فرق سه سال و سی سال
ایشان در جلسهی هیأت دولت فرمودهاند:
«چون استیضاح وزیر کشور را قبول ندارم در جلسه مربوط به آن نیز شرکت نمیکنم… اگر مدرک کردان غلط هم باشد چه اثری دارد؟ من پیش از این حتی عبارت کاغذ پاره را درباره آن به کار بردم برای آنکه تنها یک مدرک افتخاری بوده است.»
از همین عبارات رییس جمهور میتوان فهمید درکِ ایشان از کل مسأله چقدر سطحی و پرت است. «چون قبول ندارم، شرکت نمیکنم» جملهای نیست که در شأن رییس جمهور باشد. به هر حال، آن مجلس در آن نظام مشروعیتی دارد و رییس جمهور هم اگر رییس جمهور آن نظام است، ملزم به حضور در آن مجلس و دفاع از وزیرش به طور علنی است (البته اگر چنانکه از سیاق جملهی ایشان بر میآید، رفتار کردان قابل دفاع باشد!). از اینها بگذریم. بالاخره در ایران یک نفر هست بتواند به رییس جمهور بفهماند که قضیهی استیضاح دعوای دو تا بچه دبستانی نیست؛ مسأله سرنوشت یک ملت است. ایشان هنوز خیال میکنند عدهای علیه ایشان و دولتشان توطئه کردهاند!
رییس جمهور هنوز در جعلی بودن مدرک کردان، به رغم اعتراف صریح کردان، شک دارد و میگوید «اگر مدرک کردان غلط هم باشد». آخر کردان به چه زبانی باید میگفته است مدرک جعلی است که رییس جمهور بفهمد؟ بعد ایشان باز میگوید این کاغذ پاره است و تازه مدرک افتخاری هم هست! ایشان هنوز نمیداند که برای اخذ مدرک دکتری تحصیلی باید حداقل سه سال بروی درس بخوانی در یک دانشگاه و صبح تا شب با کتاب و تحقیق سر و کله بزنی (نه با سیاست و کارِ اجرایی). اما برای دریافت مدرک دکترای افتخاری (که آن هم به میل و ارادهی دریافت کننده نیست بر خلاف مدرک دکترای تحصیلی)، باید سالها، اگر نگوییم حداقل سی سال، کار مثمر ثمر و جدی کرده باشی. یعنی ارزش مدرک دکترای افتخاری نه تنها از دکترای تحصیلی کمتر نیست، بلکه چه بسا به مراتب دشوارتر هم باشد. آدم وقتی این چیزها را میبیند، در وجود حتی یکی دو مشاور فرهیخته و باسواد در دولت نهم شک میکند.
[طنزگونه] | کلیدواژهها:
امتحان پایان ترم استخدام در وزارت خیالبافی
۱. «نوکلونیالیزم» را دقیقاً و با تکیه بر تمام منابع موجود و تاریخ هزاران سالهی آن تعریف کنید و نام فیلسوفان، نویسندگان، هنرمندان و وبلاگنویسان مطرحی را که به آن قایل هستند و از آن طرفداری کرده یا مخالف آن هستند، ذکر کنید.
۲. «حفظ منافع انگلیس و آمریکا» دقیقاً شامل چه کارهایی میشود؟ آیا امکان دارد که منافع آمریکا و انگلیس با منافع پاکستان، افغانستان، ایران و گینهی بیسائو و مالی تضاد و منافاتی داشته باشد؟
۳. آیا «هاروارد و آکسفورد» از «مهمترین مراکز تولید نوکلونیالیزم» هستند؟ «ییل و دانشگاه لندن (سوآس)» چطور؟ «دانشگاه کلمبیا» و «دانشگاه سایمون فریزر» از مهمترین مراکز تولید کدام «ایزم» هستند؟ «دانشگاه تهران» و «دانشگاه آزاد شعبهی علی آباد کتول» از مهمترین مراکز تولید کدام «ایزم» هستند؟ ربط «هاروارد» و «آکسفورد» چیست؟ چرا نباید گفت «هاروارد» و «امآیتی»؟ چرا نمیشود گفت «آکسفورد» و «کیمبریج»؟ چرا فقط دو دانشگاهی که محل تحصیل بینظیر بوتو بودهاند، میتوانند از «مهمترین مراکز تولید نوکلونیالیزم» باشند؟ چرا هر دانشجوی هر دانشگاهی اساساً میتواند بندهی زرخرید سیاستهای بعضی از سیاستمداران کشوری که آن دانشگاه در آن واقع است تلقی شود؟ (در راستای اهداف راقیهی این پرسش توضیح دهید که چرا «ویلفرد مادلونگ» (که استاد آکسفورد است) و «آنهماری شیمل» مرحوم (که در هاروارد درس میداد) به پیشبرد «منافع انگلیس و آمریکا» کمک کردهاند.)
۴. فئودالیته یعنی چه؟ چه کسی دارای «پیشینهی فئودالی» شناخته میشود؟ هر کسی که پدر و مادرش پول داشته باشند یا اهل سیاست باشند یا با بزرگان سیاست در هر کشوری در هر دورهای ارتباط یا سر و سری داشته باشند، دارای «پیشینهی فئودالی» شناخته میشود؟ توضیح دهید که چرا داشتن «پیشینهی فئودالی» و اینکه پانصد و پنجاه و پنج نسل عقبتر آدم فئودال بوده باشد، باعث خسر الدنیا و الآخره بودن آدم میشود.
۵. آمریکا و انگلیس از حامد کرزی حمایت میکنند. آمریکا و انگلیس از طالبان حمایت کردهاند. آمریکا و انگلیس بالاخره از چه کسی حمایت کردهاند؟ آمریکا و انگلیس با خیلیها مخالفت کردهاند. وجه مشترک این خیلیها چیست؟ به عبارتی با دلایل منطقی و مستند و دندانشکن و مخالف کورکن و دشمنخوارکن، توضیح دهید که چطور همهی گردهای دنیا گردو هستند.
۶. بقیهی سؤالات را تا حداکثر بیست سؤال، خودتان با تکیه بر نیروی شگفتانگیز خیالتان – و احیاناً با خواندن بعضی از روزنامهها – طرح کنید و سعی کنید با درایت و نهایت انسجام به آنها پاسخ دهید (با استفاده از الگوی سؤالات المپیادی).
راهنمایی: برای رسیدن به پاسخهای درستتر، میتوانید نقیض عبارتها و گزارههای کتاب «۱۹۸۴» جورج ارول را بخوانید. به عبارتی سعی کنید تصویر نگاتیوی از کتاب جورج ارول برای خودتان بسازید، تا به پاسخهای درست نزدیک شوید (حداقل کمی نزدیک میشوید!).
[طنزگونه] | کلیدواژهها:
از شاهکارهای بازجوهای بیسواد
این را یادم رفته بود بنویسم که وقتی سریال اعترافات پخش میشد، این بیچارهی کیان تاجبخش میگفت: «آقای پوُپر» (Pooper)! نمیگفت: «پُپِر» (یا حتی پاپر، Popper). به نظر شما اصلاً ممکن است آدمی که در غرب تحصیل کرده باشد و آنجا بزرگ شده بود، چنین اشتباه فاحشی مرتکب شود؟ چه جور آدمی میگوید «پوُپر»؟ آدمی که مدام با متنهای فارسی سر و کار دارد و قرائت انگلیسی یک اسم را نمیداند. شاید (محض خاطر بعضی از دوستان عجول، زیر شاید را خط میکشیم!) هم تاجبخش میخواسته با این قرائت غلط که قطعاً خودش از غلط بودن آن آگاه است، به ملت (البته ملت فلسفهخوان) بفهماند که بابا اینها خیمهشببازی است، باور نکنید این مزخرفات را. ولی مسئولان گردانندهی این سریال دنبال کوبیدن چه کسی بودند؟ پوپر برای چه کسی زیانآور است؟ پوپر را در برابر چه کسی مطرح میکنند؟ ذهنهای سادهاندیش امنیتی نام پوپر و عبدالکریم سروش را البته مترادف میگیرند، بدون توجه به اینکه میان مبانی فکری این دو آدم تفاوت زیادی هست. ولی بازی تبلیغات است دیگر. در نتیجه، اگر مستقیم نمیشود به سروش در این برنامه گیر داد، غیر مستقیم که میشود! قصهی همان دیوانهای است که در یکی از روزنامههای دروغپرداز و خیالباف وطنی ما نوشته بود سروش و پوپر با هم قهوه میخوردهاند، غافل از آنکه قصه اساساً خیالی است! پس جای تعجب ندارد که آن روزنامهی کذایی امروز از مدافعان این خیمهشببازی خندهدار است و فکر میکند عجب توطئهی مهمی را کشف کردهاند! خدا شفایتان بدهد که مرضتان خیلی ریشهدار و عمیق است.
[طنزگونه] | کلیدواژهها:
سریال اعترافات؛ قسمت ۲؛ نسخهی ۸۶
دارم قسمت دوم سریال اعترافات، نسخهی سال ۸۶ را تماشا میکنم. فقط دارم ریسه میروم از خنده. چند قلم از واقعیتها و لطیفههای ماجرا را نقل کنم برایتان. اول از همه اینکه هاله اسفندیاری خیلی مسلط و روان حرف میزند و انگار دارد داستان تعریف میکند. در حرفهای اسفندیاری من هیچ چیزی دال بر اقرار به جرم یا اعتراف به گناهی ندیدم (آن یکی دو جملهی جهانبگلو و اسنفدیاری هم دال بر اعتراف هیچ سنخیتی با حرفهایشان ندارد). هر چه هست در تفسیرهای گویندگان است که آنها هم بیشتر روایت است و ارایهی واقعیتهایی که هر کس اندکی سواد داشته باشد، اینها را میداند. نکتهی خندهدار ماجرا این است که گویندگان، که عمدتاً دوبله کنندگان فیلمهای متن برنامه هستند، به شیوهای بسیار ضعیف، مضحک و پر تمسخر و طعنه، فیلمها را دوبله میکنند (یک بار دیگر در وبلاگم نوشته بودم که چقدر این «لحنِ» دوبله مایهی آبروریزی صدا و سیمای کشور است؛ هم در خبر هم در فیلمهای سینمایی). انگار یک نفر دوبلور با سواد که فارسی را خوب بداند، نداشتهاند.
اما کیان تاجبخش نگو، عالم طراز اول بگو! طفلک فارسی را که درست نمیتواند صحبت کند. هر چه میخواند از روی متن دیکته شدهی بازجوییهاست. یک نمونهی شاهکارش را نقل میکنم. تاجبخش میگوید: «همون جوری که آقای پوپر میگویند در واقع هر علم باید ابطالپذیر باشد. یعنی باید هر علم، هر دانش، هر معرفتی قابل ابطال باشد و نسبت به آن باید شک و تردید به وجود بیاید» (نقل قول با توجه به فیلم اصلاح شد؛ دقیقهی سه تا چهار قسمت دوم). اگر کسی فلسفه و فلسفهی علم نخوانده باشد، فکر میکند پوپر دیوانه بوده یا عقل از سرش پریده. نتیجه میگیریم که پوپر آدمی بوده است مخالف علم. و اصلاً من نفهمیدم آن اشاره به پوپر وسط آن بحثها برای چه بود؟ خوب مشنگها! اگر پوپر بد است، چه مرگی دارید که هر سال ترجمهی کتابهایاش به بازار میآید. تازه پوپر این کتابها را وقتی نوشته بود که حتی انقلاب اسلامی ایران هم صورت نگرفته بود، چه برسد به انقلابهای رنگی و پارچهای! میدانید یک معنای روشن وجود داشتن چنین جملاتی در این برنامه این است که مخاطباش، آدمهای تحصیلکرده و با سواد نیست. با تودههای مردم کار دارد، با آدمهای عادی. آدم عادی و معمولی که تحصیل چندانی ندارد، کتاب زیاد نمیخواند، با اینترنت سر و کار ندارد، روزنامههای مختلف را نمیخواند و حداکثر فقط کیهان میخواند، طبیعی است که این حرفها را باور میکند (و برایاش مثلاً پوپر مخالف علم است و یکی دیگر «موافق علم و سواد»!). مخاطب عموم عوام مردم است. ولی سؤال من این است که مگر این آدمها اساساً میتوانند روی آنها که سواد فهمیدن پوپر را ندارند، تأثیر بگذارند؟ پس چرا خودتان را این همه زحمت میدهید؟
از همه شاهکارتر مفسر بیسواد برنامه است که فارسی حرف زدن را انگار در کلاسهای اکابر یاد گرفته است. آقای دکتر گودرزی، تحلیلگر مسایل سیاسی، سواد فارسیاش در این حد است: «اینها کارهای مسخره و مضحکانهای انجام دادند». سواد فارسی را ملاحظه کردید؟ [یادم نیست کلمهی «حرکاتها» را مفسر برنامه به کار برد یا گویندهها به کار بردند. هر چه هست معلوم است سواد فارسی گردانندگان سخت نم کشیده است!]. بعد میفرمایند اینها سعی کردند وارد «حکومت سابق» بشوند. فکر میکنید منظورش از «حکومت سابق» چیست؟ دولت خاتمی! کیان تاجبخش هم راه به راه به وزارت کشور دولت خاتمی اشاره میکند. یعنی دولت خاتمی در پی براندازی بوده است! آخر دیوانهها! براندازی چه کسی؟ خودِ خاتمی دنبال براندازی خودش بوده؟ آقا میفرمایند: «این جاسوسها . . .». کدام جاسوسها؟ مگر شما اینها را بردهاید دادگاه؟ مگر مدرک جرمی نشان دادهاید به مردم؟ مگر اینها از خودشان دفاع کردهاند؟ مگر شما اتهامی به آنها وارد کردهاید؟ درست مثل این است که کسی آب خورده باشد، بعد خودش هم بگوید خوب بله آب خوردهام! نکته این است که آقایان چیزی را جرم تلقی میکنند که خودشان هم دقیقاً نمیدانند چرا جرم است و آیا اصلاً جرم هست یا نه؟ پس دعوا سر چیست؟ معلوم است دیگر: لحاف ملا!
بگذارید خلاصتان کنم. لایهی زیر تمام این حرفها مبتنی بر یک اصل استوار و محکم است: ما خوب هستیم (ما یعنی امثال همین آقای گودرزی) و بقیه همه بلا استثنا بد هستند! یعنی تقسیمبندی مردم به «خودی» و «غیر خودی». خط کشی «دوست» و «دشمن». تازه دوست و دشمن را چه کسی بر اساس چه معیاری مشخص میکند؟ خودمان بر اساس هر چه دلمان بخواهد. مگر به کسی هم ربطی دارد؟ آدم از این زاویه که نگاه کند، میبیند که قضیه اصلاً هم «مضحکانه» (!) نیست. یعنی بیچارهها واقعاً حق دارند چنین اعترافهایی از امثال جهانبگلو و اسفندیاری و تاجبخش میگیرند. خوب اینها آن تقسیمبندی را دارند از بین میبرند. یک نکتهی دیگر اینکه پخش این اعترافها و این بازداشتها معنایی ضمنی هم دارد: حکومت آستانهی تحملاش سخت پایین آمده است. شاید هم این آدمها واقعاً خطرناک هستند. همین آدمهای ظاهراً بیآزار که کارشان قلم و کتاب است، شاید موجودات مهیبی هستند. نیستند؟
مفسر میگوید اینها میخواهند بین حاکمیت و ملت شکاف بیندازند! ولی مگر ما واقعاً نیازی به دشمن بیرونی داریم؟ به قدر کافی خودمان بین خودمان شکاف میاندازیم. دیگر چه نیازی به دشمن بیرونی؟ ظاهراً حاکمیت میخواهد با پخش این اعترافها، اعتماد ملت را جلب کند. معنایاش این نیست که این اعتماد از دست رفته است؟ باید این کارها را، پخش این اعترافات را هم تفسیر کرد و حرفهای پنهانِ پشتِ آنها را هم فهمید.
اما خندهدارتر از همه این است که سیاستهای بوش مترادف با دموکراسی شمرده میشود. کدام آدم عاقلی در دنیا هست، در خارج از ایران به ویژه، که بوش را نماد و نمایندهی دموکراسی بداند؟ آنها که سوادش را دارند، بهتر میدانند که بوش از دشمنان شمارهی یک دموکراسی در لباس دفاع از دموکراسی است؛ درست مثل دشمنان شمارهی یک دین، در لباس دفاع از دین!
ولی این نکته شاه بیت ماجراست که «لحن» و شیوهی بیان گویندگان برنامه است که مخربترین نقش را برای بیآبرو کردن صدا و سیمای ما دارد. تمام این برنامه و محتویاتاش یک طرف، لحن مسخرهی گویندگان (نه بیسوادی مهمان برنامه؛ چون مجری خوب صحبت میکند) یک طرف. کاش یکی به اینها کمی تمرین میداد. کاش صدا و سیما چهار تا آدم با سواد و فارسیدانِ خوب را میگذاشت برای سریال تازهاش. برنامهشان دارد تمام میشود دیگر. من هم دیگر حوصلهی نوشتن ندارم. باشد بقیه تعریف کنند از گلواژههای علمی، معرفتی، سیاسی، فرهنگی و عبادی ماجرا.
پ. ن. این یادداشت علی معظمی هم بسیار خواندنی است. من هر چه فکر میکنم کل ماجرا بیشتر به جوک شبیه است تا واقعیت. افسانهای است باورنکردنی، به قدری سست است و روی هوا. این همه ناپختگی میتواند کار یک آدم شیاد باشد؟ یا آدمهایی که یک جو عقل دارند هم از این حماقتها مرتکب میشوند؟
پ. ن. ۲. این هم لینک خود فیلم. قسمت اولاش هم لینک شده است اینجا. این هم یادداشت صاحب سیبستان و زمانهگردان امروزی: حق تغییر محفوظ.
[طنزگونه] | کلیدواژهها:
اسکناسهای جعلی هفتصد تومانی!
میگویند یکی میخواست جعل اسکناس کند، رفت اسکناس هفتصد تومانی جعل کرد!
– بدون شرح!
[طنزگونه] | کلیدواژهها: