مرو به صومعه کآنجا سیاهکاراناند!

متولی آستان قدس دست ولایت و تمام ولایت را همزمان به دست تتلو سپرد و رفت. در تتلو بودن و تتو داشتن و ترانههای آنچنانی خواندن (ولو جفنگ باشد) فی نفسه هیچ عیب و خللی نیست. حتی اینکه یکی از قماش تتلو در ظاهر یا باطن دست ارادت به ولایت چنان کسانی بدهد هم شاید عیبی نباشد. نکته اینجاست که امثال رییسی خارج از گردونهی رأی خریدن که بیفتند، نه تنها امثال تتلو را به خاطر ظاهر و پوشش و موسیقی و حواشیشان عقوبت و آویزان میکنند بلکه هنر و معرفت را از هر سنخی که باشد به صد تیر سهمگین تندخویی و درشتی میدرند. اما پای رأی ستاندن از مخاطبان تتلو که برسد، هیچ ابایی ندارند از عشوه کردن در برابر او. در این شیوه تنها چیزی که نیست صدق است. یعنی همدلی با تتلو و نوازش او (اگر قصهی پنهانی از ارعاب دستگاههای امنیتی نداشته باشد) از سر ریاست و دروغگویی و دروغورزی. در این دینورزی هر چه هست هواست. در هر رقعهی دلق این متولی آستانه هزاران بت شانه به شانه نشستهاند و جلوهفروشی میکنند.
این همان مشی و منشی است که برای چشیدن ولو یک قطره از جام قدرت، تن به هر رذالتی میدهد. رذالت یعنی اینکه تبسم کنی به روی آنچه بدان باور نداری و گذشته و حالات شاهدی است بلیغ بر این ناباوری و ریاکاریات. به زبان قرآن، این رفتار را نفاق مینامند. «یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ». و آنها که اهل قرآناند تهی بودن دعوی این اصحاب ولایت و آستانبوسان قدرت از پس حجاب بقعهی رضا را نیک میبینند. این همان چیزی است که آن میر دلاور، آن شیر به زنجیر، هشت سال پیش در ناصیهی اینان دیده بود و آن را در گوش عالمیان جار زد (و از همین روست که هنوز در حصر است) که: «ملات سنگهای کاخ قدرت، دروغ است و فریاد حقیقتخواهی است که به زوال آن میانجامد». قصهی امثال رییسی و علم الهدی موسیقی نیست. مشکل اینها موسیقی و هنری است که قدرتمداری و ریاکاری آنان را کرنش نمیکند. و گرنه برای آنها چه شجریان چه تتلو. تو دیده بر ریاکاری و دینفروشی و دروغپروری آنها فرو ببند، عزیز دو عالم میشوی به چشمشان! مبادا کسی دردمندانه بایستد در برابر شناعتشان که نوهی پیامبر هم اگر باشد «مفتیان مزدبگیر، او را به خروج از دین و ایجاد فتنه متهم خواهند کرد».
قصهی شجریان هنوز تمامی ندارد. در این سالها سه بار (تا جایی که من دنبال کردهام) پیش آمده است که متون و مثلا اشعاری از زبان شجریان (و حالا همایون) در مجادله با این لجنپراکنان منتشر شده است که هر سه جعلی بوده است. درست همین امروز است که حجرههای دروغپراکنی حامیان رییسی این جعلیات را به پای دولت روحانی مینویسند. رسوایی نمایش اجرا کردن با تتلو برای ناظران عبرتآموز است ولی طرفه آن است که خودشان از این بازی ملالآور و مهوع درس نمیگیرند و حال که در بازیسازیهای این چند ماهشان ناکام ماندهاند میکوشند شجریان را که خود زخمخوردهی بتتراشی آن ابراهیمنام آزرصفت است، در برابر امید مردمانی بنشانند که میخواهند خار دروغ و رذیلت ریا از خاک خراسان و آستان رضا کنده شود، غافل از آنکه: «اگر از هزینههای سنگین و عملیات عظیم خود نتیجه نمیگیرید شاید صحنه درگیری را اشتباه گرفتهاید؛ در خیابان با سایهها میجنگید حال آن که در میدان وجدانهای مردم خاکریزهایتان پی در پی در حال سقوط است». اینها درست همانها هستند که از سند ۲۰۳۰ لولویی ساختهاند و هر چه دروغ است به آن میبندند به این امید که کسی سراغ خواندن آن متن نرود و هرگز سوابق ماجرا را دنبال نکند. درست همان کسان که تار و پودشان دروغ و بیایمانی است فریاد بر میآورند از به باد رفتن مسلمانی!
اینکه رییسی با این دستگاه دروغسازی و دروغپروری و ریاکاری همراهی میکند تصادفی نیست. این تتلو نیست که به دستبوسی رییسی میرود. جمعی مشاور، رییسی را به دیدار تتلو میبرند که از آن نمایش تبلیغاتی برای جلب رأی بسازند. رییسی خود بخشی از همان دستگاه امنیتی است که فکر میکند با بازی کردن و بازی دادن خامانی چون امیرحسین مقصودلو – این تتلویی که امروز نام و نشان و رسم و رفتارش سنجاق عبا و قبای متولی آستانه شد – میتوانند دل از مردم بربایند. و این همه بازی از بهر این است که چهرهی دروغ و ریای مفتضحشان را پشت نقاب مردمفریب مردمدوستی و لاف محرومنوازی پنهان کنند.
آخرین برگ سفرنامهی ابراهیم رییسی همآغوش با تتلو این بود: که ستاد و استخوانبندی بالا رفتن او از نردبان قدرت یکسره چرکین است و ملوث. در سرتاسر این نهاد و ستاد سر مویی ایمان و اعتقاد نیست. همه چیز فروختنی است. کافی است بهایی به دست کنی که جویندهی متاع قدرت حاضر باشد به آن تن دهد. و چه چیزی ارزانتر از ایمان مردمان. و چه کسی فروختنیتر از رضای خراسان!
به گفتهی آن شاعر فرزانه:
ای دست حق علی بزند گردن تو را
کز بهر کار ناحق از او خواستی مدد!
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, انتخابات ۹۶, تذکره] | کلیدواژهها: , ابراهيم آزری, انتخابات ۹۲, انتخابات ۹۶, جنبش سبز, رييسی, ميرحسين موسوی
اما امید همره من ماند…

دیرزمانی است که فراز و نشیبهای سیاسی (داخلی و خارجی) ایران را با تأمل – و گاهی تأسف – تنها تماشا میکنم. درس و عبرت البته فراوان است. یک نکته که به گمانام بعد از نزدیک به یک سال مشاهدهی خاموش و پیگیر به آن رسیدهام این است: تغییر و دگرگونی در آیندهی ایران محتوم است. وقوع این تغییر هم چندان دور از دسترس نیست که عمر امثال ما و شما را در نوردد و سپس از ره در آید. آدمی وقتی بر آدمی ستم میکنم، تنها کلید استمرار آن ستم این است که آن سوی ستمدیده دل از هر امیدی برای دگرگون شدن ستمکاره ببرد. منطق تداوم بیداد هم چیزی نیست جز همین ریشهکن کردن امید. این مقدمه را داشته باشید تا شرح بدهم چرا طرح آن در موقعیت کنونی مهم است.
همه کمابیش از ریز و درشت حوادث و جنجالهای سیاسی یک سال گذشته باخبریم. از انتخابات مجلس و خبرگان گرفته تا نزاعهای تمامیناپذیر شورای نگهبان با رقبا و منتقداناش. از برجام تا فرجام آن. از فیشهای حقوقی نجومی گرفته تا مقاومت ظاهراً تمامعیار بخشهایی از نظام با فرهنگ و هنر – زیر علم صفآرایی در برابر کنسرت که گویی اسم رمز فسق و فجور است برای عدهای. بازداشتهای بیحساب و قاعده. احکام قضایی نااستوار و مشکوکی که ظن ضایع شدن عدالت را مدام تقویت میکند. همهی اینها قرار است یک نکته را به مخاطب القاء کند: اگر گمان بردهاید که ما قرار است تغییر بکنیم یا حتی یک وجب از زمین قدرت را به شما یا دیگری واگذار کنیم، خطا کردهاید. نوشتم «زمین قدرت» چون این همان قصهای است که روی زمین اتفاق میافتد. هیچ وجه و جنبهای از قدسیت و الاهیت و اسلامیت در این بازی نیست. آنها که دستشان گرم این بازی است این نکته را بسی بهتر از من و شما میدانند. نیازی هم نیست کسی روضهی فاش بخواند. اما چیز دیگری پشت آن واگذاری زمین قدرت نیز هست. ضرورتی ندارد حاکمان زمین قدرت را به کسی واگذار کنند. ستم نکردن هزینهای ندارد. منطق ماجرا ساده است: انَّ فی العدل سعه و مَنْ ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق. فضای جور و بیداد بیگمان حتی بر صاحب قدرت تنگتر است از فراخنای عدالت. این البته درس دشواری است. تاریخ گواه آن است.
قصه را کوتاه کنم. کلید حرکت به جلو امید است و بس. نومیدی از تغییر و دگرگونی و تسلیم فشار یا مهابت ظاهری بیداد شدن همان چیزی است که عمر این جور را درازتر میکند. امید ورزیدن – درست مانند عشق ورزیدن – کار آسانی نیست. هزینه دارد. دلسردی و سرخوردگی دارد. زود نتیجه نمیدهد. ولی نتیجه میدهد عاقبت. مهمترین کلیدی که همراه و همعنان امید است، زمان است. این زمان بیکرانه خداوند عدالت است. هنگامی که مدت و مهلت کسی سر میرسد، داور زمان ظالم و مظلوم نمیشناسند. جای شکر و شکایتی نیست. فرصت و مجال برای همگی به یک اندازه به پایان میرسد. زندانبان شاید دلخوش باشد به حبس و حصر زندانیاش اما خود نیز گرفتار همان زندان و زندانی است چون چارهای ندارد جز زندانبان بودن.
در ناصیهی آیندهی ایران به رغم تمام آشوبهایی پشت سر و پیش رو، چیزی جز دگرگونی و حرکت به سوی نور نمیبینم. مسیر پرغبار است. حرف پیامبرانه هم سزاوار من نیست. حاشا که پیشگو باشم. اما این قاعده به تجربه حاصل میشود. به قول رفیقی: بیش مانی، بیش بینی. تاریخ بخوانی میبینی که تمام صاحبان قدرت از ستمکاره گرفته تا معدلتورز بر میآیند و فرو میافتند. آنچه میماند در این میانه انسان است با تمام نقصانها و عظمتهایاش. انسان را هم امید و عشق معنا میکند. امید و عشق هم بر تراز خرد و فرزانگی محتشماند. خرد و فرزانگی میگوید شتاب نباید کرد. صبر باید کرد و خون جگر خورد اکنون. زمان تغییر همان وقتی که باید از راه برسد میرسد. تعیین زمان کار ما نیست. اما دل سپردن به امید هنر ما میتواند باشد. امید را بقا باد!
[اميدانه, انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, تأملات] | کلیدواژهها: , اميد, بیداد, حصر, عدالت
پیامدهای توافق و استیصال بنبستخواهان

یادداشت زیر یک دعوت عمومی است برای شکستن انحصار بحث و گفتوگو دربارهی توافق هستهای و بیرون آوردن آن از تملک نظریهپردازان و نخبگان سیاسی، یا روزنامهنگاران و ستوننویسان و کسانی که دسترسی ویژه به رسانههای صوتی و تصویری دارند. این یادداشت درخواستی است برای نوشتن همگان و همهپرسی مجازی در میان جامعهی مدنی.
مذاکرات هستهای میان ایران و غرب (آمریکا به اضافهی سایرین) یک سرفصل بزرگ و مهم داشت: ممانعت از دسترسی ایران به سلاح هستهای. کل مذاکرات حول همین موضوع میگشت. همین موضوع هم بود که بیش از ۱۰ سال در کانون منازعات داغ سیاسی منتهی به تحریمهای کمرشکن قرار داشت. آنچه باعث تحریمها علیه ایران و تهدید به تغییر رژیم بود نه رابطهی ایران با حماس و حزبالله بود و نه رتوریک سیاسی علیه اسراییل؛ محل نزاع برنامهی هستهای بود. البته برنامهای هستهای در مذاکرات و توافق حاصل از آن تبدیل به محور انحصاری و اختصاصی مذاکرات شد و این همان چیزی است که مخالفان مذاکرات و توافق را عصبی و آشفته میکند.
اگر به تاریخ اتفاقی که در عراق افتاد برگردیم میبینیم که آنچه سلسلهجنبان تغییر رژیم در عراق شد و بهانهی نهایی را فراهم کرد نه نقض حقوق بشر در عراق بود و نه حتی حمله و تجاوز نظامی مکرر عراق به کشورهای همسایهاش. زمینهساز حملهی نظامی گزارش مجعول و کذب دسترسی عراق به سلاحهای کشتار جمعی بود. این مسیری بود که دربارهی ایران به قوت و البته با همکاری شماری از ایرانیان مخالف حکومت ایرانی (یعنی همردیفان فواد عجمی و کنعان مکیه) پیگیری میشد و همچنان میشود.
پیش از اینکه این مذاکرات به سرانجام فعلی برسد، همگان میدانستند موضوع این مذاکرات چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست. البته مخالفان، منتقدان و تردیدافکنان امروز، پیش از این به امید اینکه این مذاکرات هرگز به هیچ سرانجامی نخواهد رسید، وقت چندانی صرف این نمیکردند که چه چیزهایی در دستور مذاکرات هست (یا از نظر آنها باید باشد). بسیاری از این گروه پیش از این بحثشان حتی سلاح هستهای نبود بلکه به صراحت اصرار داشتند که کل برنامهی هستهای ایران (چه نظامی چه غیر نظامی) برچیده شود. اما امروز چنان رفتار میکنند که گویی در چند سال پیش برای «حق غنیسازی» (همان حق مسلم کذایی) ایران خون دلها خورده بودند. به هر حال آنچه رخ داده است این است که به شهادت و تصریح طرفهای منازعه، آژانس انرژی اتمی و حتی دستگاههای امنیتی اسراییل که بزرگترین مدعی و مخالف توافق است، این توافق توافق خوبی است که باعث تحکیم امنیت در منطقه میشود. نه موضوع حقوق بشر، نه مسألهی ساز و کارهای انتخابات و نه سیاستهای منطقهای ایران هیچ کدام نه در دستور کار این مذاکرات بود و نه ضرورتی داشت در دستور کار باشد. هدف طرفین روشن بود. سرفصل و عنوان مذاکرات برنامهی هستهای بود و بس.
این توافق حتی در وضع فعلی پیش از اینکه گامهای مثبت بعدی برداشته شود به دلایل متعددی به سود منافع ملی ایران و مردم ایران است (حالا گرفتیم که حاکمیت سیاسی هم از آن سود ببرد؛ مادامی که مردم ایران هم از آن بهرهمند شوند، چه باک؟). گسل بحث در اینجاست که در این فضای دوقطبی عدهای در جانب منافع ملی ایران ایستادهاند. منافع ملی ایران اقتضا میکند که تحریمها برچیده شوند (به دلیل اینکه اولین قربانی تحریمها مردم عادی هستند نه سپاه پاسداران یا تمامیتخواهی؛ آنها در تمام این سالها از تحریمها سودهای کلان بردهاند و کاسبی پرمنفعتی از قبل آن داشتهاند) و خطر حملهی نظامی و تغییر رژیم منتفی شود. تحریمها و فکر تغییر رژیم هم از منظر تئوریک و سیاسی و هم از منظر عملی و با توجه با تاریخ و سابقهی این کارها در منطقه برای جامعهی مدنی و احقاق حقوق مردم ویرانگر است. مسدود کردن مسیر تحریمها و تغییر رژیم (در کنار مسدود کردن دسترسی به سلاح هستهای) باعث بازگشت صلح به منطقه و ایران میشود و بنیهی جامعهی مدنی را تقویت میکند. سوی دیگر این دعوا کسانی هستند که گاهی در لباس نقد سیاسی و گاهی در لباس منافع ملی ایران سخن میگویند ولی در عمل و نظر موضعشان چیزی نیست از منافع حزبی و ایدئولوژیک بخشی از جامعهی آمریکا: نه حتی جمهوریخواهان به طور کلان بلکه بخش خاصی از جمهوریخواهانی که تمام جهتگیریشان همسویی محض با اسراییل آن هم نه تمام جریانهای سیاسی اسراییل بلکه تفکری تمامیتخواه و بدنام که نمایندهاش نتانیاهوست.
کسانی هستند که در این دعوا خواهان بنبست هستند. مسألهی محوریشان از نگاه من چیزی نیست جز همانکه پیشتر ذیل «سندرم جمهوری اسلامی» (بنگرید به اینجا و اینجا) توصیفاش کردهام: ایران و ایراندوستی خیلی خوب است به شرطی که در آن جمهوری اسلامی جایی نداشته باشد، در آن خامنهای وجود نداشته باشد، در آن هرگز انقلاب نشده باشد و الخ؛ آنچه که امروز در ایران وجود دارد واقعیت سیاسی و تاریخی است و تاریخ را نمیتوان معکوس کرد. اما این سناریوی مقابله یا تشکیک و تردید بسیار آشناست. این همان سناریویی است که با روی کار آمدن محمد خاتمی در دوم خرداد مخالفان جمهوری اسلامی را آشفته کرد (کسانی که کنفرانس برلین را بر هم زدند دقیقاً همین نگرانی را داشتند که رابطهی ایران با غرب خوب میشود). روزگار عیش و کامرانی این طایفه دورهی تاخت و تاز محمود احمدینژاد بود. روی کار آمدن روحانی بازگشت همان اتفاق دورهی خاتمی بود. آنچه که رخ داده بود و این بار هم رخ داده است (و به گمان من اگر خناسان تخریبی نکنند باز هم رخ میدهد) بازگشت امید است به مردم. بازگشت امید همان چیزی است که سلسلهجنبان جنبش سبز بود و همان چیزی است که بنبست سیاست را میشکند. شکست یا به شکست کشاندن این توافق چیزی نیست جز کوشش آگاهانه برای دمیدن یأس و شکستن شاخ امید. اینک شاخ غول هستهای شکسته است ولی همچنان هستند کسانی که میکوشند دیو دیگری از میان آن بیرون بکشند. باطلالسحر این افسونگریها به میدان کشیدن مردم و جامعهی مدنی و شکستن انحصار گفتوگو دربارهی این مسایل است.
[اميدانه, انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , اوباما, برنامهی هستهای ایران, توافق هستهای, جنبش سبز, روحانی, میرحسین موسوی, کنگره
این همه نقش در آیینهی اوهام؟

نتیجهی مذاکرات هستهای ایران و غرب امری بدیهی و طبیعی نبود. دست کم برای بسیاری چنین نبود. آنچه در این دو سال اتفاق افتاد، از توافق/تفاهم ژنو و لوزان گرفته تا آنچه در وین کمابیش به پایان خود رسید، توانست جامعهی سیاسی و جامعهی مدنی را به شدت دو قطبی کند. واکنشها و موضعگیریها در ظاهر تقریباْ به طور کامل بر مهم و بیسابقه بودن یا حداقل کمنظیر بودن این اتفاق دیپلماتیک تأکید دارند ولی فضا همچنان به شدت دو قطبی است. مختصر ماجرای دیپلماتیک و مضمون و موضوع مذاکرات دو محور عمده داشت که عملاً با تصویب امروز در شورای امنیت به تحقق کامل نزدیکتر شده است: ۱) رفع و لغو نظام تحریمها (یا به بیان دیگر شهادت و اذعان به فشل بودن و ضد انسانی بودن آنها ولو همچنان در شعار عدهای آن را مهمترین عامل به نتیجه رسیدن مذاکرات بدانند)؛ و ۲) منتفی شدن صریح و از موضوعیت افتادن سیاست تغییر رژیم که بیش از سه دهه است در دستور کار رسمی یا غیر رسمی دولت آمریکا بوده است (یعنی «روی میز بودن همهی گزینهها» از جمله گزینهی نظامی پس از این توافق یا شعار سیاسی است یا طنز). مضاف بر اینکه از رهگذر این توافق و دو دستاورد مشخص فوق، حق فعالیت صلحآمیز هستهای ایران به طور شفافتر و صریحتری به رسمیت شناخته شد. این خلاصهی اتفاقی است که در عالم واقع خارج از خیال ما رخ داده است (برای جزییات ملموستر توافق برای خوانندهی غیرمتخصص بنگرید به مقالهی نیویورک تایمز با عنوان «در توافق هستهای ایران چه کسی به چه چیزی رسید»). بدون شک امکانهای پیش روی این دو رویداد برای هر دو طرف توافق تا حد بسیاری گشوده است یعنی اتفاقهایی وجود دارند که وقوعشان میتواند باعث مخدوش شدن یا از ریل خارج شدن این دو محور شود. این اتفاقها هر چند محال نیستند ولی با این توافق رویدادشان بسیار دشوارتر از قبل شده است و دلیل دوقطبی شدن واکنشها هم دقیقاً همین است.
اردوی موافقان و مخالفان تحریمها کمابیش در فضایی روشن حرکت میکنند. این توافق نقاب از روی بسیار کسان کشیده است و باعث شده بسیاری بکوشند مواضعی را که تا دیروز به صراحت بیان میکردند یا به شکلی دیگر میگفتند حالا در لفافه بگویند یا درست خلاف آن بگویند. گزینههای تحریم ایران و حملهی نظامی که محبوبترین گزینههای بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی بودند امروز دیگر رسوا و بیآبرو شدهاند (فارغ از اینکه حکومت ایران مشروعیت سیاسی داشته باشد یا نداشته باشد؛ حکومت صدام حسین هم مشروعیت سیاسی نداشت ولی فقدان مشروعیت صدام حسین فی نفسه باعث مشروعیت تحریمهای ویرانگر و ضد انسانی غرب علیه حکومت عراق و مردماش، با پیامد تخریب درازمدت جامعهی مدنی، نبود). در اینجا آن بخشی از اپوزیسیون مد نظر است که سیاست و زبانی متصلب و به شدت دوقطبی دارد و حاکمان و حکومت سیاسی ایران را یکسره اهریمنی و اصلاحناپذیر میداند.
دایرهی مخالفان
مخالفان توافق وین (یعنی مخالفان پایان یکی از بحرانهای بزرگ دیپلماتیک حکومت ایران) را با تقریب خوبی میتوان به شکل زیر برشمرد: ۱) مخالفان داخلی؛ ۲) بخشی از مخالفان ایرانی خارج از کشور؛ ۳) اسراییل و نومحافظهکاران آمریکایی؛ و ۴) عربستان سعودی.
مخالفان توافق یا دلواپسان داخلی جمهوری اسلامی عنوانی است کلیتر برای مخالفان اصلاحطلبان، مخالفان جنبش سبز و مخالفان انواع میانهرویهای سیاسی یا دینی. برای این عده همچنان زمینه برای مخالفت با این توافق وجود دارند هر چند در موضعی بسیار ضعیفتر از دو سال پیش واقعاند. این توافق که نتیجهی همکاری نزدیک دیپلماتهای ارشد ایرانی و آمریکایی بوده اثرگذاری آنها را برای اخلال در کار دولت روحانی بسیار کمتر از قبل کرده است. دفاعهای بیسابقهی آیتالله خامنهای از تیم مذاکرهکننده یکی از دلایل دشوارتر شدن کار دلواپسان داخلی است؛ این تعابیر را آیتالله خامنهای هرگز برای دولت خاتمی یا کارگزاراناش به کار نبرده بود (تحلیل علی حاجی قاسمی دربارهی چشمانداز مخالفتهای دلواپسان داخلی قابل تأمل است).
مخالفان ایرانی جمهوری اسلامی در داخل و خارج کشور (یا تصویر آینهای دلواپسان داخلی) شامل طیفهای مختلفی است که منطق اصلیشان این است که نظام جمهوری اسلامی اصلاحناپذیر است و هیچ تصحیحی در هیچ سطحی باعث این نمیشود که بتوان با آن راه آمد یا سازش کرد. ستون فقرات این مواضع این است که همیشه میتوان میان انسانها و الگوهای کشورداری یا نظامهای سیاسی میان خوب و بد و اهریمن و فرشته تفاوت صریح قایل شد و «ذات» آنها دستیافتنی و تغییرناپذیر است. این عده دچار آشفتگی بیشتری شدهاند. تا قبل از توافق هستهای بخشی از این مخالفان تحلیلشان این بوده که این توافق به دلیل اینکه تصمیمگیر اصلی نظام جمهوری اسلامی و تعیینکنندهی سرنوشت پروندهی هستهای شخص آیتالله خامنهای بوده است و بس، هرگز به سرانجام نخواهد رسید. با گذشت زمان درستی این تحلیل به تدریج رنگ باخت و در آن تصویر سیاه و سفید از آیتالله خامنهای (و مخالفت سرسختانه و فرضی او با هر گونه فاصله گرفتن از سیاستهای هستهای دوران احمدینژاد) رخنه افتاد. حالا که بخشی از معما حل شده است و توافق در عمل رخ داده یا به تحقق کاملاش بسیار نزدیک شده، این گروه با انحراف از موضوع سراغ مسألهای اساسیتر رفتهاند که حالا با شفافتر شدن بیشتر مشهود میشود که همان موضع اسراییل و نومحافظهکاران آمریکایی است: مخالفت با ایران به خاطر تلاش ایران برای دستیابی به سلاح هستهای نیست.
ایران از نظر این مخالفان سیاستی ایدئولوژیک، آخرالزمانی، اسلامگرای شیعی و آشوبآفرین دارد که باعث بر هم زدن نظم و صلح منطقه و جهان میشود. لذا مهم نیست که حالا مسیر دستیابی ایران به سلاح هستهای مسدود شده باشد یا نه؛ ایران یا دوباره از نظر این گروه میکوشد همان راه دستیابی به سلاح هستهای را طی کند یا به شیوهای دیگر فرضیات آن گروه را دربارهی خود تأیید خواهد کرد (اوج این خیالبافیهای توهمآلود را در این سرمقالهی نیویورک تایمز میتوان دید که برای ایران آرزوهای سلطهطلبانهای از زمان صفویان تا امروز قایل است؛ رسوایی و پریشانی این مطلب به حدی بود که یکی از نویسندگان فارسیزباناش در توجیههای بعدیاش برای ترمیم فضاحت آن بارها به زبان فارسی مواضعاش را تغییر داد ولی دیگر نمیشد با متن منتشر شدهی انگلیسی کاری کرد؛ همچنین بنگرید به نقد آن مطلب). میتوان در تمام آن مدعیات دربارهی حکومت ایران (که خود مطلقأ خالی از ایدئولوژی و جزماندیشیهای سیاسی و فکری نیستند) تشکیک کرد. ولی محور اصلی مدعیات نوعی رویکرد روانشناسانه و همچنین تقدیرگرایانه است. یک بخش از این مخالفتها یا نارضایتیها این است که به دلیل اینکه از نظر آنها، آیتالله خامنهای تعیینکنندهی مطلق سرنوشت اصلی هر سیاست داخلی و خارجی نظام است (و از نظر آنها فردی است غیر قابل اعتماد)، لذا از نظر آنها انتظار اینکه تغییر مهم در سیاست داخلی یا خارجی ایران رخ بدهد خیالبافانه یا غیر واقعی است. در این تحلیل دولتها و حکومتها مقهور سیاستها و رویههای گذشتهی خود هستند (مراجعه کنید به ارجاعات مکرر این گروه به سیاستها و تصمیمهای حکومت ایران در تأیید و تقویت مدعای خود). از این منظر، گذشتهی حکومتها یا آیندهی آنها را قهراً مقدر میکند یا باعث میشود بروز هر چرخشی را در آیندهی آنها به اعتبار همان فرضها نادیده و موقتی/مصلحتی بینگاریم (برای تحلیلی مبسوطتر در این خصوص، بنگرید به مصاحبهی محمدمهدی مجاهدی با روزنامهی ایران: «شعاع تأثیر دیپلماسی هستهای ایران تا کجاست»). این گروه از مخالفان البته هرگز توضیح نمیدهند که اگر بنا با این باشد که حکومتها و نظامهای سیاسی مقهور گذشتهشان باشند چطور است که نباید به دولتهای غربی و دولت آمریکا که کارنامهای مفصل در دخالتهای نظامی و سیاسی در مناطق مختلف خاور میانه داشتهاند و این دخالتها سابقهای روشن (و اکنون رسوا دارند) به همین شیوه بدبین بود ولی به حکومت ایران باید بدبین بود؟ فهرست این سوابق گذشتهی دولتهای غربی بسیار مفصل است ولی فقط یک نمونهی آن تدارک کودتای ۲۸ مرداد در ایران است که دو بار دولتمردان آمریکایی تا به حال به صراحت به آن اعتراف کردهاند (دقت کنید وصف این دولت دموکراتیک است نه آخرالزمانی و شیعی و ایدئولوژیک و مانند آنها). این دولت دموکراتیک در همین نیم قرن گذشته کارنامهی چندین لشکرکشی به نقاط مختلف دنیا و استفاده از سلاحهای کشتار جمعی و بمب هستهای دارد.
دربارهی اسراییل، صورتبندی اصلی مخالفت شدید اسراییل با این توافق دیپلماتیک این است که ایران تهدیدی وجودی برای اسراییل است و تا زمانی که این حکومت بر سر کار باشد به خاطر شعارها و مواضع تند و خصمانهای که همیشه علیه دولت اسراییل داشته، اسراییل نمیتواند آرام بنشیند. پروندهی هستهای مهمترین و برندهترین برگی بوده که اسراییل برای منزوی کردن حکومت ایران در اختیار داشته است. به همین دلیل مدام بر تقویت تحریمها و گزینهی تغییر رژیم تأکید میورزد. برای اسراییل و همراهان با سیاستهای نتانیاهو توافق هستهای به معنای از دست رفتن برگ برنده آنهاست. منظور از همراهان نتانیاهو نومحافظهکاران آمریکایی و حتی بعضی از مخالفان ایرانی جمهوری اسلامی توافق با ایران است (بنگرید به مقالهی هاآرتص: «بیچاره نتانیاهو، دنیا محبوبترین اسباببازیاش – بمب ایرانی – را از او ربود»). توافق هستهای برای دولت اسراییل چیزی است بسیار بزرگتر از کنار رفتن و بلاموضوع شدن محمود احمدینژاد. تا زمانی که در جمهوری اسلامی عاملی برای بحرانآفرینیهای مستمر و دامن زدن به گفتار سیاسی پرخاشجویانه وجود داشت، منحرف کردن افکار عمومی از سیاست ضد انسانی، استعماری و اشغالگرانهی اسراییل در فلسطین کار آسانتری بود. ایران به رغم تمام شعارهای ضد اسراییلیاش در تمام تاریخ جمهوری اسلامی هرگز تهدیدی نظامی برای اسراییل نبوده است حتی در اوج دوران خیرهسری و پرخاشجویی احمدینژاد یعنی در همان دورهای که اسراییل در داخل ایران دانشمندان هستهای را ترور میکرد. ولی وجود این گفتار و شعار همیشه به اسراییل کمک کرده است. درست از روز روی کار آمدن روحانی و چرخش آشکار در رتوریک سیاسی و دیپلماتیک ایران با جهان – پیش از حل مناقشهی هستهای – اسراییل این خطر را احساس کرده بوده و با لحنی هشدارآمیز کوشیده بود مسیر «عادی شدن» رابطهی ایران با جهان را بگیرد (بنگرید به مقالهی اسلیت: «دلیل اصلی نفرت اسراییل، عربستان سعودی و نومحافظهکاران از توافق با ایران»). به همین دلیل است که اسراییل که هرگز یکی از طرفین رسمی این مذاکره نبود، پس از توافق اعلام کرد که خود را ملزم به مفاد آن نمیداند و از خود «دفاع» خواهد کرد. با توجه به اینکه ایران هرگز به اسراییل حملهی نظامی نکرده است، این به اصطلاح معنایی جز حملهی پیشگیرانه نمیتوانست داشته باشد یعنی نقض صریح تمام هنجارهای بینالمللی. اسراییل در این مسیر در دو سال اخیر گرفتار انزوای بیشتر شده است (بنگرید به مقالهی دیگری از هاآراتص: «نتانیاهو شرط ایراناش را باخت ولی قمار بعدیاش ممکن است فاجعهبار باشد»). توافق هستهای بخشی از مسیر انزوای بیشتر اسراییل در منطقه را فراهم کرده؛ ولو همزمان آمریکا میلیاردها دلار – گرفتیم در ازای ساکت کردن اسراییل در برابر توافق هستهای – به اسراییل کمک کند (وزیر خارجهی بریتانیا هم اسراییل را متهم کرده که تحت هر شرایطی به دنبال رویارویی با ایران است؛ بنگرید به خبر ایندیپندنت).
عربستان سعودی را میتوان مهمترین نمایندهی شیخنشینهای همسایهی ایران، سلفیها و تکفیریهایی دانست که شکلهای بسیار خشنشان طالبان، القاعده و داعش هستند. اما عربستان سعودی به قدر اسراییل اعتماد به نفس و توانایی نظامی و امنیتی ندارد. لذا هر چند به اندازهی اسراییل در تمام این سالها در رابطهی میان ایران و غرب کارشکنی کرده، اکنون گزینههایاش از گزینههای اسراییل هم محدودتر میشود و ناگزیر خواهد بود این واقعیت جدید منطقه را بپذیرد. عربستان سعودی از جمله مروجان این فرضیه بوده است که ایران در پی ایجاد امپراتوری شیعی در منطقه است یا مسبب جنگهای شیعه و سنی. برای کشوری که مهمترین تأمینکنندهی مالی القاعده، طالبان و داعش بوده (بنگرید به مقالهی ایندیپندنت دربارهی پیوند عربستان سعودی و داعش) و بسیاری از اعضای این گروههای تکفیری ریشه در عربستان سعودی و سیاستهایاش دارند، این ادعای شگفتی است. دقت کنید یک سویهی دیگر این اتهامات ترویج تروریسم است با تکیه بر نقش حزبالله لبنان و حماس در فلسطین. اما در سالهای اخیر به ویژه به تغییر لحن دولت اوباما و فاصله گرفتن از ادبیات سیاسی مسلطی که عمدتاً ساختهی جمهوریخواهان افراطی بود، دیگر نمیتوان به آسانی فرضیهی سلطهطلبی شیعی ایران را – به ویژه پس از ظهور داعش – به این سادگی جا انداخت. اوباما این را برای اعراب روشن کرد که مشکل آنها نه دعوای سنی و شیعه به رهبری ایران است نه برنامهی هستهای ایران (بنگرید به روایت گاردین از جلسهی کمپ دیوید اوباما با رهبران عرب). از همین نقطهی عزیمت مهم است که آمریکا میتواند با ایران بر سر یک میز بنشیند. همین نکته – همین عبور – است که باعث خشم نومحافظهکاران، اسراییل، عربستان سعودی، مخالفان ایرانی نظام جمهوری اسلامی که سرسختانه مدافع سیاست تحریم و گزینهی تغییر رژیم هستند شده است. تفاوت بزرگ عربستان سعودی با بقیهی مخالفان این است که عربستان سعودی واقعیتهای سیاسی را سریعتر دریافته است ولی اعتماد به نفس کافی را برای استمرار سیاستهای تخریبی آشکار ندارد. از همین روست که عادل الجبیر وزیر خارجهی جوان عربستان سعودی رسماً توافق هستهای را پذیرفته و دولت خود را متلزم به تبعات و عواقب آن میداند (مشخصاً بنگرید به «با عربستان چه باید کرد؟» از محمد مهدی مجاهدی در دنیای اقتصاد).
همهی این مخالفان یک جا به هم میرسند و آن هم نامطلوب دانستن توافق هستهای است هر کدام به دلایل و علل مختلف. هیچ کدام از آنها روحانی و دولتاش را خوش نمیدارند. هیچ کدام تغییر گفتار و رفتار دولت روحانی را نه مطلوب میدانند نه صادقانه. مهمترین قایل این موضع هم نتانیاهو بود که در ابتدای کار روحانی او را گرگی در لباس میش توصیف کرد و بعدتر ایران را از داعش بدتر دانست و امروز هم هنگام اسم بردن از ایران آن را به طعنه «دولت اسلامی» میخواند که یادآور داعش باشد. این مخالفان چهارگانه به شیوههای مختلف مانع تحقق وعدههای مختلف حسن روحانی هستند.
در کنار تمام اینها البته کسانی هم یافت میشوند که با این توافق مخالفاند ولی دغدغههایشان لزوماً از جنس دغدغههای مخالفان بالا نیست. شاید بتوان شماری از کسانی را که مایل هستند حقوق بشر به عنوان مهمترین اولویت در مذاکرات ایران و غرب مطرح باشد، در زمرهی این مخالفان تلقی کرد. این مخالفان به زعم نگارنده به موضوع و مضمون مذاکرات اعتنای چندانی ندارند. موضوع مذاکرات برنامهی هستهای است نه حقوق بشر. این اصرار سماجتآمیز بر طرح هر مطالبهای در هر موقعیتی و در خلال هر بحثی حاکی از عدم واقعبینی سیاسی است. از شرح بیشتر در این مورد صرفنظر میکنم به این دلیل که توجه آنها عمدتاً معطوف به موضوع دیگری است.
حدسهایی دربارهی پیامدهای مثبت توافق
آنچه میآید تحلیلی از جنس حدس است (مانند هر تحلیل دیگری) به این معنا که این حدس ابطالپذیر است. یعنی میتوانم نشان بدهم تحت چه شرایطی حاضرم دست از این ادعا بکشم. بر خلاف برخی از مخالفان این توافق (یا بدبینان به آن) که مدعیاتشان عموماً ابطالناپذیر است و تقریباً محال است که دست از مدعیاتشان دربارهی جمهوری اسلامی و دولتمردان مختلفاش (از آیتالله خامنهای گرفته تا هر کس دیگری شامل هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، میرحسین موسوی و حسن روحانی) بکشند. برای آنها همه سر و ته یک کرباساند چون «ساختار» این نظام همین است و شاکلهاش عوض نمیشود و آیندهاش مقهور و محبوس گذشتهی پرعارضهاش خواهد ماند. حدس نگارنده مبنی بر مثبت بودن پیامدهای این توافق میتواند از جمله به شیوههای زیر ابطال شود: در صورتی که تخلفی از مفاد توافق در طرف مقابل صورت نگیرد و ایران از توافق تخلف کند حدس نگارنده ابطال میشود؛ همچنین در صورتی که در انتخابات بعدی امکانها و فرصتهای مدنی دچار قبض بیشتری شوند و کیفیت زندگی مردم به تبع آن بدتر از وضع فعلی شود، باز هم حدس نگارنده ابطال میشود. این امکانها هم رخ دادنی هستند و وقوعشان محال نیست. شرط واقعبینی همین است که به این امکانهای منفی هم توجه داشته باشیم بدون اینکه اجازه بدهیم امکانهای محتمل عقلانی بودن تحلیلها را مخدوش کنند (دربارهی روایتهای آمریکاییان مخالف توافق هستهای و امتناع آنها از در نظر گرفتن امکانهای مثبت و منفی حفظ توافق یا شکست آن، بنگرید به مقالهی آتلانتیک: «چرا توافق با ایران منتقدان اوباما را این اندازه عصبانی میکند؟»).
توافق هستهای ایران با غرب سرآغاز چرخش سیاسی و دیپلماتیک مهم و بیسابقهای در تاریخ سیاسی ایران و غرب نیست بلکه ادامهی چرخشی سیاسی است که مدتی از آغاز آن گذشته است (بنگرید به: مقالهی محمدمهدی مجاهدی در روزنامهی ایران: «تولد خاور میانه جدید بر محور ایران»؛ و همچنین مصاحبهی فوقالذکر با روزنامهی ایران). دلایل و علل چرخش سیاسی جمهوری اسلامی بر خلاف مدعیات مخالفان توافق، تحریمها یا انحصاراً تحریمها نبوده است. تحریمها سهمی در هدایت مذاکرات داشته است ولی همزمان صدمهی مهمی به متن جامعهی ایرانی، مردم طبقات مختلف اجتماع و به ویژه جامعهی مدنی زده است. تحریمها از مردم ایران به مثابهی سپری انسانی در مناقشهی سیاسیاش با ایران سود جسته است درست همانطور که تا قبل از روی کارآمدن حسن روحانی و به ویژه در دورهی محنت ریاست جمهوری محمود احمدینژاد هم نه تنها مردم بلکه کل کشور و حتی حاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی (از جمله شخص آیتالله خامنهای) سرمایهی خیرهسری او بود. البته بخشی از این خیرهسری و دلیری همانا اشتباه استراتژیک جانبداری آشکار بعضی از مقامات عالی نظام از محمود احمدینژاد در اوج تنشهای داخلی و صدمه دیدن جدی مشروعیت او بود.
این توافق چشماندازهای سهگانهای دارد: بدبینی و سوءظن مفرط، خوشبینی سادهاندیشانه و واقعبینی (تحلیل تئوریکتر و مبسوطتر این نکته در مصاحبهی فوقالذکر روزنامهی ایران آمده است؛ در ویرایش نخست این مطلب، ارجاع از قلم افتاده بود).
جنبش سبز: واقعبینی سیاسی و حیات جامعهی مدنی
بدبینان این توافق را باعث تقویت حاکمیت و پیدا کردن اعتماد به نفس دوباره میدانند که باعث دلیری آنها در رفتارهای فراقانونی و ضد حقوق بشر میشود. دوم، خوشبینان آن را آغاز گشوده شدن درهای بهشت میدانند که پس از آن ناگهان قرار است همهی آزادیهای سیاسی و مدنی با دوستی با آمریکا از راه برسند. هر دو گروه از واقعبینی فاصله دارند. بدبینان به گذشته نگاه میکنند ولی قابلیتهای جامعهی مدنی را دست کم میگیرند و توجه ندارند که نفس به ثمر رسیدن این توافق نتیجهی روی کار آمدن حسن روحانی است. روی کار آمدن حسن روحانی، از جمله، بدون پایمردی میرحسین موسوی و مهدی کروبی و ایستادگی آنها در انتخابات ۸۸ میسر نمیشد. اگر موسوی و کروبی بر دفاع از رأی مردم اصرار نمیکردند، صندوق رأی در سال ۹۲ تبدیل به ناموس و حق الناس نمیشد. هم روی کار آمدن روحانی و هم حصول توافق هستهای از پیامدهای مستقیم انتقال جنبش سبز به لایههای درونی زندگی جامعهی مدنی در ایران بود. در برابر آن گزینههای دیگر یعنی رییس جمهور شدن سعید جلیلی و گره خوردن مذاکرات، افزایش تحریمها و شدت گرفتن خطر حملهی نظامی و بالا گرفتن تنشهای کلامی و پرخاشجویی امثال سعید جلیلی و محمود احمدینژاد اگر باعث بن بست مذاکرات نمیشد بیشک مسبب تداوم تنشها میشد. جنبش سبز جنبشی تصحیحی بود؛ هدف اساسی و محوری جنبش سبز نه ضدیت با نظام جمهوری اسلامی بود و نه براندازی آن (درست بر خلاف تصور و توهم دلواپسان داخلی و مخالفان خارجی جمهوری اسلامی). موضوعیت جنبش سبز در این بخش از تحلیل به این است که عمدهی بدبینان جنبش سبز را شکستخورده میدانند و شکستاش را در محقق نشدن تغییر بنیادین نظام جمهوری اسلامی میدانند. این برداشت از جنبش سبز از همان ابتدا با مخالفت رهبران جنبش سبز مواجه شده بود.
خوشبینان تحلیلشان منسلخ از واقعیتهای سیاسی روی زمین در داخل ایران، در منطقهی خاور میانه و جهان است (دربارهی پیامدهای گستردهتر توافق بنگرید به مقالهی محمدمهدی مجاهدی در روزنامهی دنیای اقتصاد: «پیامدهای فراتر از توافق هستهای»). ولی خوشبینانی که در حقیقت در خیال غوطهورند مستمسک بسیار خوبی هستند برای بدبینانی که میکوشند خیالاندیشی و آرزواندیشیشان را با فرافکنی و یکی گرفتن خوشبینان با واقعبینان بپوشانند. خوشبینان را به سادگی میتوان نقد کرد و حتی به استهزاء گرفت لذا اگر بتوان در اذهان عمومی جا انداخت که عدهای که واقعگرایانه به سیاست ایران مینگرند در واقع فرقی با خوشبینان و خیالبافان ندارند (و این کار را نه با استدلال بلکه با شبیهسازی و بازی با ناخودآگاه مخاطب میتوان انجام داد)، بخشی از پروژهی عدهای از بدبینان که اهداف سیاسی (و منافع مالی) در مخالفت با توافق هستهای دارند تأمین میشود.
نگاه واقعگرایانه به توافق هستهای حصول این توافق هستهای را یک گام بزرگ میداند که میتواند با گامهای بزرگتر دیگری در سیاستهای خارجی و داخلی جمهوری اسلامی همراه شود. توافق هستهای تضمین ابدی موفقیت حسن روحانی و دولت او نیست ولی جایگاه او را به شکل بیسابقهای در داخل و خارج ایران ارتقاء داده است؛ درست همانطور که برای اوباما تبدیل به میراثی ماندگار خواهد شد. تقویت دولت حسن روحانی در درازمدت باعث نزدیکتر شدن جامعهی مدنی به دولت و کاهش شکاف میان دولت و مردم خواهد شد. از همین رهگذر این نزدیکی باعث افزایش مشروعیت کل نظام جمهوری اسلامی میشود که برای کسانی که جمهوری اسلامی را تجلی شر مطلق میدانند ناگوار است. ایجاد حس نومیدی در مردم امیدواری که از این توافق شادند باعث ایجاد تردید در میان مردم عادی جامعه میشود. این مردم بخش مهمی از جامعهی مدنیاند. سست کردن پایههای امید در قالب تحلیلهای بدبینانه و یأسپراکنی – به رغم این موفقیت بیسابقهی دیپلماتیک به چشماندازها و امکانهای فعال شدن جامعهی مدنی در برابر مخالفان داخلی و خارجیشان آسیب جدی میزند.
توافق هستهای، از منظری رئالیستی منجر به اضمحلال فضای سیاسی و مدنی داخل ایران (و به روایت بعضی در حادترین شکل، تبدیل شدن ایران به عربستان سعودی) نمیشود. مهمترین دلیل در نفی و نقد این موضع بدبینانه هم سابقهی تاریخی ایران و جامعهی مدنی ایرانی است و هم امکانهای متعدد و متکثر پیش رو. پس از انتخابات سال ۸۸، جامعهی ایرانی همزمان با عظیمترین مقاومت مدنی و مردمی تاریخ ایران پس از مشروطه و همچنین با یکی از عریانترین نمونههای سرکوب سرسختانه و مصرانه مواجه بود. اما هاضمهی مدنی و سیاسی ایران هم نیروی اصلی جنبش سبز و الگوی تصحیحی آن – به معنای انتقال سیاست به زندگی روزمره – را در سایهی اصول محوریاش حفظ کرد و هم در برابر سرکوب شدید مقاومت حیرتآوری نشان داد. به رغم انسداد جدی فضای سیاسی پس از کنار رفتن محمود احمدینژاد، روی کار آمدن حسن روحانی مهمترین قرینه و بینه بر زنده بودن جامعهی مدنی و روییدن آرام بذر آبیاریشدهی جنبش سبز برای حفاظت و صیانت از صندوق رأی بود.
سخن آخر
واپسین نکته، ستون فقرات مقاومت مدنی مردم ایران و همچنین جنبش سبز است: توانایی ایران برآمده از ملت ایران است نه از دولت و حاکمیت سیاسی. دولت و حاکمیت سیاسی وامدار ملت است و هنگامی مشروعیت و اعتبار دارد که ملت پشت آن بایستند. آنچه که در دو دههی گذشته برای عراق اتفاق افتاد و عواقب ویرانگرش را امروز در سوریه هم شاهد هستیم، این بود که در برابر امثال کنعان مکیه و فؤاد عجمی کسی در میان جامعهی مدنی عراق نبود که ایستادگی کند و پاسخی دندانشکن به آنها بدهد. تمام عراق خلاصه شده بود در حاکمیت حکومت صدام. اما در برابر همتاهای ایرانی کنعان مکیه و فؤاد عجمی، دهها ایرانی، دهها ایرانی غیر دولتی و برآمده از جامعهی مدنی هستند که تباهی و خباثت آن شیطنتها و دروغپراکنیها را آشکار میکنند. تحریمهای فلجکننده و کمرشکن ابداع آمریکاییها نبود: امثال کنعان مکیه در ابداع و گستردن آن سهم جدی داشتند و امروز هم دارند. یکی از امکانهای تخریب آیندهی سیاسی ایران این است که مخالفان غیرمدنی ایران فعال شوند و با بحرانآفرینیهای منطقهای و داخلی سیاستی به ریل بازگشته را به سوی فشل شدن ببرند. ایرانیان باید در برابر این امکان حساس و هوشیار باشند.
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, جنبش سبز, دربارهی اسراييل, مداخلهی بشردوستانه] | کلیدواژهها: , توافق هستهای, جان کری, جواد ظريف, حسن روحانی, دلواپسان, لوزان, ميرحسين موسوی, وين, پروندهی هستهای ايران, ژنو
افشردن جان در بوتهی امید

امروز روز عجیبی است. سالگرد ۲۵ خرداد است. سالگرد درخشانترین جلوهی حرکتی مردمی است که نه به خیال من که به گواهی هر کسی که تاریخ معاصر ایران را میداند، بیسابقه است. نقطهی اوج اتفاق ۲۲ خرداد، جایی که مردم میرحسین موسوی و او مردم را کشف کرد و یکی آینهی دیگری شد، همان واقعهی ۲۵ خرداد است. اما این نقطهی امید را داشته باشید تا توضیح بدهم که این نقاط عطف چرا برای ما مهم هستند.
در این سالهایی که گذشت به ویژه در این چند سال ریاست جمهوری حسن روحانی یک نکته را به عیان دیدهام و همچنان میتوان به قوت بگویم تصویری واقعی است از ایران امروز: کشمکش بر سر هیچ! این «هیچ» را بخوانید «قدرت محض و صرف». نشانههای این کشمکش در سیاست ایران نه یکی دو تا که بیشمار است. کافی است سخنان حسن روحانی را در موارد متعدد مقایسه کنید با واکنشهای تقریباً فوری و متعددی که در برابر یا به موازات سخن او اظهار میشود. هیچ ضرورتی هم ندارد کسی وارد جزییات شود و مثلاً دربارهی لغو کنسرتها یا تحریمها یا ممنوعالتصویر بودن خاتمی یا هر ماجرای ریز یا درشت دیگری مصداق نشان بدهد. واقعاً این مصادیق گاهی به چیزهای بسیار بیاهمیت و پیشپاافتادهای فروکاسته میشود و همین چیزهای فرعی و بلاموضوع واقعاً برای کسانی که الم شنگه به پا میکنند، موضوعیت دارد. این تصویر، تصویر ناامیدی است. عدهای درست در مقابل همان چیزی که به مردم امید میدهد میخواهند بگویند بیهوده دلتان را خوش نکنید؛ آب از آب تکان نخورده. همه چیز دست ماست. خوب باشد! همه چیز دست شما، همه چیز مال شما! آخرش چی؟ گرفتم خانه را خراب کردید، گرفتم سقف این خانه را بر سر ما – یا کسانی که خیال میکنید با آنها میجنگید – ویران کردید. حواستان هست که این سقف سر خودتان هم خراب میشود؟ حواستان هست که شاید ما – یا ملتی که امیدی دارند و دل از امیدشان نمیکنند – اولین قربانی آوار شدن این سقف روی سرشان باشند، ولی بعد از ما شما هستید که فرو خواهید رفت؟ میارزد؟ یعنی زیر پا له کردن هر کسی که مثل شما فکر نمیکند، میارزد به اینکه شما خودتان هم نفله شوید؟ این «شما»، همین شمای امروز نیست که فلان منصب و جایگاه به دستتان میافتد یا از دستتان میرود. این «شما» این یا آن جناح سیاسی نیست. این «شما» همان انسان است، همان نسل آینده است و همان فرزندان شما هستند که به خود خواهند آمد و میبینند که نه دنیا دارند و نه آخرت. ناگهان میفهمند که هیچ ارزشی، هیچ اخلاقی و هیچ قانونی حتی همانها که خودتان وضعاش کردهاید برای شما که نه برای هیچ کس دیگر محترم نیست.
این شبح ناامیدی را که میبینم و میگذارمش کنار آن سایهی امید که جانسختانه با این تصویر سمج طاقتآزمایی میکند و امیدش را مثل جویباری حتی زیر خاک روان میکند، جایی در سکوت آرام میشوم. اما ملال و دلزدگی به جای خود است. گرفتم که منِ راقمِ این سطور جایی نشسته باشم که اولین قربانی بلاهت این قدرتطلبی خیرهسرانه نباشم. اما شما که هستید، فرزندان شما که قربانی میشوند، دیگری که قربانی میشود. شما – همین شمایان که میخواهید راه نفس کشیدن ما را ببندید – نابود میشوید. مسأله تشخیص متخبرانه و متکبرانه نیست که بگویم من – یا امثال من – مصلحت شما را بهتر تشخیص میدهد. حتما شما – همان شمایان که کار روزمرهتان شده است «روکمکنی» و «خیط کردن» این و آن که در قدرت هستند و حتی نیستند – مصلحتی را تشخیص میدهید. حتماً منطقی برای خودتان دارید ولی این منطق نه در آن دوران هشتسالهی کذایی و نه در این چند سال پس از افول ستارهی ناکام آن چهرهی محبوب و اینک منفورتان، راهی به جایی نبرده. اصلاً لازم نیست کسی دیگر از بیرون به شما بگوید آن راه خطا بوده. خودتان میدانید و میفهمید. پس چرا این همه اصرار که بودنتان را با نبودن دیگری میخواهید ثابت کنید؟
یادم نیست در این چند روز گذشته جایی کسی نوشته بود (هر چه به ذهنام فشار میآورم نه در خاطرم هست و نه نشانی از آن مییابم) که این «سبزها» همیشه از روایت خودشان گفتهاند و همیشه مظلومنمایی کردهاند و روایت دیگری را ندیدهاند و نخواندهاند یا آن را مسکوت گذاشتهاند. با خودم فکر کردم دیدم شاید این حرف برای عدهای درست بوده باشد ولی برای عدهای دیگر خطاست. یعنی تحلیلی خلاف واقع است. عدد و رقم و آمار نداریم. من ندارم؛ مطمئن هم نیستم دیگری داشته باشد ولی این «سبز» که من فهمیدهام و با آن زیستهام بنایاش یک چیز ساده بود: پیروزی ما شکست دیگری نیست. به همین سادگی و صراحت. کسی که این تصریح را ندیده باشد و اصرار کند که «سبزها» دنبال حذف دیگری بودند یا خودش را دارد فریب میدهد یا گرفتار خیالات است. مطمئن هستم کسانی در میان «سبزها» هم بودهاند و هستند که فکر میکنند راه پیروزی ما – این «ما»ی جمعی امیدوار – از حذف و نابودی دیگری میگذرد (چه این دیگری اقلیت باشد چه اکثریت). اما، این امید که بذر هویت ماست، به گفتهی آن میر دلاور، راهاش زندگی کردن است. همین زیستنی که مدام و بیوقفه جویبار آراماش را میکوشند گلآلود کنند. آخرش چه؟ چه سودی از این همه اصرار بر خوار کردن دیگری میبرید؟ این همه سال که تمام هنرتان تحقیر غیر بود، عزت یافتید؟ از ذلیل کردن و به زنجیر کشیدن و به تبعید فرستادن چه طرفی بستید؟ چه شد که باز هم پاشنهی در قدرت دقیقاً همانطور که خواستید نچرخید؟ بالاخره آدم عاقل از یک سوراخ بیتدبیری هزار بار نباید گزیده شود. چرا این همه خیرهسری؟ چرا خانهی خودتان را بر سر خودتان خراب میکنید؟ مگر چند روز دیگر قرار است در این دنیا بر قرار باشید؟ آخرش شکار مرگ نیستید؟
این قصه، ضرورتاً – یا شاید هم اصلاً – قصهی رویارویی مرد و نامرد نیست. حکایت نبرد فرشته و اهریمن نیست. حکایت ماست: همهی ما که با خود در میآویزیم بی آنکه ببینیم کجا تیشه به ریشهی خود میزنیم:
مرد چون با مرد رو در رو شود | مردمی از هر دو سو یکسو شود
تا به حال کسی نفهمیده که مردمی، انسانیت چگونه آرامآرام دارد عقب مینشیند؟ بله، شکی نیست که مردمی، بشریت، امید، جانسختی مصرانهی آدمی هنوز تسلیم این موج نفرت و بلاهت نشده است ولی یادمان باشد که ممکن است بشود. اگر همین حوالی ایران را نگاه کنید نمونه بسیار است که شده است. باز هم ممکن است بشود. کی قرار است دست بردارید از ستیزه با خود به نام ستیزه با دیگری، با ما، با هر که غیر از ما؟ کی حالتان خوب میشود؟ «کی مهربانی باز خواهد گشت»؟
[اميدانه, انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, دربارهی ميرحسين موسوی] | کلیدواژهها: , اميد, جنبش سبز, حسن روحانی, خاتمی, ديگریستيزی, سايه, ميرحسين موسوی, نااميدی
سلامت همه آفاق…

۱. بدیهیترین چیزی که به ذهن هر انسان منصف و سالمی میرسد این است که «آنکه او امروز در بند شماست | در غم فردای فرزند شماست» و این «شما» آن زندانبان و آن آمر حبس و حصر است. پس تمامی مسؤولیت هر حادثهای که بر آن زندانی عزیز، آن یوسف قبادریدهی غیرت برادران، یکسره بر دوش هماوست. اما آنچه که این روزها خبرش میرسد نباید خلاصه شود در مرثیهسرایی یا نوحهخوانیهای عاطفی و شعرهای سوزناک سرودن. کار ما، کار آزادی و آزادیخواهان و عدالتجویان، از نق و ناله پیش نمیرود.
۲. اما میرحسین موسوی بیمار است؟ لابد تناش به عارضهی جسمانی مبتلاست. کم یا افزون، بیگمان رنجی عارض تنِ او میشود. نکته اما ظریفتر از این حرفهاست. آنها که از میان دوستداران او ناله به عرش میرسانند، نباید از یاد ببرند که در این سرزمین آنکه از همهی ما سالمترست بیگمان همان میرحسین موسوی است به یک دلیل بسیار روشن: او تن به ظلم نسپرده است. او سر تسلیم در برابر بیداد فرو نیاورده است (نشانه ی روشناش نامهی آیتالله حائری و حمله به زندانیان اوین است). یعنی در اندیشه و روان میرحسین موسوی عدالت و آزادی همچنان یکپارچه و درست و سالم باقی مانده است. ما بیگمان بیشتر آسیبدیدهی این آفتایم تا او. دغدغهی سلامت جسم موسوی نباید ما را از این نکتهی مهم غافل کند که ایران همچنان زندانی است بزرگ برای یکایک ما. ایران همچنان آفتزده است و مردماناش رنجور ستم و بیداد. هر اندازه هم که روزنههایی از امید و تدبیر گشوده شده باشد، باید به یاد داشت که در حصر بودن موسوی و رهنورد و کروبی نمادی است از آن زندان بزرگتر.
۳. این اخبار پیش از این هم بوده است و تا روزی که این بند گسسته شود و حبس شکسته، باز هم از این اخبار خواهند بود. چیزی که ما نباید از یاد ببریم این است که سخن همگی ما همان است که بود: برای بازگشت عزت و آزادی کافی است دیگر به مردم بزرگی نفروشند و دروغ نگویند. کافی است کمی خویشتن خویش را – آن زندانبان و زندانبانان فرودست و زبردست – در آینه ببینند. درد موسوی و ما، درد آنها نیز هست اگر نیک بنگرند. پس سلامت موسوی، تنها سلامت موسوی نیست. سلامت ما نیز هست. سلامتِ دشمنان و بداندیشان او نیز هست. درد موسوی، درد انسان است نه درد منصب و مسند.
۴. اول و آخر کلام آنکه این سیاست فربهی را که موسوی مسیرش را در ایران تغییر داد نباید با شاعرانگی خالی از حکمت و فرزانگی یا مرثیهسرایی و ناله و اندوه، به سیاستی روزمره و مبتذل تبدیل کرد. لازمهی این کار خودشناسی است: چو موج مستِ خودی باش و سر به توفان کش | تو را که گفت که بنشین و پا به دامان کش. در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , جنبش سبز, حبس, حصر, سلامت, ميرحسين موسوی
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش!
آنچه که این روزها در ایران اتفاق میافتد یک گرهگاه ساده و مهم دارد: اتوریته. در سالهای اخیر، بنیانهای اتوریتهای که هر نظام سیاسی در هر جای دنیا به آن نیازمند است، در ایران به شدت، عمدتاً به خاطر سوء تدبیر حاکمان (و البته عوامل متعدد داخلی و خارجی) آسیب دیده است. در این سالها، هر اتفاقی را میتوان در پرتو همین فرسایش همزمان اتوریته و مشروعیت فهمید.
۱. به زندانیان سیاسی در اوین حملهای وحشیانه میشود. این رفتار خلاف هر قاعده و قانونی است و یک معنا بیشتر ندارد: کینتوزی و ابراز خشم و نفرت. ابراز خشم، محصول استیصال است. یعنی هر راه دیگری را آزمودهاند و ناکام ماندهاند. در فضایی که همیشه آسیبپذیرترینها، کسانی که دستشان از همه جا بسته است، ضعیفتر یا گوشهگیرتر از همه هستند، آماج آسیب میشوند، یعنی حاکمان و بازیگردانان آن فضا از عجز رو به ضعیفآزاری آوردهاند. دستشان به آن نمیرسد که زورمندان صاحب اعتبار و مشروعیت در برابرشان سپر بیندازند، گوشت و استخوان محبوسان را لای گازانبر عسسان و محتسبان میگذارند.
۲. در همین روزهاست که آیتالله حائری شیرازی نامهای خطاب به موسوی و کروبی مینویسد که حقیقتاً باید در تاریخ ثبت شود. نامهای است عجیب از بسیاری جهات. پریشانی و استیصال در سطر به سطر آن موج میزند. اول و آخر کلام این است که ما (حاکمان)، شما دو تن را به خاطر تن نسپردن به رأی عالی نظام در نزاعی که ما خود پیشتر حکمیت آن را به عهده داشتیم (و از نظر شما، ما نیز از متهمان دعوا بودیم)، به حصر افکندهایم. امروز همچنان میبینیم که آنچه میخواستیم تأمین نشد (و آنچه میخواستند برکشیدن احمدینژاد نبود بلکه حفظ و استمرار اتوریته و مشروعیتی بود که از همنشینی با احمدینژاد آسیب دید). حالا از این دو توبه میخواهند. از فحوای نامه و حوادث پیرامونی میتوان دریافت که این دو تن بر همان عهد نخستین ماندهاند و در واقع نامهی آیتالله خبر از کوششی ناکام برای تسلیم کردن آن دو تن میدهد. از همه عبرتآموزتر این بند از نامهی آیتالله است: «خیلیها با پافشاری بر امر باطلی از دنیا رفتند و حتی بعد از مرگشان هم تاکنون خوشنام ماندهاند و شاید مردمی هم آرزو دارند در قیامت همنشین اینان باشند اما چیزی جز جایگاه عذاب نصیب ایشان نخواهد بود. شما این مطلب را با جان و دل قبول دارید. باید از این محبوبیتهای پس از مرگ ولو چندین هزار ساله باید به خدا پناه برد!!». این بندها، از هر شرح و تفسیری مستغنی است. به زبان حال میگوید: ما هر چه در توانمان بود کردیم که آن اتوریته و مشروعیت را بازسازی کنیم و حتی با دست نبردن در انتخابات بعدی کوشیدیم این وجههی آسیبدیده را ترمیم کنیم و نشد. اما شما با تمام این تنگنای حصر، همچنان از موضع خویش فرود نیامدهاید ولی محبوبیتتان مضاعف شده است.
۳. درست همین امروز، عضو جمعیت ایثارگران خطاب به خاتمی میگوید: «گفته میشود که خاتمی قصد اظهار ندامت و پشیمانی از اقدامات خود در سال ۸۸ دارد که اگر چنین پشیمانی برای او حاصل شده بهتر است صریحا اعلام کرده و تبری خود را از شعارها و رفتارهای ساختارشکنانه بیان کند». و در خلال همان سخنان، لحن تحقیرگرانهای مشابه با لحن حائری شیرازی خطاب به موسوی دارد (لحن تحقیرگری که در واقع لحن استیصال سرگردنهبگیری است که نتوانسته حریف عزت و وقار مخاطباش شود و به سوی پرخاش و دریدگی رفته است): «خاتمی کوتاهقدی خود را در فتنه ۸۸ نشان داده چرا که وی و همفکرانش در سال ۸۸ با اقدامات خود استقلال و جمهوریت نظام را زیر سؤال بردند». پر پیداست که در این تحلیل «کوتاهقد» دقیقاً چه کسی است!
۴. حسین نورانینژاد به میل خویش از میانهی تحصیلاش در خارج از کشور – و او قانوناً پیش از این از کشور خارج شده بود – به ایران برگشته بود تا پسر نوزادش را ببینید. هیچ بیمی نبود که او از کشور بگریزد و بیشک هر گاه احضارش میکردند به پای خود به محضر همان دادگاه نظام میرفت. او را نیز از منزلاش بیرون میکشند و چنان با او رفتار میکنند که گویی هر لحظه قصد گریز دارد! اینها همگی نشانهی آشفتگی و استیصال است. اما چرا؟ چه اتفاقی دارد میافتد که تمام اینها همزمان شده است؟
گلوگاه این نزاع دو زمینهی اصلی است که به همان مسألهی مشروعیت و اعتبار حکمرانان بر میگردد. یکی مسألهی فرهنگ است (و اینجا مسألهی «زن»، مسألهی روزی است که یک سوی آن رهبر کشور است و سوی دیگرش هاشمی و روحانی). دیگری مسألهی رفع حصر است (که باز هم در آن پای همان تقابل پیشگفته مطرح است).
نکته این است که این تقابل مصنوعی است و واقعی نیست. این تقابل میتواند رخ ندهد. ضرورتی ندارد پیروزی یکی، شکست دیگری باشد. ضرورتی ندارد رفع حصر یا نرمش با زندانیان و حتی عفو آنان، مترادف با شکست و خفت نظام باشد. سؤال این است که چه کسی سود میبرد از تداوم بخشیدن به این تقابل؟ مسأله این است که آن جناحی که در انتخابات ۹۲ شکست خورد، توان هضم بیش از این را ندارد. این «حماسه»، حتی به رغم صحه گذاشتن رهبر کشور بر آن، بر آنها گران آمده است. از سوی دیگر نشانهی این نیز هست که پشت پرده بیشک کوششهایی برای بازگرداندن آب رفته به جوی انجام شده است (و همین است که از مابینالسطور نامهی حائری شیرازی و سخنان عضو ایثارگران بیرون میزند). لاجرم تاوان این کوشش را زندانیانی میدهند که دستشان از همه جا کوتاه است و کسانی که بارها حسن نیت و سلامت و صداقتشان را و وفاداری و پایمردیشان را برای خدمت به کشورشان نشان دادهاند.
این آتشافروزیها مصنوعی است. حکایت از اتفاق دیگری دارد که در جای دیگری رخ میدهد و چه بسا تمام اینها برای منصرف کردن افکار عمومی از ماجرایی است که جای دیگری در جریان است. آنچه کلیدی است این است که در این تلاش ناکام برای ترمیم آن مشروعیت، آن مدعیان ناصادق و حامیان کذاب نظام، روز به روز استوارتر تیشه به ریشهی آن نظام میزنند و به جای ترمیم آن مشروعیت، جویباری را که در آن میتوان خردمندی و حکمت روان کرد، گلآلود میکنند. طرفه این است که کلید این نزاع ظاهراً «فرهنگ» است اما تنها چیزی که در حوادث پیرامون این نزاع نمیتواند دید، فرزانگی و فرهنگ و فرهیختگی است. نماد آشکار غیبت و تیرگی فرزانگی و فرهنگ همینهاست که در اوین رخ داده است و در نامهی آیتالله و سخنان عضو جمعیت ایثارگران آشکار است. در این نظام اگر قرار باشد فرهنگ پا بگیرد، فرهنگی که کسانی چون حافظ و مولوی و عطار و سنایی و ابوسعید ابوالخیر در سایهی آن بالیده و بلکه خود این درخت تناور را آبیاری کردهاند، از همینجا باید شروع کرد. مدافعان و مروجان فرهنگ نمیتوانند خود پشمینهپوشانی تندخو باشند که از عشق و آدمیت بویی نشنیدهاند و سر تا پا خشم و خشونت باشند. اتوریته و مشروعیت را هم میتوان با ترویج فرهنگ و پرهیز از خشکدماغی زاهدانه و خشم و کوتهفکری ترمیم کرد، نه با دریدن و سوختن و شکستن:
چو دور دور تو باشد مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲, تأملات, جنبش سبز] | کلیدواژهها: , اتوريته, استيصال, اوين, جنبش سبز, حسن روحانی, سيد محمد خاتمی, مشروعيت, مهدی کروبی, میرحسين موسوی
تا خود در آینه چه ببینی!

ماجرایی که از سفر روحانی به نیویورک آغاز شد و سحرگاه امروز در ژنو نخستین گاماش به پایان رسید، فقط گشودن گره سی و چهار سالهی دیپلماسی ایران و آمریکا نبود. اتفاق مهمتر چیزی بود که به سرنوشت کل ایران گره خورده است: ترمز کشیدن جلوی روند ویرانی و تباهی سرسامآوری که تمام موجودیت ایران را تهدید میکرد. برای ویرانی ایران، جنگ، حملهی نظامی و بمباران شدن، گزینههای شاذ و تیرهی ماجرا هستند. کافی است بنگریم که آنچه هشت سال سپردن زمام امور کشور به دست احمدینژاد بر سر ایران آورد، از صدها جنگ ویرانگرتر بود. این چارچوب برای فهم توافق ژنو بسیار مهم است.
آنچه در ژنو اتفاق افتاد، پیروزی بود؟ شکست بود؟ تسلیم بود؟ ترکمانچای هستهای بود؟ روایتهای متضاد ایران و آمریکا بود؟ همهی اینها بود؟ واقعیت این است که همهی اینها هم به نحوی درست است و هم نادرست. اما خط مشترک تمام آنها طفره رفتن از کلیدیترین مسأله است: توافقنامهی ژنو مسیری را که دههاست سیاست ایران و موجودیت ایران را در سراشیبی سقوط انداخته بود و به «لبهی پرتگاه» برده بود، اگر نگوییم متوقف کرد، بدون شک آهنگ پرشتاب آن را کندتر کرد. در نتیجه، آنها که هر کدام از این برچسبها را به توافقنامهی ژنو میزنند باید به این نکتهی مهم توجه داشته باشند که وقتی سقف خانه دارد فرود میآید و سود و سرمایه یکجا میسوزد، مهم نیست که در این میانه شما سود کردهای یا زیان یا کسی که بازی را دارد پیش میبرد و این روند را متوقف میکند، مطلوب ماست یا نه. مهم این است که یک قدم، ولو فقط یک قدم، برداشته شده است تا مانع ویرانی شود. شاید بگویند که چه بسا ویرانیای در کار نبود. اما این نکته دیگر واقعیت اظهر من الشمس کشور است. حتی شاید نیازی نباشد به دانستن آمار و ارقام و داشتن اطلاعات دقیق و پشت پرده.
ویرانی کشور به خاطر تحریمها و فروپاشی اقتصادی نیست. دستکم فقط به این خاطر نیست. هشت سال سیاستبازی خسارتبار و افسارگسیختهی دولتمردان مالیخولیازده و کسانی که مهر تأیید بر ماجراجوییهای آنان زدند کشور را به آستانهی این پرتگاه کشانده است. به اینها بیفزایید سوء مدیریت و فساد مزمنی که سر تا پای کشور را گرفته است. در این منجلاب بیتدبیری، تحریمها تنها آن ویرانی را شتاب بیشتری میبخشید. لحظهای تصور بکنید که اگر تا شش ماه دیگر کشور حتی بودجهی تأمین ابتداییترین ارزاق مردم را نمیداشت، آن وقت فقط یک بند همین توافقنامه نمیتواند از بروز فاجعه جلوگیری کند؟ بیشک ما قرار نیست از منظر کیهان و اسراییل و عربستان سعودی به قصه بنگریم. مسألهی ما هم اختلاف این روایت و آن روایت یا جدل بر سر کلمهی «حق» برای غنیسازی نیست. مسأله این است که چگونه میتوان در این سیلاب بلا و توفان تباهی، کنج امنی یافت، لنگرگاهی پیدا کرد که بتوان ایران را از این عاقبت تلخ نجات داد؟ کاری که ظریف و تیماش در ژنو کردند، بدون شک این گام اول را محقق کرد. چه بسا کاری که ظریف کرد، بهترین کار ممکن در بحرانیترین وضعی بود که هیچ کورسوی امیدی برای نجات ایران دیده نمیشد. و این کار را البته آبرومندانه و با حرمت انجام داد.
در این آینه هر کس تصویر خودش را میبیند. ولی چقدر غم ایران برای ما بر پیشفرضها و تعصباتمان اولویت دارد؟ ایران خودش آنقدر مهم است برای ما؟ آنقدر مهم هست که فکر کنیم چه شد که ناگزیر به اینجا رسیدیم؟ چه کسانی در «بریدن ترمز» و خلاص شدن از «دندهی عقب» سهم داشتند؟ و آیا ما همچنان به ایران و آیندهی ایران فکر میکنیم یا برایمان مهم است که فلان سیاستمدار محبوب یا منفور ما منزلتی پیدا میکند یا از دست میدهد؟ آیا ما ایران را در این آینه میبینیم؟
پ. ن. طرح از مهرداد شوقی است.
[انتخابات ۹۲, تأملات] | کلیدواژهها: , ايران, توافقنامه, روحانی, ظريف, نيويورک, پروندهی هستهای, ژنو
خاکستر ققنوس
آنچه که این روزها در ایران و دربارهی ایران رخ میدهد، همچنان «خبر»ند و تا «معاینه» هنوز راه بسیار است. ۲۴ خرداد ۹۲ – و نیای معنویاش یعنی ۲۵ خرداد ۸۸ – سرآغاز تغییری شده است که آرامآرام چهره نشان میدهد. هم در گفتار و هم در کردار سیاستمداران و سیاستورزان ایرانی. تمام اخبار و حوادث ریز و درشت ماههای اخیر را کنار هم بگذارید و به آنها قامت راست کردن دستگاه دیپلماسی کشور را بیفزایید؛ از گفتار و رفتار جواد ظریف گرفته تا سرمقالهی روحانی در واشینگتنپست و سرمقالهی خاتمی در گاردین. اینها حکایت از یک نکتهی روشن دارد: در ایران، هر چه نیرو هست، از هر سویی و از میان هر جناحی – از میان خردمندان نه در زمرهی ریشخندگران و نومیدان – بسیج شده است تا گره فروبستهی سالیان دراز را بگشایند.
این نکته بدیهی است که این گشایش، این چرخش و این تغییری که همه امید داریم با پاسخ درخور و از سر تکریم و تفاهم مواجه شود، مدیون پایمردی میرحسین موسوی – و مهدی کروبی – بوده است. آنها هر چند در حصرند اما گام به گام در گشایشهای عملی و کامرواییهایی که همه از صمیم جان آرزویاش را داریم، همراه و همقدم ما هستند. روزی بند حصر آنها هم گسسته خواهد شد به نیروی خرد و سرانگشت تدبیر.
اگر هفتههای آینده پاسخ روشن، عملی و تکریمآمیز جهان به ایران را شاهد باشد، اتفاقی افتاده است که یکایک مردم ایران سزاوار آن هستند. ایران و مردماش در این سالها، مثل ققنوسی سوختهاند و در فضای مسموم چند سال اخیر، خاکستر این ققنوس به همه جای جهان پراکنده شده است. وقت آن نرسیده است که این ققنوس دوباره از میان خاکستر و خون، سر برآورد و بال بر سر ملت بلادیده اما نجیب ایران بگشاید؟ وقت آن نرسیده است که سرچشمههای یأس و نومیدی و ریشخندگری عبوسانه، بسته شود و راه بر جویبارهای خرد و کرامت آدمی، انصاف و مردمی گشوده شود؟
آیندهی ما و آیندهی ایران چیزی است که در آن شکستی برای «دیگری» نیست. پیروزی ما، کامروایی همه است حتی کامروایی کسانی که همچنان به بعضی از برادرانشان به دیدهی بدگمانی مینگرند و ستمها بر آنها روا داشتهاند.
از حوادثی که در شرف شکلگیری هستند – اگر دریافتام نادرست نباشد – بیاندازه شادمان و هیجانزدهام. نومیدی در هر حالتی سرنوشت ما نیست. تا همین مرحله هم ملت ما گامهای بلندی برداشتهاند. بیشک گامهای بلندتری نیز برخواهند داشت. به آینده، و به روزهای پیش رو، سخت امیدوارم:
روندگان طریق تو راه گم نکنند | که نورِ چشمِ امید و چراغ ایمانی
خراب خفت تلبیس دیو نتوان بود | بیا بیا که همان خاتم سلیمانی
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , اميد, خاتمی, روحانی, سازمان ملل, میرحسين موسوی, نيويورک
ماجرا کم کن و باز آ…

گمان نمیکنم ایران – و الآن وقتی میگویم ایران مرادم مجموعهی مردم ایران، حاکمیت سیاسی فعلی ایران و تمامیت ارضی کشور است – در چهار دههی گذشته در آستانهی این همه بحران فشرده و این همه فرصت استثنایی بوده است. دربارهی جنبش سبز و میرحسین موسوی نمینویسم؛ پیشتر بسیار گفتهام. دربارهی روحانی هم در یکی دو ماه گذشته به تفصیل نوشتهام. این را هم مکرر نمیکنم. روی سخنام در این یادداشت کوتاه با خردمندانی از میان مخالفان داخلی و خارجی نظام ایران است. این مخالفان طیف گستردهای دارند؛ از هر جنس و نوعی که میخواهند باشند. صلحجو باشند یا برانداز – به این معنا که در خیالشان تنها راه سعادت ایران از تغییر رژیم میگذرد – یا عمدتاً کسانی باشند که غر میزنند و شکایت میکنند به معنای وسیعاش.
خلاصه و مغز کلام این است که روحانی در مقیاسی کلان با دو چالش بزرگ داخلی و خارجی در سطح دیپلماسی روبروست. سه مسألهی محوری هم اولویت اصلی روحانی – و البته نظام – است: ۱) تحریمها؛ ۲) پروندهی هستهای؛ و ۳) رابطه با آمریکا (و جنس و کیفیتاش). همهی اینها البته در یک موضوع ملموس و روشن متبلور است: اقتصاد فروپاشیده و درهمشکستهی ایران که حاصل هشت سال سوء مدیریت ماجراجویانه و نخوتآمیز بوده است. و این – یا روشنتر بگوییم «آن دولت هشتساله» – دقیقاً همان عامل کلیدی و مهمی است که کشور را به «لبهی پرتگاه» کشانده است. این صورت مسأله است.
در وضع فعلی، روحانی و دیپلماسی داخلی و خارجیاش – که تا این لحظه هوشمندی و کاردانی ستودنی و کمنظیری را نشان داده است – در آستانهی سفر به نیویورک یک فرصت استثنایی تاریخی – اما محدود و مستعجل – دارد. میتوان به شیوههای مختلف یاریگر عبور از این گردنه شد – که نتیجهی محسوس و فوریاش نجات ایران است – و به روحانی کمک کرد تا برای منافع درازمدت ملی ایران گامی مهم بر دارد. باز روی سخنام ناگزیر با کسانی که هنری جز ریشخند و طعنهزدن ندارند و در ناصیهی جمهوری اسلامی جز تباهی و اهریمنخویی نمیبینند نیست. با این گروه گفتوگو نمیتوان کرد. روی سخنام با کسانی است که در پی بهبود واقعی اوضاع جهاناند در بستر واقعیتهای موجود.
اینکه عالیترین سطح سیاسی جمهوری اسلامی در شش ماه اخیر روز به روز – به هر دلیل یا علتی – نشانههای نرمش و ملایمت را هم در گفتار و هم در کردار نشان داده است، مغتنم است. این باب گشوده را نباید بست. نمیتوان تغییرهای محسوس در سیاست رسمی با نتایج عملی آن – ولو در حد آزادی یک دو جین زندانی سیاسی – را نادیده گرفت یا آن را دستمایه ی تشفی خاطر یا استهزاء کرد. این روزنه تا همیشه باز نخواهد ماند. نشناختن اولویتها و تکیه کردن بر مسایلی که در کوتاه مدت حلشدنی نیستند، تنها به دیپلماسی داخلی و خارجی روحانی آسیب خواهد زد. مقصودم از نشناختن اولویتها چیزی از جنس رفع حصر از موسوی و کروبی نیست؛ این بخواهیم یا نخواهیم مسألهی ملی است. موسوی و کروبی نامشان گره خورده است به صندوق رأی و نهاد انتخابات در کشور. آنها آزادی و آبرویشان را گرو گذاشتند تا انتخابات سال ۹۲ تبدیل به چیزی شود که اکنون شده است. چیزهای دیگری که این روزها فراوان میبینیم و میخوانیم – و سخن گفتن از مصادیقاش در حوصلهی این یادداشت مختصر نیست – چیزهایی هستند که مصداق نشناختن اولویتاند. اهل اشاره این را نیکو در مییابند.
اول و آخر کلام اینکه موقعیت فعلی به دقیقترین معنای کلمه «حساس» است و نه «حساس» از جنس مبتذلی که دههها در سیاست رسمی تبلیغ شده است. حساس است به این معنا که همه چیز ایران اکنون در گرو آن است. کلید گشایش بینالمللی این قفل فروبسته اکنون در دست روحانی است. این دست را میتوان به گرمی فشرد و یاریگر آن شد یا تعلل کرد و بهانهجویی و از در طعن و تمسخر و ریشخند در آمد و سود و سرمایه را یکجا از کف داد. فراموش نکنیم که ایران، خانهی ماست. خانهی همهی ماست. ایران حتی خانهی همان کسانی است که مشی و روششان را نمیپسندیم. ایران حتی خانهی کسانی است که بر ما ستم کردهاند ولی فراموش نکنیم که ایران متعلق به همهی ماست. روحانی امروز در آستانهی مهمترین چالش در سیاست داخلی و خارجی است. هر یک صدای موافق و خردمندی که به او بپیوندند، در درازمدت و حتی کوتاهمدت به ایران یاری خواهد رساند.
[انتخابات ۸۸, انتخابات ۹۲] | کلیدواژهها: , آمریکا, اوباما, تحريم, جنبش سبز, حسن روحانی, ديپلماسی, ميرحسين موسوی, نیويورک, پروندهی هستهای