ بافتن، از ستاندن و مُلوّث کردن دین و آیین این ملت تا تیغ بر گلوی معاش آنها نهادن، چیزی نیست که نکرده باشید و روزنی نیست که به دودِ ستم شما آلوده نشده باشد. از آن سو، این شمایید که اگر مسند قدرت را با تمام توان در چنگ نفشارید، دیگر هیچ نخواهید داشت و اکنون مصافی است میان همه و هیچ! مصافی است میان یکی که همه چیزش در برابر خشم و خروش ملت به باد خواهد رفت و ملتی که در پی اعادهی حیثیت خویش است.
آن یوسف چون ماه را از چاه غم بیرون کشید
در کلبهی احزان چرا این نالهی محزون کنید…
دیوانه چون طغیان کند، زنجیر و زندان بشکند…!
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , جنبش سبز
@ 29 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
جانهای آزاد را به هیچ بندی نمیتوان بست و هیچ حصر و حبسی اثر ماندگار آنها را محدود نخواهد کرد، اما این همه نتیجه نمیدهد که چشم بر بیشرمی و تعدی کسانی که امروز میرحسین موسوی را
محصور کردهاند ببندیم. مسأله بسیار ساده است: چیزی به اسم قانون، گویی در اینجا – و بسیار جاهای دیگر – به تعلیق محض و مطلق در آمده است. گویی این نظام نمیفهمد که حتی خودش هم قوانینی دارد که ملزم به رعایت آن است. نه شریعت اسلام، نه عرف، نه قانون اساسی همین نظام جمهوری اسلامی – همین نظام ولایتپذیر و ولایتخواهد – و نه هیچ قانون مدنی در جهان چنین حرکت شنیعی را بر نمیتابد که کسی را بدون هیچ حکم و قضاوتی چنین به حبس و حصر بیندازند. معنای این کار علاوه بر انعکاس بغض و کینه و خشم و نفرت دستاندرکاران امور، وقوع رخداد هولناکتری است: خشتهای بنای قانون روز به روز و لحظه به لحظه سستتر و لرزانتر میشود آن هم دقیقاً به دست همان کسانی که ظاهراً مسؤول صیانت از این قانون هستند.
جملهی حیرتآور احمد جنتی را
ببینید: «سران فتنه را در خانه زندانی و اینترنت و تلفن آنها را قطع کنید». وقتی دبیر شورای نگهبان که بنا به تعریف باید حافظ قانون باشد، چنین بیمحابا به یاوهگویی میایستد و به خاطرش هم عبور نمیدهد که آنچه میگوید با مُرّ همین قانونی که او را به نظارت بر حُسن اجرای آن گماردهاند، منافات و مباینت صریح دارد، یعنی فاجعهای مرمتناپذیر رخ داده است. گریبان دریدن و نعره کشیدن و این مباد آن باد سر دادن و تقاضای اعدام کردن از جانب کسانی که این روزها آیندهی خود را در خطر میبینند، عجیب نیست. حرف است و فریاد. ولی خوشآمد یا ناخوشی کسی مترادف و معادل با حکم قانون و حکم شریعت نیست. همین که افراد و گروههایی خارج از قوهی قضا و اختیار قاضی به خود اجازهی حکم صادر کردن و نشاندن خود بر مسند قضاوت میدهند، یعنی این فاجعه بسیار پیش از این رخ داده است.
این حرکتِ شوم به هیچ رو تازه نیست. ریشهی این تعلیقِ فضیحتبار قانون را باید در برخوردی دید که با آن فقیه متضلع و آزادهی اینک از حبس خاک رهیده، سالها پیش کردند. این حصر، تفاوتی با آن حصر ندارد. همان اندازه که آن یکی از قانون و حکم شرع و عرف دور بود، این هم از آداب انسانیت، اخلاق، عدالت و دیانت و مُرّ قانون به دور است. هر چه آن حصر را نتیجه و حاصلی بود، این یکی را نیز هست. اما این بیمروتی و پلیدکاری بیشک از نگاه عدالتخواهان آزادیجو نهان نمیماند. اگر میرحسین موسوی، که ایستادگی و شجاعتاش این روزها پهلو به پهلوی اسطوره میزند، «متهم» است (هیچ کس تا به دادگاه نرود و اتهاماش ثابت نشود، سزاوار عنوان «مجرم» نمیشود – و این را همین قانونِ اساسیِ اینک به تعلیق افتاده میگوید)، او را به دادگاهی ببرید تا پیش چشم ملت ایران از اتهاماش دفاع کند. آن وقت باید دید چه اندازه از افکار عمومی ایرانیان رأی به محکومیت او میدهند و قاضی این دادگاه – که امروز دامن هیچ محضر و محکمهای در کشور از آلودگی بیداد و شبههی ستمگری و به فرموده کار کردن پاک نیست – چگونه او را داوری خواهد کرد.
این بنبست حیرتآور چیزی نیست جز عظیمترین شاهد و بینهی مهمل شدن و معلق شدن صریح قانون این کشور آن هم به دست همان کسانی که مسؤول و متصدی اقامهی قانون هستند. گمان نمیکنم هیچ زمانی در تاریخ جمهوری اسلامی وجود داشته باشد که به اندازهی این روزها، قانون تبدیل به امری مهمل، بیخاصیت و دست و پاگیر برای حاکمان شده باشد. این همان نکتهای است که اسباب و زمینهساز تولد جنبش سبز شد: کسانی که خود مسؤول حفظ و اجرای قانون هستند، پی در پی قانون را نقض میکنند. قانون تبدیل به ابزار و بازیچهای برای رسیدن قدرتمندان به منافع و مطامعشان شده است و از آن به مثابهی بهانه و مستمسکی برای خاموش کردن و در هم شکستن تمام کسانی استفاده میشود که از تعطیل و تعلیق قانون شکایت میکنند و در برابر خفیف و ذلیل شدن قانون میایستند.
این خیل به صف ایستاده از قربانیان را تماشا کنید: دین، اخلاق، تقوا، شرع، عرف، قانون اساسی، قانون مدنی، حقوق بشر و از همین جنس بشمارید. اینها دست بر قضا از آن مؤلفههایی نیستند که محل نزاع باشند و بگوییم نظام جمهوری اسلامی «تفسیر» دیگر از آنها دارد. این نظام از همان قانونی سر میپیچید که خود بدان باید ملتزم باشد. کسی، آگاهی، بینایی، جانِ درمندی، قانونشناسی هشیار، فقیهی متعهد و شجاع هست که این همه اهمال و این مایه از استبداد و خودرأیی را ببیند و بر آن بخروشد؟ آنچه رخ میدهد که بسیار پیش از این رخ داده است، نه تنها خلاف قانون و خلاف شرع بلکه ضد انسانیت نیز هست. کسی آیا به هوش خواهد آمد؟
پ. ن. احتمالاً اگر کسی قانون را خوب نمیداند، بهتر است یک بار دیگر قانون اساسی جمهوری اسلامی را خوب بخواند. مزید یادآوری، این اصول قانون را ببینید:
اصل ۳۲ قانون اساسی:
هیچکس را نمیتوان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین میکند. در صورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاکمه، در اسرع وقت فراهم گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود.
اصل ۳۹ قانون اساسی: هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , جنبش سبز
@ 27 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
خون ریختن و خطا بر خطا افزودن و غرور ملتی نجیب و جوانمرد را به بازی گرفتن و بر تکبر خویش افزودن، عاقبت خوشی ندارد. تاریخ این را نشان داده است. اما من نگرانام. تشویش من از فرجام کارِ ستمگران نیست. این بدروزی و بدکارهگی کیفرِ سختی خواهد داشت. هراس من از آن است که این تعرض به ادراک و شعور ملت (که مصادرهی ارزشها و سرقتِ شهیدان تنها دو قلم ناقابل از شناعتِ کارشان است)، سرانجامی سرخ و سیاه خواهد داشت. و همهی امید من آن است که تبرزنان چنان در جانِ این جنگل سرسبز نیفتند و این اندازه کینورزی با سروهای ایستاده و شکستهی ما نکنند مگر که بگذارند سبزها با آنها نیز سخن از مهر بگویند.
تاریخ را ببینید. بعد از سقوط برلین، سربازان روس در روزهای اول با برلین و اهل آن چه کردند؟ قصه ساده بود: سربازی که از بالای دریای خزر اسلحه به دست ره سپرده بود و بر انبان خشم و نفرتِ خویش افزوده بود، هر گام که بر میداشت میدید که فاشیستها چگونه خانه، پدر، مادر، خواهر و برادرش را دریدهاند، کشتهاند و سوزاندهاند و همهی هستیشان را به تحقیر و ستم خاکستر کرده و به باد دادهاند. این خشمِ انباشته، آن پیامدهای تلخ و تباه را به دنبال داشت. شما هم همین راه را میپویید و ستمگری بس نمیکنید؟
بساط این ستم نمیپاید. بیشک ظلم سقوط میکند و بلاهت و بیاستعدادی مروجان خشونتخواه و تقدیسگران آدمیخوار راه این زوال و سقوط را ثانیه به ثانیه هموارتر میکند. اما ستمگران میاندیشند که عاقبتشان چه خواهد بود؟ میاندیشند که برای دو روز بیشتر تکیه زدن بر مقام دنیوی و خیال قدسیت بافتن و سودای خداوندی و ولایت در سر پروراندن، چه سرنوشت تیره و شومی را برای خود رقم میزنند و چه آتشفشان خشم و کینهای را تدارک میبینند که کمترین هیمهی این آتشفشان هستی ستمگران خواهد بود.
اینها تهدید نیست. اینکه مینویسم دردِ مشترک ما و شماست. ما نمیخواهیم هیچ روزی چون شمایان شویم و دیدگان خرد و آدمیتمان کور شود و دلهامان چنان سنگ شود که جان ستاندن برایمان آسان شود و شکسته شدن حرمت و کرامت آدمی را با بیتفاوتی تماشا کنیم (چنان که شما امروز میکنید). و نمیخواهیم شما نیز هرگز در آتش خشم هیچ کس بسوزید. شما که دستکم ادعای دینداری دارید – هر چند میدانیم که سر مویی بو نبردهاید از اخلاق و تقوا – لابد قرآن میخوانید که شما را اندرز میدهد که در زمین سیر کنید و عاقبت بیدادگران را ببینید! پند نمیگیرید؟
شما به هوش بیایید از این مستی قدرت و بیدار شوید از خوابِ شهوتِ مقام یا نه، این خونها که میریزید هدر نمیشود. از هر خونی که از ما بریزید، سروی سر بر خواهد کرد و تذروان این خاک بر شاخسار آن گلبانگ آزادی سر خواهند داد. شهدای ما آواز آزادی را در گوش ما میخوانند و نغمهی رهایی ما را زمزمه میکنند. کاش شما هم میتوانستید همآواز این نغمهی رهایی شوید و از خویشتن آزاد شوید و فرعونیت و استکبار را ترک کنید. بس کنید بیدادتان را. نه برای ما. برای خودتان. باشد که خود از زیستنتان، از انسان بودن و ایرانی بودن خود لذت ببرید! برای خودتان هم که شده، بیداد را بس کنید و خونریزان را حمایت نکنید!
این قصهی آزادی هم تصویری است برای ما و هم برای شما:
عاقبت ما شکوفایی و سر سبزی آزادی است؛ خواهید گذاشت آیا؟ یا خود را با ما به خون خواهید کشاند؟ هر چه اراده کنید، ما همچنان راه امید را خواهیم پیمود و همچنان از ظلمت دروغ و خشم و خشونت شما خواهیم گریخت. این را نمیفهمید که:
پی آسمان زد همانا تبرزن
که بر سر فرو ریخت سقف و ستوناش
میفهمید؟
این آواز بهشتی و صدای آسمانی امروز نزد شما منفور است (که گوشِ هوش به مرغان هرزهگو دارید!)، اما بشنوید این صدا را و تأمل کنید در این شعر، شاید تکانی بخورید و انسانیتتان بیدار شود. شاید!
دلا دیدی که خورشید از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمین و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقایق گشت از این خون
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خون دلی سروی قد افراشت
ز هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو است
دلا این یادگار خون سرو است
[جنبش سبز] | کلیدواژهها:
@ 27 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
میشنوم و میبینم که برادران و یاران ما از هجوم و خروش دهانهای وقاحت دلآزردهاند و نگران که مبادا میرشان آسیبی ببیند. بگذارید باور و اعتقادم را بگویم و یقین دارم که میرحسین هم همین میاندیشد که بر زبان من جاری میشود. این میر دلاور را دیگر به هیچ بندی نمیتوان بست. میرحسین موسوی دیگر شخص و فرد نیست. دیگر جسم نیست. میرحسین موسوی اکنون از جنس جان و اندیشه و امید است. جان و اندیشه از هزار ره پنهان در بیکرانهی شهر منتشر میشود. میرحسین اکنون چون هواست. میرحسین، ورد ضمیر تشنهی عدالت و آزادی ماست. میرحسین، تبلور میثاق حسین است؛ حسین کربلا. آن میراث همچنان جوشان و خروشان و زنده است. وجود، اندیشه و جانِ میرحسین نیز اکنون در یکایک ما جاری است. میرحسین تکثیر شده است. مهراسید که آن شیر را به قفس بیندازند یا حصاری گرد او درآورند. شیرهای عالم جان را از گرگان دژمخو هراسی نیست. آنچه باقی است و به سرعت در خیابانهای شهر منتشر میشود اندیشهی میر است. این خیابانها همیشه در تصرف و اشغال گرگان نمیماند. آدمیانِ آزادمرد شهرشان را، خیال و آرزوی دیارشان را از چنگال خونریز گرگان به آدمیت و بشریت بیرون خواهند کشید. میر تکثیر شده است. امروز میرحسین فقط یکنفر نیست؛ میرحسین یک ملت است.
خاطرتان شاد و استوار باشد که دستِ ما مانند دست ستمگران تهی نیست. تکیهگاه ما ایمان است. به اطرافتان بنگرید و موج اندیشهی خروشان میر را ببینید. شما میری در حبس و حصر میبینید یا میری آزاد و رها که در هر دل و اندیشهای خانه دارد؟ میر ما را دیگر بیم از هیچ گزندی نیست. میر میماند، استوار و گرانسنگ.
گر سیل عالم پر شود، هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زانسان که ماهی را بود دریا و توفان جانفزا
[جنبش سبز] | کلیدواژهها:
@ 27 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
پیام دیشب میرحسین موسوی، مختصر اما پرمغز بود.
این پیام اگر فقط یک مضمون برجسته داشته باشد پیام استقامت و پایداری است. در این یادداشت کوتاه – که بیانیه نیست و خالی از بار بلاغی ادبی است – عصارهی تمام مواضع موسوی به روشنی وجود دارد و جز این هم انتظاری از این پیامِ کوتاه در این مجال تنگ و سنگباران فتنه نمیرفت. این یادداشت را باید با تأنی و با عنایت به پیامهای پیشین میرِ دلاور خواند و سنجید. از این زاویه، با نگاهی که به پیشینهی عملی، سیاسی و اخلاقی میر دارم، گمانِ من این است که آن اجمال، مستعد تفصیلی است که در مقام فراغت میتوان دربارهاش بسیار نوشت. برداشت من از این پیام کوتاه این است که در زیر مینویسم به شرحی که بر آن حاشیه میگذارم.
۱. میرحسین راهپیمایی ۲۵ بهمن را «شکوهمند» مینامد و سر مویی از موضع آزادیخواهانه و حقطلبانهاش عقب ننشسته است و این همان چیزی است که از یک رهبر هوشمند و متعهد سیاسی انتظار میرود.
۲. موسوی راهپیمایی ۲۵ بهمن را «دستاورد بزرگ ملت و جنبش سبز» میخواند. مضمون سخن روشن است: جنبش سبز انحصارگرا نیست. این پیروزی و نمایش ارادهای که دست رد به سینهی فرعونیت و استکبارِ خانهپرورد میزند، برای همگان است. پیروزی ما، شکست دیگران نیست. تراز جنبش سبز، انحصار خودی و طردِ دیگری نیست. موسوی به ظرافت تمام مرزبندی میان خود و دیگری را حتی در همین پیام کوتاه میشکند. بالاخره «بصیرت» باید جایی به کار بیاید!
۳. او در این پیام تأکید میکند که راهپیمایی ۲۵ بهمن، پاسخ محکمی به همهی بدبینانی بود که ناباورانه گمان داشتند جنبش خفته است یا جانی به تن ندارد. این ناباوران بدبین، اعم از داخلی و خارجی، سبز و غیرسبز، روز ۲۵ بهمن پاسخی روشن و تردیدناپذیر گرفتند.
۴. موسوی از هجوم دو گروه به راهپیمایی ۲۵ بهمن سخن میگوید: یکی «اقتدار گرایانی که چشم به پست و مقام و زر و زور در آینده دارند». این اشاره به باور من بسیار صریح، قاطع و گزنده است. هم پاسخی است دندانشکن به امثال محسن رضایی، علی لاریجانی و – به اصطلاح – نمایندگانی که فریاد اعدام «موسوی، کروبی و خاتمی» را سر دادند. دیروز تمام کسانی که نگران آیندهشان بودند، در یورش به جنبش سبز و موسوی از یکدیگر گوی سبقت ربودند و هر یکی سوزناکتر از دیگری گریبان چاک کرد در رثای این سیلی محکمی که به صورت فرعونیت و استبداد نواخته شد. این مضمون کوتاه هم پیام بود و هم اتمام حجت به کسانی که با دودلی و آرزوی حفظ یا احراز مقام و منصبی در آینده به حقیقت، عدالت و آزادی پشت میکنند.
۵. گروه دوم «بیگانگان و موج سواران بین المللی» بودند که در پی مطامع و منافع خود بودند و کسانی که «جنبش را به صهیونیسم و امریکا و اذناب آنان» منتسب کردند. این بند از پیام موسوی به اعتقاد من بسیار درخشان و ستودنی است. این پیام اشارهی روشنی به اوباما و کلینتون دارد. عدهای چه بسا سادهدلانه گمان کنند موسوی دارد به دولت فتنه امتیازی میدهد یا کوتاه میآید. اما اگر به مواضع پیشین موسوی نگاه کنیم میبینیم که این موضع به هیچ وجه تازگی ندارد. خوب است توجه کنیم که دفاع آمریکا کمترین سودی به حال ملت ما و سبزهای ما ندارد. دست رد به سینهی آمریکا زدن هم هیچ خاصیتی اگر نداشته باشد، روح استقلال و عظمت ملت ما را بیشتر نمایش میدهد. ما هیچ وامی به آمریکا نداریم. این پیام را باید هر روز بر بام جهان فریاد زد. باک هم نباید داشت که فتنهگران مدتهاست سخنشان به ظاهر شبیه این موضع است. موضع اقتدارگرایان ستیز با آمریکا و جنجالآفرینی و ماجراجویی و رجزخوانی است (و در عینحال لهله زدن برای مذاکرهی پشتپرده و پنهان با آمریکا). اما موضع میر دلیر ما، موضع آزادگان است. آزادگان میتوانند مستقل بمانند ولی اهل نزاع و ستیزهجویی نباشند.
۶. موسوی بر «مطالبات آزادیخواهانه و متکثر ملت شریف ایران» تأکید دارد. او باز هم تکثر ملت را برجسته میکند و این چتر شامل و فراگیر را همچنان باز نگه میداردو این هم شاهد محکم دیگری بر درایت و هوشمندی رهبری موسوی.
۷. او بی هیچ مجامله و تعارفی از «تاکید براصل بنیادین کرامت ذاتی انسان و به رسمیت شناختن حق ملت» سخن میگوید. واقعاً چه شرحی باید بر این مضمون نهاد؟ در این دو روز به روشنی دیدهایم که «کرامت ذاتی انسان» را این نظام به چه شقاوت و وقاحت لگدمال کرده است. حق ملت، حضور در راهپیمایی به حقشان بود. نظام بعد از این همه تبلیغات برای مردم مصر و در دفاع از معترضان مصری هم ریاکاریاش را به گویاترین وجهی ثابت کرد – که در دل هیچ تمایلی به حرکتهای ضد-استبدادی ندارد – و هم نشان داد که حتی به قانونی که «حق ملت» را به رسمیت شناخته است، برایاش پشیزی نمیارزد و تنها چیزی که مهم است تقدس بخشیدن به خشونت و دروغ و بهتان است.
۸. موسوی میگوید: «ضمن تبریک به مناسبت پایداری خیره کننده مردم، شهادت فرزندان عزیز شما ملت سر فراز را تسلیت می گویم». بالاتر از تعبیر «پایداری خیرهکنندهی مردم» چه میتوان در وصف حرکت پریروز آورد؟ این مردم سرفراز، شهید دادهاند و موسوی خود داغدار شهداست – و گویی نزد او خواهرزادهاش آخرین شهید است نه اولین.
کلام آخر اینکه میرحسین، تبلور روح آزادگی ملت ماست. موسوی شخص نیست، تشخص و عینیت ارادهی ملت است. او فرد نیست، نماد مردمی است نجیب و مغرور که سر در برابر ستم و دروغ و ریا خم نمیکنند. ما همه میرحسینایم؛ میرحسین، ماست!
پ. ن. بگذاریم موضع خودم را هم صریحتر بیان کنم: ما کمترین سودی از دفاع اوباما نمیبریم و هیچ زیانی هم از اعتنا نکردن به آن نمیبریم نه به دلیل اینکه توجه و اقبال به اوباما یا آمریکا ممکن است باعث شود آماج هجمه و بهتانهای دولت فتنهی محمودیه و نظام دروغ شویم، بلکه دقیقاً به دلیل آزادگی و استقلالمان و همچنین به دلیل اهمیت استراتژیک ماجرا، ما باید گرمِ کارِ خود باشیم. دفاع لفظی اوباما کمکی به ما نمیکند. دفاع عملی او هم هیچ چیزی به ما نمیافزاید. نتیجهی آخر قصه را ما رقم خواهیم زد، نه آمریکا. از این نمد هم پوستینی برای آمریکا دوخته نخواهد شد مگر اینکه آمریکا در عمل – و نه فقط در شعار و حرف – بخواهد متعهد و ملزم به احترام گذاشتن به تعیین سرنوشت ملتها به دست خودشان باشد. آمریکا در قصهی مصر کارنامهی چندان درخشانی ندارد. هر چند اوباما یک روز در میان، کوشش میکرد با دیپلماسی و بیانِ شیوا و پاکیزه، دستهگلهایی را که خانم کلینتون به آب میداد رفو کند، اما آمریکا هنوز خیلی چیزها را باید جبران کند. فراموش نکنیم که قبل از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، همین خانم کلینتون که آن زمان نامزد انتخابات بود و از مبارزه کنار نکشیده بود، برای ما خط و نشان میکشید که ایران را با خاک یکسان خواهیم کرد (
اینجا را بخوانید). حافظهی ما هنوز خوب کار میکند. مطمئن باشید موسوی هوشمندتر از این حرفهاست که بخواهد رایگان به بازیهای سیاسی داخلی، منطقهای و بینالمللی امتیاز بدهد.
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , جنبش سبز
@ 26 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
هنوز غبار توفانی که سبزها دیروز به پا کردند فروننشسته است که رسانههای فتنهی محمودیه واکنششان را شروع کردهاند. خبر کوتاه است: صانع ژاله، دانشجوی دانشگاه هنر، کرد زبان و اهل پاوه، دیروز شهید شده است و
فارسنیوز مینویسد: «عوامل فتنهگر و گروهک مزدور و تروریستی منافقین روز گذشته (دوشنبه) با برپایی تجمعات غیرقانونی و راهاندازی اغتشاشات خیابانی در برخی معابر تهران به سوی رهگذران آتش گشودند که در جریان این تیراندازی یکی از دانشجویان دانشگاه هنر تهران به شهادت رسید».
خوب است به چندنکتهی مهم توجه داشته باشیم:
۱. به نظر عجیب میرسد که هنوز هیچ تحقیقی صورت نگرفته است و متهم و مجرمی یافت نشده ولی فارسنیوز پیشاپیش هم برای شهید شناسنامه درست کرده است («بسیجی»، «حافظ قرآن» و الخ) و هم قاتل/قاتلاناش را به انگشت نشان میدهد و از هماکنون به سمت برپایی تشییعجنازه برای شهید رفته است. پروندهای که مراحل قانونی و حقوقیاش طی نشده چرا باید تبدیل به ابزاری سیاسی شود؟
۲. خبرسازی فارس ماجرا را جوری نمایش میدهد که انگار سبزها با «منافقین و سلطنتطلبها» همدستاند و هیچ «بسیجی» سبزی هم یافت نمیشود که میانهای با «قرآن» داشته باشد. سناریو کاملاً روشن است و بوی تکفیر و تفسیق از هزار فرسنگی آن به مشام میرسد (سناریوی شکایت ولی دم مقتول از «سران فتنه» سناریویی تکراری نیست؟ شعار «اعدام باید گردد» نمایندگان اکثریت مجلس به این ماجرا ارتباطی ندارد؟)
۳. روز ۲۳ بهمن، روزنامهی جوان
مینویسد: « به تازگی وپس از اعلام فراخوان موسوی و کروبی در مورد ۲۵بهمن جلسه ی هماهنگی بین گروهکهای ضد انقلاب،ازجمله حزب منحله دمکرات، کومله، پژاک و نفاق برگزارشده است. دراین جلسه گروهک های ضد انقلاب از سران منافقین خواسته اند تا یک نوع مواد منفجره که به اندازه بسیار کوچک باشد، تهیه و دراختیار عناصر ضد انقلاب قراردهند؛ تا برای اهداف خرابکارانه در روز ۲۵بهمن مورد استفاده قرار دهند. بنابراین گزارش شنیده شده که
با توجه به روابط خوب میرحسین موسوی با سران گروهک کومله و ارتباطی که وی ا زمدتها پیش با آنها گرفته بود این گروهک تروریستی در آستانه ۲۶بهمن سالروز تاسیس خود هسته های مخفی خود جهت انجام فعالیت های تبلیغی و خرابکاری وارد کشور کرده تا در روز ۲۵بهمن که قرار است موسوی و حامیانش به خیابان بیایند نقشه شوم خود را در مورد حرکت احتمالا انتخاری عملی کنند. لازم به ذکر است سران این گروهک در اظهاراتی مدعی شدند قصد دارند برخی از مزدوران خود را به منظور انجام اقدامات ایذایی و خرابکارانه وارد کشور نمایند». کجای این سناریو مشکوک نیست؟ این پیشبینیهای خود-تحققباش چرا همیشه در نظام جمهوری اسلامی تکرار میشود و همیشه عناصری خودسر آخر کار مسؤول جنایات قلمداد میشوند؟
۴. مجموع دلالتهای قصه حکایت از مداخلهی دستگاههای امنیتی برای منحرف کردن اذهان مردم از برخورد خشونتآمیز و غیرقانونی حکومت با راهپیمایی مشروع و به حق سبزها بر اساس قانون اساسی دارد.
۵. این همه شتاب در نسبت دادن قتل به یک گروه خاص مشکوک است و اگر ادعای روزنامهی جوان درست میبود چرا اینها پیشدستی نکردند که گروههای خشونتطلب تروریست را دستگیر کنند؟
۶. فراموش نکنیم که هنوز پروندهی قتل شهید سید علی حبیبی موسوی (خواهر زادهی میرحسین) باز است و همین طایفه قتل او را میخواستند به پای میرحسین بنویسند. دست و دامان این تبلیغگران فتنه البته که سخت آلوده است ولی همچنان باید درنگ کرد تا ابعاد دقیق ماجرا روشن شود.
نتیجهی روشن ماجرا این است که صانع ژاله که دیروز شهید شده است، قاتلی دارد اما رسانههای دولت کودتا چنان گرد و خاکی به پا کردهاند که هیچ معلوم نیست قاتل کدامطرفی است دقیقاً و مقتول کیست؟ این احتمال جدی وجود دارد که شهید دیروز از سبزها بوده باشد و مطابق معمول دستگاه کودتا وارد فاز مصادرهی شهید شده باشد. هر چه هست، جنبش سبز، موضعی از پیشتعیینشده و روشن در قبال خشونت دارد. سبزها باید نسبت به این دامها هوشیار و حساس باشند. اما همچنان جای این پرسش باقی است که چرا این همه شتاب در متهم کردن معترضانی که دیروز راهپیمایی کردند؟
هنوز از خاطر نبردهایم که پس از شهادت ندا آقا سلطان، دولت فتنه، سناریو پشت سناریو ساخت و یکی پس از دیگری نقش برآب شد و هنوز هم که هنوز است از اینکه انگشت اتهام به سوی آنها دراز است خشمگیناند. شهیدسازی و شهید-دزدی و مصادره کردن قربانیانی که به تیغ خودشان کشته میشوند، خصلت ثابت این رسانههاست. جای این پرسش بزرگ باقی است که چرا این همه شتاب؟ چرا آن زمینهسازی سایت جوان؟ چرا نقشهای که سایت جوان داده است تبدیل به سناریوی شهید صانع ژاله شده است؟
این واکنشهای عصبی، شتابزده و وقیحانه، یک نکته را بیشتر برجسته میکند: حضور پررنگ و شاداب سبزها، فضای ذهنی دوستان اقتدارگرا را سخت به هم ریخته است. این طایفه مدتهاست که اخلاق و تقوا را رها کردهاند اما بازی تازهشان فقط نشانهی بیتقوایی نیست بلکه نشانهی دستپاچگی و آشفتگی آنها در برابر زندگی، امید و ایمان مردمی است که دیروز ثابت کردند هنوز پیش وجدان، ایمان و خردشان سرفرازند. آیا دستگاه کودتا شهدای ما را پس خواهد داد؟
پ. ن. یادداشت همدانشگاهی صانع ژاله را بخوانید (او دانشجو بود): «یک چیز فراموش نشود.صانع ژاله برخلاف دروغ هایی که در آگهی ترحیمش نوشته اند نه حافظ قرآن بود و نه بسیجی.حداقل تا جایی که ما هم دانشگاهیانش می شناختیم.دانشجوی نمایش بود،یک هنرمند جوان.به دست منافقین هم کشته نشد.خدایا ما می دانیم تو هستی.این بی وجدان های کریه المنظر نمی دانند.التماس داریم.خودت را نه به ما،که به این ها نشان بده.این جانوران را بنشان سر جایشان…». واقعاً بدون شرح است!
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: , جنبش سبز
@ 25 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
مغز درسی که امروز در ۲۵ بهمن برای ما تکرار شد چیزی نیست جز همین سخنِ حکیمانهی
میرِ دلیرِ سبزاندیشان: «
در خیابان با سایهها میجنگید حال آن که در میدان وجدانهای مردم خاکریزهایتان پی در پی در حال سقوط است».
خوب است کسانی که در این دو سال گذشته جامعهی ایرانی و فضای مجازی را مطالعه و مشاهده کردهاند در مفروضاتشان تجدید نظر کنند. ملت ما به تدبیر و اشارهی فضای مجازی مدیریت نمیشود. فضای مجازی تنها انعکاسی است از فضای واقعی جامعه که در شبکههای اجتماعی اینترنتی ریزش کرده است. این فضای مجازی چیزی نیست جز آینهای کوچک که پیش روی فضای واقعی بزرگ ایرانی نهاده باشند. نقش فیسبوک، گودر، توییتر و وبلاگها، چیزی نیست جز انعکاس همین فضای واقعی.
اهتزاز غرور ملت در آنچه که امروز رخ داد با فضای مجازی خاصه با این همه محدودیت و داغ و درفشی که بر سرِ آن هست، ناشدنی است مگر اینکه این فضا انعکاسی و بازتابی باشد از همان چیزی که در فضای واقعی رخ میدهد.
یکی و تنها یکی از درسهای امروز این بود که شبکههای اجتماعی واقعی ایرانیان و سبزها بسیار استخواندارتر و قویتر است از شبکههای اجتماعی مجازی. کافی است کمترین روزنهای باز شود تا درخشش و نوشخند این آفتاب گرمیبخش ظلمت را بسوزاند.
این واقعیت، یکی دیگر از ناکامیهای فتنهی محمودیه و بساط کودتا را به بلیغترین زبانی تصویر کرد. این همه قصهی ارتش سایبری و داستان راهزنیهای اینترنتی و تجسس در احوال ملت و پروندهسازیهای سخیف و شنیعِ حامیان فتنهی محمودیه و «افسران جنگ نرم» چیزی نیست جز تف سربالایی که به روی نامیمون سیاهکاران بهتانساز فرو میآید. جنگ واقعی این دروغزنان در دلهای مردم و وجدانهای آدمیان بیدار است. دل آدمی و وجدان او را نمیتوان با هک کردن و نیزهاندازی افسران جنگ نرم فتح کرد. ابزار این میدان، چیزی نیست جز صداقت ، تقوا، دادگری، بسط آزادی و بازگشتن از راهِ بیفروغ دروغ، دینفروشی، ریا و تحقیر مردم و بزرگی فروختن به ملت.
به خیالِ خامِ افسر پروراندن برای جنگ نرم باشید و همچنان تغافل کنید. دلهای ملت سبز ما در حصن حصینی است که به این افسونها مغلوب دروغ نمیشود. کی خواهید فهمید که بارِ کجتان به منزل نمیرسد؟
[جنبش سبز] | کلیدواژهها:
@ 25 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
آنچه امروز در ایران رخ داد تنها یکی از هزاران بود. این قطرههای پراکنده به مجرد اینکه به هم پیوند بخورند اقیانوسی میشوند که هیچ سد سکندری در برابرش نمیتواند بایستد. اما امروز گویاترین تصویر بود از اینکه راهپیمایی و تظاهراتی که در سایهی حمایت حکومت و در امن و آسایش رخ میدهد یعنی چه و تظاهراتی که از سر حمیت ملتی سربلند و نجیب که غروری زخمخورده دارد و جانی مجروح یعنی چه. امروز سند آشکار تفاوت بزرگ روز حمایت با روز حمیت بود!
روز ۲۲ بهمن را از این پس باید روز حمایت از قدرت و حمایت قدرت از سرسپردگاناش خواند و روز ۲۵ بهمن را روز حمیت نامید. میدانم که این شیرینی در کام ملت، به مذاق سرکردگان فتنهی محمودیه سخت ناگوار خواهد آمد. اما یک اتفاق بزرگ امروز رخ داد و نکتهای که مردم به شهود و غریزه میدانستند به عیان پیش دیدگانشان آمد: ملت ما اعتماد به نفس دارد و هر چقدر که آماج تیغ و تیر شود، باز هم قد راست میکند.
ز خشکسال چه ترسی؟ که سد بسی بستند:
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور…
و ما همچنان نغمهخوان و استوار بر همان عهد آزادی باقی ماندیم. دلاور مردا که میرِ ماست و شگفتیآفرین ملتی که در خاک ایران مسکن دارد! این ملت عظیمتر از این است که فرومایگان بتوانند بر آنها بزرگی بفروشند و بیدادِ بیکیفر کنند! دست مریزاد به این دلیران!
[جنبش سبز] | کلیدواژهها:
@ 25 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
برادر ارزشی! هنوز وجدان خوابآلودهات بیدار نشده است که برادر و خواهرت را هماکنون در خیابانهای تهران میزنی و به آیین گرگان و درندگان میدرانی؟
[جنبش سبز] | کلیدواژهها:
@ 25 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
کلید گشایش همهی رنجهای ما در فتوح امید است و استقامتِ قامتِ ایمان. فردایی که اکنون در ایران دمیده است، فردایی است که «نه آغاز و نه انجامِ جهان است». غم و شادیهای بسیاری پیش روی ما هست و خواهد بود. اما فردا، روزی است که خویشتن را میتوانیم تماشا کنیم. تمام هجوم همهجانبهی دستگاه کودتا و بساط فتنهی محمودیه همین بود که از ما امید را بستاند و همین که شادی را از ما برباید. تنها در نومیدی و اندوه است که آنها پیروز و ظفرمند خواهد بود. امید و شادی ما، آیهی هزیمتِ آنهاست. به گفتهی آن
میرِ دلاور: «مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله آنها این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته میشود. آن چیزی که مردم را عصبانی میکند و به واکنش وا میدارد آن است که به صریحترین لهجه بزرگی آنان انکار میشود». این بزرگی فروختن، این تکبر کردن، این لاف خدایی زدنها که سخت با آن آشنا هستیم، همان است که غرور این ملت را زخمی کرده است اما رویش سبز جانهایشان را نستانده است.
فردا، روز محک است. روز آزمون است. فردا یک فرق بزرگ با ۲۲ بهمن دارد. روز ۲۲ بهمن روزی بود که در سایهی تبلیغات حکومتی و در پرتو نمایشهای مهندسیشده میتوان به آسودگی و آرامش قدم زد. در راهپیماییهای حکومتی که نظامهای حاکم و دولتیانِ بر مسندِ قدرت به حمایت از آن بر میخیزند و حفاظت خود را از آن دریغ نمیکنند، بیمی نیست و هراسی هم نیست. رفتن به چنین جمعی کارِ آسودگان است. ۲۵ بهمن اما روزی است که – با آن همه تهدید و خط و نشان کشیدنهای قدرت – تنها دلاوران خطرش را به جان میخرند. یکی نمایش سرسپردگی به نظامی مستقر است که این روزها آلوده شده است به ننگ جنایت و بیفرهنگی دروغ و ریا. دیگری تجلی امید و ایمان و صبر ملتی است که تسلیم تیغِ تبرزن نمیشود و همچون جنگلی سبز میروید و رسم شکفتن را از فرو نمیگذارد.
امروز را به بازخوانی بندهایی از
بیانیههای موسوی مشغول بودم و تجربهی عجیبی است مرور تحولی که در ذهن و زبان این مرد رخ داده است. این بخشهایاش را بخوانید:
«امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمیگیرد و تنها زمانی در ما تحکیم میشود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانههایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله.»
«اگر میخواهید ایرانی باقی بمانید از شعله امید در سینههای خود محافظت کنید، زیرا امید بذر هویت ماست؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن میکند و جان هرکسی را که هنوز ایرانی باقیمانده است، در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در میآورد، تا از نو خود را در سرنوشت این خاک شریک بداند.»
«ما با هم آمدیم تا با تجسس در احوال شخصی مردم مخالفت کنیم و از نفرتپراکنی و پروندهسازی بیزاری بجوییم.»
اینها همان چیزهایی است که مغز و اساس حرکت فرداست. فردا چیزی نیست جز جلوهی امید، ایمان، صبر و استقامت ما. فردا نه قرار است پایان این نظام باشد و نه قرار است کسی بمیرد. فردا روز زندگی است. اما فردای ما که ۲۵ بهمن باشد چه تفاوتهای بزرگ و شگفتی دارد با فردای ۲۲ بهمنی که گذشت. یکی مردِ میدان میطلبد و «دریا دل و دلیر و سرآمد» و دیگری جای هر آسودهی بیغم و بیدردی هم میتواند باشد. «نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد».
اینها را که مینویسم حکایت دل است. برای خودم زمزمه میکنم. باکی است که آنها که تازیانهی ترس خوردهاند یا تیر ستم در جانشان نشسته است و چراغ امیدشان کمفروغ شده است و صبرشان سر آمده است، گله یا ابراز خستگی کنند و گروهی طعنه بزنند در همراهان این مسیر سبز. اما «روزی که بجنبد نفس بادِ بهاری / بینی که گل و سبزه کران تا به کران است». آن روز، همهی یاران نومید و زخمدیده و ترسخوردهی ما نیز میتوانند سر برآورند و به بانگ بلند بگویند آن حکایتها «که از نهفتن آن دیگِ سینه میزد جوش». هر چه با خود فکر میکنم، میبینم که برای فردای ما، برای فردای ۲۵ بهمن و برای فرداهای امید، این شعر درخشان و روشنیافزا و گرمابخش سایه، چه مایه ناز و نوازش در خود دارد. باور فردای روشن برای بسیاری آسان نیست ولی این مضمون را همواره باید زمزمه کرد که: الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی / کزین شبهای ناباور منت آواز میدادم!
این شعر سایه را با «فتح بهشت» ونجلیز زمزمه کنید!
میخوانم و میستایمت پرشور
ای پردهی دلفریب رؤیارنگ
میبوسمت ای سپیدهی گلگون
ای فردا ای امید بینیرنگ
دیری است که من پی تو میپویم.
هر سو که نگاه میکنم، آوخ!
غرق است در اشک و خون نگاهِ من
هر گام که پیش میروم برپاست
سرنیزهی خونفشان به راهِ من
وین راهِ یگانه راهِ بیبرگشت.
ره میسپریم همره امید
آگاه ز رنج و آشنا با درد
یک مرد اگر به خاک میافتد
برمیخیزد به جای او صد مرد
این است که کاروان نمیماند.
آری ز درونِ این شبِ تاریک
ای فردا من سوی تو میپویم
رنج است و درنگ نیست میتازم
مرگ است و شکست نیست میدانم
آبستنِ فتحِ ماست این پیکار.
میدانمت ای سپیدهی نزدیک
ای چشمهی تابناکِ جانافروز
کز این شبِ شومبختِ بدفرجام
بر میآیی شکفته و پیروز
میآیی و بر لبِ تو صد لبخند
میآیی و در دل تو صد امّید
میآیی و از فروغ شادیها
تابنده به دامن تو صد خورشید
وز بهر تو بازگشته صد آغوش.
در سینهی گرمِ تست ای فردا
درمانِ امیدهای غمفرسود
در دامن پاکِ تست ای فردا
پایان شکنجههای خونآلود
ای فردا ای امید بینیرنگ!
(سایه؛ ۱۴ شهریور ۱۳۳۰)
پ. ن. این یادداشت مهدی هم بسیار خواندنی و به جاست:
روز عصیان
این بندش را نقل میکنم که برویم کل متن را حتماً بخوانید:
«راهپیمایی برای تایید چنین نظامی که ریاکاری کمترین صفت آن است و بر گرده ظاهرسازی سوار است اصلا خرجی ندارد که هیچ کلی هم تشویق دارد. اتوبوس مجانی و ساندویج صلواتی و شربت نذری و هدایای رنگ و وارنگ سازمانهای دولتی. مثل یک پیک نیک است با بزرگترهای خانواده و خاندان. حالا اگر اهل اجر اخروی باشید آن هم به حساب تان منظور می شود. اهل اجر دنیوی باشید هم بالاخره دیده شدن در آن راهپیمایی اسباب آبروی مدیر و رئیس اداره شما ست و یک جایی حساب خواهد شد. فراموش نمی شود»
«قرار است ۲۵ بهمن یک ۲۲بهمن دیگر باشد؟ هرگز! این راه و مسیر سوته دلان و شکستگان و خون به دلها و اشک به چشمها و باتو خورده ها ست. کسانی که در وطن خود اسیرند. در خانه خود گروگان اند. آنها که زندانی دارند مثل آنها که فامیل شان و برادرشان در سپاه است یا دست اش به نفت و گاز و ارز و بانک می رسد راهپیمایی نمی کنند. آنها که شهیدی در راه آزادی و برابری داده اند تا در وطن خود آزاد زندگی کنند و با دیگر هموطنان شان برابر باشند مثل کسانی که برای تبعیت از فتوا و حکم مرجع تقلیدشان شهید شده اند راهپیمایی نمی کنند. آنها که از تحقیر روزمره و همه جانبه خود و ارزشها و عقایدشان بیزار شده اند مثل کسانی که هر روزه دیگران را تمسخر کرده اند و آنها را براحتی بیدین و جاسوس و مزدور و بی غیرت نامیده اند راهپیمایی نمی کنند.»
[جنبش سبز] | کلیدواژهها: