«تفسیر به رأی»: کدام رأی؟
بگذارید دو نکته را برای طرح مسأله پیش بکشم و بعد دو کلمهای هم بیفزایم. نخست اینکه ما مسلمانها عموماً وقتی با احادیث برخورد میکنیم، برخوردی انفعالی داریم و انگار به سادگی باید هر حدیثی را بی چون و چرا بپذیریم، بدون اینکه مثقال ذرهای در اصالت آن شک کنیم. پس مسألهی اول این است: اصالت و سندیت این حدیث چه اندازه است؟ من فکر میکنم بعضی – یا شاید بشود گفت بسیاری – از احادیث و روایاتی که هویت و مرزهای فکری مذاهب و مکاتب کلامی مختلف را تعریف کردهاند و تا به امروز هم وجود دارند، به اقتضای زمان پدید آمدهاند. کوتاه کلام اینکه برای حفظ انسجام یا بقای آن مکتب کلامی عجیب نبوده است که علمای آن مکتب به حدیثی توسل جویند. این یعنی تعطیل کردن استدلال عقلانی. (این حدیث البته نمونهای کوچک است؛ دهها حدیث هست که پیامدهای معرفتی و اجتماعی بسیار گستردهتری دارند).
نکتهی دوم اما این است: تفسیر خالص، تفسیر بری از دخالتهای رأی بشری اصلاً آیا میسر است؟ گمان میکنم پاسخ به روشنی منفی است. شاید پنجاه سال پیش، صد سال پیش و پیشتر از آن در تاریخ اسلام میشد چنین ادعایی را کرد (دقت کنید که من در اینجا فرض میکنم که این حدیث در قرون بعدی تاریخ اسلام «وضع» شده است). اما امروزه با رشد دانش تاریخی و معرفت ما از فرهنگ دینی و اندیشهی فلسفی میتوان با جسارت بیشتری گفت که تفسیر علمی است بشری. یعنی ما متن مقدس را در ظرف اندیشه و پیشفرضهای خودمان میفهمیم. این سخن را البته سروش در تئوری قبض و بسط به شیوایی بیان کرده است. اما کدام رأی است که رأی خالص و راستین باشد؟ در این تزاحم و تضاد آراء واقعاً خیلی جسارت و تبختر میخواهد که کسی مدعی شود تفسیر من از قرآن همانا تنها تفسیر راستین از دین است! هر چه باشد دیگر پیامبری در میان ما نیست که حجت نهایی باشد و رأیاش مقبول همهی مسلمانان. تاریخ و شواهد بر جای مانده هم تنها تا جایی به مدد ما خواهند آمد.
یکی از کارهایی که اندیشمندان دینی ما میتوانند در روزگار معاصر بکنند این است که شروع به تصفیه یا حداقل ارایهی ملاک و مناطی معتبرتر برای سنجش احادیث سره از ناسره کنند. و معیار تشخیص حدیث سره را از ناسره، عقل میتوان قرار داد، عقل سلیم. در مورد فوق الذکر، فکر میکنم عقل سلیم به روشنی میگوید که هیچ انسانی خالی از پیشفرضهای ذهنی نیست و به طریق اولی، هیچ مفسری نمیتواند مانع دخالت مشرب فکریاش شود. اگر قرار بود آن حدیث بالا درست باشد (و جعل و تحریفی در کار نباشد)، اگر نه همهی مفسران که اکثریتِ آنها دوزخی بودند. این دوزخ فرستادنها از خدای عالم و رسول رحمت بعید است. گمان نکنم خدا و رسولاش این اندازه منتظر مچگیری از مؤمنین و علمای امت بوده باشند. پس معیاری تازه باید تا هر تفسیر بدون قاعدهای که سرشار از تناقضهای درونی است در منظومهی فکری ما رسوخ نکند.
[دين] | کلیدواژهها:
دکتر سروش در وستمینستر
فعلاً همین را داشته باشید تا بعد. روز بسیار خستهکننده و پر هیجانی بود. از ۹:۳۰ صبح تا شش بعد از ظهر، کار امروز ما دکتر سروش بود! شرحاش را به زودی مینویسم.
[دين] | کلیدواژهها:
تفاوت علی با بقیه چیست؟
[دين] | کلیدواژهها:
فرافکنیهای مسیحیت و تعصبات کور
[دربارهی پاپ بنديکت, دين] | کلیدواژهها:
بخشی از مشکل یا بخشی از راه حل؟
پس بیاید «واقعیت»ها را یک بار فهرست کنیم و از این زاویه به آنها نگاه کنیم که در دنیای پر تنش و سراسر بحرانِ فعلی که صدها عامل در پدید آمدن آن دخیل هستند، کدام طرفها مشکلساز بودهاند و چه کسانی در پی حل مشکل:
۱. بدون هیچ شکی سخنان نسنجیدهی پاپ در درجهی نخست آتش اختلاف را شعلهور کرده است. مدعای اصلی پاپ این است که میخواهد گفتوگو کند و در پی این است که بگوید خشونت با دین و معنویت تضاد دارد که البته نیت بسیار نیکویی است و فوقالعاده در خور احترام. اما سخنان نخست و رفتار بعدی پاپ حکایت از این نیت نمیکند. پاپ به هر دلیلی در رسیدن به این مقصودش شدیداً ناکام مانده و عملاً خود را گرفتار معضلی بزرگ کرده است که عقلا را به انتقاد واداشته است. یعنی پاپ به جای اینکه بخشی از راهحل باشد، خودش تبدیل به مشکلی بزرگ شده است.
۲. گروهِ بزرگتر دیگر، عموم مسلمانانی بودند که واکنشهای خشمآلود و عصبی نشان دادند و به جای گفتوگو خط و نشان کشیدند و دست به خشونت زدند. چنانکه در اولین نوشتهام در این زمینه گفته بودم، اینها عینیت سخنان پاپ بودند و خود بخش بزرگتری از مشکل. انگلیسیها تعبیری دارند که نمیدانم معادل دقیقاش چیست. اما تعبیر این است: self-fulfilling prophecy یعنی شما یک پیشبینی میکنید که خودش باعث تحقق خودش میشود. شما میآید یک عده آدم را – که خودشان حداقل تصور دیگری از خودشان دارند – اهل خشونت و شرارت مینامید و با تحریک آنها عملاً هم خشونت درست میشود و هم آنها دقیقاً همان کسانی میشوند که شما توصیف کرده بودید. این شیوه، شیوهی اهل جدل است و مبنای عقلانی محکمی ندارد، اما بدون شک برای سیاستبازان و رندانِ اهل سفسطه شیوهی بسیار کارآمد و حربهای مؤثر برای فروکوفتن حریف است. به هر تقدیر، این دسته از مسلمانان هم بخشی از مشکل هستند و البته هم باید نقد شوند و هم باید به قاطعیت رفتارشان را محکوم کرد و از آنها برائت جست.
۳. گروه دیگری که واقعاً خودم نمیدانم بخشی از راهحل هستند یا بخشی از مشکل، کسانی هستند که سعی میکنند در میانهی غوغا سکوت نکنند و حقیقت را هم صرفنظر از اینکه چه کسی میگوید دنبال کنند و خللهای عقلی یک استدلال را نشان بدهند ولو برای نشان دادن این خللها ناچار به پرداخت هزینه باشند. خود تلاش کردم در چند نوشتهی اخیر راه میانه را بروم. از همان آغاز هم سخنان پاپ را مردود میدانستم و دردسر آفرین و هم رفتار مسلمانان افراطی را. باور من این بود که هر دو باید نقد شوند. اما ما همیشه فراموش میکنیم که دردسر را چه کسی شروع کرده است؟ آنکه اولین چوب را بلند میکند، همیشه مسئولیت سنگینتری دارد. گمان نکنیم که چون در روزگار ما، عمدهی مسلمانان به خاطر خشونتورزی عدهای بدنام شدهاند، رفتار پاپ درست است و بخشی از «انتقاد». شاید امروز چنین باشد، اما دویست سال پیش هم وضع همین بود؟ پانصد سال پیش چطور؟ اینجاست که تاریخ به یاری ما میآید تا بعضی از مدعیات را از فاصلهای دورتر ببینیم: چه آن مدعیات از آن پاپ باشند یا مسلمانان افراطی یا کسانی که به هیچ یک از طرفها دلبستگی ندارند.
۴. یک دستهی دیگر هم هستند که بدون هیچ تردیدی از دیدِ من بخشی از مشکل هستند و نه تنها راهحلی برای آسایش و صلح میان آدمیان – و به خصوص ادیان – عرضه نمیکنند، بلکه به طیب خاطر میگویند بگذارید کاری کنیم که دینداران خود به دست خود نابود شوند! این دسته عملاً آتشبیار معرکه میشوند. از طرفی، مسلمانان برای آنها میشوند مظهر خشونت و شرارت – و البته برای آنها اسلام هیچ معنای دیگری ندارد جز حاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی ایران – و از طرف دیگر، پاپ هم تا جایی که مسلمانان را محکوم کند و باعث رنجش و آزار آنها شود خوب است. به محض اینکه پاپ رابطهاش با مسلمانان صلحآمیز شود و از در گفتوگو و مسالمت در آید، این عدهی قلیل نه تنها مسلمانان بلکه پاپ را هم محکوم خواهند کرد و او را همدست شرارت خواهند شمرد.
با تقسیمبندی بالا، که فکر میکنم تا حدودی مقرون به واقعیت باشد و در آن احتمالاً اغراق زیادی نیست، یک چیز مسلم است و آن این است که اگر کسی متدین باشد و حتی به قرائتی انسانی از دین باور داشته باشد و به آن هم صادقانه و با اخلاص عمل کرده باشد و سراسر زندگیاش گواه روشن صلح و صفا و معنویت باشد، باز هم برای گروه اول و دوم و چهارم، مطرود خواهد بود. گروه اول، یعنی غیرمسلمانانی که منتقدِ دین اسلام هستند و تیغ نقدشان برای ادیان دیگر تیز نیست، البته که این گروه صلحطلب را به چیزی نمیانگارند و برایشان مهم نیست که گفتوگو با این گروه میتواند باعث زدودن خشونت و گسترش صلح شود. گروه دوم، این دسته را سست عنصر یا بیغیرت تلقی میکنند و فکر میکنند حمیتِ دفاع از دینشان را ندارند. گروه چهارم هم فکر میکنند این دسته فرق زیادی با همان گروه دوم ندارند! حال میبینید دفاع از باور دینی چقدر پر هزینه است؟
به قول حافظ:
فراز و شیب بیابان عشق پر ز بلاست
کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد
یا به قول سایهی نازنین:
به سینه سر محبت نهان کنید که باز
هزار تیر بلا در کمین احباب است
اما یک چیز مسلم است و آن این است که اگر این گروه که از همه سو دارند ملامت میشنوند، سکوت کنند و عملاً زیرزمینی بشوند و دست به تقیه بزنند، هم برای دینداران و هم برای غیرمتدینین، هزینهای کلان خواهد داشت و نه تنها مشکل خشونت حل نخواهد شد، بلکه خشونت و شرارت مضاعف میشود و آن باورهای «فاشیستی» و «ایدئولوژیک» اگر نه در جامهی دین، قطعاً در کسوتی دیگر بلای جان آدمیت خواهند شد:
در آن شبهای طوفانی که عالم زیر و رو میشد
نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
ز خوبی، آبِ پاکی ریختم بر دست بدخواهان
دلی در آتش افکندم، سیاووشی بر آوردم
اما روزی خواهد رسید که بگوییم:
بر آر ای بذر پنهانی، سر از خواب زمستانی
که از هر ذرهی دل، آفتابی بر تو گستردم
پس بیایید همه صادقانه از خود بپرسیم که آیا ما بخشی از راه حل هستیم یا قسمتی از مشکل؟ پاسخ به این سئوال زیاد سخت نیست اگر با خودمان روراست باشیم.
پ.ن. این هم یک نوشتهی مرتبط از عنکبوت: محکوم کردن قتل این قدر سخت است؟
و البته این نوشتهی طولانی او هم بسیار خواندنی است (بعضی نقدهای حاشیهای که به آن دارم به کنار).
این نوشتههای مکتوب مهاجرانی را هم در این راستا بخوانید بد نیست:
در کلیسا به دلبری ترسا (۱)
در کلیسا به دلبری ترسا (۲)
در کلیسا به دلبری ترسا (۳)
در کلیسا به دلبری ترسا (۴)
در کلیسا به دلبری ترسا (۵)
این مقالهی کارن آرمسترانگ را هم در گاردین بخوانید: «دیگر نمیتوانیم این تعصبهای کهن را دربارهی اسلام داشته باشیم».
[دربارهی پاپ بنديکت, دين] | کلیدواژهها:
وقتی اسد داغ میکند، بیلی شلوغ میکند!
خیلی خلاصه بگویم. اسد ماجرا را خیلی شلوغ کرده است و چوبی بلند کرده است و همه را از یک کنار با همان چوب زده است. فرض کنید من اصلاً مسلمان نبودم و آن حرفها را دربارهی پاپ زده بودم. آیا باز هم حرفهای اسد منطقی بود؟ سئوال این است که آیا ممکن است آدم مسلمان نباشد و باز هم همان ایرادها را را از پاپ بگیرد؟ بله ممکن است. میگویید نه؟ بفرمایید تلویزیون بیبیسی را نگاه کنید و آدمهای مسیحی (پروتستان البته) و غیرمسلمانی را ببینید که دقیقاً همین ایرادهایی را که من به پاپ میگیرم از او میگیرند. میگویید چرا میگویم پاپ «وقاحت» به خرج داده؟ خوب. شاید اندکی تند رفته باشم. الآن که فکر میکنم، میبینم اگر پاپ آن سخنان را گفته است – هر چقدر هم زشت باشد – من اگر مثل او سخن بگویم از او بدترم. ولی نکته اینجاست: پاپ خودش سخنانی را گفته است و حاضر نیست به خاطر آنها عذرخواهی کند. میگوید به خاطر اینکه شماها حرف مرا بد فهمیدید من معذرت میخواهم. مثل این است که من به شما فحش بدهم، فحش ناموسی هم بدهم، بعد بگویم معذرت میخواهم که شما حرف مرا بد فهمیدید! مقصودم شما نبودید! پاپ حتی یک بار در تمام عذرخواهیهایاش نگفته است که آنچه من دربارهی محمد بن عبدالله نقل کردهام ایراد دارد، دقیق نیست یا مثلاً این حرف است که باعث رنجش مسلمانان شده است. پاپ حاضر نیست از این حرف کوتاه بیاید. شاید همین امروز و فردا البته بگوید این هم اشتباه بوده است.
حالا بحث کجاست؟ بحث بر سر این است که من دارم به «منطق» حرفهای پاپ ایراد میگیرم (گرفتم اصلاً من لاییک باشم یا مسلمان دو آتشه). اسد جان! تو اگر نقد میکنی (یا حتی داغ میکنی)، بیا و به منطق حرف من خدشه وارد کن، نه اینکه بحث را از بیخ چپو کنی و کافه را شلوغ کنی. چرا آخر این همه روانکاوی؟ چه ضرورتی دارد برای اینکه من اصالت و سلامت استدلال و منطقام را نشان بدهم، حتماً حکومت جمهوری اسلامی را هم محکوم کنم تا حرفام درست باشد؟ مثل این است که شما بیایید به یک نفر فیزیکدان بگویید تو اگر مثلاً میخواهی فلان قانون نیوتن یا گالیله را ثابت کرده باشی و ما اینها را بپذیریم، باید اول به تمام دستگاه کلیسای واتیکان پدرسوخته و همهی پاپها فحش بدهی و همهشان را محکوم کنی، تا ما بپذیریم که حرف گالیله و کپرنیک و نیوتن درست است! اسد جان! تو را به خدا خودت چند بار دیگر نوشتهات را بخوان!
من از مسلمان بودنام شرمسار نیستم. حتی اگر به خاطر نفس مسلمانیام – و نه حتی ایراد عقلی – بر پاپ خرده گرفته بودم، باز هم جای شرمی نداشت. تو که به این سادگی مرا متهم میکنی، حتماً بایگانی وبلاگ مرا خواندهای. حتماً مواضع دینی مرا میدانی. حتماً گفتوگوهای مرا با استشهادیون دیدهای. حتماً میدانی که چه اندازه از خشونت به نام دین بیزارم و عمیقاً بر این اعتقادم که تروریزم، حاصل به گروگان رفتن «ظاهر شریعت» در دست ظاهریانی است که با روح دین بیگانهاند و هزار و یک بیماری روحی و روانی دارند. اما حتماً این را هم میدانی که من قبول ندارم که از دین اسلام – یا اصولاً هر دینی – شرارت و پلیدی میزاید. اگر اینها را نوشتهای که من نه حرف پاپ، بلکه حتی حرف آن امپراتور بیزانسی را به طیب خاطر و بدون اعتراض بپذیرم و بگویم ببخشید که ما نسل اندر نسل اهل خشونت بودیم و فقط شما گل و بلبل آفرینشاید و هرگز دستتان به خون هیچ کس آلوده نشده است، من شرمندهام. من هرگز زیر بار چنین حماقتی نمیروم. اگر فردا مثلاً «طلبههای قم» بگویند آدم کشتن بد است، شما فقط برای اینکه با آنها مخالفت کرده باشید، میروید آدم میکشید؟!
چرا میگویم پاپ از معنویت و پیام مسیح دور میشود؟ به خاطر اینکه کار پاپ با اخلاقی که مسیح تعلیم میدهد سازگاری ندارد. من این را فقط به پاپ نمیگویم. هر کسی که به نام اسلام، به نام پیامبر دست به خشونت و قتل بزند و حکم تکفیر و ارتداد خلق الله را صادر کند، با روح تعالیم محمد هم بیگانه است. چه آن آدم پاپ باشد یا هر رهبر دینی در هر نقطهی دیگری از دنیا. فراموش نکنیم که از دید یک مسلمان، آخرین کسی که تمام سخن و عملاش سند و حجت بود، محمد بود. پیامبر اسلام هزار و چهار صد سال است که در میان ما زندگی نمیکند. پس هیچ کس از انتقاد مصونیت ندارد، هیچ کس. «یقهی پاپهای مسلمان» را هم زیاد گرفتهایم و هزینهها هم برای آن دادهایم. نه تنها امروز و در این قرن حاضر. خاطرت نمیآید اسد جان؟ نکند یادت رفته است و تاریخ نمیخوانی؟ فکر میکنی حلاج و سهروردی و عین القضات همدانی و حسنک وزیر و ملا صدرای شیرازی و ابن سینا، چرا مطرود بودند یا بر سر دار رفتند یا سوزانده شدند؟ چون «یقهی همین پاپهای مسلمان» را گرفته بودند. نه برادر جان! قضیه به آن شلوغی که شما و رسانهها تصویر میکنید نیست. خلاصهی حرف من این است: بله، تمام آن خشونتها به نام دین اسلام محکوم است و بدون هیچ شکی باید آنها را تقبیح کرد و میکنیم. اما، رسانههای ما متعادل و عادلانه نیستند. این خشونتها از ذات دین نیست. این خشونتها از «انسان» صادر میشوند. مگر کمونیستهای مرحوم، مگر استالین پدر آمرزیده، مسلمان بودند با آن همه آدمکشی؟ مگر هیتلر مسلمان بود؟ مگر موسولینی مسلمان بود؟ مگر میلوشویچ مسلمان بود؟ مگر پینوشه مسلمان بود؟ (خوب است خودت هم در نوشتهات همین مثالها را آوردهای). آری، بین آدمکشها مسلمان هم هست. اما به اعتبار انسان بودنشان است، نه به اعتبار ذاتِ باور دینی. با نهایت شرمندگی من شدیداً با شما مخالفم در این زمینه و هزار و یک توضیح و استدلال تاریخی و کلامی هم میتوان برای اینها اقامه کرد. دین من این است و به همین دین هم عمل میکنم تا زنده هستم:
بکنم آنچه بدانم که در او خیر است
نکنم آنچه بدانم که نمیدانم
حق هر کس به کمآزاری بگزارم
که مسلمانی این است و مسلمان
مطالب مرتبط: این هم مقالهای محققانه از خسرو ناقد در این زمینه: «دیدگاههای پاپ و پیشینهی تعامل و تقابل با اسلام»
پ. ن. الآن که حدود دو ساعت گذشته است، میبینم که اسد بخش نظرها را باز کرده است. پس اصلاح میکنم. نظرهای اسد باز است.
[دربارهی پاپ بنديکت, دين] | کلیدواژهها:
روشهای سست توجیه یک خطا
در برنامهی خبر تلویزیون بیبیسی، یکی از مدافعان سخنان پاپ میگفت که پاپ باید علیه خشونت موضع بگیرد. او نمیتواند کشته شدن این همه مسیحی را در نقاط مختلف جهان نادیده بگیرد. راست میگوید. اما پاپ باید علیه چه کسی موضع بگیرد؟ پاپ باید چه کسی را نقد کند؟ پاپ میتواند خشونت به نام دین را محکوم کند (و این شامل همهی ادیان میشود نه اسلام). پاپ چنانکه میتواند خشونت به نام دین و سوء برداشت از روح پیام دینی را محکوم میکند، اگر اهل انصاف باشد و واقعاً صلحطلب و خشونتستیز، نگاهی هم به گذشتهی مسیحیت و پیشینیانِ خودش هم میاندازد و رفتار بعضی از پاپهای متحجر پیش از خودش را هم محکوم میکند. اما میدانیم که پاپ هرگز چنین نخواهد کرد. نهاد رهبری دینی واتیکان چنین قواعد و چنین آدابی ندارد. این تیغ دستهی خودش را نمیبرد! پاپ نمیخواهد بگوید آگاهانه و به قصد سخنانی را نقل کرده است که شخص پیامبر اسلام را نفی کند و به دنبالِ آن پیام اسلام را. درست است. وقتی نفسِ اسلام را، تمام پیام اسلام را، پیامبر اسلام را رد کنی و اهل خشونت معرفی کنی، طبیعی است که اقلیت بدکاری که همه را بدنام کردهاند، رد میشوند. اما هدف پاپ تقبیح خشونت اقلیتی تروریست نبوده است. او خواسته از این بهانه استفاده کند و بغضاش را نسبت به اسلام نشان دهد.
من نمیتوانم باور کنم که پاپ اهل معنویت باشد، به پیام «مسیح»، چنان که خود مسیحیان میگویند باور داشته باشد و چهرهای هولناک از «محمد» ترسیم کند. غریبتر اینکه پاپ با وقاحت بر حرف خویش پا میفشارد و به قلب سخنان خودش اشاره نمیکند. هیچ کس مسئول سوء تعبیری سطحی از سخناناش نیست. اما وقتی جوری سخن گفتی که از صد نفر، نود و نه نفر یک معنای واحد از آن فهمیدند و رسماً برای جهان مسیحیت – ولو به مثل و با نقل قول – «تمام جهان اسلام» را مظهر و عینیت خشونت و شرارت شمردی، دیگر بحث «سوء تعبیر» در میان نیست. پاپ در جهان پانصد سال پیش زندگی نمیکند. سخناناش فقط به گوش چهار نفر کاتولیک نمیرسد. پاپ ذهن و باورش در قرنهای ماضی منجمد شده است و گویی هزاران سال است که خواب بوده است، خواب اصحاب کهف. این جهان در نیم قرن گذشته، هزار و یک تحول را از سر گذرانده است. «جهانی شدن» تبعات زیادی داشته است و یکی از تبعاتاش حضور پر رنگ پیروان تمامی ادیان در سراسر جهان است. پاپ بیرون از خود کس دیگری را نمیبیند.
هیچ کس توجیهگر خشونت و تروریسم نیست. مخصوصاً من یکی خشونت به نام دین را نمیپذیرم، تحت هر بهانهای. اما بسیار تفاوت است میان نفی خشونت و حمله بردن به پیامآور آن دین (پاپ واقعاً چه اندازه تاریخ و فرهنگ و عقاید اسلام را میشناسد؟). پاپ قصد گفتوگو با مسلمانان را ندارد. او رسماً پنجرههای گفتوگو را بسته است. این کوچکترین نشانه است از اینکه پیشوای مسیحیان کاتولیک «عقل» را معزول کرده است و با احساس و عاطفه و باور متعصبانهی کاتولیکاش دارد زندگی میکند.
بحثهای رسانهای در غرب هنوز ادامه دارد و حداقل در رسانههای انگلیس، بیشتر مردم مخالف سخنان او هستند. تنها کسانی که دارند مأیوسانه دست و پا میزنند و هیچ موضع محکمی برای دفاع از سخنان نیندیشیدهی پاپ ندارد، پیروان بینوای او هستند که باید پاسخگوی بیتدبیری و بیخردی رهبرشان باشند. من داغ ننگ بر پاپ نمیزنم. پاپ انسان است. خطا میکند. باید به خطایاش اذعان کند و مقیاس خطای خود را هم در نظر بگیرد. پاپ یک عذرخواهی جدی و صمیمانه به مسلمانان بدهکار است و دریغ که دارد وقتکشی میکند و میخواهد با رندی قضیه را ماستمالی کند و بگوید حرف مهمی نزده است! شاید عدهای از روشنفکران زیاد سخن پاپ را به چیزی نینگارند (کی شود خورشید از پف منطمس؟!)، اما مسلماً مسلمانان عامی (عامی در هر دینی هست)، به این سادگی با قضیه برخورد نمیکنند. آموزش دادن عوام (یهودی، مسیحی یا مسلمان) و بالا بردن سطح رواداری آنها کار سادهای نیست. اما دوراندیشی و تدبیر و دپیلماسی برای رهبران، آن هم برای یکی در حد و اندازهی پاپ، فرض واجب است. بحث فقط بر سر نوع باور دینی نیست، بحث بر سر دپیلماسی است. بحث بر سر نحوهی بیان است. پاپ باورش را به زشتترین و ضعیفترین شکل ممکن بیان کرده است. پاپ سخناش باید معطوف به نتیجه باشد. پاپ لاجرم سخنی میخواسته بگوید که صلح و آرامش را بیشتر کند و رنج بشر را کاهش دهد. وقتی سخناش باعث از میان رفتن صلح میشود و به خشونت دامن میزند، این چه نوع دعوت به صلح و نفی خشونت است؟
پ. ن. چشم. متن کامل سخنان پاپ را هم جایی نقل میکنم و خلل به اصطلاح «استدلال» مخللاش را نشان میدهم. بگذارید از مصیبتهای بعد از اسبابکشی خلاص شویم.
پ. پ. ن. از بازتاب: پاپ چه گفته بود؟
ژاک شیراک هم بدون اینکه مستقیماً از پاپ انتقاد کند، گفته است باید در استفاده از زبان دیپلماتیکتر رفتار کرد و از ایجاد تنشهای مذهبی پرهیز کرد. فرق است میان اسلام به عنوان یک دین در خور احترام و اسلامگرایان افراطی که از دین به عنوان ابزار سیاسی استفاده میکنند. کاش پاپ کمی سیاستمدارتر بود!
[دربارهی پاپ بنديکت, دين] | کلیدواژهها:
سخنان پاپ: تیغی دو لب
اما دو مسأله در اینجا مطرح است: نخست نفس رفتار و گفتار پاپ است. سخنان پاپ بدون تردید نشان از نگاه منفی و بلکه نگاه متعصبانه و حتی خصمانهی او نسبت به مسلمانان دارد. بیانیهی واتیکان تنها توجیه و لاپوشانی ماجراست. واتیکان و پاپ رسماً از عذرخواهی پرهیز دارند. پاپ حرفی زده است که حاضر نیست بگوید نادقیق بوده است و کلیگویی کرده است و سرنوشت یک میلیارد مسلمان جهان امروز را با گفتوگوی یک امپراتور مسیحی بیزانسی و یک مسافر ایرانی تصویر کرده است. تناقض شگرف را میبینید؟ بگذارید از زاویهی دیگری به ماجرا نگاه کنیم. فرض کنید یک رهبر مسلمان – عام سخن میگویم و این رهبر میتواند روشنفکر باشد یا متعصب – مثال مشابهی دربارهی مسیحیت و واتیکان بزند. میتوان به طور عینی مثالهای بیشماری از تاریخ واتیکان و پاپهای متحجر ضد فرهنگ و علم و هنر آنها آورد. گالیله و جوردانو برونو مثالهای بارز مواضع کلیسا هستند. بگذارید برای لحظاتی هم که شده مقایسهی تاریخ این دین یا آن دین را کنار بگذارید و عیناً ببینیم واکنش واتیکان دربارهی تقبیح «پاپ»هایاش چه خواهد بود؟ (کاری نداریم که پاپ مستقیماً پیامبر اسلام را هدف قرار داده است). مقیاس و میزان خشونتهای مرتکب شده به نام دین را اگر در ادیان مختلف مقایسه کنیم، هیچ دینی از این خشونتها و تفسیرهای تندروانه در امان نبوده است. پس باید آشکارا به پاپ گفت که «آن را که خانه نئین است، بازی نه این است!» پاپ علاوه بر اینکه رهبری دینی است، رهبر سیاسی واتیکان نیز هست. چنین سخنان سست، سطحی و شتابزدهای نه در شأن یک رهبر سیاسی است و نه در شأن یک رهبر دینی. پاپ سعی کرده است با هوشمندی از زبان کس دیگری سخنانی را نقل کند و مسلمانان و پیامبر اسلام را محکوم کرده یا به تمسخر بگیرد. متأسفانه این ترفند، ترفند بسیار کودکانه و دور از عقلی است. انسان خردمند، هر سخنی را نقل نمیکند. حق آن بود که اگر پاپ سخنی را نقل میکند، عالمانه نقل کند و محققانه نقد کند. این تیغ گلوی خود پاپ را هم میبرد.
اما مسألهی اساسیتر واکنش مسلمانان است. اگر افراطیون مسلمان، همان خطای پیشین را که دربارهی کاریکاتورهای دانمارکی مرتکب شدند، تکرار کنند، تنها خود را در موضع ضعف و ملامت قرار دادهاند. شاید اگر رفتار اقلیتی دور از عقل یا خشونتآمیز باشد، به نفس یک پیام یا اندیشه ربطی نداشته باشد. اما واقعیت این است که:
چو از قومی یکی بیدانشی کرد
نه که را منزلت ماند، نه مه را
ندیدستی که گاوی در علفزار
بیالاید همه گاوانِ ده را؟
این بیدانشی، از پاپ سر زده است و آبروی عقلانی و سیاسی پاپ را به باد داده است. واتیکان هم موضع سیاسی گرفته است و حاضر نشده است اعتراف به خطا کند. بیدانشی دیگر را مسلمانان نباید مرتکب شوند. تا اینجا بیشتر رهبران جهان اسلام، واکنششان از سر آزردگی خاطر بوده است و اعتراض خود را «بیان» کردهاند. هنوز عملی ندیدهایم که حکایت از «بیدانشی» کند. امیدوارم عقلا و زعما، آن اندازه حزم و دوراندیشی داشته باشند که برای اقلیت هم عزت و کرامتی بخرند و نشان بدهند که مسلمانان هر چند تحت فشار هستند، هر چند ظلم و جفا بر آنها میرود، هر چند شدیدترین حملات به جان، مال، ناموس، تمامیت ارضی و غرورشان میشود، باز هم میتوانند جاهایی نجابت به خرج بدهند و مدعی را به شیوهای احسن شرمزده کنند.
سیاستمداران و مخصوصاً سیاستمداران متکلم گاهی اوقات میتوانند با یک جمله عالمی را ویران کنند. نمونههای این اتفاقات تلخ و سیاه را در تاریخ گذشتهی بشریت، در هر دینی و در هر نقطهای از جهان داشتهایم. دعوت به خرد و خویشتنداری، نخستین دعوتی است که همهی عالمان ما باید بر منابر دینی و سیاسی داشته باشند. اما میدانم که صدای من، بسا اوقات صدایی است که ناشنیده میماند. از آن سو، صدای جمعیتی چند صد نفره، باور و رفتار یک میلیارد مسلمان را که آرام زندگی میکنند تحتالشعاع قرار میدهد. با تمام اینها، باور کنید که سخنان پاپ، رهبر کاتولیکهای جهان، عزت، اعتبار، هویت و باور تمام جهان مسیحیت کاتولیک را تحتالشعاع قرار داده است. بازندهی این میدان، پیش از هر رخداد منفی یا مثبتی، جهان مسیحیت و غرب است. فرق بسیار است میان لغزش و خطای یک مسلمان عامی و بیسواد و تندرو و خطای یک رهبر که تمام هویت دینی و سیاسی پیرواناش حول او تعریف میشود.
این هم لینک متن سخنرانی پاپ در وبسایت رسمی واتیکان: سخنرانی در دانشگاه رگنزبورگ
[دربارهی پاپ بنديکت, دين] | کلیدواژهها:
از قابیل تبرا بجوییم
هنوز دارم فکر میکنم به آن ایمیل محمد مسیح مهدوی دربارهی استشهادی بودن. فکر میکردم چه بنویسم که هم پخته باشد و هم به زبان محمد مسیح نوجوان سخن بگوید. دیدم که نیک آهنگ و مهدی خلجی زودتر از من به ندای او پاسخ دادهاند. مدتی میاندیشیدم که اصلاً چرا باید این بحث نوجوانان را جدی گرفت. اما بیشتر که میاندیشی، میبینی یکی از سرچشمههای مهم خشونت و درگیری، همین مسکوت نهادن و اعتنا نکردن به این حرفهاست به بهانهی این که جدی نیستند. اگر یکایک ما مدتها پیش، سالها پیش، نوشتن در تقبیح خشونت و سرزنش قتل به نام اندیشه – چه اندیشهی دینی، چه اندیشهی غیر دینی – را جدی گرفته بودیم، شاید دامنهی خشونت آن اندازه گسترده نمیشد که امروز با کشته شدن دیوانهی انسانستیزی چون زرقاوی شاد باشیم.
بگذارید پیش از این که روشنتر نظرم را بگویم، چند نکته را بیتعارف روشن کنم. نخست اینکه من از احکام دینی اسلام آگاهم و به آنها معتقد، ولو در تفسیر و نحوهی عمل به آنها با کسی اختلاف نظر داشته باشم. اما چند حاشیهی مهم بر موضوع احکام اسلامی هست. یکی اینکه در کارهای فقهی، تعیین مصداق کار حتی فقیه نیست چه برسد به مردمان عادی. در این جنبش استشهادی صراحتاً تعیین مصداق میشود که کار را از هر روحیهی دینی و فقهی تهی میکند. دیگر اینکه خوب میدانیم قاعدهی فقهی « تدرؤ الحدود بالشبهات» را. این رفتار را اگر در زمرهی «حدود» بدانیم، عمل به آنها محل اشکال و ایراد جدی است. وانگهی به کدامین فتوا؟ به کدامین ارشاد و حجیت میتوان در این روزگار (این روزگار آکنده از شبهه) حکم استشهاد صادر کرد؟ نکتهی بعد این است که اگر پای جهاد و شهادت را به میان میکشید، هزار و یک حاشیه بر آن هست. موضوعیت جهاد در روزگار ما از منظر اسلام خود جای بحث جدی دارد. اما برای نوجوانی که زمان خاتمهی جنگ ایران و عراق یا به دنیا نیامده یا طفل خردسالی بوده است، این بحثها بیشتر به قصه و افسانه شبیه است. اما این نوجوان چه اندازه جهاد با نفس را آموخته است که امروز سودای جهاد با کفر را دارد؟ اصلاً معنای کفر در زمان ما با معنای کفر در زمان پیامبر یکی است؟ وقتی علی ابن ابیطالب در جهاد به رویاش آب دهان میاندازند دست نگه میدارد که مبادا نفساش بر او مسلط شود، منِ جوان آیا آن اندازه اطمینان دارم که کاری که میکنم به وسوسهی هوای نفس نیست؟ خیلی اوقات بسی هواهای نفسانی در لباس مقدسات بر آدمی جلوه میکنند. من فکر میکنم محمد مسیح پیش از آنکه بخواهد به استشهاد اصلاً فکر کند، بهتر است راه تهذیب نفس و جهاد اصغر اکبر را برود.
جنبش استشهادی، چنان که محمد مسیح گفته است، «دفاع از خود» نیست بلکه دفاع از یک ایدئولوژی است. ما شاید بتوانیم شخصاً تصمیم بگیریم که با جانمان چه میخواهیم بکنیم (با هزار اگر و اما)، ولی نمیشود این تصمیم را به یک اندیشه و به سرنوشت هزاران انسان دیگر که با مبنای باور ما میاندیشند گره بزنیم و بدتر از همه چندان فریفته و مغرور باشیم که زیر چشمانِ خدا دست به خونِ آفریدگان او بیالاییم و خود فتوای ریختنِ خونِ آنها را صادر کنیم. دفاع از خود جایی معنا دارد که کارد زیر گلوی من باشد و من از جان خویش دفاع کنم. شاید اگر آنها که با این همه شور و هیجان از استشهادی بودن دفاع میکنند، بیشتر میخواندند و بیشتر میدانستند – مستقل و فارغ از القائات ایدئولوژیک – دیگر رضا نمیدادند که بازیچهی ایدئولوژی و قدرت باشند و جانِ خویش را ابزار پیشبرد مقاصد کسانی سازند که آنها را تنها به مثابهی پلهایی میخواهند برای رسیدن به اغراض دنیاییشان اما نیت آلودهشان در لباس اهداف مقدس پنهان است.
هستند کسانی که مخلصانه و مؤمنانه میاندیشند که کشتن را حاصلی هست. اما دیدهایم درس تاریخ را که از کشتن، کشتن میزاید و خشونت، خشونت به بار میآورد. قتل، آدمی را حریصتر میکند به قتلِ بیشتر، مگر به تیغی متوقف شود و دریغ که آنگاه کشته شده، خود را شهید مینامد – حساب این کشته را باید البته از شهدای واقعی به جدیت جدا کرد. اگر در این جنبش، آدمی ارزش دارد و جان انسانهاست که برای آن به پا خاستهایم، باید ستمی را که بر هر انسانی میرود محکوم کرد و با آن جنگید. بیگناهِ بیدفاعی که کشته میشود، چه فلسطینی باشد و چه اسراییلی، به هر کیش و آیینی که باشد، جفایی بر بشریت رفته است. چرا آنجا که یک مسلمان بیدفاع، بیگناه و مظلوم کشته میشود فریادمان به عرش میرود، اما معصومیت و بیدفاعی، بیگناهی و انسان بودن گویا برای هیچ کس جز مسلمان معنا ندارد؟ این عدول صریح از ابتداییترین تعالیم اخلاقی دین نیست؟ راستی فراموش کردهاید معاملهی رسول اکرم را با ابوسفیان مشرک؟ چند بار ابوسفیان جاناش نزد پیامبر اسلام در امان بود و نهایتاً پیامبر او را بخشید؟ من در این شیوهی کشتار نشانی از خلق محمدی نمیبینم. کاش روزی بتوانیم سیرهی پیامبر را و اخلاق دین را از چنگال ایدئولوژی برهانیم و غبارهای تعلقات قدرت را از ناصیهی ایمانِ خالصانهی مؤمنان از هر کیش و ملتی که باشند پاک کنیم. به همان اندازه که دین و آیین در اسلام ابزار جزماندیشی شده است، چه بسا بیشتر در سایر ادیان و ملتها هم همین جفا بر میراث ادیان و پیامبرانشان رفته است. من میان کشتار کورِ اسراییلیها و جنبشِ استشهادی از این دست تفاوت چندانی نمیبینم. گویی هیچ یک از دو سو، پیام صلح و سلام را باور ندارند. انگار هر دو سوی این جبهه برای بقای خود از خشونت و خونریزی و خصومت تغذیه میکنند. بیایید میراث قابیلیان را از خود طرد کنیم. بیایید قبطیان و یهوداهای مسلمان را از دردمندانی که دغدغهی بشریت دارند و صلح را به بهای خون نمیطلبند جدا کنیم. احکام قرآن و خدا را با اجتهادهای شخصی و ایدئولوژیک بدنام و سیاه نکنیم. برای محمد مسیح از قرآن میگویم که: «و لا تقف ما لیس لک به علم. ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا». در پی آنچه بدان علم نداری مرو (و مراد از علم، دانش و بصیرت عمیق است، نه علم سرسری و تقلیدی) که گوش و چشم و دل در برابر همهی اینها مسئولاند. هیچ اگر نباشد، پروای از خدا و تقوای راستین بر آدمی نهیبِ درنگ میزند.
مطالب مرتبط:
چرا جنبشی استشهادی نیستم: ۱، ۲، ۳ (نیکآهنگ)
دیالوگ دشوار؛ همسخنی با دو نوجوان استشهادی (مهدی خلجی)
[دربارهی اسراييل, دين] | کلیدواژهها: , اسراييل
تفاوت ایمانها
این روایت را چه بسا شنیده باشید که «اگر ابوذر آنچه را که در دلِ سلمان است بداند، او را کافر میخواند». این روایت را عمدهی شیعیان نقل کردهاند. اشارهی نهفته در روایت، نکتهی ظریفی را دربارهی ایمانِ دینی بر آفتاب میاندازد. سطوح ایمانها متفاوتاند به نسبت سطح دریافت معنوی و معرفتی افراد. شاید امور ایمانی از مناقشهآمیزترین مسایل عالم باشند. من باور نمیکنم که هیچ دو انسانی باشند که در یک مقولهی دینی متفقالقول باشند یا فهم واحدی از آن داشته باشند، چون آدمیان متفاوتاند و مقولات ایمانی، تکیه بر تجربه و ذوق فردی دارند، فهم ما هم از دین در گرو قابلیتِ ماست. لذا در کار دین، جستوجوی یک پاسخ سر راست و بله یا خیر را برای یک پرسش، نامعقول میدانم. چه بسا بسیار پرسشها هستند که بیش از یک پاسخ دارند. البته معنای این حرف نسبیگرایی افسار گسیخته نیست. اصول و قواعدی ناچار باید حاضر باشند. حرف من این است که وقتی به این ادراک رسیدیم که این اندازه در میزان ایمانها و مفاهیم نوسان هست، لاجرم باید اصول و قواعد را تا حد ممکن وسیعتر و با شمولی گستردهتر لحاظ کنیم. کارِ ما تنگتر کردنِ دایرهی دینورزی نباید باشد. چنان که من دین را میفهمم و آنگونه که من به دعوت رسولان الهی ایمان دارم، دین لاجرم باید آغوشی هر چه گشادهتر به روی بشریت داشته باشد. دینی که روز به روز انسانها از ربقهی طاعتِ آن خارج شوند و پیوسته جمع متحجرین و تنگنظران بر آن افزوده شوند، از دین بودنِ خویش افتاده است. آن دین انسانی و لطیف و با سعهی صدر است که وصفاش «یدخلون فی دین الله افواجا» ست. دینی که فوج فوج از آن خارج شوند، دینی است که رو به زوال و رکود و سقوط است. چنین دینی – بهتر بگویم که چنین فهمی از دین – نمیماند و اگر هم بماند سرچشمهی بسی آفات و ضررهاست. شاید بتوان به تفصیل و با متانت بیشتری در این باره استدلال و بحث دقیق کرد، اما شهوداً میگویم که به نظر من، میتوان اخلاق را چندان وسیع گرفت که تنها در ذیل پارهای از قواعد فقهی و شرعی با معنا نباشد و بتواند ورای مرزهای فقهی و تفسیرهای خشک و انعطافناپذیر از دین آدمیان را به هم نزدیکتر کند و خوی و خصلتِ انسانی را بیشتر به سمت فرزانگی سوق دهد. هر کس که ادعای راهنمایی به سوی بهشت دارد و راهِ خود را تنها راهِ بهشتی شدن میداند، یا صاحب کرامتی عظیم است یا شارلاتانی طراز اول! نباید به مردم بگوییم که اگر چنین کردید به بهشت میروید. من اگر بودم میگفتم اگر چنین نکنید چه بسا که از دوزخ برهید. اصلاً چه جای این؟ نه به بهشتاش باید اندیشید و نه به دوزخ. من شاید بایسته بود بگویم که اگر نیکوتر باشید برای خود و همسایهتان در همین زمین بهشتی میسازید و خود و اطرافیانتان از دوزخِ خلقِ تنگ و خصال نامحمود میرهید:
مباش در پیِ آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست!
[دين] | کلیدواژهها: