منطق سرمایه در شبکههای اجتماعی

شبکههای اجتماعی امتداد منطق سرمایهداری هستند. در این شبکهها «پیروزتر» کسی است که این منطق را پذیرفته باشد و در همین زمین بازی کند. شبکههای اجتماعی مبتنی بر عدالت و رفع تبعیض نیستند. شبکههای اجتماعی با وبلاگها تفاوتهای زیادی دارند هر چند همچنان مبنا یکی است. فناوری ارتباطات همچنان نخبهگراست و بیشتر در اختیار کسانی است که امتیاز دارند و در زمین محرومیت نیستند.
اما سرمایهی شبکههای اجتماعی چیست؟ لایک، فالوئر، ریتوییت بیشتر. کسی که در این فضاها محروم از اینها باشد، محروم اجتماعی محسوب میشود. در بهترین حالت، غاری دارد برای زمزمههای خلوت خودش. هر بار که افزایشی در شمار لایکها یا دنبالکنندگان پستی میبینیم بلافاصله باید دقت کنیم که این محتوا چطور در راستای منطق سرمایهی شبکههای اجتماعی واقع شده است. این متاع در بازار خاصی خرج میشود: بازار ستارگان.
شبکههای اجتماعی به طریق اولی همبستگی درونی تولیدکننده و مصرفکننده را در بازار سرمایهداری مجازی نشان میدهند. تولیدکنندهی ستاره و نامدار تا جایی سخن خودش را میگوید. از جایی به بعد کاملاً اسیر مخاطب است و باید با خواست همان مصرفکنندهی بازار سرمایه خودش را منطبق کند و گرنه با ریزش مواجه میشود. این مخاطب شهوت دیده شدن و شهوت شنیده شدن را برای تولیدکننده ارضاء میکند و شهوت خاصیتاش فزونخواهی است. سرمایه هم به هر حالت امری دنیوی و مادی است و در خدمت رفع نیازهای زمینی بشر. با همین منطق، شبکههای اجتماعی کارکرد مجازی سرمایهداری را دارند. صاحبان این شبکهها هم سرمایهداران نوینی هستند که از فضای پاسخگویی و دموکراسی فاصلهی کهکشانی دارند. شما محتوا تولید میکنید و به رایگان در اختیار صاحبان فیسبوک و توییتر و اینستاگرام (یا تلگرام) میگذارید. این سرمایه و محتوای شما به شکل داده و فراداده در تملک صاحبان این شبکههاست. صاحبان شبکهها این دادهها را روزانه به خریدارانی قدرتمند از جمله دولتها و شرکتهای عظیم میفروشند. و در خلال همین خرید و فروشی که ما مادهی اولیهاش را به راحتی و با رضایت خاطر در اختیار معاملهکنندگان قرار میدهیم، یک بار دیگر ما موضوع تجارت آنها میشویم؟ چطور؟ به این شکل که هر بار آمازون یا اینستاگرام را باز میکنید یا وبسایت فلان روزنامه یا مجله را میبینید، تبلیغی پیش چشمتان ظاهر میشود که با دادههایی که پیشتر تولید کردهاید یا جستوجوهایی که کردهاید به دقت تنظیم شده است. و باز شما در همان چرخهی تولید و استمرار سرمایه قدم به قدم و تا حلقوم فرو میروید!
راه گریزی هم هست؟ بعید میدانم. دامنهی این سرمایهداری اجتماعی چنان وسیع و فراگیر است که به این زودیها شاهد تغییر نخواهیم بود. تنها کاری که میشود کرد پرهیز از افتادن در میدان ستاره شدن است. و این دشوارترین کار است چون ظاهراً خلاف طبع آدمی است. آدمی در برابر شهواتاش – از هر جنسی – زود تسلیم میشود و زانواناش شل میشود. خطرناکترین شهوت آدمی هم – به خیال من – شهوت مطرح شدن و تعظیم و تکریم دیدن است. و شبکههای اجتماعی درست از همین سپرانداختگی آدمی در برابر شهواتاش تغذیه میکنند.
[تأملات, وبلاگستان] | کلیدواژهها: , سرمايهداری, سرمایه, شبکههای اجتماعی, شهوت شهرت
ای دوای جمله علتهای ما!
همانطور که مولوی عاشقی را جالینوس و دوای نخوت و ناموس میداند، گاهی اوقات نوشتن هم دوای علتهای ماست. نوشتن خاصیت درمانگر دارد. گاهی بسیار نوشتن مضر است. نوشتن ناپخته و شتابزده زیانبار است. به ویژه در روزگار سیطرهی شبکههای اجتماعی و فضای حبابمانندی که ایجاد میکند. شکاف عمیقی که امروز آشکارا میتوان میان فضای وبلاگنویسی و قلمرو بلامنازع و بیرقیب شبکههای اجتماعی دید این نکته را بهتر نشان میدهد که چگونه نوشتن تیغ دولبهای است که هم میتوان درمانگر باشند و هم فریبدهنده. نوشتن اسباب غرور است و باعث درمان. نوسان میان این دو هم معضل و دوراهی آدمی است. همیشه نمیتوان بیوقفه نوشتن. همیشه نمیتوان معنادار نوشت. متصل شدن به آن عدن – به قول مولوی – کار هر کسی نیست. این زایندگی و خلاقیت زمان میبرد و خالی شدن. برای پر شدن از آن دریا اول باید خالی شوی. میترسم بیشتر اگر بنویسم سخنام شبیه شطحیات صوفیانه شود و پرت و پلا بنویسم. آمدم دو خط بنویسم که یادم باشد نوشتن چقدر ضروری است ولی چه اندازه شرط و قید هم برای نوشتن خلاقانه و مفید لازم است.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها: , درمانگری نوشتن, وبلاگيه
مقام اصلی ما گوشهی خرابات است…

این یادداشت را به دعوت رضا شکراللهی، دوست دیرین وبلاگستانی، نوشتهام.
وبلاگ را همان نخستین سالی که به لندن آمدم کشف کردم ولی مدتی طول کشید (چند ماه یعنی) تا مرتب شروع کنم به نوشتن. ابتدای کار واقعاً چیزی نبود جز برادههای یک ذهن آشفتهی به شدت درگیر شعر و موسیقی و ادبیات کلاسیک فارسی. وقتی میگویم برادهها، یعنی به معنی دقیق کلمه، براده. چیزهایی که فقط حاصل بازی کردن با کلمات و بیان بیپرده و عریان هر چیزی بود که از ذهنم میگذشت. بسیاری از این برادهها واقعاً دور ریختنی بودند ولی ثبت شدند. بعدتر که حلقهی ملکوت شکل و هویت پیدا کرد – و در روزگار اوج وبلاگها این اتفاق افتاد – ملکوت هم مسأله پیدا کرد. هر روز درگیر چیزی بودم/بودیم. حرف میزدیم. دعوا میکردیم. نزاع و جدال قلمی کم نداشتیم. بعضی از مجادلهها معنا داشتند؛ بعضیها هم پاک بیمعنا. ولی هر چه بود تمرین خوبی بود. ما هم دور هم جمع بودیم و از حال هم باخبر(تر) بودیم.
این بدیهیات را که کنار بگذاریم، برای من ملکوت، همانی بود و هست که گاهی اوقات از خلال ناماش بیرون میزند: پیوند با شعر و ادبیات (امتدادش بدهی به فلسفه یا عرفان هم میرسد). دربارهی چهرههایی که به شکلی در زندگی من و نحوهی فکر کردنام – آن روزها – اثر عمیق گذاشته بودند، پیشتر نوشتهام. حالا هم بعضی از اینها هنوز هستند و یک لایهی زیرین و کمابیش صلبی آن زیرها ایجاد کردهاند. بعضیهاشان با زلزلههای معرفتی فروریختهاند یا صلابتشان را از دست دادهاند؛ بعضیها ولی هنوز همچنان هستند.
سیاست در سالهای نخست ملکوت بیشتر برای من تفنن بود؛ تفننی که حاصل دوران گشودگی مطبوعاتی دورهی خاتمی بود. اما از همان سال ۲۰۰۳ که مشغول دورهی فوق لیسانسام بودم، دغدغهی جدیتر گرفتن سیاست به مثابهی علم آرامآرام این نگاه تفننی را کنار میزد. الان هم اگر کسی به آن روزها برگردد شاید به سادگی چهرهی دانشجویی که با اعتماد نفس – شاید زیادی – کار دانشجوییاش را خیلی جدی میگیرد (شاید جدیتر از متعارف) مشهود است. آن روزگار، روزگار دانشجویی بود. بیشتر در حال آموختن بودم. فکر میکنم علاوه بر اینکه گاهی اشتباه میکردم، شتابزده حرف میزدم و عجولانه فکر میکردم، بعضی راهها را درست میرفتم. تردیدی ندارم که تصادف و برخورد با آدمهایی که مسیر علمی و دانشگاهی مرا تغییر دادند، از بختهای بزرگ زندگی من بود. همهی اینها را میشود در همین ملکوت پیگیری کرد.
چهار اتفاق مهم ملکوت را هم تغییر داد؛ هر کدام به شکلی بنیادین. یکی ازدواج بود که طبعاً برای هر کسی تغییری است مهم. دیگر نمیشد هر چه از خیالام میگذشت را به سادگی و بدون فکر کردن به جوانباش بنویسم. اینکه یکی که شریک زندگیات است و برایات عزیز است، آینهای پیش رویات بگذارد و عیوبات را نشانات بدهد، این فرصت را به تو میدهد که آرامآرام لغزشها را اصلاح کنی. وبلاگ میدان آزمون این خطاها بود. اتفاق بعدی، انتخابات ۸۸ بود که به گمانم زندگی بیشتر ایرانیها را – داخل و خارج کشور – به نحو بازگشتناپذیری تغییر داد. نوشتههای سال ۸۸ وبلاگام به خوبی گویای این تغییر است. خلاصهاش همان است که میرحسین موسوی، در بیانیهی ۱۱، گفته بود: سالخوردگان را جوان و جوانان را پخته کرد. این فرایند ناگهانی را به خوبی در ملکوت میتوان دید. ملکوت هم در این دوران پختهتر شد. سومین اتفاق تولد دخترم ترنج بود. با ترنج زندگی من به قبل و بعد از او تقسیم شد. هر چقدر دربارهاش بنویسم کم است. ولی دخترم نقطهی عطف زندگی من و ملکوت بود. اتفاق چهارم اتفاقی طولانی و کشدار بود: از سال ۲۰۰۷ آغاز شد و هنوز ابعاد زیادی از آن نقطهی آغاز ادامه دارد. سال ۲۰۰۷ دورهی دکتریام را آغاز کردم. سال ۲۰۱۱، رسالهام را تحویل دادم. ژانویهی سال ۲۰۱۲، پیش از تولد ترنج از رسالهی دکتریام دفاع کردم و چند ماه بعدش اصلاحات نهایی متن رساله تمام شد و در واقع نسخهی تقریباً نهایی کتابام آماده شد. سپتامبر ۲۰۱۴ کتابام متولد شد. طبعاً انتشار اولین اثر حرفهای و علمی هر آدمی میتواند زندگیاش را تغییر بدهد. این تغییر خواسته یا ناخواسته رفتار وبلاگی آدم را هم تغییر میدهد. زندگی علمی من – که بخش عمدهاش در تحصیل علوم سیاسی و روابط بینالملل گذشت – اثرش در ملکوت هویداست. اما دانشاندوزی فقط دانش دانشگاهی نیست. گاهی اوقات حاشیهها چیزهایی را بر متن تحمیل میکنند یا بر آن اثر میگذارند.
این چهار اتفاق هم به نوعی به ملکوت مرتبط بودند و هم در آن منعکس. ولی جدای اینکه ملکوت به سنجیدهتر کردن و صیقل دادن بعضی از فکرها کمک کرد و نقطهی تعادلی شد، یک خصلت ملکوت تقریباً هیچ تغییری نکرد. شعر و موسیقی همچنان بخش جداییناپذیر ملکوت باقی ماندند. الان هم بسیاری اوقات ملکوت برای من پیوند خورده است با شعر و موسیقی حتی وقتی که بحثهای خشکتر و عبوستر علمی یا نظری میان نوشتههای مربوط به شعر و موسیقی پدیدار میشوند.
وبلاگها با رشد سرطانی شبکههای اجتماعی (از فرندفید بگیرید تا گوگلریدر، و بعداً فیسبوک، توییتر و گوگل پلاس) دچار بحران شدند، ولو موقتی. اما همچنان فکر میکنم وبلاگها از حیث ثبات، پایداری و امنیت زمین محکمتری دارند. پیشتر یک بار دربارهی بیثباتی شبکههای مجازی که ولایت و اختیارشان به دست دیگری است نوشته بودم. حالا هم به این بهانه – و به بهانهی سقوط و افول عنقریب فرندفید پس از گوگلریدر – تکرار میکنم که هر چند شبکههای وب ۲.۰ امکانات تازهای به کاربر/مخاطب میدهد و بسیار زندهتر است از وبلاگ، ولی همیشه در گرو اختیار و تصمیم صاحبانی است که هیچ تعهدی برای استمرار آن پلتفرم ندارند. این برای همهی ما صادق است. راهاش این است که هر کسی حتیالمقدور خودش دامنهای و وبلاگی داشته باشد. برای همه شدنی نیست. شاید ضروری هم نباشد. بسته به این است که چه میخواهی بگویی و بنویسی. کلیدش این است که هر وقت هر چه خواستی بتوانی بگویی و کسی نتواند لگام به دهانات بزند که چنین و چنان مگو. وبلاگ فرصتی بود برای رهایی از اختناق. هزار و یک آفت و بلیه هم البته داشت؛ کمتریناش شهوت سخن گفتن مفرط و جار و جنجالهای بیهوده (و البته بیماری و توهم مریدبازی و مریدپروری). ولی اینها کف روی آب بود (و هست). این مشکل اگر در وبلاگها بود، در شبکههای وب ۲.۰ صد برابر شد و مهارناپذیرتر.
وبلاگ همچنان برای من از سایر فضاها قابلاعتمادتر و استوارتر است به نسبت. در تمام این ۱۲ سالی که دامنهی ملکوت سر پاست، خیلی به ندرت پیش آمده که کل دامنه دچار اختلال شود به جز در مواردی که مشکلات فنی وجود داشته و از عهدهی من خارج بوده. این ثبات و استمرار یعنی هر کدام از ساکنان ملکوت تقریباً همیشه دریچهای داشتهاند برای بیان فوری و بی سانسور هر چه که فکر میکردهاند. این مزیت و امکان کمی نیست. ملکوت شاید همیشه چنین نماند و شاید هم چند سال دیگر به هر دلیلی کرکرهاش (کرکرهی خود وبلاگ ملکوت نه لزوماً بقیه) پایین برود ولی این بایگانی همچنان میماند. من با ملکوت خطا بسیار کردهام. تجربههای بسیار اندوختهام و دوستان بسیار زیادی یافتهام که بعضی از آنها از دلنوازترین دوستانی هستند که همیشه داشتهام. ولی وبلاگ زنده است تا زمانی که حرفی برای گفتن داشته باشیم و مخاطبی در این فضا برای این حرفها وجود داشته باشد.
پ. ن. کسی را به نوشتن دعوت نکردم چون واقعاً چنان زیر فشار کار و مشغلههای روزمره هستم که نوشتن همینها فقط در مسیر رسیدن به خانه در قطار برایام میسر شده.
[انتخابات ۸۸, تأملات, جنبش سبز, وبلاگستان] | کلیدواژهها: , انتخابات ۸۸, ترنج, حلقهی ملکوت, خطاکاری, ملکوت, ميرحسين موسوی, وبلاگستان
در زمین مردمان خانه مکن!

جز اینکه مفت و رایگان اطلاعات شخصی و خصوصی خودمان را در اختیار انواع و اقسام نهادهای امنیتی و شرکتهای غیرپاسخگو قرار میدهیم، ما در فیسبوک دقیقاً چه میکنیم؟ طبیعی است که فیسبوک «جاذبه» دارد. آدمها به دلایل متعددی «آلوده»ی فیسبوکاند. کم نیستند کسانی که از مشاهدهی بازخورد سریع و مستقیم حرفی که میزنند (یا عکسی که میگذارند) احساس ذوق و شعف مضاعف میکنند. در وبلاگ وقتی چیزی بنویسی، چه بسا مردم آرام و بیصدا میخوانند و میروند و حتی وقتی مطلبی را میپسندند، پسندشان در جانشان میماند (مگر ضرورتی هم هست که سر کوی و برزن داد بزنند که: «آی فلانی! خوشام آمد»؟). در فیسبوک ظاهراً چنین نیست. چنین نیست که هیچ، دام شهوتِ شهرت هم هست. بعضی تا لب تر میکنند، وقتی ظرف کمتر از یک دقیقه سیلابی از «لایک» به سویشان سرازیر می شود، طبیعی است چه حسی در درونشان رخنه میکند! هیچ آدمی در برابر این وسوسه مصون نیست. آدمی را تعریف و تحسین خوش میآید. آدمی، راحت «خر» میشود. بدیهی است که این «قاعده» نیست. هیچ آدم عاقلی نمیتواند تعمیمی کلی بدهد که وضع همه در فیسبوک چنین است، ولی همان آدمهای عاقل هم این هشدار را به قدر کافی جدی میگیرند.
فیسبوک، از نظر من، سرزمین دگران است. زمین مردمان است. خانهی دیگری است. صاحباش خودش را چندان به من و شما پاسخگو نمیداند. فردای روز اگر ناگهان همهی پستهای شما، همهی یادداشتهای شما، همهی عکسهای شما دود شود و برود هوا، شما یقهی هیچ کسی را نمیتوانید بگیرید. در وبلاگ وضع کمی فرق دارد. میزان دسترسی و کنترل شما بر محتوایی که تولید میکنید، خیلی بیشتر است. تفاوت البته در این است که برای وبلاگ باید زحمت بیشتری بکشید. کمی خون دل لازم دارد. هم باید طرح و شکل و شمایل مناسبی برایاش داشته باشید که امضای خودتان را داشته باشد و هم ناگزیر سبک خودتان را در نوشتن دارید (و میسازید). در فیسبوک همه چیز قالب دارد. برای همه کمابیش به طور یکسان تعریف شده است. ظلم هم اگر هست، ظلم علی السویه است. ولی ظلمی است که تقریباً همه در آن به یک اندازه «عاجز» و «مستأصل»اند. همه در فیسبوک کمابیش به یک اندازه دست از «انتخاب» و «اختیار» خود شستهاند ولی طرفه آن که تقریباً همه دچار این «احساس» (بخوانید «توهم») اند که: ما در اینجا آزادیم! این حبابِ آزادی البته بارها ترکیده است و باز هم خواهد ترکید، ولی کو گوش شنوا؟! لذا سؤال این است که: ما در فیسبوک چه میکنیم جز وقتگذرانی و خوش و بش و استفاده از فضایی که دیگری – موقت و مشروط – در اختیار ما گذاشته – آن هم با نظارتی کمابیش نامحسوس – که در آن پچپچ کنیم و گاهی ذوقزده شویم و سودای دگرگون ساختن عالم در آن به سرمان بزند؟ میفهمم که شاید این نوع نگاه من به قصه کمی بدبینانه باشد – علیالخصوص برای کسی که خودش هم به نوعی در فیسبوک در زمرهی مقیمان است – ولی اینها مانع از این نمیشود که نگاه انتقادیمان را به قصه از دست بدهیم.
مرادم از طرح این منظر به فیسبوک این بود که فیسبوک را در کنار وبلاگ بنشانم. به گمان من، آدم اگر سخنی دارد که جدی است و خواستار ماندگاری آن سخن است، اولیتر آن است که آن را در وبلاگ بنویسد تا اینکه سرنوشت سخناش را گره بزند به فضای ناپایدار فیسبوک. برای من، وقتی چیزی در فیسبوک مینویسم، کمابیش منسلخ کردن سرنوشت سخن از خودِ من متر اولیه است. بعد از مدتی، آن سخن یا فراموش میشود یا پیگیری سرنوشت و عاقبت – و پس و پیشاش – دشوار میشود. در وبلاگ، پیگیری این جنبههای معانی و مضامینی که بر قلممان جاری میشود هم آسانتر است و هم قابل اعتمادتر. فیسبوک زمینی است لرزان و زلزلهخیز. وبلاگ وضعاش کمی تا قسمتی بهتر از فیسبوک است. اینترنت به طور کلی قلمرو مالکیت و اختیار ما نیست اما بعضی از سرزمینها کمی وضع بهتری دارند. دستکم به این یک دلیل من فکر میکنم دوران وبلاگها نه تنها به سر نرسیده است بلکه اتفاقاً در برابر فیسبوک، همچنان لنگرگاه مفید و محکمتری هستند. وبلاگ زیر نگین خودِ ماست؛ فیسبوک ملکِ طلقِ آقای زاکربرگ است؛ و این ولایت، «نپاید و دلبستگی را نشاید». اگر همینطور لا بشرط و بی چشمداشت چیزکی در فیسبوک روان میکنیم و دل از آن میکَنیم، خوب البته حرجی بر ما نیست. ولی فکر میکنم آن کسانی که کارشان را جدیتر میگیرند و برای سخنشان ارزش بیشتری قایلاند، شاید کمی در سیاست آنلاینشان بخواهند بازنگری کنند. استفاده کردن از یک «امکان» یک چیز است و مقید و اسیر آن امکان شدن چیز دیگری. افزوده شدن امکانی تازه گاهی باعث میشود ما تمام قابلیتهای دیگرمان را گاهی ناخواسته و تحت فشار محیط یکسره واگذار کنیم.
پ. ن. کارتون از مانا نیستانی؛ تفسیر به رأی از من!
مرتبط:
۱. فلوچارت رسانههای اجتماعی: وبلاگ، فیسبوک، توییتر (انگلیسی).
۲. «این چن تا لایک داره»؛ سروش رضایی (بدون شرح واقعاً)
[تأملات, وبلاگستان] | کلیدواژهها: , ااختيار, حریم خصوصی, رضايت, فيسبوک, وبلاگ, پايداری
فیلتر شدن، فوزی است عظیم!
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل!
خوابگرد در حصر خانگی است! دستپاچه نشوید. مقصودم از حصر خانگی همان فیلتر وبلاگاش است البته. وضع خوابگرد الان شده است مثل وضع منتظری. این حصر هم البته مایهی افتخار و اعتبار است. این روزها وبلاگی که فیلتر نشده باشد، صاحباش در مظان اتهام است و شاید از خودش بپرسد که مگر چه کرده است که دستگاه کودتا جلوی نفس کشیدناش را نگرفته هنوز؟ لابد به تباهیهای وطناش بیاعتنا مانده که هنوز میتواند نفس بکشد. امروز فیلتر شدن اسباب عزت و افتخار است. دوستان در راه فیلتر شدن بکوشید. فیلتر شدن، فوزی است عظیم!
قواعد گودریه را مستقیماً از خوابگرد محبوس نقل میکنم:
اینجا خوابگرد است، صدای زینپس فیلترشدهی من؛ سیدرضا شکراللهی.
برای شنیدن صدای خوابگرد یا به گوگلریدر بپیوندید یا بشکنید.
http://www.khabgard.com/rss.asp
http://www.khabgard.com/linksrss.asp
چهطور از فید استفاده کنیم و فید بخوانیم؟
الف -شما اگر به سایت یا وبلاگ مورد نظرتان بروید، در صفحهی سایت، آدرس خروجی فید سایت را پیدا خواهید کرد. در سایت مورد نظرتان، دقت کنید، ببینید که کلماتی مثل فید، RSS، خوراک یا تصاویری مثل یکی از اینها:
ب- با یک روش دیگر هم میتوانید فید سایت را پیدا کنید؛ اگر از مرورگر فایرفاکس یا اپرا استفاده می کنید، به نوار آدرس توجه کنید. آیکون فید سایت را در آنجا خواهید دید. کافی ست، روی این آیکون کلیک کنید و به فید سایت برسید.
۴- حالا باید فید را به خورد گوگلریدر بدهیم: در ستون سمت چپ گوگلریدر و در قسمت بالا روی Add a Subcription کلیک کنید:
چنین کادری ظاهر میشود. در این کادر میتوانید آدرس سایت را وارد کنید تا خود گوگلریدر دنبال آدرس فید بگردد و یا اینکه سرراستتر، آدرس فید را وارد کنید:
حالا روی Add کلیک کنید و کمی صبر کنید.
مثلاً آدرس فیدهای خوابگرد از این قرار است:
آدرس فید مطالب خوابگرد به صورت کامل:
http://www.khabgard.com/rss.asp
آدرس فید لینکدهی خوابگرد، که شما را مستقیماً به منبع لینکها هدایت میکند:
http://www.khabgard.com/linksrss.asp
جزئیات بیشتر و سودمندتر را در راهنمای کامل در این آدرس بخوانید.
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
«دیدار»نمایی و پرهیز!
گمان نمیکنم نویسندهی خانهی «دیدار» حاجتی به معرفی داشته باشد. قلم، بیان، اندیشه و خیالِ او خود گویای کیستی اوست. به شکل و شمایل صفحه که بنگرید، میبینید که این یک وبلاگِ ملکوت، با سایر وبلاگها تفاوت دارد و این البته به اصرارِ خودِ صاحبِ این حجره بوده است که مایل بود استقلالِ نوشتههای مختلفاش را حفظ کند. سر و سامان دادن طراحی این صفحات به شکل فعلی بدون یاری و همت امیرعباس ریاضی و رامین امینی نازنین که همیشه بی هیچ تکلفی هر گاه از او یاری خواستم به کمک شتابیده، میسر نمیشد.
خانهی مجازی این همنشین نو آبادان و خامهاش پرتوان!
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
وبلاگنویسی: حکایت مستی و مستوری
اما آشکار نوشتن برای آدمی مشکل درست میکند. اگر نوشتی، بیهیچ تردید خطا میکنی. خطا کردن شأن آدمیت است. هر کس ادعا کند من خطا نمیکنم و ذهنی منسجم و سخته دارم و خلل و خدشهای در سخن و نوشتهام نیست، در منتهای تبختر و تکبر است. وبلاگنویس نمیتواند چنین باشد (خطا کردنها هم البته درجه و مراتب دارد). وبلاگنویس اگر شأن آدمیتاش را رعایت کند، خوب مینویسد، بد هم مینویسد. دستخوش عواطف و احساسات هم میشود. گاهی طبع لطیفاش میجنبد. گاهی شاعر میشود. گاهی فیلسوف. گاهی با خشم و خشونت مینویسد. گاهی با مهر و عطوفت. این یعنی وبلاگنویسی طبیعی. اما وبلاگنویسانی هم هستند که روی خط مشخصی سیر میکنند. یعنی همیشه از یک نویسندهی خاص تنها یک جور چیز انتظار داری. مثلاً یکی همیشه مقالهی فلسفی مینویسد. خوب این دیگر وبلاگنویسی نیست. این کتاب نوشتن و مقاله نوشتن است. هیچ کس در کتاب و مقاله، احساسات و عواطفاش را افشا نمیکند. اما اینها همگی وصفِ عام وبلاگنویسی است. هر وبلاگنویسی را در بر میگیرد. هر کسی را که لحظهلحظهها و احساسات آنیاش را مکتوب کرده است شامل میشود. با قید این استثناء که آنها که پشت نقاباند – یا حداقل برای اکثریت جامعهی وبلاگنویس شناخته شده نیستند – از حاشیهی امنی هم برخوردارند. البته فرق است میان کسی که خاموش و بی سر و صدا برای خودش مینویسد. جای کسی را تنگ نمیکند و کسی هم جای او را تنگ نمیکند و کسی که پر سر و صداست. هم دیگران جای او را تنگ میکنند و هم او جای دیگران را تا جایی که بتواند تنگ میکند. میان کسی که ادعای رسالتی دارد و همیشه به قصد آگاه کردن و انذار مردم مینویسد اما همواره در نقاب است (و آنچه بر زبان میآورد پیوسته در تناقض آشکار است با آنچه خود هست: در دیگران طعنه میزند به خاطر همان چیزهایی که به درجاتی شدیدتر در خودِ او یافت میشود) فرق است با کسی که مینویسد و همواره میتوان ادعاهای او را با تاریخ نوشتههایاش سنجید و تغییر یا تحولاش را دید و کارنامهاش را تماشا کرد؛ و البته عیان و بینقاب مینویسد. آری، نقابدار نبودن و بیحجاب و بیرون از پرده نوشتن، خود میتواند فضیلتی باشد.
پیشتر از این بارها این را نوشتهام که وبلاگنویسی یعنی عرصهی خطا کردن و میدانی است برای آزمون حس و حال، ذوق و اندیشه و بسیار چیزهای دیگر. وبلاگنویسی شئون بسیاری دارد. کارکردهای زیادی دارد. اما کسانی هم هستند که سخت عنان قلم را محکم گرفتهاند که مبادا چیزی ننویسند که شأن بشریتشان آشکار شود و دیگران بفهمند که آنها هم کسانی هستند مثل خودشان، نه بیشتر نه کمتر. وبلاگنویسی همه را برابر کرده است، الا کسانی را که پشت نقاباند. این بحث، بحث درازدامنی است. شاید در فرصت دیگری بیشتر دربارهاش نوشتم.
برای من آن کسی که سخن میگوید بیهیچ پروایی و اندیشهاش را بینقابپوشی بیان میکند و میتواند خودش را مرتب تصحیح و تصفیه کند، به مراتب ارزشمندتر از کسی است که پیوسته مینویسد و پیوسته یک نفر است و همیشه همان است که بوده است و آن یک نفر همان چهرهی نقابدار است.
مرتبط: از یکی از فقرا (از فل سفه)
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
استحالهی بلاگرولینگ گوگل
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
بر میگردم؛ عجله نکنید!
به زودی بر میگردم بین خودتان! هر عروجی، هبوطی هم دارد. دارم تمرین میکنم، مثل چتربازها، که موقع فرود آمدن خودم را به کشتن ندهم! سعی میکنم فرودِ آرامی داشته باشم. شما هم آسودهخاطر باشید! همه چیز خوب است. دوباره اگر دیوانه شدم، حتماً میفهمید!
[وبلاگستان] | کلیدواژهها:
امیرفرشاد ابراهیمی: وبلاگنویس مزاحم
[وبلاگستان] | کلیدواژهها: