اسراییل، حماس، مسأله و شبهمسأله
نقطهی کانونی مسألهی فلسطین و غزه چیزی نیست جز اشغال، محرومیت هولناک و ضد انسانی ملتی از ابتداییترین حقوق بشری، استمرار تجاوز، قتل، تبعیض و از همه مهمتر، سلب امید و ویران کردن حال و آیندهی ملتی که نه امروز بلکه دهههاست در محاصرهی دولتی به سر میبرند که موجودیتاش محصول پاک کردن صورت مسأله و فرافکنی است. بدون توجه به این محور تعیینکنندهی بحث، هر گفتوگویی دربارهی ماجرای فلسطین ناگزیر بیفرجام خواهد ماند.
ملت فلسطین از روزگار پیش از تشکیل دولت اسراییل تا امروز افتان و خیزان راه درازی را پیموده است که تجسم عینیاش فرسوده شدن تدریجی امید و تعرض فزاینده به بدیهیترین حقوق انسانیشان بوده است. گروههای سیاسی و مبارز مختلفی که از ابتدای استقرار صهیونیسم، به مثابهی یک ایدئولوژی سیاسی و سکولار – که به کرات از زبان دین یهود برای مشروعیت بخشیدن به جنایتهایاش استفاده میکند – سر برآوردهاند همه در متن این ویرانی سیستماتیک امید به آینده سر بر کشیدهاند و همچنان جانسختانه در برابر ویران شدن آینده، امید و زندگی خود و فرزندانشان ایستادهاند.
این روزها، رتوریک سیاسی و جنگافروزانهی اسراییل – و همچنین کسانی که خواسته یا ناخواسته، به دلایل و علل مختلف به دام این رتوریک میافتند و بی توجه به تاریخ، پیچیدگیهای نظری و سیاسی ماجرا و ابعاد هولناک این فاجعهی انسانی همان گفتار را باز تولید میکنند – درست مانند دهههای پیشین مبتنی بر یک چیز است: گروه مقابل ما تروریست است، برای جان آدمی ارزش قایل نیست، امنیت ما را تهدید میکند، مردم خودش را سپر انسانی میکند و بهانهها و توجیههایی از این دست. تقریباً درهر مقطعی که مردم فلسطین به سوی گشودن روزنهای برای عبور از مبارزهی نظامی به التزام دیپلماتیک برداشتهاند، اسراییل به بهانهها و مستمسکهای متفاوت، این روزنه را مسدود کرده است و بار دیگر نیروهای فعال سیاسی را به بیمعنا بودن مواجههی سیاسی با خود متقاعد کرده است.
غزه و تمامی سرزمین فلسطین – که این روزها بسیاری دوست دارند زیر عنوان «موجودیت اسراییل» و عبور از رتوریک سیاسی و تبلیغاتی نفس نامشروع بودن اسراییل را کمرنگ کنند – تحت اشغال است. شاید هیچ کشور دیگری در خاور میانه جز اسراییل نباشد که سیاههای بلند بالا از قطعنامههای سازمان ملل و شورای امنیت علیه خود داشته باشد و همزمان به تمامی آنها مطلقاً بیاعتنا باشد و تنها زمانی با آنها همراهی میکند که کار تجاوز، تهاجم و اشغالاش را در هر مقطعی در حدی که آن زمان در نظر داشته تمام شده بداند (بنگرید به قطعنامهی ۱۸۶۰ شورای امنیت، ۸ ژانویهی ۲۰۰۹ و واکنش ارتش اسراییل به آن). کانون نزاع همین مسألهی موجودیت اسراییل است: چه شد که چنین شد؟ چرا آن حادثهی کانونی هنوز با تمام عواقب و تبعاتاش زنده و پررنگ است و مسألهای است جاری در حیات یکایک فلسطینیها؟ سؤال اصلی اینجاست. هر سؤال دیگری، با هر درجهای از اهمیت و فوریت تنها به انحراف مسأله کمک میکند و اصل مسأله را بلاموضوع میکند.
بزرگترین دغدغه و استراتژی رهبران اسراییل (از هر حزب و جناحی که باشند) استمرار جایگزین کردن «مسألهی یهود» با «مسألهی فلسطین» است (که گاهی «قضیهی فلسطین» نامیده میشود). پاسخ دادن به «مسألهی یهود» و حل مشکل آنها – چنانکه در سال ۱۸۴۳ در رسالهی مارکس مشهود است، دغدغهی اصلی جامعهی یهودی و بعداً کنگرهی صهیونیسم بود. این مسأله به محض اینکه برنامهی تئودور هرتسل در کنگرهی بازل سوییس در سال ۱۸۹۷ طرح و در سالهای بعد اجرا میشود، دگردیسیاش را آغاز میکند. قرار است که تشکیل دولت صهیونیستی، پاسخ به مسألهی یهود باشد. دولت صهیونیستی تشکیل میشود اما مسأله حل نمیشود. امنیت و آسایش و آرامش به قوم یهود (قوم یهودی که تشکیل دولت صهیونیستی را پاسخ مسألهی خود میدیدند) بر نمیگردد. حاکمان دولت اسراییل به جای بازنگری در اصل مسأله و سنجش دوبارهی پاسخ خطایی که به سؤال داده بودند، صورت مسأله را پاک کردند و آن را تقلیل دادند به مسألهی فلسطین. دیگر این فلسطینیها بودند که سد راه امنیت و آسایش و آرامش قوم یهود شدهاند. و ماجرا این شد که:انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی. در هیچ مقطعی از تاریخ دولت اسراییل، در هیچ نزاع و بحرانی، عطف عنانی به اصل مسأله و انحراف و قلب شدن آن نشده است به این دلیل ساده که ناگهان کل مشروعیت دولتی را که آزادیاش را به بهای سلب آزادی و آواره کردن دیگری جسته بود و بقای «خود» را در فنای «دیگری» دیده بود و میبیند، زیر سؤال میرود. این پرسش تاریخی و اگزیستانسیل دولت اسراییل است. هر مسألهی دیگری در اسراییل گره خورده است به این سؤال کلیدی. پدید آمدن چیزی به اسم «مسألهی فلسطین» در سال ۱۹۴۸ نیست؛ به ماجرای به قدرت رسیدن رایش سوم هم ربطی ندارد، هر چند حوادث آلمان سهمی در سرعت بخشیدن به مهاجرت یهودیان به آلمان داشت. به شکلگیری سازمان آزادیبخش فلسطین در نیمهی دههی ۱۹۶۰ هم مربوط نیست. به مقاومت حماس و حزبالله و حمایت ایران هم باز نمیگردد (بدیهی است که مسألهی فلسطین پیش از انقلاب اسلامی در ایران هم وجود داشت). دگردیسی مسألهی یهود به مسألهی فلسطین، از لحاظ تاریخی پیوند وثیقی دارد با برنامهی بازل در سال ۱۸۹۷.
تا زمانی که پاسخ درست و مناسبی به این مسأله داده نشود و این مسیر مخرب و خودویرانگر سیاست اسراییل (که حتی در رئالپلتیک هم به سود اسراییل نیست) متوقف نشود و بنای دیگریستیزی، تبعیض و اهریمن ساختن از دیگری برچیده نشود، هر سکون و آرامشی در این دریای توفانی موقت است و بار دیگر به اندک بهانهای آتش خشم و خونریزی برافروخته میشود که نتیجهاش مانند همیشه از پیش معلوم است: تجاوز، تهاجم، قتل، نبرد نابرابر، مظلومنمایی اسراییل، فرافکنی، بهانهجویی و دست آخر گروگان گرفتن کل جامعهی بینالمللی با رتوریک سامیستیزی یا دفاع از خود. [مصاحبهی ایلان پاپه با هارد تاک یک نمونهی خوب از پرداختن به اصل مسأله است]./
اما حماس. از منظر سیاسی و نظری، حماس هیچ تفاوتی با سایر جنبشهای آزادیخواه و مبارز دیگری جهان ندارد. تمام رهبران سیاسی که زمانی مشی نظامی یا رفتار خشن اسلوب کارشان بوده است (از کنگرهی ملی آفریقا بگیرید تا جومو کنیاتای در کنیا، ارتش آزادیخواه ایرلند و نمونههای متعدد دیگر) تنها وقتی این مشی را کنار گذاشتهاند که وارد جریان سیاست شدهاند. سیاست تنها با نفی و مهار خشونت آغاز میشود ولی رابطهی خشونت و سیاست دوسویه است. هر گروهی که ناگزیر به استمرار توسل به خشونت باشد، هرگز نخواهد توانست وارد جریان سیاستورزی و کار دیپلماتیک شود. این فرصت چند بار برای حماس در پروسهای دموکراتیک پیش آمده است و هر بار اسراییل بنیان این عبور و گذار از خشونت به سیاست را برای حماس غیرممکن کرده است. مسألهی امروز و دیروز غزه و فلسطین، مسألهی کفایت و کارآمدی حماس، دولت خودگردان یا جنبش آزادیبخش فلسطین نیست. کفایت و کارآمدی آنها تنها زمانی معنیدار است که اولین شرط کارکرد متعارف و معقول سیاسی برایشان مهیا باشد نه اینکه مدام در شرایط اضطراری و استثنایی محصول تجاوز، تهاجم و اشغال زندگی کنند. حماس خوب باشد یا بد، قصور کرده باشد یا نکرده باشد، موشکپرانی بکند یا نکند، ام المسأله اسراییل است. برای از بین بردن افراط و خشونت باید ریشهی بروز خشونت را خشکاند و گرنه با از میان رفتن این حماس بیشک حماس دیگری از جای دیگری خواهد رویید مگر پاسخی درخور به اصل مسأله داده شود (مسألهی تقلیل و تحویل مسألهی یهود به مسألهی فلسطین؛ مسألهی اشغالگری).
تا زمانی که خون اسراییلی از خون فلسطینی رنگینتر باشد، تا زمانی که کودک فلسطینی را بتوان به آسانی و فجیعترین شکلی به خاک و خون کشید ولی به سرباز اسراییلی نتوان نازکتر از گل گفت؛ تا زمانی که حملات اسراییل با پیشرفتهترین تجهیزات و خشنترین شکلی، با نقض تمام هنجارهای متعارف حقوق بینالمللی انجام شود و ناماش دفاع از خود باشد ولی مقاومت سمج و مصرانهی طرف فلسطینی یا لبنانی (حماس باشد یا حزبالله) ناماش تروریسم باشد، این قصه همچنان ادامه خواهد داشت. پاسخ این بحران در یک کلمهی پنج حرفی ساده است: عدالت. تا زمانی که عدالت برقرار نباشد و اسراییل را نتوان با همان منطقی محکوم کرد که حماس را، حماس اگر اژدها هم باشد محکومشدنی نیست به حکم عقل و به حکم عدل. تیغ نقد سیاست، سیاستورزان و فعالان سیاسی منتقد حماس، تنها وقتی که به عیوب حماس میرسد تیز میشود و در مقابل اسراییل به دادن شعارهای تکرار اکتفا میکنند که در عمل کمترین تغییر و تفاوتی در مشی دولت صهیونیستی ایجاد نمیکند (در حالی که این حمله به حماس و مقدس دانستن خصومتورزی با حماس و هر مبارز فلسطینی، تنها کار شعار را نمیکند بلکه در عمل آنها را فلج و فشل میکند به این دلیل ساده که توازنی در دو طرف وجود ندارد؛ جنگ از هر حیثی نابرابر است هم از حیث تدارکات و هم از حیث پوشش رسانهای).
در ماجرای غزه، اینکه حماس یا نیروهای سیاسی فلسطینی خوباند یا بد، کارآمدند یا ناکارآمد، خودخواهاند یا نه، شبه مسأله است و بس. گمان میکنم این روزها به قدر کافی تباهی ادعای سپر انسانی ساختن از مردم به دست حماس نشان داده شده است (و عالم و آدم میدانند که غزه منطقهای پرتراکم است که بخواهی یا نخواهی همه به طور طبیعی سپر انسانی هستند و هیچ کس هیچ اختیاری ندارد برای تغییر این وضع مگر به اشغال بلافاصله پایان داده شود).
در این روزها، بسیار با صورت مبتذل و بیمزهی مغالطهی «است و باید» برخورد میکنیم: اسراییل میتواند، قدرتاش را دارد پس حماس باید از سر راهاش کنار برود تا باعث بالا رفتن تلفات نشود. به عبارت دیگر، اگر طرف متجاوز قدرتمند بود، باید سرت را بیندازی پایین و به تجاوز تن بدهی یا از آن لذت ببری. این استدلال کمابیش استدلال همان کسانی است که میگویند اگر به زنی تجاوز شد، مشکل از خودش بوده است که جوری لباس پوشیده که باعث تحریک مردان شده است. هیچ کس تردیدی ندارد که اسراییل پیشرفتهترین ارتش منطقه را دارد. هیچ کس در قساوت قلب و خشونت محض و بیمنطق اسراییل تردیدی ندارد. اما از این «است» نتیجه نمیشود که «باید» به وضع موجود تن داد. تقلیل دادن سیاست به قدرت، یعنی بازگشت به یک نگاه سطحی و عامهپسند از سیاست که تئوریسینهای سیاست رئالپلتیک هم قایل به آن نیستند. از دل همین سطحینگری و ابتذال نظری است که حق در برابر قدرت همیشه مغلوب است (و لابد باید مغلوب باشد). کسانی که به حماس توصیه میکنند دست از مقاومت بکشد تا خون از دماغ کسی در غزه نیاید توجه ندارند که حماس باشد یا نباشد باز هم مردم کشته خواهند شد (و هیچ تضمینی هم وجود ندارد که شماره بیشتر باشد یا کمتر؛ برای وقوع جنایت کشته شدن یک نفر هم کافی است). کسانی که حماس را در کانون نزاع قرار میدهند و سهم پررنگ و اصیل اسراییل را در ماجرا به دفاع از خود یا پاسخ به تعرض حماس فرو میکاهند، مرگ و کشته شدن انسانها برایشان آمار و عدد و رقم است: کشته شدن یک نفر بهتر است از کشته شدن دو نفر؛ مرگ یک کودک بهتر است از مرگ صد کودک. با همین منطق است که لابد سوزانده شدن یک فلسطینی بهتر است از قتل سه نوجوان یهودی (شوخی نیست عین واقعیت است؛ رسانههای اسراییل و سیاست رسمی اسراییل را ببینید که به صراحت همین را به ما میگویند. این مقالهی یوری آونری را ببینید). یعنی دوباره باز میگردیم به همان مسألهی عدالت. جان اسراییلی عزیزتر است از جان فلسطینی. این جملهای است که بارها و بارها به صراحت از زبان اسراییل میشنویم. نباید با این سیاست رسمی از طرف آواره، اشغالشده، تحت ستم و محاصره توقع مهربانی و صلح و همزیستی داشت.
اما حیرتآورترین چیزی که این روزها میبینم همانا تکرار هزاربارهی ماجرایی است که ناماش را «سندرم جمهوری اسلامی» گذاشتهام. کسانی که این روزها بیمحابا به حماس حملهور میشوند و فقط در حد تعارف و تکرار شعارهای رایج رسانهای اسراییل را متجاوز و ناقض حقوق بشر و قوانین بینالمللی مینامند – که اگر هم حرفی از آن به میان نمیآوردند هیچ تفاوتی در موضعشان ایجاد نمیشد، با انداختن بار اصلی مسؤولیت به گردن حماس در واقع بخشی مهم از چرخهی بازتولید تبعیض و بیعدالتی هستند. طرفه آن است که کسانی که آگاهانه یا ناخودآگاه در نقد اسراییل منفعلاند و در تاختن به حماس زبانشان ذوالفقار مرتضی علی میشود، خودشان، چه در داخل و چه در خارج، قربانی همین تبعیض، همین بیعدالتی و همین ظلمی هستند که اسراییل در حق مردم فلسطین روا داشته است. همانطور که اسراییل فلسطینیها را از حقوق اولیه و انسانیشان محروم کرده و آوارهشان کرده است و هستیشان را به اشغال در آورده، شماری از همین طایفهی اخیرالذکر وضع مشابهی دارند: آنها هم قربانی تبعیض، تعدی و ظلم جمهوری اسلامی بودهاند ولی گویی منطق مبارزه با ظلم را در اینجا فراموش میکنند – احتمالا به خاطر همین «سندروم جمهوری اسلامی» یعنی هر چیزی که دشمن من بگوید حتماً باید خلافاش فکر کرد و خلافاش عمل کرد.
پاسخ مسألهی غزه، بازگشت به عدالت است و پایان دادن فوری و بیقید و شرط به اشغال و محاصره و تبعیض. چرا پایان دادن به ظلم و بازگشت به عدالت، انصاف و پرهیز از تبعیض برای اسراییل اینقدر سخت است؟
[دربارهی اسراييل, دربارهی غزه] | کلیدواژهها: , اسراييل, انتفاضه, بازل, حماس, غزه, فلسطين, قضيهی فلسطین, مارکس, مسألهی فلسطين, مسألهی يهود, هرتسل, کنگرهی صهيونيستی
زُنّارداری در نهان
۱. اسراییل خبرنگار عرب زبان شبکهی تلویزیونی ایرانی العالم را بازداشت کرده است. (+) خضر شاهین شهروندی اسراییلی است که برای شبکهی تلویزیونی العالم ایران کار میکند و تحت پوشش و حمایت همان ارتش غاصب و اشغالگر اسراییل بوده است (در آن کشور کار میکند، مالیاتاش را هم به دولت ظالم اسراییل میدهد). ایران هم تلاش کرده است این خبرنگار را آزاد کند (جل الخالق!). فاعتبروا یا اولی الابصار!
۲. دفتر نخستوزیر بریتانیا، باب عریضهای را در وبسایتاش گشوده میگذارد تا شهروندان یا ساکنانِ این کشور که با ارسال سلاح به اسراییل معترض هستند بتوانند اعتراضشان را بیان کنند و تقاضای «تحریم تسلیحاتی اسراییل» از سوی بریتانیا را مطرح کنند. این یعنی توقف کامل ارسال سلاح به اسراییل از سوی بریتانیا. این اتفاق فرخندهای است که حاکمان یک کشور به شهروندانشان این آزادی و اختیار را میدهند که به رفتار دولتمردانشان اعتراض کنند. این حرکتی است مدنی. ممکن است جواب بدهد، ممکن است ندهد. نکتهی اخلاقی ماجرا ساده است: یک نفر در بریتانیا کار و زندگی میکند. درصدی از حقوقی که در این کشور میگیرد به طور اتوماتیک مالیاتی است که از حقوقاش کسر میشود و بخشی از این پول صرف ارسال سلاح به اسراییل میشود (بله، به همین صراحت و روشنی). از یاد نبرید که آیت الله فاضل لنکرانی در وصیتنامهشان فرموده بودند «لندن دروازهی دنیا و خانهی دوم همهی کشورهاست». و از یاد نبرید که بدون شک لندن خانهی دوم که چه عرض کنم، خانهی اول بسیاری از علمای اعلام است که فرزندان و اهل بیتشان در این سرزمین معاش دارند. نمیشود در این مملکت معاش داشت و مالیات این کشور را نداد و به نحوی از انحاء مشارکتی در آن امر ارسال سلاح نداشت. این مشارکت مسیرش و ربطاش بسیار بسیار روشنتر است از خرید از مارکس و اسپنسر، هرودز، استارباکس و کیافسی. شکی و شبههای هم در آن نیست که کسی در سندش شک کند یا بگوید ساختهی دست ما مسلمانهاست: سندش، در وبسایت نخست وزیر بریتانیا موجود است. این اتفاق در آمریکا صریحتر میافتد که سالیانه مبالغ کلانی اسلحه را رایگان در اختیار دولت اسراییل قرار میدهد. و آری، در آمریکا هم بسیار از مسلمانان متشرع ساکن هستند. عرض بنده این است که چطور میشود از دروازهی گشاد مشارکت نکردن در ارسال سلاح به اسراییل رد نشد، اما از سوراخ تنگِ سوزن تحریم کیافسی، استارباکس، مارکس و اسپنسر، مکدونالد و غیره و ذلک رد شد؟ کار نمادین پیشکش! ببینید، قضیه از حد اعتراض کردن به ارسال سلاح و استارباکس نخوردن فراتر است. مسأله حل یک تعارض اخلاقی است: میشود استارباکس نرفت، ولی نمیشود در این کشور مالیات نداد! کار اخلاقی بیهزینه کردن هنری نیست.
۳. این قطعه خبر را دربارهی گروه «مادران صلح» بخوانید: «روز گذشته گروهی از فعالان زن در تهران در مقابل سفارت فلسطین برای حمایت از مردم غزه و محکومیت حمله اسرائیل دست به تظاهرات زده و خواستار پایان دادن به جنگ در این منطقه گردیدند.» (از اینجا؛ البته منابع خبری متعددند و خبر هم همین است و فرقی ندارد؛ + و +). «نیروهای لباس شخصی با سردادن شعارهایی همچون «مرگ بر صلح طلب» ، «مرگ بر ضد ولایت فقیه» و «مرگ بر منافق» به حاضرین در تجمع یورش برده و آنها را متفرق کردند.» حملهی نیروهای لباس شخصی به تجمعکنندگان برایشان حداقل از این جهت قابل توجیه است که مقابل سفارت فلسطین (نه سفارت اسراییل یا دفتر حافظ منافع مصر) انجام شده است هر چند همین گروه سال قبل جلوی سازمان ملل تجمع مشابهی داشت. توجه شما را جلب میکنم به همین شعار «مرگ بر صلحطلب».
۴. این را هم بخوانید: «آب و نانِ جنگِ غزه برای بعضیها»
۵. این مطلب را هم از کمانگیر ببینید: «آقای فارس نیوز! لطفاً کمی دقت کن!»
۶. خوب است هر کسی به قدر وسعاش در رفع ظلم (و بسط عدالت و اخلاق) در عالم بکوشد. همین حد خیلی خوب است. بد آن است که برچسب سازشکاری یا بیاخلاقی یا بیقیدی به این و آن بزنیم و مشروعیت اخلاقی زندگی کسانی را که مثل ما فکر نمیکنند، زیر سؤال ببریم. همه قرار نیست مثل هم در رفع ظلم بکوشند. مردم شیوههای مختلفی برای زیستن دارند.
عرض دیگری نیست به جز اشتیاق به نوشتههای ادبی و عرفانی که برای کسی دردسر عقلی و تناقضهای اخلاقی ایجاد نکند (حتی ایجاد سؤال هم نکند). آرامآرام باز میگردیم به همان دنیای پر صلح و صفایی که هیچکس نتواند جلویاش تظاهرات کند یا کسی را متهم به سازشکاری، بیاخلاقی و خروج از دایرهی شرع کند! برای شروع مهمانتان میکنم به ابیاتی از حافظ:
بیار بادهی رنگین که یک حکایت راست
بگویم و بکنم رخنه در مسلمانی
به خاکپای صبوحیکشان که تا منِ مست
ستاده بر درِ میخانهام به دربانی
به هیچ زاهدِ ظاهرپرست نگذشتم
که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی!
[دربارهی غزه] | کلیدواژهها:
از کارِ نمادین تا کار واقعی
با تمام این اوصاف، راه عملی و عینی میبینم در مقابله با ظلم اسراییل. دقایقی پیش، ایمیلی برای من رسید در اداره که دفتر نخستوزیر انگلیس، عریضهای آنلاین را بر پا کرده است در وبسایت شمارهی ۱۰ داونینگ استریت (اینجا) مبنی بر اینکه بریتانیا ارسال سلاح به اسراییل را متوقف کند (رشتهی اتصال از این آشکارتر که برای اسراییل «اسلحه» بفرستند؟). «ارسال سلاح به اسراییل» نه شاخ و دم دارد نه قابل تفسیر و تعبیر است. ارسال سلاح با نوشیدن قهوه و خوردن غذاهای کیافسی و مکدونالد (که بسیاری نام «جانک فود» بر آن نهادهاند) متفاوت است. ایجاد کنندهی این عریضه، در توضیح آورده است که دولت بریتانیا از سال ۲۰۰۵ قدمهای مهمی در جهت محدود کردن ارسال سلاح به اسراییل برداشته است و اکنون تنها تحریم کامل میتواند مانع از ارسال اسلحه به اسراییل شود. گمان میکنم کسانی که در بریتانیا زندگی میکنند، اگر مسلماناند و در ادعای خود صادق هستند، بهتر است تا دیر نشده این عریضه را امضاء کنند و برای دوستانشان هم بفرستند. دفعالوقت کردن و حرفهای خیالبافانه را برای این و آن فرستادن نه مردم غزه را نجات میدهد نه جلوی اسراییل را میگیرد. توقف ارسال اسلحهی بریتانیا به اسراییل قدم مهمی است. این کار است که به اعتقاد من کار جدی است.
در حاشیه، بسیار حرفها داشتم دربارهی همین عریضهی جدید که یقین دارم اهل اشاره خودشان خواهند فهمید به چه نظر دارم. سربسته بماند، بهتر.
[دربارهی غزه] | کلیدواژهها:
پیشفرضهای ساده؛ نتیجهگیریهای بزرگ
نکتهای که میخواستم بیفزایم این بود: پیامکها و ایمیلهای مختلفی دست به دست میگردد و ظاهراً همه دارند همدیگر را تشویق میکنند که بله این فروشگاهها را تحریم کنید تا به اسراییل و کشتار مردم غزه اعتراض کنید. خوب دقت کنید که هیچ اشکالی نیست به اعتراض به اسراییل و اتفاقاً بسیار هم به جا و واجب است. کوچکترین تردیدی در خونریزی اسراییل نیست. اما عقل و اخلاق به ما نهیب میزند که برای رسیدن به هدفمان، دستخوش عواطف و احساساتمان نشویم. کافی است تمام کسانی که این پیامها و ایمیلها را دریافت میکنند، فقط جستوجویی در اینترنت بکنند و منابع مالی این فروشگاهها و محل خرجِ در آمدهای آنها را بررسی کنند و ببینند آیا هرگز این فروشگاهها بیانیهای مبنی بر اهدای مبلغی از درآمدشان به اسراییل در این بحران اخیر صادر کردهاند یا نه. اگر نتایج اینترنتی را فهرست کنیم، میبینیم که عمدهی این اخبار در وبسایتهای مسلمانان و به ویژه در وبسایتهای متعلق به تندروها یا بنیادگرایان مسلمان یافت میشود. البته گروهی از مسلمانان میانهرو هم با این موج میروند. تصادفاً، در پی همین جستوجوها، به مطلبی در وبسایتی نزدیک به انور ابراهیم برخورد کردم که اصل چنین ادعایی را زیر سؤال برده است و با مسئولان فروشگاههای مکدونالد و استارباکس تماس گرفتهاند. آنها هم به قوت چنین اتهامی را تکذیب کردهاند. یکی از محورهای مورد ادعای من در یادداشت قبلی این بود: اگر به کسی اتهامی میزنیم باید بتوانیم از پس اثبات آن ادعا هم بر آییم. کافی نیست من بگوییم فلانی صهیونیست است. اینکه بپذیریم به واقع آدمی صهیونیست است، نیازمند دلیل و سند است. باز هم تأکید میکنم که این تنها یکی از محورهای نقد من به این رویکرد بود. وقتی خودِ این فروشگاهها رسماً منکر صادر شدن چنین بیانیهای، دال بر دفاع از اسراییل و صهیونیسم هستند، و هیچ منبع رسمی هم برای تأیید این ادعا وجود ندارد، دشوار نیست با این نتیجه برسیم که کل ماجرا چیزی است شبیه جوسازی و یک کلاغچهل کلاغ.
یادداشت قبلی را پس از این نوشتم که دوستی پیامکی را برای من فروارد کرده بود با مضمون بالا. نکتهی قابل توجهاش این بود که در زیر این پیامک نوشته بود که منبعاش بخش خبری بیبیسی بود. و البته نه لینکی به منبعی موجود بود. نه مشخص بود بخش خبری بیبیسی، بخش فارسی است یا انگلیسی. تلویزیون است، رادیو است یا وبسایت. تنها نکتهاش همان بیبیسی بود. این انتخاب بسیار آگاهانه است. مردم عمدتاً، به رغم تمام سوء ظنی که به بیبیسی دارند، به سادگی اعتماد میکنند. هیچ زحمتی به خودشان نمیدهند که دنبال اصل خبر بگردند. و البته اصل این خبر وجود خارجی ندارد. هر چه بیشتر بگردید کمتر به چنین خبری میرسید علیالخصوص در وبسایتهای بیبیسی. اسم این خبرسازی است، نه خبرپراکنی. به ویژه که خبر دروغ هم باشد. دروغ، دروغ است. فرقی نمیکند که نهایتاً قرار باشد از طریق این دروغگویی، اعتراضی هم به اسراییل بشود یا نه.
پیشفرض ساده و درستِ ماجرا این است: اسراییل مرتکب نقضِ آشکار حقوق انسانی مردم غزه شده است (و شصت سال است که با فلسطینیها همین کار را میکند). نتیجه: باید به هر شیوهای جلوی اسراییل را گرفت. خوب است کسانی که خودشان را دیندار و اخلاقی میدانند به این فکر کنند که امام علی در مقام پاسخ به معاویه سخناش این بود که معاویه مداهنه میکند و من نمیتوانم تن به مداهنه بدهم. کار بالا، مصداق آشکاری است از مداهنه (مگر اینکه البته کسی بتواند با شواهد عینی و روشن – نه شواهدی از جنس «به روباه گفتند شاهدت کو، گفت دمام!» یا «خود گویی و خود خندی» از جنس این سند – نشان بدهد که مکدونالد و کیافسی و غیره و ذلک چنان بیانیهای را صادر کردهاند). در مقام بالا، حداقل وظیفهی اخلاقی و انسانی من و شمای مسلمان این است که بگوییم: ۱) بیبیسی چنین خبری را منتشر نکرده است و اصل خبر کذب است؛ ۲) اگر این فروشگاهها بیانیهای در تکذیب این اتهام منتشر کردهاند، وظیفه داریم تکذیبیهی آنها را نیز در کنار همین پیامکها و ایمیلهایی که میفرستیم پخش کنیم؛ ۳) اگر بر آن ادعا پا میفشاریم، خود را ملزم به ارایهی سند هم بدانیم. اخلاق و مسلمانی فقط برای جاهایی نیست که به سود ما (یا در راستای شعارهای ما) باشد. اخلاق و ایمان، تبعیضبردار نیست.
[دربارهی غزه] | کلیدواژهها:
هزارتوی جهانی شدن، اسراییل و معضلات اخلاقی
پیش از اینکه نظرم را صریح بنویسم باید چند نکته را روشن کرد تا اصل مطلب به گروگان نرود. نخست اینکه دولت اسراییل، دولتی است که در ضایع کردن حقوق بشر و زیر پا نهادن اصول اخلاقی و قوانین بینالمللی شهره است. جنایتی هم که در فلسطین مرتکب میشود، جنایت امروز نیست. چندین دههی متمادی است که اسراییل به این شیوه ادامه میدهد. افکار عمومی اندیشمندانِ دردمندِ جهان هم عمدتاً با خونریزی اسراییل به قوت مخالف است. و اینها نظر من نیز هست. این را به صراحت نوشتم تا سادهدلان یا فرصتطلبان، نقد صریحِ من را از مبانی ادعایی که به نظرم نادقیق و عاطفی است، به چیز دیگری تقلیل نداده و تحریف نکنند.
برگردیم به ادعای بالا. میتوان به فهرست فوق اسامی فراوانی را افزود: کیافسی، مکدونالد، پپسی، کوکا کولا، مارکس و اسپنسر، فانتا، تیمبرلند، نوکیا، اینتل (کسی اگر نام دیگری میشناسد که برچسب بالا را خورده است بیفزاید؛ این را هم خودم بیفزایم که شرکتی مثل «هالیبرتون» وضعاش تفاوت زیادی دارد با اینها). در استدلال بالا خدشههای فراوانی هست (صرفنظر از عملی بودن یا نبودن آنها). نخست اینکه باید به صراحت و روشنی نشان داد که بخشی یا تمام درآمد حاصل از این شرکتها و فروشگاهها به جیب «دولت اسراییل» و سیاستهای غاصبانه و ضدبشری آن واریز میشود. چنین کاری اگر محال نباشد بسیار دشوار خواهد بود. تازه فرض را باید بر این گذاشت که دقیقاً این ادعا درست است: یعنی تمام یا بخشی از درآمد این فروشگاهها به جیب «دولت اسراییل» و «برنامههای غاصبانه و ضدبشریاش» ریخته میشود. بنای این ادعا و این ظاهراً حکم و تکلیف این است: نباید در ظلم معاونت کرد. این که نباید در ظلم معاونت کرد، اصلی است اخلاقی که من به جد با آن موافق هستم. اما چطور میشود در ظلم معاونت نکرد و اساساً این دایرهی پرهیز از معاونت در ظلم را چقدر میتوان بزرگ یا کوچک کرد؟
نمیشود بگوییم ما در اروپا به این اصل وفادار و ملتزم باقی میمانیم و در ایران دیگر لازم نیست نگران آن باشیم. نمیشود گفت تا سی سالهگی به آن پایبند هستیم و بعد دیگر تکلیف ساقط میشود. اصل اخلاقی، اصل اخلاقی باقی میماند در همهی زمانها و مکانها، مگر اینکه بدانیم دایرهی نفوذ و تأثیر این اصل اخلاقی تا کجاست؟ جملهی بالا را البته بدون حواشی و زوایدش هم میتوان فهمید. جملهی بالا، یک بیانیهی سیاسی است. مضمون این بیانیهی سیاسی هم این است که: رفتار دولت اسراییل نامشروع و غیر اخلاقی است و من به هر نحوی که بتوانم اعتراضام را بیان میکنم. اما گاهی اوقات ما در بیان یک اعتراض، به سادگی ممکن است اصول ابتدایی منطق را هم زیر پا بگذاریم.
امشب داشتم برای دوستی توضیح میدادم که بسیاری از فروشگاههایی که از آنها نام برده میشود، فروشگاههایی زنجیرهای هستند که از منطق جهانیسازی (گلوبالیزاسیون، یا به تعبیر داریوش آشوری، «کرهگیر شدن») پیروی میکنند. و این نوع فروشگاهها هم در دل نظامهای سرمایهداری رشد کردهاند و با منطق اقتصاد آزاد بالیدهاند. یعنی قضیه، در حقیقت قضیهی اسراییل نیست. قضیه، مشروعیت اقتصاد بازار آزاد و سرمایهداری است. نزاع یک نزاع ایدئولوژیک و دگماتیک پیچیدهتر و کهنتر است که امروز به سادگی شکل خرید نکردن از استارباکس را به خود گرفته است. ظرایف دیگری هم هست که سستی آن ادعای بالا را میتواند نشان دهد. بسیاری از این فروشگاههای زنجیرهای کارشان اعطای مجوز و نمایندگی است (franchise)؛ یعنی یک فرد میتواند این نمایندگی را مثلاً از مکدونالد بخرد و شروع کند به کسب و کار. این کسبوکار میتواند در انگلیس باشد، یا فرانسه، یا آلمان. خریدار امتیاز هم میتواند ایرانی باشد یا غیر ایرانی؛ مسلمان باشد یا مسیحی یا یهودی یا لاییک. اصل ماجرا پول است و اقتصاد. «باقی بهانه است و دغل». یک نمونهی دیگر از این فروشگاهها، فروشگاه اغذیهی «سابوی» است (و بله، سابوی حلال هم داریم؛ مثل «ناندوز»ِ حلال و غیره). فرض کنید در لندن، هزار فروشگاه مکدونالد (یا برگر کینگ یا کیافسی) وجود داشته باشند. صاحبان این فروشگاهها افراد مختلفی هستند (از جمله مسلمانان بسیار زیادی که من شخصاً بعضی از آنها را میشناسم). اولین رخنهی ادعای بالا همین است که به جمعی مسلمان به سادگی، در غوغای رسانهها و در آشوب حملات اسراییل و جو عاطفی و احساسی به حقی که علیه اسراییل به پا شده است، افترا زده میشود. یعنی تحت لوا و پوشش یک عمل ظاهراً اخلاقی، اولاً مرتکب مغالطههای منطقی متعدد میشویم، و احیاناً بدون اندیشیدن به جوانب سخن، مرتکب خطاهای اخلاقی دیگری هم میشویم که بر ما پوشیده هستند.
دقت کنید که اصل اخلاقی به جای خود بر قرار است. معاونت در ظلم بد است. اگر هزاران نفر در ظلم معاونت کنند، هیچ توجیه اخلاقی برای معاونت نفر هزار و یکم نمیشود. اما در موارد خاص، باید کسی بتواند به دقت و روشنی نشان بدهد که فلان فروشگاه، درآمدش به روشنی و دقت به جیب ارتش اسراییل میرود. بعید است که ناظران هوشمند از دقت به این نکته غفلت کنند که هیچ ارتشی در جهان، اگر از یک فروشگاه یا بنگاه اقتصادی در هر جای دیگر دنیا کمک بگیرد، هرگز اسناد و مدارکاش را رو نمیکند تا دچار مشکلات حقوقی بعدی شود. این امر به ویژه برای کشوری مثل اسراییل که بحرانهای خاص خود را دارد، مهمتر است. منطق بقا و قوانین جهانی حکم میکند که حتی در صورت صحت این ادعا، طرفین ماجرا همیشه خود را در مقام انکار بنیادین عمل قرار دهند و خود را در مظان اتهام قرار ندهند. خلاصهی سخن من این است که جز با تفسیرهای موسع و برداشتهای کلی و تعمیم دادنهای نادقیق و احساسی و عاطفی، نمیتوان چنان احکامی را به این غلظت و شدت صادر کرد.
لذا، اصل آن سخن بیانیهای است سیاسی. مسأله این است که من و شما، آیا مخالف استمرار ظلم و ستم اسراییل هستیم یا نه؟ و آیا راهی عملی و شدنی برای اتمام آن همه جنایت سراغ داریم یا نه؟ این شیوهها و بیانیهها تنها کمکی که میکند به فرسایش روحی، عاطفی، معیشتی و بعضاً اخلاقی ماست و تا به حال نتوانسته است هیچ ضربهای به اسراییل بزند چه بسا به همین دلیل روشن که هیچ سرنخ قطعی و قابل اثباتی که نشان بدهد آن فروشگاهها در خدمت دولت و ارتش اسراییل هستند وجود نداشته است. دولت اسراییل سیاستهای وحشیانه و ضدبشری فراوانی دارد و با وقاحت تمام هم آنها را پی میگیرد. منابع مالی و اقتصادی دولت اسراییل هم در گرو، رستورانهای مکدونالد یا کیافسی نیست. ملتهای مسلمان به قدر کافی در جهان تحریم میبینند. تحریمهای خودساخته و خودخواسته، آن هم تحریمهایی که مبنای عقلی و شواهد و مستندات محکمی ندارند، نه تنها به حل مسأله کمک نمیکند که کار را هم بر ما دشوارتر میکند. بیانیههای سیاسی نه تکلیف معیشتی میشوند و نه لزوماً منطقی یا اخلاقی هستند. بیانیههای سیاسی تابع منطق قدرت هستند (دقت بفرمایید که همیشه هر چه قدرت بگوید نادرست یا غیر اخلاقی هم نیست، ولو آن قدرت، دولت جمهوری اسلامی یا دولت اسراییل باشد).
میشود البته در آنچه من نوشتم خدشه کرد یا استدلالها را به چالش گرفت. اما نادیده گرفتن مناسبت اقتصادی و سیاسی کشورهای جهان و ناگهان دنیا را تنها در دو جبههی حق و باطل خلاصه کردن، تنها ما را به نتایج نادقیق و بعضاً نادرست میرساند، هر چند ظاهراً نیتمان خیلی هم اخلاقی و انسانی باشد. دولت اسراییل غاصب و جنایتکار است. در ظلم و ستم هم نباید معاونت کرد. اما راهاش این تحریمهای عاطفی و خودزنیهای احساسی نیست. درست است که اسراییل ظالم و غاصب است. درست است که اسراییل حقوق بشر را زیر پا میگذارد و بسیاری از غیر مسلمانها و کشورهای غربی هم بدان معترف و معترض هستند. اما اینها دلیل نمیشود که تا به گوشمان خورد که فرد «الف» یا شرکت «ب» با اسراییل منافع مشترک دارد یا به آن کمک میکند، به سادگی و بدون تحقیق و تفحص تنها به اقتضای مخالفتمان با اسراییل، عقل را عجالتاً بفرستیم مرخصی تا لگدی هم به اسراییل وحشی و غاصب زده باشیم.
نکات حاشیهای بسیاری میتوان بر اینها افزود که اگر گفتوگویی پا بگیرد، در فرصت مقتضی خواهم نوشت. برای من توجه به سویههای اخلاقی ماجرا بسیار مهم است. و مهمتر از آن فرو نیفتادن به دام شعارزدگی و اخلاقیات مصرفی و پلاکاردی است.
مرتبط: «گاهی مصلحت ایجاب میکند که در «هولوکاست غزه» شرکت کنیم.» از کمانگیر.
پ. ن. دیدم که حسین قاضیان هم در وبلاگاش به این مطلب کمانگیر لینک داده است و بالایاش جملهای نوشته کوتاه، صریح، روشنگر و دردناک: «با بیسکویت نخوردن، چهگوارا نمیشویم».
پ. ن. ۲. این بیانیهی استارباکس را در سایت رسمی خودشان ببینید. گویا تمام این موارد اتهامی را رسماً تکذیب کرده است. و العلم عند الله.
[دربارهی اسراييل, دربارهی غزه] | کلیدواژهها: , اخلاق, اسراييل, غزه, فلسطين
زخمِ غزه تازه نیست
ندیدنِ تاریخِ این درگیریها و ریشههای این خشونتها، تنها به کار پاک کردنِ حساسیتهای اخلاقی و انسانی میآید. و به گواهیِ آشکارِ تاریخ، اسراییل، سالهای درازی است که در خشونتورزی زبانزد است. فرق خشونتِ اسراییل و خشونت حماس چیست؟ اولی را یک دولتِ استقرار یافته مرتکب میشود و دومی را یک گروه چریکی مخالفِ آن دولت یا حاکمیتِ سیاسی. بر چه مبنایی میتوان گفت که خشونتِ دولتی موجه است و خشونتِ غیردولتی ناموجه؟ اتفاقاً خشونتِ سازمانیافته و دولتی، خشونتی بسیار هولناکتر است. خشونت دولتی نه تنها قدرت و تأثیرش بیشتر است، بلکه بعد از ارتکاب دولت یا نظامِ سیاسی آلودهدامن به سادگی میتواند تمام نشانهها را پاک کند و همهی اقداماتاش را توجیه کند. چنین کاری برای طرفِ مقابلی که در اقلیت واقع است به این سادگی اتفاق نمیافتد. تاریخ را قدرتمندان میتوانند دستکاری کنند و بازنویسی. تاریخ شاید در ذهن اندیشمندان و اهل اخلاق و دردمندانِ بیدار تحریف نشود. اما این تاریخ جایی نوشته میشود. اسراییل با حملاتِ مکررش و بیانیههایاش دارد تاریخ را از نو مینویسد؛ به سودِ خود و منافعِ قدرتاش.
فکر میکنم مغالطهی پناه گرفتن حماس میان غیرنظامیان به قدر کافی رسوا شده است. پاسخ این سؤال را میتوان با نگاهی به نقشهی غزه در گوگل هم یافت. در منطقهای تا آن حد پرازدحام و فشرده که جای سوزن انداختن در آن نیست (در مقایسه با منطقهی سرسبز و مزارعی که دقیقاً دیوار به دیوار همین منطقه در داخل مرز اسراییل واقعاند)، هر نیروی نظامی و چریکی هر جایی که برود و باشد، ناگزیر میانِ مردم خواهد بود. اگر جای اسراییل و حماس عوض میشد، وضع برای آنها هم همین بود. اسراییل این را به خوبی میداند و هنوز هم از این مغالطه در بیانیههایاش استفاده میکند.
وضعِ غزه تازه نیست. حملهی اسراییل به غزه در این یکی دو هفتهی اخیر رخ نداده است. اسراییل ماههاست که به غزه به خشونتبارترین وجهی حمله میکند و صدایی از احدی بلند نمیشود. ربودن امنیت، آسایش و رفاه مردم تنها با حملهی نظامی رخ نمیدهد. حملهی نظامی آخرین مرحله است. تیرِ خلاص است. اسراییل مدتهاست که تحت پوششِ مبارزه با حماس و تروریسم، راهِ رسیدن دارو، غذا و کمکهای انسانی را به منطقه مسدود کرده است. درست در زمانی که حماس وارد روند عملِ سیاسی و انتخابات میشود، راهِ رسیدن کمکهای اقتصادی به غزه مسدود میشود. اسراییل مدتهاست شاهرگ زندگی اجتماعی، اقتصادی و بشری مردمان غزه – و همچنین سیاستمداران و چریکهایاش – را هدف قرار داده بود. سیاستمداران جهانی، به درستی میگویند که حماس با ختمِ آتشبس مسببِ آغاز درگیریها بوده است. اما هیچ کس تاریخاش را میپرسد؟ نه میتوان حماس را تطهیر کرد و نه باید گفت که هر که با حماس است، قدیس است. اما نکته ساده است: ختمِ آتشبس چیزی بوده است که اسراییل قدم به قدم به سوی آن رفته است و طرفِ مقابل را تحریک کرده است. نمیتوان با کسی صلح کرد، در شرایطی دشوار که ابتداییات زندگی سالم و سادهی انسانی را از او ربوده باشی و مرتب با استمرار وضعیت او را تحریک کند و سپس انتظارِ استمرار صلح داشته باشی.
هماکنون سیاستمداران در شورای امنیت سازمان ملل تلاش میکنند به قطعنامهای برای آتشبس فوری برسند. اسراییل از لحظه به لحظهی این فرصت برای ادامهی خونریزی استفاده خواهد کرد. یکی از چیزهایی که اسراییل تشخیص نمیدهد یا اگر تشخیص میدهد حاضر به اذعان به آن نیست این است: حماس، فقط یک گروهِ نظامی یا تروریستی نیست. جمعیت غزه هم جمعیتی متکثر با عقاید بسیار متنوع نیست. جمعیت غزه، عضو حماس یا غیر عضو حماس، همه دردِ مشترکی دارند. اسراییل راه غذا و دارو، برق و سوختِ همهی آنها را مسدود کرده است؛ اسراییل رفاهِ همگی را بدون هیچ تبعیضی ربوده است. شاید تا جایی بتوان به این مردم فشار آورد که برای به زانو در آوردنِ حماس، شما هم تحت فشارید. آنها که رفتند، شما هم آسوده خواهید شد. همه میدانیم که اگر آن حماس هم برود، حماس تازهای و مقاومتِ تازهای میروید. قربانی مردم هستند؛ بهانه امروز حماس است، فردا فتح و پسفردا حزبالله (ایران را هم که همیشه با فهرست اضافه میکنند). اصلِ مسأله حلناشده باقی میماند. تمام تلاشها برای پاک کردنِ صورتِ مسأله است. کارنامهی اسراییل و حماس را باید با هم مقایسه کرد و تاریخِ هر دو را دید. یکطرفه به قاضی رفتن و ندیدنِ تفاوت ۴ نفر کشتهی اسراییلی و ۴۰۰ نفر کشتهی فلسطینی – و برجسته نکردنِ آن – آغاز زوالِ حساسیتهای اخلاقی ماست.
پ. ن. جالب است که محمود عباس که اکنون در سازمان ملل سخن گفت، خوب میداند که حماس علیه دولتاش کودتا کرده است (پیروزی حماس در انتخابات به جای خود؛ این موفقیت را نباید با بقیهی وضعیتها خلط کرد). اما عباس، اندک ذرهای از حقوق هموطناناش کوتاه نیامد و از این فرصت برای تسویهحسابِ سیاسی با حماس استفاده نکرد. یکی از مغالطههای دیگر در این بحران این است: مقابل قرار دادن حماس و فتح. دفعالوقتی دیگر برای سرپوش نهادن برای ادامهی خونریزی.
پ. ن. ۲. توضیح میدهم: این نوشته فقط دعوای اخلاقی بر سر قضیهی غزه نیست. هدفاش هم کمرنگ کردنِ نقش حماس نیست. اتفاقاً نقش هر کدام از طرفین درگیر باید به خوبی روشن شود. روانشناسی حماس و روانشناسی اسراییل را باید خوب دانست. هر کدام به دلایلی این کارها را میکنند. حتی اگر تمام نسبتهایی را هم که به حماس میدهند درست باشد، باز هم وضعیت ناموجه است. دولت اسراییل یک ملت را چند پاره کرده است. این کار پیامد دارد. هزینه دارد. زخمی است که به این زودی التیام پیدا نمیکند. بحث من فقط نامشروع بودن اخلاقی خود جنگ نبود. بحث من برجسته کردن غیر اخلاقی بودن و ناموجه بودنِ رتوریک وقیح اسراییلیهاست. برجسته کردن یک چیز، به معنای نادیده گرفتن چیزهای دیگر نیست.
[دربارهی اسراييل, دربارهی غزه] | کلیدواژهها: , اسراييل, غزه, فلسطين