ارمغان منزل چهل و یکم

شاید اغراق نباشد اگر بگویم کمابیش بیست سال است که درگیر «مجلس مکتوب» شهرستانیام. بیش از یک سال پیش، کار تصحیح تازهای از متن فارسی رسالهی شهرستانی (صاحب ملل و نحل) و ترجمهی انگلیسی منقحی از آن را آغاز کردم. دو هفته پیش اولین نسخهی پیشنویس کار تمام شد. امروز، راضی شدم که دیگر در مقدمهی انگلیسی و ترجمهی متن فارسی تصرفی نکنم. ماههای اخیر شاید پرفشارترین و سنگینترین ماههای کاری این سال بود. یکی دو هفتهی اخیر وسواس پاکیزه کردن کار و صیقل دادن آن فشار را مضاعف میکرد. امروز نسخهی کاری را تحویل دادم تا آرامآرام به دست نشر سپرده شود.
مختصر توضیحی بدهم که این کتاب تازه چیست و اهمیتاش از چه روست. استاد جلالی نائینی پیش از این سه بار این متن را چاپ کرده بود. چاپ نخست آن در سال ۱۳۲۱ شمسی منتشر شد و چاپ بعدی آن بر اساس همان تصحیح به ضمیمهی ترجمهی افضل الدین صدر ترکه اصفهانی از ملل و نحل شهرستانی به شکلی خالی از نقطهگذاریها و علایم مخل چاپ نخست در سال ۱۳۳۵ منتشر شد. این تصحیح بر اساس نسخهی واحدهای بود که ایشان در کتابخانهی مجلس شورای ملی یافته بود. چندین دهه طول کشید تا در سال ۱۳۶۹ ایشان نسخهی دیگری از استانبول یافت و تصحیح پاکیزهتری از مجلس خوارزم منتشر کرد (ذیل عنوان «دو مکتوب»). هر دو چاپ جلالی نائینی مشکلاتی داشت هر چند به هر حال متن قابل خواندن و در دسترس بود. در چاپ حاضر من از دو نسخهی دیگر – یکی در کتابخانهی مجلس و دیگری از کتابخانهی آیتالله مرعشی در قم – استفاده کردهام که نسخهی اخیر اقدم نسخ است مورخ ۶۸۵ قمری که گویا به خط قطبالدین شیرازی است. مهمترین تفاوت چاپ حاضر تغییر در علامتگذاری و صورتبندی جملات و بندهای مجلس خوارزم است. این تفاوتها به طور مشخص در ترجمهی انگلیسی رساله آشکار است. استاد جلالی نائینی در پارهای از موارد عبارات را به شکلی ضبط کرده بودند که خواننده برای فهم مقصود شهرستانی دچار سردرگمی میشد. کلید فهم بندها و عبارات مختلف مجلس خوارزم درک منظومهی فکری و عقیدتی شهرستانی در چارچوب کلانتر حوادث فرهنگی، سیاسی و اعتقادی زمان اوست. مجلس خوارزم شهرستانی و تفسیر مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار او – که در سالهای آخر عمر او نوشته شدهاند – از حیث آشکار کردن خط سیر فکری و عقیدتی شهرستانی بیپرده و صریحاند. دانشوران معاصر و نویسندگان سدههای میانه همگی میان اینکه شهرستانی متکلم اشعری مسلکسنی (با رویکرد فقهی شافعی) است یا داعی شیعی اسماعیلی نزاری نوسان داشتهاند (مضاف بر پارهای از آراء شاذ). اکنون میتوان کمابیش با قاطعیت گفت که شهرستانی جایگاهی ممتاز در سلسلهی دعوت اسماعیلیان نزاری داشته است و دست کم یکی از دلایلی که باعث سردرگمی متقدمان و امروزیان میشده، التزام او به تقیه بوده که شیوهی مرسوم شیعیان و به ویژه اسماعیلیان بوده است. باری اینها را در تعلیقات و حواشی کتاب به تفصیل آوردهام و جای بحث بیشتر آن در اینجا نیست. شیوهی بررسی هویت اعتقادی شهرستانی تکیه بر این دو اثر خاص و مقایسهی مضامین آن با سلسلهی آثار اسماعیلیان نزاری در دورهی الموت بوده است. شرح مبسوط اینها را هنگام چاپ کتاب میتوان خواند.
مهمترین پرسشی که باعث تصحیح و ترجمهی این اثر شد، کوشش برای بازسازی، فهم دقیقتر و واشکافی اعلام قیامت در میان نزاریان الموت در رمضان ۵۵۹ قمری بود. یافتن سرنخهایی برای بررسی تبار این اندیشه و سرچشمههای بسط و ترویج آن بدون مطالعهی آثار شهرستانی کاری است دشوار و غامض. کلید فهم دعوت قیامت در میان اسماعیلیان نزاری مجلس خوارزم شهرستانی و تفسیر قرآن اوست که دیگر اکنون میتوان آنها را دو اثر اعتقادی اسماعیلی به شمار آورد. در آن زمان پرسش و مسألهی اصلی من هویت دینی و اعتقادی شهرستانی نبود. هویت اعتقادی او تنها فرع قصه میتوانست باشد. اکنون – به رغم مقاومتی که سالها در برابر طرح فرضیهی اسماعیلی بودن او داشتم – تردیدی در اسماعیلی بودن او ندارم.
چاپ نهایی کتاب چندین ماه به طول خواهد انجامید اما اصل و بدنهی کار پایان یافته و چیز زیادی به آن افزوده نخواهد شد مگر حواشی جانبی. دو سال پیش در چنین روزی نخستین کتابم واپسین مراحل اتماماش را طی کرد. اکنون نوبت کتاب دوم است. «تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند…»!
[دين, کتاب] | کلیدواژهها: , خلق و امر, شهرستانی, شهریوريه, قيامت, مجلس خوارزم, مفاتيح الأسرار و مصابيح الأبرار, ملل و نحل
دیدگاههای فلسفی عرب معاصر دربارهی سکولاریسم
دلیل دوم اما این است: به ویژه با مقالات دامنهدار اکبر گنجی در حوزههای معرفتی، بعد از چند یادداشت به این نتیجه رسیدم که نقد اکبر گنجی به قلم من، و حتی به قلم هر کس دیگری، کاری است بیهوده و بیخاصیت. به چند دلیل. یکم اینکه در ذهن اکبر گنجی، مخالف و منتقد و مدعی گویا هرگز وجود ندارد. اگر داشت و جدی میگرفت، لااقل دو خط مینوشت که من نقدها را میخوانم و جدی میگیرم و مثلاً در فرصت مقتضی پاسخ خواهم داد. این خلل بزرگی است برای گنجی و البته این ابتداییترین و سطحیترین اشکال اوست. اما اینکه من شخصاً با باورهای خودم به نقد گنجی برخیزم، کاری است که، تجربه نشان داده است، قربانی موجهای احساسی و عاطفی وبلاگستان میشود. همان بهتر که وقتام را به کاری ارزشمندتر و ماندگار صرف کنم که هم غیر مستقیم پاسخی به گنجی باشد و هم خدمتی باشد به زبان فارسی و حوزهی دانشهای فلسفی، جامعهشناختی و دینی. میتوان بعد در حاشیهی این مقالات و یادداشتها ارایهی تفسیر کرد (به عبارتی: مشک آن است که ببوید نه آنکه اکبر گنجی یا داریوش بگوید!). با بولتننویسی نه میتوان اندیشه تولید کرد و نه میتوان اندیشه را نقد کرد و بولتننویس تنها میتواند جریانسازی کند. و در این موردِ خاص، تنها فضا را غبار آلود میکند. امیدوارم بتوانم با استمرار این سلسله از ترجمهها، قدمی برداشته باشم که به جای غوغا آفریدن و جنجال ساختن، خدمتی کرده باشم به علم و دانش و فرهنگ.
جانِ کلام ابو ربیع در این مقاله این است که روشنفکری دین ستیز سکولار در جهان عرب با شکست مواجه شد چون ۱. هم بر تلقیای غیر انتقادی از آموزههای روشنگری متکی بود؛ و هم ۲. با موج اسلامگرایی مواجه شد که تودهها را به سمت خود برد و این روشنفکران در حد گروهی نخبه بدون ارتباط گیری با توده ها باقی ماندند. و همچنین ابو ربیع به خوبی بستر سیاسی معاصر رشد اسلامگرایی را (با توجه به سیطرهی نخبگان سیاسی قدرتمند عرب) توضیح میدهد (بر خلاف بعضیها که اسلامگرایی سیاسی معاصر را پرتاب میکنند و ربط میدهند به هزار سال پیش و از ذات اسلام و گوهر دین و مقولات حرف میزنند).
زنده یاد استاد عبدالحسین زرینکوب در مقدمهای که بعد از بازنویسی «دو قرن سکوت» در سال ۱۳۳۶ نوشته است (من بر این سال تأکید دارم؛ این سال قبل از انقلاب اسلامی است، خیلی وقت قبل). زرینکوب کتاب را بازنویسی میکند در راستای متعادلتر کردن بعضی از جنبههای ضد اسلام و ضد عربِ آن. این جملات از عماد کاتب در صدر یادداشت زرینکوب است: «چنان دیدم که هیچکس کتابی نمینویسد الا آنکه چون روز دیگر در آن بنگرد گوید: اگر فلان سخن چنان بودی بهتر گشتی و اگر فلان کلمه بر آن افزوده شدی نیکتر آمدی» (عماد کاتب). او سپس مینویسد: «باری، آنچه مرا بر آن داشت که در این چاپ تازه نیز، کتاب سابق را بی هیچ فزود و کاستی چاپ نکنم، وظیفهی حقیقتجویی بود. اما در این تجدید نظری که کردم، آیا وظیفهی خویش را درست ادا نمودهام؟ نمیدانم و باز بر سر سخن خویش هستم که نویسندهی تاریخ، هم از وقتی که موضوع کار خویش را انتخاب میکند از بیطرفی که لازمهی حقیقتجویی است خارج شده است. لیکن این مایه عدول از حقیقت را خواننده میتواند بخشود. من نیز اگر بیش از این از حقیقت تجاوز نکرده باشم خرسندم. با این همه بسا که باز نتوانسته باشم از تعصّب و خامی بر کنار بمانم. در هر حال از این بابت هیچ ادّعایی ندارم: ادّعا ندارم که در این جستجو به حقیقتی رسیدهام. ادّعا ندارم که وظیفهی مورخی محقق را ادا کردهام. این متاعم که تو میبینی و کمتر زینم». گمان نمیکنم هیچ شرحی لازم داشته باشد. کاش این مایه از فروتنی علمی و ترک تعصب در ضمیر همهی ما راسخ شود و «حقیقتجویی» را قربانی گرایشهای احساسی و عاطفی خود نکنیم که یا تکلیف سکولاریسم را پیشاپیش برای خود روشن کرده باشیم و یا تکلیف دین را.
[دين] | کلیدواژهها:
صفتِ راهِ آخرت
بدان که راه آخرت ظاهر است و راهبران آن معتمد و نشانهای راه مکشوف و سلوکاش آسان و لیکن مردم از آن مُعرضاند: وَکأیِّن مِّن آیهٍ فِی السَمواتِ والأرضِ یَمُرّوُنَ عَلَیها وَهُم عَنها مُعْرِضُون. اما سبب آسانی سلوک آن است که راه همان است که مردم از آنجا آمدهاند، پس آنچه دیدنی است یک بار دیدهاند و آنچه شنیدنی است یک بار شنیدهاند ولیکن فراموش کردهاند: ولَقَدْ عَهدنا إلی آدمَ منْ قبل فَنَسیَ وَلمْ نَجد لهُ عَزْماً. از این جهت میگوید: ارْجِعوا وراءَ کُمْ فالتَمِسوُا نوراً. و در فراموشی از آن بماندهاند که چشمی که به آن دیدهاند و گوشی که به آن شنیدهاند باز نمیکنند، تا حال به آن رسیده: وَإن تَدعُوهُمْ إلی الهدی لایَسمَعوا وتَراهُمْ یَنْظُروُن إلیکَ وَهُمْ لایبصروُن. چه اگر شنیدی شنیدهی اول و بدیدی دیدهی اول باز شناختی: «من نظر إعتبر و من إعتبر عرف و اول الدین المعرفه».
مرتبط: تذکرهی تنبیهیه
پ. ن. فعلاً خودتان دنبال نشانی آیات نقل شده بگردید!
پ. ن. ۲. کمی تا قسمتی مربوط به همین احوالات است:
مرد باید آنچنان در راه خود / که کساش این سو و آن سو کم کشد
گر همه عالم بگویندش تویی / بر ره یزدان و دین مصطفی
او نگردد گرمتر از گفتشان / جان طاق او نگردد جفتشان
ور همه گویند او را گمرهی / کوه پنداری تو و برگ کهی
او نباشد در گمان از طعنشان / او نگردد دردمند از لعنشان
بلکه گر دریا و کوه آید به گفت / گویدش با گمرهی گشتی تو جفت
هیچ یکذره نیفتد در خیال / کی خیالاش میکند رنجور حال
[دين] | کلیدواژهها:
اخوان الصفاء، بقای روح، بعث نفوس و تأویلگرایی
«توجه انگیز است که اخوان، کسانی را که منکر بقای روح و روز رستاخیزند، در برابر خود مینهند و میگویند که کتابهایشان را برای آنان ننوشتهاند، زیرا آنان از اخوان نیستند، بلکه، «برادران تیرگی و تیرهبختی»، و یاران شیطان و سپاهیان اویند. (الرساله الجامعه، ۳۳۱)» (ج ۷؛ ص ۲۴۳، مدخل «اخوان الصفاء»، دبا)
«اخوان همچنین سفارش میکنند که برادران باید با هیچ دانشی ستیزه نکنند، کتابی را کنار ننهند و به هیچ مذهبی تعصب نورزند؛ زیرا عقیده و مذهب اخوان همهی مذاهب و همهی دانشها را در بر دارد و نگرشی در همهی موجودات حسی و عقلی، ظاهری و باطنی، و آشکار و نهان است، چون همه از سرچشمهای یگانه و علتی یگانه و جهانی یگانه برخاستهاند و همهی جواهر، اجناس و انواع گوناگون و جزییات ناهمگون را نیز در خود نهفتهاند…» (ص، ۲۴۹، همان)
«اخوان رسالهی ۳۸ را به مسألهی «بعث و قیامت» اختصاص دادهاند. ایشان مباحث مربوط به بعث و قیامت را دانشی غامض و سرّی لطیف میشمارند که مبتدیان در علوم فلسفی، جز تسلیم و ایمان و تصدیقِ آنچه مخبرانِ صادق از سوی خدا، به وسیلهی وحی و الهام دریافتهاند، راهی به آن ندارند؛ اما کسانی که تنها به تسلیم و تصدیق بسنده نمیکنند و خواهان برهانهای عقلی و ادلهی فلسفیاند، ناگزیر باید دارای روحهایی پالوده، دلهایی صافی، گوشهایی شنوا و اخلاقی پاکیزه باشند و به عقاید و مذاهب گوناگون تعصب نورزند؛ با .چود این در دانشهای فلسفی مانند علم حساب، هندسه، منطق و طبیعیات ورزیده باشند و سپس در دانشهای الهی نظر کنند…» (ص ۲۶۵، همان)
«…شرط فرزانگی نیست تا با کسانی که به برخاستن پیکرها یقین ندارند، از بعث نفوس سخن گفت؛ چون تصور برخاستن پیکرها آسانتر از تصور بعث نفوس است، زیرا بعث نفوس دانشِ ویژگان است و جز ورزیدگان در علوم الهی و معارف ربانی، از تصور آن ناتواناند. از اینجاست که اخوان به یارانشان سفارش میکنند تا از کسانی نباشند که در انتظار بعث پیکرها و در آرزوی برخاستن بدنهایند، چون این ستمی است بزرگ به خویشتن، بلکه انسان باید در انتظار بعث نفوس و در آرزوی فرا زیستن و رسیدن آنها با جهان روحانی و زندگی جاودانی باشد… بازگشت نفوس نجات یافته به پیکرهای پوسیده در خاک، مرگ آنها در نادانی و غرقه شدن در تاریکیهای پیکرها و زندانی شدن در اسارت طبیعت و فرو شدن در دریای ماده است، اما بعث نفوس و برخاستن روحها، همانا بیدار شدن از خواب غفلت و نادانی، زندگی با روح معرفتها، بیرون شدن از تاریکیهای جهان اجسام طبیعی، نجات از دریای ماده و اسارت طبیعت، فرا رفتن به مدارج جهان ارواح، و بازگشت به جهان روحانی و جایگاه نورانی و سرای زندگانی است…» (همان، ص ۲۶۵)
«آخرت، همان پیدایش دوبارهی پس از مرگ است، و مرگ بقای روح پس از جدایی از تن؛ بهشت عالم ارواح، و دوزخ جهان اجسام است؛ بعث بیدار شدن روحها از خواب غفلت و نادانی است؛ رستاخیز برخاستن روح است از گورش، یعنی از پیکری که در آن بوده و از آن روی گردانده و دور شده است؛ حشر گرد آمدنِ نفوس جزیی به سوی نفس کلی و یگانه شدن برخی از آنها با برخی دیگر است؛ حساب موافقت نفس کلی با نفوس جزیی است، در آنچه هنگام وجودشان با پیکرها کردهاند، صراط، راه راست با قصد رسیدن به خداست…» (همان ص ۲۶۶)
[دين] | کلیدواژهها:
سخنرانی شهرستانی در خوارزم
اما در کنارِ اینها شهرستانی اثری دارد که سرشتی متفاوت با سایر آثار شناخته شدهی او دارد. شهرستانی تفسیر قرآنی دارد به نام «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» که چندین سال پیش نسخهی عکسی آن در ایران منتشر شد و تا جایی که من خبر دارم تصحیح و ترجمهای انگلیسی از آن به زودی در انگلیس منتشر خواهد شد. این تفسیر شهرستانی، خصلت شیعی برجستهای دارد و به طور خاص گرایشهای آشکارِ اسماعیلی در آن به چشم میخورد. بنا به روایتی که خواجهی طوسی در رسالهی «سیر و سلوک» آورده است (چاپ جدید از دکتر سید جلال بدخشانی)، شهرستانی معلمِ داییِ طوسی بوده است و طوسی در آن رساله، شهرستانی را «داعی الدعاه» میخواند. جز این، شهرستانی در ملل و نحلِ خود، رسالهی چهار فصل حسن صباح را نقل میکند که نشان از ارتباط بسیار نزدیکِ او با دستگاه دعوت باطنیان الموت دارد (و جای تعجب نیست که طوسی او را داعی خوانده است). شهرستانی، سخنرانیای در خوارزم داشته است که به زبان فارسی است و در انتهای ترجمهی فارسی ملل و نحلاش توسط دکتر جلالی نایینی منتشر شده است. در این سخنرانی، از واژگان و اصطلاحاتی استفاده شده است که در تفسیر قرآناش نیز به چشم میخورد و روحیهی تأویلگرای اسماعیلی عصر الموت در آن مشهود است. جدای از اینها، این سخنرانی ارزش ادبی خاصی هم دارد. سخنرانی شهرستانی نثری دارد بسیار شیوا و شاعرانه که در آن به وفور از آیات قرآنی و احادیث استفاده شده است. گزاف نیست اگر بگوییم این سخنرانی شهرستانی، در کنار تفسیر قرآناش میتواند در زمرهی ادبیات اسماعیلیان دورهی الموت به شمار آید. نسخهی پیدیاف این سخنرانی را برای منفعت عامهی اهل تحقیق (علیالخصوص آنها که دسترسی به کتابخانههای لازم را ندارند) اینجا میگذارم: متن مجلس مکتوب شهرستانی منعقد در خوارزم.
پ. ن. میبینید که باز از عالم شین نامهها فاصله گرفتم!
پ. ن. ۲. گرایشهای دینی شهرستانی و رفتار پر تناقض او در چنان عصری اصلاً عجیب نبوده، علیالخصوص که شیعیان و به خصوص باطنیان اسماعیلی مرتب تحت تعقیب بودهاند و از همه مهمتر رسمِ تقیه، مهمترین استراتژی ادامهی حیاتِ عموم شیعیان بوده است.
[دين] | کلیدواژهها:
معراجنامهی ابن سینا
ابن سینا رسالهی دیگری هم دارد دربارهی معراج. به خاطر نمیآورم که این رساله را کسی جایی تصحیح و منتشر کرده است یا نه. شاید هم این رساله به همراه همان تصحیح رسالهی اضحوی به دست با کفایت نجیب مایل منتشر شده باشد. حالیا من نسخهی پیدیافی از «معراجنامه»ی ابن سینا دارم که همینجا میگذارماش شاید به کارِ کافرکیشانِ فلسفی مسلکی که زلزلههای عینالقضاتی در جانشان افتاده است بیاید! این هم نسخهی پیدیاف معراجنامهی ابن سینا!
پ. ن. این را نوشتم که هم خودم هم خلق خدا از این عالم انتزاعی شیننامهها کمی فاصله بگیرند. شاید در این مدت سیلابِ شینها هم اندکی فروکش کرد! ولی اگر نیک بنگرند، همین نوشته هم در همان عالم شینها سیر میکند!
[دين] | کلیدواژهها:
میزانِ بزرگی
«…مردم عوام به خاطر اینکه کسی را بزرگ بشمارند، او را تا سطح خودشان پایین میکشند؛ فضایلی را به او نسبت میدهند که خودشان آنها را فضیلت میدانند. و نیکیهایی را در او سراغ میگیرند که برای آنها عظمت دارد…»
ما بعضی وقتها، خودمان چیزی در نظرمان بزرگ و مهم است، و فکر میکنیم بزرگی هر کسِ دیگری به این است که در قالب همینی باشد که ما میگوییم و ما میاندیشیم! بیش از یک سال پیش، یادداشتی نوشته بودم با عنوان «شعرهای واقعی یا واقعیتهای شعری». قرابت فراوانی دارد با این سخنرانی. دربارهی علی واقعی – یعنی علی بن ابیطالب – صحبت کردن بهتر است تا آلوده کردن ذهن و زبان به فکر علی جعلی و قلابی (یعنی همین علیِ مدرک جعلکن!)
[دين] | کلیدواژهها:
چند سخنرانی صوتی دکتر سروش
|
[دين] | کلیدواژهها:
حفظ نظام بر «نماز» رجحان دارد؟!
خلاصهاش این است که منطق قدرت ایجاب میکند که حتی ارکان دین (نماز جزء ارکان است؛ به هر شکلی که باشد)، را میتوان تعطیل کرد تا «نظام» بقا داشته باشد. اینجا چند مسأله پیش میآید: کدام نظام؟ هر نظامی؟ بدیهی است که پیشفرض این نگاه مشروعیت و حقانیت آن نظام از منظر دینی است. حال اگر فرض کنیم بر اساس دیدگاه کثیری از علمای شیعه، که ولایت فقیه به معنای امروزی در نظام فکری آنها جا ندارد، تشکیل حکومت در غیبت امام دوازدهم حرام باشد (و ایضاً نماز جمعه و مقولاتی از این دست)، پس این مشروعیت نظام برای چه کسانی است؟ نکتهای که میخواهم به آن برسم این است که مشروعیتبخشی به یک نظام سیاسی گاهی اوقات با رأی جمهور (جمهور فقها یا جمهور مردم) ممکن است منافات داشته باشد. نکتهی دیگر این است که قدرت سیاسی به هر رأی دینی میتواند مشروعیت بدهد. به ویژه وقتی که در رأس آن قدرت سیاسی متولیان دین نشسته باشند. نکتهی ظریف این است که کسانی که کار دین میکنند یا خود را متولی دین میدانند مساوی و مترادف با دین نیستند. نمونههای مشابه دیگری هم از این دست میتوان یافت. نمونههای دیگرش در مسایل فقهی بسیار است. مجاز دانستن کنترل خانواده، بحث شبیهسازی انسان (کارهایی که مؤسسهی رویان میکند)؛ بحث تغییر جنسیت و مقولاتی از این دست چیزهایی است که به خوبی انعطافپذیری دستگاه فقهی یا همان «نظام» را نشان میدهد. اما مشکل این است که این نظام میتواند مترقی باشد و میتواند متحجر باشد. اگر مترقی باشد، تصادف است و اگر متحجر هم باشد تصادف است. یعنی نظام لزوماً به هر رویکرد عقلی تن نمیدهد. تن دادناش به این معقولسازیها تنها در راستای حفظ نظام است. (استدلالها البته به این سادگی نیست و حداقل در لفظ از اینها پیچیدهتر است). با این منظق، حفظ نظام از منظر تئوریک میتواند از بسیاری مسلمات دینی فراتر بنشیند. اما هدف انبیا این بود؟ من میپذیرم که هدف انبیا همین برقراری نماز ظاهری صرف نیست. اما مراد انبیا توجه با باطن و و معنای دین بود یا استفاده از ظاهر دین برای محقق ساختن اهداف قدرت و سیاست؟
[دين] | کلیدواژهها:
اهل ذمه و اسقف اعظم
[دين] | کلیدواژهها: