فاصلهی افسانه تا واقعیت
خاطرم هست که سالهای دانشجویی ریاضی در دانشگاه فردوسی مشهد، سخت شیفتهی مطالعهی آنالیز و توابع مختلط بودم (یکی از آنالیزها را دکتر نارنجانی درس میداد و دیگری را دکتر نیکنام؛ اولین معلم توابع مختط هم دکتر ابوالفضل منادی بود که معلمی بینظیر بود به نظر من و بعد هم دکتر پورعبدالله که الآن استاد بازنشسته است – این توضیحات را برای خودم مینویسم چون اسم دکتر منادی را دهها بار فراموش کردهام!). مجید میرزاوزیری آن زمان دانشجوی دکترا بود و آنالیز تابعی میخواند. نکتهی شگفتانگیزی که در ریاضیات و فیزیک وجود دارد این است که وقتی سطح بحث از مرز خاصی عبور میکند – مثلاً در درسهایی مثل آنالیز تابعی – دیگر مطالعهی علمی آن هم پهلو به پهلوی مطالعات عرفانی میزند. آن قدر بحث مجرد و اننزاعی میشود و از عرصهی مسایل کاربردی و عینی و طبیعی خارج میشود که دیگر نمیشود با آنها برخورد سابق را داشت.
این مقدمه را برای این گفتم که کسانی که تاریخ علم و فلسفهی علم خواندهاند، قطعاً سیر تحول علوم تجربی و طبیعی را نیک میدانند. دانش فیزیک، از زمان یونانیان تا به امروز تحولهای زیادی را از سر گذرانده است. کسی که با تاریخ علم سر و کار دارد، هیچ وقت به ویژه در زمان ما به مقایسهی آراء مثلاً بطلمیوس و نیوتن دست نمیزند تا بطلان آراء بطلمیوس را نشان دهد. دلیلاش هم ساده است: قبلاً گالیله و کپرنیک این کار را کردهاند و بحث تمام شده است. نکته اینجاست که همعصران بطلمیوس سخنان او را عین واقعیت و دانش میدانستند (تقریباً؛ نه قطعاً و علیالاطلاق) و فیزیکدانانی که بعد از کپرنیک نیز آمدند، چنین باوری به عقاید او داشتند. از دورهی هایزنبرگ و آینشتیاین به بعد نیز درک و تصور فیزیکدانان – و فیزیکخوانان – از فیزیک تغییر کرد. و این «فیزیک» همان علم طبیعت است. سخنان بطلمیوس امروز برای ما بیشتر به «افسانه» شبیه است. دیگر کسی زمین را مسطح نمیداند. در هر محاسبهی فیزیکی و کیهانشناختی، بنا کردن محاسبه بر تئوریهای بطلمیوس یا یونانیان باستان، به خطاهای مهلکی منجر میشود. آنچه دیروز واقعیت فرض میشد، امروز افسانه است و بخشی از «تاریخ» علم.
به طریق اولی، آراء ابن سینا و ناصر خسرو نیز دربارهی کیهانشناسی نیز امروز برای «هر» انسانِ تاریخِ علم خواندهای همان وزنی را دارد که آراء بطلمیوس برای یک فیزیکدان و اخترشناس قرن بیست و یکم. اینکه آراء دینی یا الهی ابن سینا یا ارسطو چه بودهاند و چه تفاوتی با هم داشتهاند هیچ تغییری در اصل موضوع – یعنی تاریخی بودن هر دو – نمیگذارد. امروز هیچ فیزیکدانان مسلمانی جهان را بر اساس اندیشههای فارابی یا نصیر الدین طوسی «تفسیر» نمیکند و محاسباتاش مبتنی بر تعالیم آنها نیست.
واقعیات پیشینیان ما امروز افسانه مینمایند و واقعیات امروز ما برای آیندگان افسانه خواهند نمود. درکی که انسان قرن بیست و یکم از خدا دارد، با درک انسان قرن پنجم و ششم هجری سخت تفاوت دارد. به طریق اولی، خدایی که مسلمانها در قرن پنجم میشناختند با خدایی که در زمان پیامبر اسلام میشناختند، فرق داشته است. خدایی که اعراب پیش از محمد میشناختند نیز با خدای پس از او فرق دارد. بهانهی این یادداشت، مطلب تازهی عبدی کلانتری در زمانه است که بسیار زبان آرامتر و بیطرفتری نسبت به مطالب قبلیاش دارد، اما همان خطاهای گوهری پیوسته در آن تکرار میشوند. لغزشهای منطقی نوشتهی عبدی تمامی ندارد.
آرامش دوستدار متأسفانه نه تاریخ علم را خوب میداند نه فلسفهی علم را. شاید آرامش دوستدارفلسفهی یونانی را خوب بداند (کسی هست که بتواند بر دانشِ او در زمینهی فلسفهی یونان گواهی بدهد و بعد گواهیاش با سخنان متناقض و ضعیفی از دوستدار نقض نشود؟)، اما الهیات اسلامی را بدون شک خوب نمیشناسد و از همه مهمتر «تاریخ الهیات اسلامی» را اصلاً نمیشناسد. برای او الهیات اسلامی و جهانشناسی و کیهانشناسی دینی همیشه کمابیش یک چیز بوده است و به یک چیز باز میگشته. طبیعی است که با چنین درکی از تاریخ و فلسفهی علم و چنین دانشی از الهیات، نباید به سخنانی غیر از «امتناع تفکر» برسیم!
در ادامهی مطلب نظری را که پای مطلب عبدی نوشتهام مینویسم، تا بعد که اگر مجالی شد به تفصیل بیشتری دربارهاش حرف بزنم.
[دربارهی آرامش دوستدار] | کلیدواژهها:
اعتدال در نقد
این قضیهی آرامش دوستدار خیلی با مزه شده است. ببینید عدهای معتقدند که آرامش دوستدار با تمام انتقادهایی که از دین و «دینخویی» میکند، در عین ایرادهایی که به او وارد است و عصبانیت و بیمنطقیهایاش، کار مهمی انجام میدهد و آن کار پر رنگتر کردن پرسشگری است. اگر کار دوستدار، مقدمات و نتایجاش این باشد، شاید نتوان چندان خردهای بر آن گرفت. اما نکته این است که اگر هم کار دوستدار عواقب ناخواستهی خوبی داشته باشد، باز هم باید از دوستدار انتقاد کرد. نقد، نقد است دیگر. او نقد میکند، ما هم او را نقد میکنیم. تا اینجا به همان اندازهای که او حق دارد به همهی ما بگوید «افلیج فرهنگی»، ما هم میتوانیم تعابیر مشابهی را به همین بار سنگین جدلی در برابر او به کار ببریم. اما همین که دوستدار از آن موضع پر نخوت پایین آمد و با اعتدال و آرامش شروع به خدشه وارد کردن کرد، میشود با او به گفتوگو نشست.
مشکل بزرگ دوستدار این است که باب گفتوگو با او باز نیست. دوستدار احکاماش را از پیش صادر کرده است. حرفهای تازهاش همان حرفهای سی سال پیش است. اتفاقاً من هم شدیداً معتقدم که باید باب پرسشگری در دین باز باشد و باز بشود. تکلیف مقدسات را باید روشن کرد. نمیتوان به بهانهای اینکه فلان چیز مقدس است، تمام دهانها را دوخت و گفت دین همین است که هست، چه بخواهید چه نخواهید. اگر در روزگار پیشین میشد این حرفها را به مردم قالب کرد، امروز نمیشود. اما دوستدار کار را از پرسشگری و نقد فراتر برده است. تمام حرفِ من این است که اگر هم در کار دوستدار حقیقتی باشد و حسن نیتی، اگر هم بر روش دوستدار خلل منطقی وارد نباشد و تاریخ علم و تاریخ فلسفه مدعیات او را نقض نکند، حداقل ادب نقد اقتضا میکند که دور این بیادبیها و بیرسمیها را قلم بگیرد. وقتی میگویم بیادبی مقصودم این نیست که فلانی به ساحت بزرگ بهمانی اسائهی ادب کرد و نباید بکند. ناسزا گفتن به این همه آدم کوچک و بزرگ و همه را ابله فرض کردن، حکایت از بیماری خود آدم دارد. به هر حالها آدمها آدماند و همهی معارف بشری محصول تجربههای مشترک و جمعی انسانی هستند. چنانکه یک بار دیگر گفتم، دوستدار در نقدش، علاوه بر درشتگویی و عصبیت، شدیداً انحصارگرا و – به قول آشوری – فروکاهنده است. این تقلیلگرایی دوستدار باعث میشود مقدمات مدعیات او ناقص باقی بماند. دوستدار در نقد خود از راه اعتدال خارج شده است. دوستدار میخواهد نقدش هم انقلابی باشد. من به انقلاب کردن – در روزگار معاصر – چه در سیاست و چه در اندیشه باور ندارم. کپرنیک در فهم ما از جهان فیزیکیمان «انقلاب» ایجاد کرد و انقلاب او هم انقلاب شگفتی بود. اما کپرنیک بطلمیوس را به باد ناسزا نگرفت و او را «افلیج» فلسفی یا فرهنگی خطاب نکرد. حال آنکه آن اندیشهی بطلمیوسی قرنها در علم فیزیک قدر میدید و بر صدر مینشست. برای دوستدار، مسأله، مسألهی علم یا فلسفه نیست. مشکل او دین است. مسأله خیلی شخصیتر از آن است که گمان میبریم. تا دوستدار نتواند با «آرامش» و «اعتدال» نشان بدهد که برای او دغدغهی اصلی «علم» است و «فلسفه»، فارغ از تعلقات دینی یا موضعگیریهای سیاسی و ایدئولوژیک، باید به کسانی مثل من حق داد که اعتنای چندانی به سخنان او نکنیم.
هر کس که نقد میکند و نقدش را با زبان تحقیر و کوچک شماردن موضوع نقدش پیش میبرد، رکن نقادیاش سست است. دوستدار نه اولین کسی بوده است که به خط قرمزهای دین اشاره کرده است و نه آخرین کس خواهد بود، اما بدون شک او در شمار تلخزبانترینها و عصبیترین منتقدان دین است. باور نمیکنید؟ نقد کسانی مثل محمد ارکون را بخوانید تا تفاوت اعتدال در نقد و حفظ ادب آن را در مقایسه با کسی مثل دوستدار در یابید.
پ. ن. حتماً این یادداشت وبلاگ آشوری را بخوانید که دربارهی آرامش دوستدار است: «چیرگی بر دینخویی».
پ. پ. ن. امیدوارم صاحب زمانه این شیطنت مرا ببخشد. ولی امروز، یا در واقع دیشب، بعد از این دو سه یادداشت دربارهی آرامش دوستدار، مطلبی را از عبدی کلانتری در نیلگون زمانه دیدم که دو سه نکتهی فنی عجیب داشت. عبدی، «از سوی رادیو زمانه» با آرامش دوستدار مصاحبهای کرده است و حاصلاش را در زمانه میبینید. من دقیقاً نفهمیدم رادیو زمانه شعبهای از سایت نیلگون است یا سایت نیلگون شعبهای از رادیو زمانه؟ لابد به دلیل مشکلی فنی، فایل صدای مصاحبه روی خود سایت نیلگون است که حتماً مرتفع خواهد شد. گذشته از این عبدی تمام ارجاعاتاش به خودش است یعنی کارهای که خودش برای شناساندن دوستدار کرده است. در این کار فی نفسه هیچ ایرادی نیست. به هر حال عبدی از دوستدار خوشاش میآید و سعی میکند او را به عنوان اندیشمندی برجسته به جهانیان معرفی کند. نظرش بسیار محترم است. اما حس میکنم زمانه بهترین سکو و بهترین بلندگو برای این معرفی شده است (در این هم البته فی نفسه هیچ ایرادی نیست). اما این کار کمی بیطرفی رادیو زمانه را زیر سؤال میبرد (که یکی خودش حکم صادر میکند و به خودش و سایت خودش در اثبات یا تحکیم آن ارجاع میدهد). خیلی دوست دارم ببینم اندیشمندی از طیف مقابل هم همین فضا را در زمانه پیدا کند و بعد واکنشهای گروه مقابل را ببینم. داوری کردن قبل از دیدن نتیجه کار درستی نیست. اما چرا عبدی عین همان متون (یعنی تذکرههای آرامش دوستدار) را در خود زمانه منتشر نمیکند؟
پ. پ. پ. ن. (!) کمی دیر است اشاره به این نوشته، اما به هر حال تازه این را یافتهام: نقدی است از شهلا شرف بر آرامش دوستدار با عنوان «هنر نقل قول» که در اخبار روز منتشر شده است. بد نیست این را هم ببینید.
[دربارهی آرامش دوستدار] | کلیدواژهها:
زنده باد رازی، مرده باد هر که دیگر!
یادداشتی که دربارهی آرامش دوستدار نوشته بودم، بر بعضی گران آمده است و احساس کردهاند من قدر این گوهر ارزشمند و تابناک جهان فلسفه را ندانستهام. من در آن یادداشت چیز زیادی از دوستدار نقل نکرده بودم. گفتم خوب است یکی از قطعات کتاب او را در اینجا بیاورم تا خود میزان پریشانی، عصبیت و نخوت دوستدار را در عین عبارات خودش ببینید. این قطعه از بخش پنجم کتاب دوستدار است و نمونههای شبیه به آن نیز در جای جای کتاب دوستدار مشاهده میشود. این قطعه را ابتدا بخوانید و به دنبال آن من نیز نکاتی را میافزایم.
[دربارهی آرامش دوستدار] | کلیدواژهها:
اندیشهی پریشان آرامش دوستدار
در صفحهی نیلگون زمانه، مطلبی از عبدی کلانتری آمده است دربارهی نقد آرامش دوستدار به «فلسفهی اسلامی». من عجالتاً کاری ندارم محتویات این صفحه روایت است یا شرح اعتقاد و نقد حال. برای من مهم نیست قایل به این سخنان عبدی است یا آرامش دوستدار. نفس این به اصطلاح «نقد» است که برای من مهم است. چند نکته را به اشاره بازگو میکنم تا اگر فرصت بحثی دست داد، بیشتر به جزییات آن برسم.
[در نقد نيلگون, دربارهی آرامش دوستدار] | کلیدواژهها: