امام حسین در دستان فقها!
این یادداشت الپر (فقیه عقلگرا) را میخواندم دربارهی آیتالله صالحی نجفآبادی و کتاب «شهید جاوید» او. به دنبالاش یادداشت قدیمیاش را در وبلاگ قبلیاش خواندم (داستان شهید جاوید). بحثهای هیجان انگیزی دارد. کسی به این دو کتاب محل اشارهی صالحی نجفآبادی دسترسی دارد؟ میشود جوری به من برسانیدش؟ هیچ کس این کتابها را به صورت الکترونیک (ورد یا پیدیاف) میتواند روی وب بگذارد؟ «ضد سانسورها» کجا رفتند؟
نهایتاً اینکه به گمان من بحث دربارهی علم امام و میزان استفادهی او از علم و دانش امامتیاش، خیلی بحث حساس و لازمی است که شدیداً به کار زمانهی ما میخورد. دیروز با یکی از اساتید معظم ذکر خیری بود از مرحوم سید جلال آشتیانی و ایشان از او – مشافهه – نقل میکرد توجیه فلسفیاش را در باب علت «وجوب» غیبت امام دوازدهم شیعیان امامی. جزییات بحث را نمیدانم و نمیخواهم واردش بشوم. تنها به اشاره میگویم که چیزی است کاملاً شبیه به آنچه صالحی نجفآبادی دربارهی امام معتقد است. امیدوارم آگاهان، علیالخصوص طلبهی وبلاگستان، پرتو نوری بر این ظلمت بیکرانهی تحقیق در این زمینه بیفکنند.
[دين] | کلیدواژهها:
واشکافی مصحف از دید محمد ارکون
دیروز در مجلسی تقریباً خصوصی اتفاق استماع سخنان محمد ارکون دست داد. عنوان سخنرانی او این بود: «از منهتن تا بغداد: دگردیسیهای مدرنیت». چیزهایی را که جستهگریخته به ذهنام میرسد مینویسم به اضافهی پارهای مشاهدات.
نخست اینکه این پیرمرد سپیدموی مهربان و خوشمشرب دیگر عملاً پا به سن گذاشته است و واقعیت این است که عمدهی تولیدات فکری و علمیِ خودش را انجام داده و این روزها، روزگار بازنشستگیِ اوست و اندیشههای او جدای اینکه افزودههای مهمی به تاریخ عقلانیت انتقادی معاصر مسلمین است، دیگر دارد تبدیل به تکرار مکررات میشود. گمان میکنم در این سه چهار سالهی اخیر بارها و بارها تعبیر «جهالت نهادینه» را از ارکون شنیدهام. البته ارکون تعابیر و اصطلاحات زیادی را وضع کرده که امروزه در میان اندیشمندان منتقد جای بحث زیاد دارند.
باری ارکون چنانکه در بسیاری از مقالاتاش آورده است، فراوان به کتاب آسمانی مسلمین، یعنی قرآن، عطف عنان دارد و بسیار کوشش کرده است تا باب مطالعهای انتقادی را دربارهی قرآن باز کند. ارکون به خوبی مراحل شکلگیری قرآن را به صورتی که امروزه میشناسیم توضیح میدهد. اگر به زبان قرآن و نحوهی شکلگیری و مکتوب شدن آن نگاه کنیم، میبینیم که این قرآن، آن قرآنی نیست که در زمان رسول الله بود. در آن روزگار، مؤمنین کلام پیامبر را مستقیماً میشنیدند، در متن احوال و اتفاقاتِ آن زمانه قرار داشتند و حتی هنگام خوانده شدن آیات توسط پیامبر، تفاوت لحن او را حس میکردند. خوب میدانیم که، مثلاً، وقتی که ما امروزه شعر مولوی را میخوانیم یا میشنویم، چقدر تفاوت دارد با اینکه خود شخصاً حاضر باشی و خوانده شدن شعر از زبانِ آتشین مولوی را ببینی، بشنوی و حس کنی. این نخستین محل ورود به بحثی است که غوغا و جنجال بر سر آن فراوان رفته است.
ارکون، به زیرکی از حضار پرسید «مصحف» یعنی چه؟ و دو سه نفر بلافاصله – شتابناک – پاسخ دادند که «یعنی قرآن»! و ارکون به حسرت سر تکان میداد که ببینید این است که میگویم زبانام را نمیفهمید! قرآن، آن چیزی است که خود خداوند از کتاب به آن یاد میکند، در حالی که مصحف این مجموعهی مکتوب گردآوری شده و مدونی است که امروزه در برابر ما قرار دارد. قرآن، این نظم امروزی را نداشته، ترتیب و توالی آیات و سور چنین نبوده است که امروز هست. این قرآن صامت است و بیزبان، آن قرآن بر زبان پیامبر جاری میشده است و از دهانِ او استماع میشده و تمامی جوانب و ابعاد شخصیتی پیامبر در نحوهی ادراک و استنباط مؤمنین از کلام خدا اثر داشته است. یکی از اصطلاحاتی که ارکون دربارهی کتاب آسمانی وضع کرده است، «پیکره یا متن رسمی بسته» است و انصافاً ترجمهی این اصطلاح [Official closed corpus] کار دشواری است (مگر مهدی خلجی راهنمایی کند!). خلیفهی سوم زمانی که دستور داد متن واحدی از قرآن تهیه کنند که مرجع رسمی تمام مسلمین باشد، دستور داده بود تمامی نسخههای موجود از قرآن را در آب و سرکه بجوشانند تا هیچ اثری از نسخهی دیگری باقی نماند و همه رسماً از نسخهای واحد، از مصحفی یکسان استفاده کنند که ترتیب و توالی یکسانی داشته باشد. و میدانیم که مصحف امام علی، مصحفی بود بر اساس ترتیب نزول قرآن یعنی با سورهی علق آغاز میشد و به سورهی نصر ختم میشد. این مصحف البته معیار رسمی واقع نشد (خوب یا بدش از داوری من خارج است). ارکون، علیالظاهر، معتقد است که کار امروزِ ما واشکافی انتقادی این «مصحف» است و فهم آن. میشود آیا گفت که ارکون میخواهد از طریق واشکافی این مصحف، به یک نوع تأویل از متن قرآن برسد که آن را از تفسیرهای افراطی یا ناصواب برهاند و برداشتی به روزتر از آن عرضه کند؟
منتظر میمانم که کاتب کتابچه، چنانکه وعده داده است، زودتر به کار گردآوری و ترجمهی آثار ارکون بپردازد که خود خدمتی ارزشمند به جریان اندیشهی انتقادی در اسلام خواهد بود.
پ. ن. اگر از عکسهای قدیم و جدید ارکون چیزی یافتم به این مطلب خواهم افزود.
[دين] | کلیدواژهها:
نقش تخیل عوام در کلیشههای مؤمنانه
تا به حال قطعاً به کلیشههای فراوانی در فرهنگ دینی عوام برخورد کردهاید. خیلی از این کلیشهها در فرهنگ روزمرهی مردم جای دارند و بیشتر آنها هم «تصویری» و گرافیک هستند. عکسهایی که از حضرت علی، امام حسین و ابوالفضل وجود دارد در ایران فراوان هستند. جالب اینجاست که اکثریت قریب به اتفاق آنها هیچ نسبتی با واقعیت ندارند. مردم چون دسترسی فیزیکی به آنها ندارند، ناچارند از تخیلشان بهره ببرند تا چیزی را بسازند و به آن آویزان باشد (شما خود حدیث مفصل بخوانید که با خدا و پیامبر چهها نمیکنند!).
به عنوان مثال، آن تصویری که معمولاً از حضرت علی میبینید با تصویر واقعی او زمین تا آسمان تفاوت دارد. حضرت امیر، مردی بوده است کوتاه قد که موهای سرش ریخته بوده است. دستهای درشتی داشته و شکمی بر آمده. بنا به مشهور او را «اصلع» مینامیدهاند. امشب وبلاگ ژرف را میخواندم و توضیحی که دربارهی «ذوالفقار» علی داده بود. همه فکر میکنند ذوالفقار شمشیری خمیده بوده است و دو شاخه. حال آنکه، چنانکه صاحب ژرف از دهخدا نقل کرده، «ذوالفقار» یعنی «صاحب مهره»:
«برای دفاع در نبرد سعی میکنند که زمان آمدن شمشیر رقیب قدم عقب بگذارند و کمی شمشیر طرف مقابل را با شمشیرشان تغییر جهت بدهند. معمولا هم برای این کار تنها از یکطرف شمشیر استفاده میکنند که لبهی یکطرف سالم بماند. حالا «صاحب مهره» بمعنی این بودهاست که شمشیر امام علی به قدری با لبهی پشتش دفاع شده بوده که آن لبهاش پر از خطهای کنار هم بوده و طرحی مثل ستون فقرات پدیدآورده بودهاست».
از این قبیل کلیشهها فراواناند و چه بسا متدین مؤمن و سادهای تا آخر عمرش با همین کلیشهها زندگی کند و هرگز هم گمان نبرد یک جای کار میلنگد. بر همین قیاس، میتوانید حجم کثیری از روایات و احادیثی را که بیشتر به کار به جان هم انداختن گروههای مختلف دینی میخورند، بررسی کنید. هر چقدر مردم از زمان گذشته فاصله میگیرند، تصورات آنها هم از واقعیتهای تاریخی در هالهای از خیال و توهم غرقه میشود. راستی دینداری مردم چه اندازه با واقعیت تاریخی آن همساز است؟ یاد آن بیت ناصر خسرو میافتم که گفته بود:
ما جرم چه کردیم نزادیم بدان وقت
محروم چراییم ز پیغمبر و مضطر؟
به راستی اگر امام علی، امام حسین یا امام جعفر صادق امروز در میان ما بودند یا حتی ما در زمان آنها بودیم، باز هم دلخوش به همین کلیشهها از طرز لباس پوشیدن یا صورت ظاهری آنها بودیم؟ واقعاً علی برای اینکه علی باشد، حتماً باید ردای پشمینه بپوشد و ریش دراز داشته باشد و شمشیری دو دم و احیاناً بالای سر شیر ایستاده باشد؟ علی هیچ چیزی بشری و قابل لمسی ندارد که حس کنیم او هم چون ماست و تنها به باور ما صفات و ویژگیهایی ولایی دارد؟ و فکر نمیکنید که چه اندازه در طول تاریخ با همین تصاویر کلیشه از مردم رهزنی کردهاند یعنی هر که شیعهی علی است چنین باید باشد؟ انگار از میان دینداران تنها اندک شماری هستند که بیشتر به روح دین فکر میکنند و کمتر به دام ظواهر و صورتها میافتند:
از هزاران تن، یکی تن صوفیاند (یا شیعهاند)
باقیان در دولت او میزیند!
پ. ن. امیر سوشیانت مطلبی نوشته است در واکنش به یادداشت بالا با عنوان «نقش عنصر خیال در سلوک عامیانه». مطلبی مفصل و بسیار جالب است. برای خودش هم توضیح دادم که سوء برداشت کرده است. قصد من «تخریب دین» مردم نبود. حاشا و کلا! دین مردم به من چه؟ تنها کاری که کردم «نظر» شخصی و قلمانداز خودم را نوشتهام و بس. ولی آنچه که نقل کردهام در بالا «واقعیت» دارد. ما یا این واقعیت را میپذیریم یا میخواهیم «توجیه»اش کنیم. «دین عوام» وجود خارجی دارد (حال نتیجه و پیامد خوب دارد یا نه دارد بحث دیگری است). نمیتوان چشم از آن فروبست یا آن را بزک کرد. مردم معمولی با همین تصورات ایمان و باور دینیشان را قرنها حفظ کردهاند. پرسش این است که آیا من و شما هم باید به همین شیوه باور خود را حفظ کنیم؟
پ.ن. ۲: این را اضافه کنم که من اگر جای امیر میبودم نقش عنصر خیال را در سلوک عارفانه میدیدم نه عامیانه. فرق است بین خیال به معنای شاعرانه و لطیف و متعالیاش و خیال به معنی تخیل مردم عوام که احیاناً آمیخته با خرافات و انواع اسطورهها میشود. یادمان باشد که «کلما میزتموه باوهامکم فی ادق معانیه مصروف عنه مردود الیکم» یا آن آیهی قرآن را که میگفت شما و آنچه آمیخته به وهم و گمانتان است هیمهی دوزخاید. (ن.ک. «آغاز و انجام» خواجه نصیر الدین طوسی).
[دين] | کلیدواژهها:
تفسیر قرآن آربری
مدتها پیش اشارهای کرده بودم به ترجمه (یا به عبارت دقیقتر «تفسیر») آربری از قرآن. همه میدانند که آربری از اساتید مسلم و برجستهای بود که عربی را نیک میدانست و سخت با عرفان و تصوف اسلامی آشنا بود. امروز به دنبال ترجمهای آیهای با یکی از همکاران به ترجمههای مختلف قرآن مراجعه میکردم و به ترجمهی آربری که رسیدم باز همان شیفتگی کهنام زنده شد. دیدم هر بار که دنبال ترجمهی آیهای به انگلیسی میگردم باید یا بروم کتابخانه یا تلفن کنم خانه که بانو ترجمهی آیهای را (آن هم به زحمت و اگر اصلاً بتواند در آن ترجمهی بیفهرست و بیشمارهگذاری) پیدا کند. متن الکترونیکی این ترجمه را یافتم و گفتم خوب است برای منفعت همگان هم نسخهی متنی آن و هم نسخهی پیدیاف آن را در ملکوت بیاورم. این شما و این ترجمه/تفسیر آربری بزرگ: نسخهی متنی – نسخهی پیدیاف.
برای فایل پیدیاف چیزی شبیه سر صفحه درست کردهام که اگر دکمهی بوکمارکها را از سمت چپ صفحه فشار بدهید فهرست تمامی سورهها را ردیف میکند و روی هر کدام کلیک کنید شما را میبرد به اول هر سوره. کمی با شتاب و عجله اینها را درست کردهام و گاهی اوقات از وسط صفحه سر در میآورند. فرصتی حاصل شود درستشان میکنم.
[دين] | کلیدواژهها:
حجاب: مسألهای اجتماعی در لباس شرع
طلبهی بزرگوار وبلاگستان اخیراً مطلبی نوشته است (اندکی داغ!) دربارهی حجاب. امروز با استاد نازنینی توفیق صحبت افتاد و اشارهی به ماجرای حجاب رفت. ایشان از آقای مطهری نقل میکرد که گفته بود ما در اسلام پیش از این چنین احکام سختگیرانهای دربارهی پوشش و حجاب نداشتهایم و روحانیت ما عملاً بنای این رفتار را از زمان رضا خان به بعد نهاده است و گرنه در فقه ما نیز این سختگیریها به این شکل وجود نداشته است. من به جزییات روایت کار ندارم. نکتهی مندرج در این سخن از خود آن مهمتر است و این ماجرا را میتوان از دید جامعهشناختی لحاظ کرد.
به همان اندازه که این احکام سختگیرانه در واکنش به عمل سیاسی یک حاکم به لایههای مختلف جامعه سرایت میکند و حتی تفکر فقهی علمای دینی را تحت تأثیر قرار میدهد، میتوان گفت که عکس آن نیز صادق است. آشکارا میتوان صدق این مدعا را در آنچه امروز در کشور ما در باب حجاب رخ میدهد دید. یعنی عملاً باز به واکنشی شدید رسیدهایم در برابر اجبار و اضطرار. وقتی یک «انتخاب» اجتماعی را به یک «تکلیف» تغییرناپذیر شرعی تقلیل میدهیم، نتیجه همین میشود که امروز به آن دست به گریبان هستند. از آن طرف هم وقتی حاکمیت سیاسی رضاخان «انتخاب» اجتماعیِ پوشش را به «قانون» لایتغیری فرو میکاهد نتیجه باز همان است. شباهتهای دیگر این دو مقایسه را البته میتوان به تفصیل بازخوانی کرد. اما نکتهی اساسی این است که حجاب بسی بیش از اینکه حکم شریعت باشد، متأثر است از آداب و رسوم جامعهای که مردم در آن زندگی میکنند و «حجاب» در کشور ما چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب، سخت گره خورده است به سیاست. باشد که روزی روزگاری به حجاب فارغ از سیاست و بی سیاست شدن برسیم!
مطالب مرتبط:
اهل کتاب، حجاب و حیوانات (یاسر میردامادی)
پوشش زنان نامسلمان (علیرضا مازاریان)
در مورد حجاب (احمد قابل)
تصویر شریعت در قابی از عقل، بر دیوار زمان؟ (ملکوت)
پ.ن. متن مقالهی احمد قابل را اگر بخوانید، میبینید با تکیه بر مستندات فقهی، بنا بر همان شریعت و همان فقه که برخی امروز دلایل وجوب حجاب (به معنای حکومتی امروزیاش) را از آن استخراج کردهاند، به نتیجهی «عدم وجوب پوشش سر و گردن» رسیده است! جالبتر بررسی آیات قرآن مربوط به حجاب است که هیچ تهدید و توعیدی در آنها نیست.
[دين] | کلیدواژهها:
یک تصویر و دنیایی راز
مدتها پیش مطلبی دربارهی کتابی نوشتم (اخلاق اسلام و حاکمیت قانون) که به تازگی دربارهی اخلاق در اسلام نوشته شده است. امروز، داشتم این کتاب را میجستم که برای عزیزی به هدیه ببرم. گفتم خوب است طرح روی جلد کتاب را بگذارم اینجا. طرح روی جلد خود داستانی تو در تو است و هزاران نکته میتوان در آن یافت. نقاشی یک کشتی است که به طوفان در افتاده است و از انسانهای مختلف تا حیوانات گونهگون در آن میانهی غوغا بر آن سوارند. در یکی از طبقات بالای کشتی عدهای از علما به بحثِ علمی مشغولاند و در پایین کشتی، ملاحی جهد میکند که غریقی را از آب بیرون بکشد. میتوانید اشارات و رازهای دیگری از این تصویر بیرون بکشید؟ خودم هم بعداً چیز دربارهی آن خواهم نوشت. تصویر زیاد شفاف نیست، اما به زودی تصویری بهتر از آن خواهم گذاشت تا تمام جزییات آن را ببینید.
[دين] | کلیدواژهها:
از مسیح مصلوب تا رستاخیز مسیح
فیلم زفیرلی دربارهی مسیح را تلویزیون در دو قسمت نشان داده است. فیلم شگفتانگیزی است. ساعتی پیش به بانو میگفتم که وقتی سخنان عیسی را، چنانکه در این فیلم گزارش شده است، میشنوم، گویی آیات قرآن را دارند میخوانند برایام. چه اندازه روح سخنان عیسی شبیه است به آنچه در متن آن بالیدهام. عیسی سخن میگفت و گویی کسی سورهی انشراح را از اول تا به آخر به انگلیسی برگردانده بود و من میشنیدم. رنجهای پیامبران چه اندازه به هم شبیهاند! اما این آیا غریب نیست که یهودیان پیامبران مسیحیان را بر صلیب کشیدهاند (به روایت خود مسیحیان) و نزاع میانِ آنها، آن اندازه نیست که نزاع میان یهودیان و مسلمانان؟ بانو امروز میگفت حساباش را بکنید کسی میتوانست فیلمی از ماجراهای کربلا بسازد و امام حسین را تصویر کند. مسلمانان و شیعیان چه حالی میشدند اگر صحنهی قتل امام حسین را میدیدند؟ آنها که باورشان، با باور کشندگان نوادهی رسول خدا یکی بود، چه میاندیشند دربارهی آن واقعه؟ مسیح دارد میگوید: «ایلی! لاماک ساباکتانی» (یا «ای لای! لاما ساباکتنی»). چقدر شبیه به جملهی حسین بن علی است وقتی میگفت:«هل من ناصر ینصرنی؟» همیشه مصایب مسیح، واقعهی کربلای و بر دار رفتن حلاج برای من عناصری داشتهاند بسیار شبیه به هم. اینها هم آیا اسرار هویدا میکردند؟ هر سه گویی در برابر ظاهر و شریعتی ستبر و قطور، از باطن و معنا سخن گفتهاند. هر سه منادیِ آزادی روح دین از پوستهی شعائر بودند. هر سه قیامتی مردانی بودند در چنگالِ اهل شریعت. وقتی موسی تابِ قیامتی بودن خضر را نیاورد، آدمیان احتمالِ سنتشکنیِ آنها میکردند؟
[دين] | کلیدواژهها:
عیسای ناصری
تلویزیون دارد «عیسای ناصری» زفیرلی را نشان میدهد و من بیتابام با دیدناش. هیچ فیلمی که دربارهی مسیح دیدهام، این قدر اثرگذار نبوده است برای من. دیالوگهای فیلم بینظیرند و حکمتآمیز. وقتی که عیسی به معبدی رفت و سطوری از کتاب مقدس را دربارهی پیشگویی ظهور مسیحا خواند و سپس گفت: «ملکوت خداوند را بنگرید که در برابر شماست!» (چیزی به این مضمون) و به خود اشاره میکرد، مبهوت مانده بودم. چه اندازه میان این مسیحی که چنین سخن میگفت و چنان تعالیمی داشت و آن اندازه پر شکوه ظاهر شده بود، با قائمی که خود میشناختم شباهت بود. چقدر آشناست این تصویر. هنوز فیلم ادامه دارد و مسیح دارد مرده زنده میکند. مسیحی که مردگان جهل را به علم زنده میگرداند. مسیحی که میگوید قوانین و نوامیس الهی بر سنگ مسطور نشدهاند بلکه باید در لوح دلها باشند. مسیحی که میگوید قوانین هم با گذشت زمان عوض میشوند. شگفتانگیز است که امروزیان چه اندازه از میراث پیامبرانه فاصله گرفتهاند . . . بگذریم. بروم به مسیح بپردازم که پیروان آیین او امروز را روز بر صلیب رفتن او میدانند.
[دين] | کلیدواژهها:
شریعت سدّ راه معیشت
سالها پیش دکتر سروش در مقالهای از اینکه سقف معیشت را بر ستون شریعت بر پا کردهاند انتقاد کرده بود که اگر چه همین سخنان را پیشتر از او – به وجهی دیگر – مرتضی مطهری گفته بود، جنجالی بر سر آن به پا کردند. مدت درازی است که فکر میکنم میان شریعت و معیشت ما – نه روحانیون – چه نسبتی بر قرار است؟ شریعت تا چه اندازه و تا کجا در معیشت ما دخالت میکند؟
یک نقطهی شروع این بحث این است که نخست پذیرفته باشیم رکن اساسی معیشت آدمیان در جهان، عقل و خرد بشری است. این عقل البته از عقل متعارف عامه آغاز میشود تا عقلی که دست و پایاش باز است و بال پروازش گشوده. از خرد جمعی بگیر تا خرد فلسفی و علمی روزگار مدرن. وقتی از این دریچه به ماجرا نگاه کنیم، میبینیم که پای شریعت در این وادی بسی لنگ است. تمام تلاشهایی که صورت میگیرد تا نشان بدهند که شریعت چندان هم تهیدست نیست بیشتر فرافکنی است تا واقعگرایی. خلاصه بگویم که این نوع نگاه به شریعت، یعنی نهادن بار اضافی بر دوش آن و ایجاد انتظارات برنیامدنی از آن. در نتیجه، به گمان من چنانکه دکتر سروش هم در تقریر دین اقلی و اکثری به آن اشاره دارد – البته نه به این وسعت – شریعت را عملاً و رسماً باید از مداخله در پارهای از امور بشری معزول و معاف کرد. بالاخره، امور عالم تمام و کمال امر دین نیستند و همهی آنچه ما به آن سر و کار داریم آخرتی نیست.
نمیگویم که دین – نه شریعت – باید چندان محدود و لاغر شود که دیگر روزی نشانی از آن بر جای نماند. اگر هم قرار باشد روزی چنین اتفاقی بیفتد، مطمئناً به این زودیها نیست. اما نکتهی مهم برای من این است که شریعت نباید سد راه معیشت شود. وقتی میگویم شریعت نباید سر راه معیشت شود، نخست باید اضافه کرد که این مطلقاً به این معنا نیست که ما اخلاق را از معیشتمان حذف کنیم. اخلاق مندرج در شریعت و بخش جداییناپذیر آن نیست. اخلاق – اخلاق مهذبِ انسانی – میتواند فارغ از شریعت و ظواهر فقهی به حیات خود ادامه دهد و حتی رشد آن سرعت پیدا کند. شریعت اخلاق را محدود و ایدئولوژیک میکند و ارزش و کارکرد آن را تنها منحصر به اغراض بلافصل یا دراز مدت شرعی و ظاهری میکند. در نتیجه، دینی که مطلوب من است، دینی است که شریعت در آن دست و پا گیر زیستن من نباشد. معنای این گریختن از اخلاق نیست. مقتضای چنین دینی این است که شریعتاش منقاد عقل باشد و در عین حال بتواند تشخیص بدهد که کدام احکاماش دیگر اجرا شدنی نیستند. دوستی مدتی پیش دربارهی مثلاً حکم سنگسار سخن میگفت که شریعت چنان شرایط سختی برای سنگسار قرار داده است که عملاً اجرای آن چیزی نزدیک به محال است. حال چرا این قدر شمار اجرای این احکام زیاد است، باید از فقها و قاضیان پرسید!
شریعت وقتی سد راه معیشت شود و مدام با آن تزاحم داشته باشد، ناچار یکی به نفع دیگری باید کنار برود. بیشتر اوقات این معیشت عادی و بشری انسان است که قربانی شریعتِ مکتوب و روایتی میشود. امیدوارم کسی معیشت را مترادف با هوا و هوس یا بیبند و باری نگیرد، چون بعضی از کسانی که طرفدار غلبه و سیطرهی شریعت بر معیشت هستند، آن را نظم دهندهی زندگی بشر میشمارند و مترادف با واضع قانون میگیرندش. شریعت در مقام قانونگذار، دیگر موضوعیتاش را از دست داده است، چنانکه اگر حتی به کشوری مثل ایران نگاه کنیم دیگر همهی قوانین از شریعت اسلام گرفته نشده است و بسیار عناصر در آن هست که عملاً مستقل و خارج از شریعت آمده است. لزومی ندارد برای هر قانونی بلا فاصله در پی توجیه شرعی آن باشیم. همین اندازه که خدشهای به اصول باور دینی وارد نکند، کافی است که مزاحمتی با شریعت نداشته باشد. میدانم که این بحث مهیب و پر دامنهای است و بیشتر باید آن را کاوید، اما اتفاقی که در جهان امروز دارد میافتد به گمان من این است که شریعت به تدریج از سر راه معیشت مردم کنار میرود.
شاید این را هم باید اضافه کنم که نقش تأویل در تعدیل کردن شریعت چیست که بحثاش میماند برای یادداشتی دیگر.
[دين] | کلیدواژهها:
در باب روشنفکری دینی
بخشی از مصاحبهی داریوش سجادی با دکتر سروش را که شدیداً موافق طبع من است میآورم که به اعتقاد من اساسیترین پاسخهای موجود را در برابر ادعا متناقض بودن «روشنفکری دینی» دارد. (متن کامل مصاحبه به صورت پیدیاف را از اینجا پیاده کنید).
داریوش سجادی:
در تعقیب این بحث مشاهده شده و میشود که با پایان ریاست جمهوری آقای خاتمی پارهای از روشنفکران لائیک … شکست اصلاح طلبان در انتخابات اخیر ریاست جمهوری را به معنای شکست پروژه روشنفکری دینی معرفی کرده و اساساً روشنفکری دینی را پروژه ای بلاموضوع اعلام میکنند که از اساس فاقد مفهوم و موضوعیت است.
عبدالکریم سروش:
حقیقت این است که این افراد انگیزههای سیاسی دارند اما این انگیزه سیاسی را از راه اندیشهای ناروا اعمال و اجرا میکنند. چرا باید روشنفکری دینی مفهوم متناقضی باشد؟ روشنفکری شاخه ای از تفکر است. مگر اینکه ما معتقد باشیم که اساساً تفکر و متفکر بودن با دیندار بودن منافات دارد. آنگاه اگر کسی چنین ادعایی کند (که علی الظاهر لـُب و حاق مدعای این مدعیان و منتقدان هم همین است، یعنی معتقدند شخص دین دار نمیتواند متفکر راستین باشد) آنگاه ما میتوانیم با او هم بحث مفهومی و هم بحث تجربی کنیم. لااقل تجربتاً میتوان نشان داد که متفکران درجه اول تاریخ جهان و نه فقط تاریخ جهان اسلام، از میان دینداران بودند. هیچ کس نمیتواند منکر متفکر بودن فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی و بزرگانی چون حافظ یا در جهان مغرب منکر متفکر بودن هگل شود که جهد بلیغی برای هم راستائی فلسفه و تفکر با پروتستانتیزم کرد.
اینها همه متفکران بزرگی بودند که اتفاقاً علائق ایمانی و دینی داشتند و البته اگر کسی منکر ایشان بمثابه متفکران راستین باشید، آنگاه ما در متفکر بودن او دچار تردید و سوال خواهیم شد.
بعضی از افراد هم گفتهاند که ما هنگام تفکر، علائق دینیمان را در میان نمیآوریم.
این هم سخنی نیست که از آن به منزله یک برهان بتوان استفاده کرد. حربه کندی است.
اولاً در مقام داوری از هیچ علاقه ای نباید سخن گفت. در روایات از پیامبر اسلام آمده است که سه چیز موجب نجات آدمی است که یکی از آنها این است که انسان در مقام داوری از حُب و بُغض ها پرهیز کند. هر تعلق خاطری خواه تعلق خاطر دینی خواه دیگر تعلقات و یا عشق به هر چیز و کسی که شما را در مقام داوری کور و کر کند، باید کنار گذاشت. این اختصاص به دین هم ندارد. وقتی پای عشق یا حب و بغضی در میان است، البته که داوری ها تیره میشود. بعلاوه وقتی چیزی نامربوط است البته که باید آن را کنار گذاشت.
بنده در مقام داوری فلسفی نباید معلومات شیمی خود را در میان آورم همچنانکه وقتی کسی در باب حرکت زمین، یا در باب وجود و ماهیت سخن میگوید تعلقات دینی او یا هر تعلق دیگر نباید به میان آید. نکته سومی هم که میخواهم اضافه کنم این است که اساساً تفکر امر فردی نبوده بلکه امری جمعی است. همچنانکه معرفت امری جمعی و جاری است. نمیتوان به کسی گفت چون متدین و دین دار است نمیتواند فکر کند یا حرف بزند. شخص دیندار مانند شخص غیر دین دار و سکولار است. سخن اش را با جمع در میان میگذارد. جمع هم سخن و نقدشان را در میان میگذارند و برآیند این حرکت جمعی است که معرفت نامیده میشود.
فکری که گوشه نشینی کند، تفکر و معرفت خوانده نمیشود. معرفت شناسی جدید به ما میگوید معرفت امری جمعی و جاری است. مفهوم نقد هم همین است. شما سخن تان را در میان میگذارید و دیگران آن را نقد میکنند. همین حضور دیگران شرط حصول معرفت است. لذا این بحث که شما دین دارید یا ندارید یا اهل فلان فرقه هستید یا نیستید، اساساً سوال بی ربطی است. شما باید به محصول سخن نظر کنید. آن هم به برآیند جمعی سخنان که با رقابت متفکران و با نقادی متفکران همراه شده باشد. روشنفکری دینی سخن اش را همراه با اعتقاد و ایمان دینی و دلیل به جامعه متفکران عرضه میکند. از نقد هم استقبال میکند و مجموع و برآیند این ها مبدل به معرفت میشود. ما به هیچ وجه نمیتوانیم کسی که دین دار است را از فکر کردن و حرف زدن باز داریم. این شیوه حذفی که پاره ای از سکولارها در پیش گرفتهاند، شیوه فوق العاده غیر دموکراتیک، غیر معرفتی و ضد معرفتی و بسیار زیان بار است و برای موقعیت کنونی ما نه تنها به هیچ کاری نمیآید بلکه لطمات فرهنگی- معرفتی بسیار هم به ما خواهد زد.
روشنفکران دینی چه رنج ها بردهاند تا همگان حرف بزنند و حالا که به حرف آمدهاند اول کاری که میکنند حذف دینداران است.
در آب و رنگ رخسارش، چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشاش دست داد، اول رقم بر جان سپاران زد
پ. ن. مصاحبهی علی اصغر سید آبادی با بابک احمدی: مکالمهی کارساز فرهنگی در فضایی دموکراتیک
[دين] | کلیدواژهها: