«آیتِ عشق»
بنشین در غزل سایه که چون آیتِ عشق
از سرِ صدق بخوانند به هر انجمنت

[نکوداشت] | کلیدواژهها:
آشنایانِ رهِ عشق

سروش امشب، با اشارهی لطیفی به غزلی از حافظ، دو بیت از آن غزل را نقل کرد که وصف حال آن دو بزرگ بود. یکی این بیت که: آشنایانِ رهِ عشق در این بحر عمیق /غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده. و این وصفِ حال این دو بزرگ بود که در عین آغشته بودن در سیاست پس از انقلاب خود را از پلیدیهای آن برکنار داشتند و با نیکنامی و نیکسرانجامی رخت از این مرحله بردند. بیت بعدی این بود که: به طهارت گذران منزل پیری و مکن / خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده. این دو بزرگ، در روزگار پیری که حرصها و شهوتهای تازهای در وجود آدمی ریشه میدواند، خود را پاک نگه داشتند و به سربلندی از این جهان گذشتند.
اشارهی دکتر سروش به شجاعت و تقوای فقیه فقید، آیتالله منتظری، بود که تا روزهای واپسینِ عمرش دین را به دنیا نفروخت و آزادگی را فدای سیاست و قدرت نکرد و از آن مهمتر اینکه منتظری، پس از عمری مرجعیت و فقاهت، شجاعت تغییر را داشت. منتظری در روزهای آخر عمرش تأملاتی در فقه داشت که یکسره با دستاوردهای سالهای دراز زندگی او منافات داشت. یکی تغییر نگاه او نسبت به حقوق بشر بود که حقوقِ بشر را مقدم بر حقوق مؤمن دانست و دیگری اظهار نظر او دربارهی ولایت فقیه بود که خود معمار نظریهی آن بود.
بازرگان نیز در روزهای آخر عمرِ خود در سخنرانیای گفت که یگانه هدف دین رسیدن به آخرت است و به کار امور اینجهانی نمیخورد و این با کوششهای تمام سالهای حیاتاش منافات داشت. اظهار این عقاید شجاعتی میطلبید که پس از آن هم کوشش، این بصیرت حاصل شده باشد که آدمی بتواند به خطای خود اذعان کند.
اما بحث کلیدی این جلسه، استبداد بود؛ استبداد سلطنتی و استبداد دینی. تا امروز، در کشور ما، استبداد سلطنتی با استبداد دینی شکسته شده بود اما نه با عدم استبداد. این همان نکتهای بود که در انقلاب ایران نبود. بحث از دموکراسی یا حقوق بشر در میان نبود. بحثی نبود که باید با نظریهای و ذهنی به سراغ این استبداد رفت که دیگر راه بر استبداد دیگری از جنس و نوعی دیگر حاصل نشود. اتفاقی که در انقلاب ایران رخ داد عبور از یک استبداد به استبداد دیگر بود چون شاخ یک استبداد با استبداد دیگر شکسته شده بود. و این همان نکتهای است که بازرگان و منتظری به آن پی برده بودند. مبارزهی با استبداد تئوری لازم داشت که ما نداشتیم. ما با مستبد مبارزه کرده بودیم، نه با استبداد و نیندیشیده بودیم که نظامی که پس از این بر سر کار میآید چه قابلیتهایی برای رشد و رویش استبدادی از جنسی دیگر دارد. شاهدِ مهم آن هم نبود نظریه و تئوری منسجمی برای مقابله با استبداد بود؛ همه چیز در مبارزه با مستبد خلاصه شده بود.
این استبدادستیزی چیزی است که در ادبیات ما سخت متجلی است. سروش به سعدی اشاره کرد که در داستانی گفته بود که عالمی خطاب با پادشاهی گفته که تو بهتر است بخوابی چون در همان ساعاتی که خواب هستی، ظلم کمتری به مردم میشود. فیلسوفان قرنها کوشیدند نظریهی حقوق بشر را پدید بیاورند و از دیدِ سروش، تا آدمی را واجد حقوقی نشناسیم، قصهی استبداد به سامان و پایان نمیرسد. (سخنرانی قبلی دکتر سروش در کانون توحید را با عنوان انقلاب و اصلاح اینجا بشنوید).
در حاشیهی سخنان سروش، حرفهایی دارم که فکر میکنم بهتر است در یادداشتی جداگانه تفصیلاش را بیاورم، ولی اجمالاش را اینجا میگویم. خودتان به کل سخنرانی میتوانید گوش بدهید (حدود ۴۰ دقیقه است). برجستهسازی من تنها همان نکاتی است که از نظر من مهمترند. این سخنرانی سروش، به گمانِ من یکی از سخنرانیهای بسیار خوب او بود و دلالت میکند بر پویایی و زنده بودنِ اندیشهی او. سروش، جریان اصلاحی امروز را نیازمند تئوریپردازی میداند و امروز که میبینیم جنبش سبز، سخت به بنیانهای تئوریکاش میاندیشد و خشونتگریز است، میتوان انتظار آیندهای بهتر برای ایران داشت. در حاشیهی این تئوریاندیشی که در واقع ستیز با استبداد دینی به مدد تئوریهایی سنجیده و پرداخته است (و ما باید آنها را بپردازیم و تئوری حاضر و آمادهای، به نظر من، از قبل موجود نیست)، من میخواهم بیفزایم که ما سخت نیازمندیم به طور جدی به مفاهیمی مثل دموکراسی و حقوق بشر بیندیشیم. ما در فهم اینها سخت فقیریم و بسیاری از ما، حتی شمار زیادی از مبارزان سیاسی ما، در فهم آنها دچار توهماند. دموکراسی برای خیلیها همان فیلِ تاریکخانه است که آن را در کعبهی آمال غرب دیدهاند و گمان میکنند به کار دیار استبدادزدهی ما هم خواهد آمد. یا حتی در مقولهی حقوق بشر هم وضع چندان بهتر نیست. این حاشیه را میگذارم برای یادداشتی که بیشتر بتوان آن را بسط داد و البته اتفاقی که در پرسش و پاسخ این سخنرانی رخ داد مرا بیشتر به فکر فرو برد که چگونه است که استبداد این همه میپاید. فقدان تئوری منسجم البته یکی از دلایلِ آن است. به نظر من یکی از دلایل دیگرش همین فهم ظنی از مفاهیمی مثل دموکراسی است. ما علاوه بر تئوری، به تنقیح مفاهیم هم نیازمندیم. ما کدام دموکراسی را میخواهیم یا به عبارتِ دیگر کدام بخشهای دموکراسی به کار ما میآیند؟ به نظر من این پرسشی جدی است و من سخت مخالفام با پذیرش دربستِ بستهی دموکراسی. شرحاش را میگذارم برای بعد. به این سخنرانی گوش بدهید و محظوظ شوید.
|
[نکوداشت] | کلیدواژهها:
شاعر انسانها
سایه برای من شاعر لحظهلحظهی زندگیام بوده است. هر حالی، هر حسی که در زندگی داشتهام سایه برایاش شعری داشته است. سایه شاعر انسانهاست. سایر شاعری است در دسترس. شاعری است برای احوالی که میتوانی لمس کنی. شاعری نیست که مغلقگو باشد و بیهودهسرای و اهل فخرفروشی شعری و شعرفروشی. سایه هر چه هست، در شعرش بیتکلف همانگونه حضور دارد. این همه قصه از شعر سایه هیچ چیز تازهای نیست. همه میدانند. همه میخوانند. همه مینویسند. هیچ چیز نوی در آن نیست. همه جا میشود یافت.
اما سایه، لایهای دیگر هم دارد. آن لایهی انسانی که جدای از شعر میشود دیدش. بختام بلند بوده است که توفیق دیدار سایه چندین بار برایام مهیا بوده است و هر وقت به سراغاش رفتهام با خوشخویی و مهر در به رویام گشوده و رخ نهان نکرده است. سایه اهل تعارف با هیچ کس نیست. با هیچ کس پنهانکاری نمیکند. هر چه میاندیشد و بدان اعتقاد دارد، بیپرده بر زبان میآورد. سایه، آدمی است سخت نرمدل. دلی دارد چون آبگینه. وقتی با او حرف میزنی اگر نشناسیاش فکر میکنی دارد عتاب میکند. اما در پس آن عتاب، آنقدر مهر ریخته است که نهایت ندارد. در حضور سایه که مینشینی میشود لحظه به لحظه از او درس آموخت. درس زندگی، درس ادب، درس ایثار، درس انسانیت و البته درس شعر و موسیقی. سایه سخت دلبستهی ایران است. شاید گزاف نباشد اگر بگویم بیش از نیمی از سال را در ایران میگذراند. همین سفر آخری که در ایران بودم میگفت نمیدانم چیست در این آب و خاک که مهرش در کنجِ جان آدم مینشیند. درست مثل اینکه مادری پیر و بیمار و غرغرو و بداخلاق داشته باشی، ولی باز هم مادرت، مادرت است و دوستاش داری. ایران با تمام آنچه که هست و نیست، با تمام آن آزارهایی که در آن میبینی، باز هم عزیز است. همین جور میشود نوشت و نوشت. حرف زیاد است از سایه. گفتم مختصر مینویسم. همین قدر برای ادای دین به شاعری که سخت انسان است و عجیب دلبستهی انسانهاست، قلماندازی نوشتم. عمرش دراز باد سایه که عمری در سایهی احساس و ذوق او زیستهام و سخت وامدار تیزبینیهای او بودهام.
[نکوداشت] | کلیدواژهها:
یک توضیح
صاحب سیبستان اشاره کرد که خوب است از مطالب دیگری هم که دربارهی شصت سالگی دکتر سروش نوشته میشود استفاده کنیم. در صفحهی «نامهی سروش» مطالبی را میگذارم که دوستان مشخصاً برای این صفحه نگاشته باشند. لذا، مطالب دیگری را که در جاهای دیگری منتشر میشود، در «ضیافتخانه» آوردهام، تحت عنوان «نکوداشت دکتر سروش». اگر چیزی در آن صفحه از قلم افتاده باشد، یادآوری کنید تا اضافه کنم. به هر تقدیر، مطالب «نامهی سروش» را اختصاص دادهام به مطالبی که دوستان اهل قلم مشخصاً وعده دادهاند برای این صفحه مینویسند (البته به استثنای مطلب مهدی خلجی که توضیح دادم چرا در آنجا آورده شده است).
[نکوداشت] | کلیدواژهها:
سروش سال شصتم!
امشب شصتمین سال تولد دکتر سروش است. چندین ماه پیش به پیشنهاد عزیزی تصمیم گرفتیم که برای این روزی مجموعهی جستارهایی را دربارهی دکتر سروش در ملکوت منتشر کنیم که تا به حال تعدادی از دوستان موافقت کردهاند و مطالبشان در چند روز آینده در صفحهای مخصوصی که با نام «نامهی سروش» برای و به یاد دکتر سروش بر پا کردهام منتشر خواهد شد. جستارهایی را که منتشر خواهند شد در همان صفحه میتوانید به مرور رؤیت کنید. به جز مقالاتی که در راه هستند و منتشر خواهند شد، البته ملکوت به روی تمام ارباب فضل و قلم که مایل باشند مطلبی در این زمینه بنویسند باز است. این صفحه در واقع جشننامهای است برای دکتر سروش به پاس سالهای درازی که صرف اندیشهی دینی و نواندیشی در آن کرده است. جستارهایی که منتشر میشوند میتوانند حتی نقد دکتر سروش باشند و این صفحه تنها برای مدح و تعریف نیست. البته بدون شک پارهای از اصول را که همان اصول و سیاستهای کلی حلقهی ملکوت است در انتشار مطالب رعایت خواهم کرد. به جز دوستانی که مطالبشان پیش از تدارک دیده شده است، کسانی که تمایل به نوشتن مطلبی در این زمینه دارند، میتوانند مستقیماً به خود من ایمیل بزنند تا مطلبشان برای انتشار در صفحهی «نامهی سروش» بررسی شود.
[نکوداشت] | کلیدواژهها: