اجتهاد در مقابل نص؟

ویرایش دوم
حمید دباشی، در صفحهی فیسبوکاش، در پاسخ به اقتراحی – که از فحوای کلاماش به روشنی بر میآید صمیمانه و دوستانه و با لحنی خودمانی نوشته شده – یادداشتی نوشته دربارهی این ماجرای «آزادیهای یواشکی» (حالا هر چه هست، خوب یا بد). مهدی پرپنچی – که عالم و آدم میدانند که یک شخص نیست در اینجا و در مقام گویندهی خبر بیبیسی فارسی شناخته میشود – عبارات حمید دباشی را به صراحت تفسیر و تأویل کرده است و از آن عنوانی بیرون کشیده که هیچ نسبتی با نص عبارات، مضمون و حتی «روح مطلب» و «جان کلام» دباشی ندارد.
عین عبارات دباشی اینهاست:
«امروز این خواهر ما کله سحر ایمیل زده بود میپرسید: “برر جان –شما در این مورد چی گیدی؟ خیلی کنجکاوم بدونم”–منظورش این داستان “آزادیهای یواشکی بود”– عزت این آبجی ما هم نه فقط بر من که بر همه ملت ایران واجبه –بنا بر این ما هم گفتیم چشم و براش نوشتیم:
“بین خواهرجان از قدیم گفتن پریرو تاب مستوری ندارد –درست؟ خاصه بقول مولای روم در وقت بهارو ضیمران که این مادر زیبا و با هوش ما طبیعت (کارش درسته بجان عزیزت) امر به کار خیر و بعله برون میفرماد و جهان پر از وعده های شیرینی خورونه –این بچه های ما مگه چی از گل و بلبل و زنبور عسل کم دارند؟ هان؟ هیچی–تازه این بچه ها بچه های خلف حافظ و فروغ و شاملواند دیگه –همشون هم همسن و سال و حتی بعضا شبیه پردیس دختر خود من میمونند وجملگی پر از کمالات و بقول مادرم دم بخت–خداوند او و جملگی رفتگان شما رو هم بیامرزه –درست؟ حالا این وسط یک قلقلکی هم به بنیان سست قدرت اون جمهوری کذایی میشه خوب بشه –عیبش اونه موقعی که این بی بی سی فارسی بی سیرت ورمیداره اینو خبر میکنه و چه بسا کار دست این بچه ها بده –باور کن دیگه من از اسم این “بی بی سی فارسی” هم کهیر میزنم و از اون چهار دفعه و نصفی هم که پذیرفتم برم اونجا پشیمونم –تک تک آدمهای بسیار محترم و موجهی در بینشون هست ولی کل سیستم فاسده –اینکار این بچه های ما اسمشو گذاشتن چی “آزادیهای یواشکی” درست؟ یواشکی یعنی چی –یعنی “یواش” بعلاوه یک کاف تصغیر یعنی حتی یواشتتر–باضافه یک “یای تحبیب”– یعنی یک نجوای شیرین تصویری– درست؟ کارشون هم درست بوده و توی شبکه های اجتماعی بوده –بهترین منبع خبرش هم صفحه فیس بوک این خواهر کوچک ما (همولایتی تو) مسیح خانم علینژاده که خدا عمر و عزت و تعداد این “لایک” های فیس بوکش رو حتی از جواد آقا ی ظریف هم رو روز به روز بیشترکنه –بنا بر این اگر این ملت ما رو این “صدا و سیما” و “بی بی سی فارسی” لاکردار به حال خودش بذاره والا با مادر ما طبیعت تبانی میکنند کارشونرو میکنند –بنا بر این زنده باد آزادیهای یواشکی قایمکی –چرا چونکه . . . قطره قطره جمع گردد آنگهی دریا شود . . . عزتت پایدار –یک مخلص خارج از بند ٣۵٠ داری اونهم منم . . .”».
عنوانی که مهدی پرپنچی به این عبارات داده این است: «حمید دباشی: فصل بهار است و این زنان به اقتضاى طبیعت و «کار خیر و بعله برون» و «وعدههای شیرینیخورون» و برای جفتیابی، حجاب از سر برداشتهاند».
کمی جملات را ساده کنید. پرپنچی مدعی است که دباشی گفته است: «زنان… برای جفتیابی حجاب از سر برداشتهاند». بعد از اعتراضهای اولیه به مهدی پرپنچی، او در پاسخ توضیح زیر را در صفحهی فیسبوکاش آورده است:
«ساعتی پیش در این صفحه، نظرات نسرین ستوده و حمید دباشی درباره «آزادیهای یواشکی» به اشتراک گذاشته شده بود. تعدادی از دوستان، تیتر انتخاب شده برای مطلب آقای دباشی را تحریف سخنان ایشان قلمداد کرده و سوالاتی را در این باره مطرح کردند.
اگر با کلیک روی لینکی که به اصل مطلب آقای دباشی داده شده بود، آن را خوانده باشید، کلیدواژهها یا جملات کانونی آن از این قرار است:
(«پریرو تاب مستوری ندارد»، «خاصه در وقت بهار و ضیمران که این مادر زیبا و با هوش ما طبیعت، امر به کار خیر و بعله برون میفرماد و جهان پر از وعده های شیرینی خورونه –این بچه های ما مگه چی از گل و بلبل و زنبور عسل کم دارند؟»، «جملگی پر از کمالات و دم بخت». «حالا این وسط یک قلقلکی هم به بنیان سست قدرت اون جمهوری کذایی میشه خوب بشه»، «والا با مادر ما طبیعت تبانی میکنند کارشون رو میکنند».)
از اتهامات و توهینهای آقای دباشی که بگذریم، این لب لباب چیزی است که ایشان درباره صفحه «آزادیهای یواشکی» نوشتهاند. از آن جایی که این جملات فارسی است، تبعا [هکذا در اصل!] نیازی به ترجمه و تفسیر ندارد. طبق این متن، آقای دباشی معتقدند این زنان، «پریرویانی» هستند که «تاب مستوری» ندارند و به اقتضای «طبیعت» و برای «امر خیر» خودنمایی کردهاند و کارشان از دید آقای دباشی، حکایت «گل و بلبل و زنبور عسل» است که به حکم غریزه، لابد در کار جفتیابی و گردافشانی هستند. به گفته آقای دباشی اگر «در این وسط یک قلقلکی هم به بنیان سست قدرت» بشود باکی نیست.
تیتری که برای مطلب آقای دباشی انتخاب شده بود از این قرار است: (حمید دباشی: فصل بهار است و این زنان به اقتضاى طبیعت و «کار خیر و بعله برون» و «وعدههای شیرینیخورون» و برای جفتیابی، حجاب از سر برداشتهاند).
از کسانی که معتقدند این تیتر، تحریف سخنان ایشان است ممنون میشوم با استفاده از جملات و کلمات خود ایشان، نشان دهند که روح آن مطلب و جان کلام آقای دباشی، چه چیز دیگری بوده است؟ گروهی نوشتهاند قصد آقای دباشی، تایید صفحه «آزادیهای یواشکی» بوده است و نه انتقاد. امیدوارم این دوستان توجه داشته باشند که در انعکاس نظرات ایشان، هیچ دخل و تصرفی صورت نگرفته و خلاصه حرفشان همراه با لینک به متن کامل منتشر شده است بنابراین داوری درباره این که آن مطلب، تایید یا تکذیب «آزادیهای یواشکی» است، با خواننده است.
درباره گفتههای ایشان در باب ارزش خبری صفحه فیسبوکی «آزادیهای یواشکی» هم کافی است توجه داشته باشیم که درباره آن، قبل از بیبیسی (تاکید میکنم قبل از بیبیسی)، دهها رسانه معتبر جهان به زبانهای مختلف، خبر تهیه و منتشر کردهاند. بنابراین قضاوت ایشان درباره این که این ماجرا نباید خبری میشد، قاعدتا برای بسیاری از رسانههای معتبر جهان قابلیت پذیرش نداشته است.»
چند نکته را در حاشیه مینویسم (و بر شیطان لعنت میکنم تا عطای این ماجرا – و ماجراهای دلآزار – را به لقایشان ببخشم).
۱. دباشی در متناش تعریضی دارد، بلکه طعنهای دارد گزنده به بیبیسی فارسی. و این نکته بسیار بسیار مهم است. مهدی پرپنچی دستکم برای دفع این شبهه که دست بردن در عبارات دباشی ممکن است در واکنش به طعنهی گزندهی دباشی – که به نظر من به جاست – باشد، خوب بود چند بار عباراتاش را سبک و سنگین میکرد تا نتیجهاش این نشود.
۲. جملهی دباشی – که مستمسک آن تأویل غریب مهدی پرپنچی شده است – این است: «در وقت بهارو ضیمران که این مادر زیبا و با هوش ما طبیعت (کارش درسته بجان عزیزت) امر به کار خیر و بعله برون میفرماد و جهان پر از وعده های شیرینی خورونه –این بچه های ما مگه چی از گل و بلبل و زنبور عسل کم دارند؟». صورت ساده شدهاش این است: «مادر… طبیعت… امر به کار خیر و بعلهبرون میفرماد…». عبارت مهدی پرپنچی – حتی بدون سادهسازی! – این است: « این زنان به اقتضاى طبیعت و «کار خیر و بعله برون» و «وعدههای شیرینیخورون» و برای جفتیابی، حجاب از سر برداشتهاند». مهدی پرپنچی با این متن دقیقاً چه کرده است؟ کلمات و واژههای قسمتهای مختلف متن را داخل دیگی ریخته است و چند بار همزده، نتیجهاش این شده که با چسباندن کلمههای مختلف جاهای متفاوت متن، و افزودن چاشنی تفسیر و تأویل، به جای «طبیعت» گذاشته است «زنان»! بله، در متن دباشی، حکایت از این هم هست که «پریرو تاب مستوری ندارد» (که نه چیز غریبی است نه چیز تازهای؛ ادبیات ما مشحون است از وصف جمال!). و سخن از این نیز رفته است که «جملگی پر از کمالاتاند» و «به قول مادرم دم بخت» (این «به قول مادرم» هم ایضاً مهم است). اما این عبارات را با صد من سریش هم نمیتوان چسباند به اینکه دباشی مدعی است این «آزادیهای یواشکی» به خاطر این است که این زنها دم بخت هستند و میخواهند جفت پیدا کنند. به فرض هم که چنین باوری داشته باشد – که اصلاً هر انسان مستقل و آزادی حق داشتن استقلال نظر دارد – تنها وقتی میتوان این را به او نسبت داد که عین این عبارات را نوشته باشد.
۳. دم خروس کجا پیدا میشود؟ اینجا: «از اتهامات و توهینهای آقای دباشی که بگذریم»! بله؟ «…که بگذریم»؟ شما قرار بود متن را روایت کنید و برایاش تیتر درست انتخاب کنید یا قرار بود به آن به اصطلاح «اتهامات و توهینها» جواب بدهید؟ اگر فکر میکنید توهین کرده به شما، یک مطلب مستقل بنویسید در پاسخ به آن به اصطلاح «توهین»ها. نمیشد؟ یا قرار است به یک تیر چند صد تا نشان بزنیم و همینجوری مشتمشت مغالطه در کار کنیم که مخاطب نفهمد بالاخره شما قرار بود پاسخ به اصطلاح «توهین» دباشی را بدهید یا سخن او را «نقل قول» بدون تحریف و اعوجاج کنید یا قرار بود به مقتضای «زدی ضربتی ضربتی نوش کن»، حرفاش را چنان بگردانیم که باعث شود مردم او را به انگشت نشان بدهند و بگویند: «آهای فلانی چه سکسیستی حرف زده»؟ آخر کدام آدم عاقلی اگر بخواهد حرف سکسیستی و ضد زن بزند، از دخترش مایه میگذارد؟! هان؟
۴. مهدی پرپنچی از مخاطباش تقاضا میکند که بیاید و «روح آن مطلب و جان کلام آقای دباشی» را به او نشان دهند. یعنی که منِ پرپنچی کوشیدهام تا – از نظر خودم – روح مطلب و جان کلام را بگذارم جلوی شما. درست است؟ خوب اگر شما کارت بیرون کشیدن روح مطلب و جان کلام است، دیگر چرا دو خط پایینتر سخن خودت را نقض میکنی و میگویی: «در انعکاس نظرات ایشان، هیچ دخل و تصرفی صورت نگرفته»؟! واقعاً؟ «هیچ دخل و تصرفی صورت نگرفته»؟ یعنی حتی شما به جای «طبیعت» نگذاشتهای «زنان»؟ این قسمت کار اظهر من الشمس است. یعنی کذب است دیگر. دخل و تصرف صریح و عریان صورت گرفته. اما، هر کوششی برای ارایهی روح مطلب و جان کلام کسی – خواهی نخواهی – مسلتزم یک جور دخل و تصرف است دیگر. تأویل یعنی همین. هرمنوتیک (شما کوتاه بیایید بگذارید سادهاش کنیم) همین است که «نص» کلام مقابل «تأویل» آن قرار بگیرد. پس، مقرر شد که بله، بر خلاف از این شاخ به آن شاخ پریدن دوستمان مهدی پرپنچی، دخل و تصرف صورت گرفته ولی فعلاً ادعا میکنیم صورت نگرفته! حبذا امانت در نقل قول!
۵. چیزی که کار را خرابتر از اصلاش میکند این است که مهدی پرپنچی در انتهای توضیحاش میگوید که اصلاً اعتراض آقای دباشی به اینکه چرا این خبری شده بیجاست! او میگوید این کار «ارزش خبری» دارد نشان به این نشان که قبل از بیبیسی فارسی فلان و بهمان رسانهی خارجی آن را پوشش داده. انگار از ابتدا بحث حمید دباشی دربارهی «ارزش خبری» آن بوده! انگار در همین متن، در انتهای همین متن، حمید دباشی ننوشته است: «یک مخلص خارج از بند ٣۵٠ داری اونهم منم»؛ خوب شما که «تأویل» بلدید، چرا اینجا حجاب نص عبارت جلوی چشمتان را میگیرد؟ حمید دباشی – چنانکه از متن پیداست – میگوید مشکلی ندارد با اینکه این خانمها یواشکی یا هر جوری حجابشان را بردارند (اصلاً میگوید بردارند «قلقلکی» بدهند به نظام) ولی حواستان باشد باعث نشوید کار نتیجهی عکس بدهد و به جای اتصال «آزادی یواشکی» به طعم آزادی واقعی و پایدار، همین آزادی نصفهنیمه از شما سلب شود (این است تأویل آن «بند ۳۵۰»؛ یعنی که هنری نیست من در فراغت و امنیت و آسایش برای مردم نسخه بپیچم و یک روزش را هم نتوانم هزینهای برای آن بدهم). اینجاست که بیبیسی فارسی – نه، مهدی پرپنچی – احساس میکند باید تمام قد بایستد و بگوید آقا کار ما «ارزش خبری» داشت! من و شما خیلی خوب میدانیم، رسانهها هم – از فارسیزبان و غیر فارسیزباناش – تاریخ دارند و نمونههای بیشماری داریم از اینکه گاهی «ارزش خبری» در تضاد و تعارض کامل با اولویتهای بسیار مهمتر انسانی قرار میگیرند. یک نمونهی دراماتیزه شدهی آن دو سه قسمت اول فیلم «جانسخت» است که بروس ویلیس در آن بازی میکند. خبرنگاری که همیشه «ارزش خبری» برایاش مهم است، جان آدمهای زیادی را به خطر میاندازد و خوب در فیلم همه میتوانند ببیند آخر قصه چه میشود! عرضام این نیست که لزوماً این قصه همان است؛ میخواهم بگویم این عین مغالطه است که «ارزش خبری» را فرو کنید توی چشم آقای دباشی و مدعی شوید اصلاً با همین دلیل ما حتی حق داریم نص سخن دباشی را تحریف کنیم!
حرف زیاد است. حوصلهی من کم، حوصلهی مخاطب هم خیلی خیلی از من کمتر. خیر الکلام ما قل و دل.
[از رسانهها] | کلیدواژهها: , آزادی يواشکی, بیبیسی فارسی, تأويل, تحريف, حميد دباشی, رسانههای فارسی, مسيح علینژاد, مهدی پرپنچی, هرمنوتيک
در اهمیت رسانه و آشوبهای لندن
پ. ن. ۲. شاهد از غیب رسید: مصلحی: خبرنگار کسی است که هوای مسئولان را داشته باشد!
[از رسانهها] | کلیدواژهها:
«ایران و غرب»: توپ در میدانِ آمریکا
ابتدا بگذارید اشکال بزرگ مجموعه را بگویم. در شرح برخوردهای مختلفی که میان ایران و غرب رخ داده است (که فکر میکنم این مجموعه عمدهی آنها را روایت کرده بود)، یک لغزش بزرگ دیده میشود: ساقط کردن هواپیمای مسافربری ایرانی در خلیج فارس توسط ناو آمریکایی از این مجموعه غایب بود. درست است که تصویر کلیای که این مجموعه ارایه میکرد، پیمانشکنیهای مکرر آمریکا و غیرقابل اعتماد بودن آنها را به عیان نشان میداد، اما نادیده گرفتن این جنایت بزرگ – و غفلت کردن از قتل این همه انسان غیر نظامی – آن هم جایی که فرماندهی ناو از دست رییس جمهور آمریکا مدال میگیرد، به سادگی، حرکتی است غیر حرفهای اگر نگوییم غیر اخلاقی.
با تمام این اوصاف، این مجموعهی سه قسمتی، نشانههای زیادی در خود دارد. اول از همه اینکه دولت آمریکا تغییر کرده است. لحن دولتهای اروپایی و آمریکا نسبت به ایران ملایمتر و معتدلتر شده است. زبان و ادبیات به سوی میانهروی بیشتر میل میکند. سیاستمداران اروپایی و آمریکایی – ظاهراً حداقل – واقعگراتر شدهاند و گویا از موضعگیریهای ایدئولوژیک و افراطی بیشتر فاصله میگیرند و تلاش بر گشودن راههای گفتوگو به آرامی جا باز میکند. اینها البته همه منوط است به نوع رفتار دولت ایران. سیاست، بازی است. در بازی باید قاعدهی بازی را رعایت کرد. اما این مجموعه با شواهدی انکارناپذیر نشان میداد که آمریکاست که مرتب قاعدهی بازی را بر هم زده است. کفهی تقصیرها و بیاخلاقیها و نیرنگهای آمریکا، بسیار سنگینتر از هر چیزی بود که ایران انجام داده است. این مجموعه را – با همین ترکیب فعلی – میتوان عیناً و بدون و کم و کاست در تلویزیون ایران نمایش داد.
من نمیدانم محاسباتی که میکنم تا چه اندازه مقرون به صواب است و چقدر حدس و گمان. اما بدون شک، چند ماه گذشته، آرامش و اعتدال بیشتری را در مناسبات ایران و اروپا نشان داده است. این تغییرها چه معنایی برای انتخابات آتی دارد؟ نمیدانم. اما بدون شک، هر چه فضای جهانی و مناسبات سیاسی ایران با جهان خارج، آرامتر و منطقیتر باشد، نتیجهی انتخابات هم بیشتر به سود ملت خواهد بود. هر چه مناسبات ایران و سایر کشورهای جهان تیرهتر شود و ایران به سمت انزوای جهانی بیشتر برود، پیامدهای بعدی بیشتر به زیان ملت خواهند بود و راه را برای ظهور تندروها – از هر سویی – هموارتر خواهد کرد. فراموش نکنیم که حملهی صدام به ایران، چه فضای سنگین و تلخی را در کشور آفرید. هستند کسانی که سودشان در تیرهتر شدن مناسبات ایران با اروپا و آمریکاست. این افراد هم در داخل هستند و هم در خارج؛ هم در میانِ مدافعان نظام جمهوری اسلامی و هم در میان مخالفاناش. در میانهی غوغا، آشوب و هیجان بالاترین احتمالی که میرود این است که به تصمیمهای نسنجیده و پرهزینه برسیم. غبارها که فروبنشیند، بهتر میتوانیم چهرهی یکدیگر را تشخیص دهیم.
پ. ن. این یادداشت بهمن را هم ببینید: قسمت سوم مستند بیبیسی
[از رسانهها] | کلیدواژهها:
وبسایت بیبیسی فارسی: اتوریتهی ترجمه یا شورش در برابر اتوریتهها؟
خواننده از متنها نمیفهمد نویسندهی این متون چه کسی است و چه اتوریتهای برای نوشتنِ اینها دارد. میشود با حدس و گمان پای آقای عنایت فانی را وسط کشید. شاید هم بتوان با ظن و گمان به علیزادهی طوسی (اسم مستعار است دیگر؛ فهماش زیاد سخت نیست) هم رسید. این متون برای آموزش دادن ترجمه اتفاقاً بسیار خوب و آموزنده هستند، با یک تبصرهی مهم. یا به عبارتی با یک اشکال چشمگیر و آزاردهنده.
شاید الآن نزدیک به پانزده سال باشد که کارم ترجمه است و انواع و اقسام متون را از فارسی به انگلیسی و بالعکس ترجمه کردهام، با کیفیتهای مختلف (از افتضاح گرفته تا عالی به نظر خودم!). اساساً هم اعتقاد ندارم که یک مترجم یکسره افتضاح ترجمه میکند یا همیشه عالی ترجمه میکند. بسته به شرایط نوع ترجمه هم تغییر میکند. خلاصه اینکه این متون بیبیسی را از دیدِ فردی خواندم که کارش ترجمه است.
به نظر من اشکال بزرگ این صفحات این است که خیلی آمرانه و با تحکم و اتفاقاً بدون استدلالهای قوی و محکم است. گذشته از این، در صفحهای که نام و نشان درستی ندارد و معلوم نیست دقیقاً چه کسی اینها را مینویسند، اینجور (+) حمله کردن و به تمسخر گرفتن دستاوردهای زبانپژوهانهی کسی مثل داریوش آشوری، دور از انصاف و حزم و احتیاط است (فرهنگ علوم انسانی آشوری را باز کنید تا ببینید معادلهای «رهیافت» و «رویکرد» را شخص ایشان به کار برده است). گردانندگان وبسایت بیبیسی اگر میخواهند به مترجمان بخش خبرشان ترجمه بیاموزند (که انصافاً این روزها در ترجمهی اخبار شاهکار و سرآمد (!) شدهاند و نامفهومترین و بیربطترین ترجمههای ممکن را عرضه میکنند)، بهتر است این جلسات را به طور خصوصی برای کارمندان خودشان برگزار کنند و برای بقیهی مترجمان عالم زیر پوشش تدریس خبرنگاری تعیین تکلیف نفرمایند. اینکه معادلهایی مثل «رهیافت»، «رویکرد»، «راهبرد»، «فرافکنی» یا «گفتمان» به مذاق ذهنهای قدیمی دبیران بیبیسی خوش نمیآید، دلیل بر بلادلیل بودن یا نادرست بودن آنها نیست. بفرمایید ما این معادلها را نمیپسندیم و با سلیقه یا سیاست وبسایت ما سازگار نیست. دلیل ندارد اصل ماجرا را تعطیل کنید.
وبسایت بیبیسی فارسی، نه فرهنگستان زبان و ادب پارسی است نه خانهی زبانشناسان و مترجمان زبده. آقای عنایت فانی یا هر بزرگوار دیگری که این صفحات را تنظیم میکنند، خوب است اندکی احتیاط بیشتر به خرج دهند و در پی اعمال سلیقهی خود آن هم به این شیوهی آمرانه و در لفافهی اتوریتهی بیبیسی بر نیایند. نادیده گرفتن تلاشهای زبانشناسانهی امثال آشوری، تنها عرض خود بردن و زحمتِ دگران داشتن است. بیبیسی بهتر است کار خودش را بکند و در همان عرصهی خبر اتوریته باقی بماند، تا اینکه بخواهد در عرصهی زبان، ادبیات، ترجمه، سیاست و فرهنگ و هنر هم برای خودش اتوریته درست کند. این خلط وظایف و نشناختن تکالیف همیشه دردسرساز میشود. عزت، احترام و اعتبار کسانی که این صفحات را مینویسند به جای خود. اما کسانی که خود زبانشناس و زباندان نیستند (و مرتب به فرهنگ کالینز ارجاع میدهند) و سابقهی کار کسانی مثل آشوری را ندارند که برای یافتن یک معادل تراشیده و خوشفرم دهها فرهنگ فارسی و انگلیسی را زیر و رو میکنند، بهتر است جایگاه خودشان را متواضعانه بدانند. همه قرار نیست آشوری باشند. همه قرار نیست میرشمس الدین ادیب سلطانی بشوند. همه قرار نیست بهاء الدین خرمشاهی باشند. اما انتظار میرود بیبیسی فارسی بداند کجا ایستاده است و از حد خود فراتر نیاید. تعیین تکلیف کردن آن هم برای کسانی که در کار ظریف و دشوار ترجمه استخوان ترکاندهاند، معنایی جز شتاب ندارد.
دقت کنید که من به اصل کار ایرادی ندارم. چنانکه عرض کردم اینها برای نوآموزان بسیار آموزنده است. ولی این متون را فقط نوآموزان یا مترجمانِ تازهکار خبر وبسایت بیبیسی نمیخوانند. خوب است در لحن و زبانی که به کار بردهاند اندکی احتیاط به خرج بدهند. نویسنده میتوانست از سلیقه و تشخیص خودش حرف بزند و با این صراحت و درشتی به اصل واژهسازی و معادلیابی حملهور نشود. من نمیدانم تصمیم به انتشار علنی این مطالب، آن هم بدون ویرایش پارهای از بخشهای آن و تعدیل لحناش، با که بوده است. هر چه هست، کاری بوده شتابزده و معنای روشناش خارج شدن از شأن روزنامهنگارانهی بیبیسی.
پ. ن. الگوی خودِ من در کار ترجمه، مراجعه به آثار مترجمان خوب بوده است و توجه به معادلهایی که آنها فراهم کردهاند و اتفاقاً وبسایت بیبیسی فارسی هیچ وقت در این شمار نبوده است. برای عبرت هم که شده بد نیست همین کلماتی را که آقایان بیبیسیچی به تمسخر گرفتهاند یا به آنها انتقاد شده است، در وبسایت خودشان جستوجو کنید تا فراوانی کاربردشان را ببینید. جا افتادن یک کلمه در زبان فارسی یا در ترجمه، پیرو سلیقه یا طبعِ من و شما نیست.
پ. ن. ۲. برای روشنتر شدن مطلب و پرهیز از گم شدن خواننده در متنهای طولانی مدرسهی بیبیسی، چند نمونه را که مصداق عینی سخن بنده است نقل میکنم (تأکیدها از بنده است):
«می پرسیم که با چه آگاهی و برای چه ضرورتی است که بعضی از «فرهنگستانهای سیّار» می آیند کلمه هایی مثل « گمانه زنی کردن»، «رهیافت»، «رویکرد»، «گزینه»، «راهکار»، «فرا فکنی کردن» و مانند اینها را از چنته های خود در می آورند و جانشین کلمه های رایج و متداول و همه فهم می کنند؟»
(نقل از اینجا)
جناب آشوری! لطفاً توضیح بدهید چرا مرتکب این همه گناه کبیره شدهاید؟!
«متأسّفانه در رادیو وتلویزیون شنونده مجال مراجعه به فهرست ترکیبهای «خود درآوردی» را ندارد. این گفتار را در دو نکته خلاصه می کنم: نکتۀ اوّل اینکه فقط در صورتی می توان ترکیب جدید در زبان فارسی ساخت که ضرورت واقعی داشته باشد و هیچ کلمه یا ترکیبی در زبان فارسی برای آن مفهوم وجود نداشـته باشد، و برای تشخیص این ضرورت باید به زبان فارسی مراجعه کرد، نه به لغتنامۀ انگلیسی؛ نکتۀ دوّم اینکه در صورت مسلّم شدن ضرورت ساختن ترکیب جدید، فقط کسانی که شناختی عالمانه از زبان فارسی دارند، مجاز به پرداختن به چنین کاری هستند، آن هم با همفکری گروهی و مسئولانه، نه با رأی و اطمینان فردی.»
(نقل از اینجا)
آدم حیران میماند از این همه امر و نهی و از موضع بالا سخن گفتن! اگر کسی به ترجمههای خود آقایان بگوید «من در آوردی»، چگونه توضیح میدهند؟ (دقت بفرمایید آن قید «در رادیو و تلویزیون» برای منحصر کردن این درسها به حوزههای کارِ خودشان این شلختگی و شتاب را توجیه نمیکند). جناب آشوری و امثال ایشان هم بد نیست استغفار کنند که بدون همکاری گروهی کاری غیرمسئولانه کردهاند و با رأی و اطمینان فردی، ذهن و زبان ایرانیهای را تباه کردهاند!
پ. ن. ۳ من هر روز در این صفحات، تازهتر از تازهتری پیدا میکنم و دلایلاش بیشتر تقویت میشود. در صفحهای که عنواناش «راهنمای کامل کلمهسازی بیضرورت» (!) است (همان لینک اول در بالا)، آمده است: «کسانی در کار ترجمه توفیق بیشتری پیدا می کنند که با روح و فلسفۀ زبان هم آشنایی داشته باشند ، وگرنه ممکن است که زبان فارسی را در برابر زبان انگلیسی عاجز ببینند و تصوّر کنند که فارسی زبانان برای مفهوم درست و کامل interaction کلمه ای ندارند، و آنوقت مثل فرهنگستانهای سیّار مثلاً inter را به «میان» و action را به «کنش» برگردانند و کلمۀ «میان کنش» را جعل کنند». فرهنگ علوم انسانی آشوری را باز کنید، دقیقاً به همین تعبیر «میانکنش» برخورد میکنید. خواننده اگر اینها را بداند، قطعاً در مییابد که در این عبارات چه اندازه نیش و طعنه خطاب به آشوری هست. یعنی آشوری در کار ترجمه توفیقی نداشته است و با روح و فلسفهی زبان هم آشنایی ندارد! چشم آقای عنایت فانی و علیزاهی طوسی روشن! لااقل این اندازه جوانمرد باشید که اسم آشوری را ببرید و بگویید کسانی مثل آشوری کارشان چرند است. این اندازه شهامت از خودتان به خرج میدادید حداقل.
[از رسانهها] | کلیدواژهها:
کارخانهی تغییر – یا احوال رسانههای خارج از کشور
پاسخ من به مسألهی بالا این است: هر نوع پاسخ مثبت یا منفی به پرسشهای بالا، موضعی است جزماندیشانه و دگماتیک. در هیچ کدام از دو سوی ماجرا، حکمِ مطلقی وجود ندارد، نه عقلاً و اخلاقاً و نه منطقاً. باید مورد به مورد بررسی کرد. به دقت باید موشکافی کرد و از حکم کلی دادن پرهیز کرد و به ویژه از حکم پسینی دادن بعد از آشکار شدن بعضی چیزهای که ما «پیشبینی» کرده بودیم و نه اینکه به استدلال گفته باشیم، دوری باید کرد.
از حیث تاریخی هم که نگاه کنیم، چه در گذشته و چه در حال، بسیاری بزرگان بودهاند که شق اول را انتخاب کردهاند و با رسانههای خارج از فضای سیاسی وقتِ ایران کار کردهاند و میکنند (حال چه هدفشان براندازی نظام سیاسی ایران – هر نظامی – باشد یا نه). گمان میکنم این استدلال را که «هر کس برای هر رسانهی خارج از ایران (سابقاً مطبوعات زنجیرهای دوم خردادی هم وضعشان همین بود!) کار کند، متهم است به براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران و جرماش هم محرز است»، بسیار شنیدهاید. فکر میکنم اندیشمندان منصف همیشه سعی میکنند خود را متشبه به قایلان به این نظر نکنند (بس که در آن کلیگویی، خیالاندیشی و توطئهبینی هست).
و اینها البته انگیزههای مختلفی داشتهاند. یکی از پرسشهای جانبی این است که اگر کسی نتواند سخنِ خود را با صدای بلند و بدون نگرانی از سانسور شدن یا تن دادن به هزینههای سنگین پس از ابراز عقیدهاش در ایران بیان کند، تکلیفاش چیست؟ آیا «حق» دارد و «اخلاقاً» مجاز است که از وسیلهها و راههای دیگری خارج از مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک نظامِ سیاسی وقت (فرقی نمیکند نظام پادشاهی پهلوی باشد یا نظام جمهوری اسلامی) استفاده کند؟ مقصودم از این رسانههای آلترناتیو، مطلقِ آن بود؛ آب که از سر گذشت، چه یک گز چه صد گز. آلترناتیو بودن آن هم یعنی رها شدن آن از قید و بندهای سانسور و تعیین محتوا و صورتِ برنامه و گفتار، نوشتار و صدا (از جمله آزادی در نشان دادن سازِ موسیقی هنگام پخش برنامهی موسیقی).
پاسخ من این بود که نوعِ انتخابی که من و شما میکنیم بستگی به مجموعهی ارزشهای ما دارد. بسته به نظام ارزشی ماست که چه تصمیمی بگیریم. ۱) سکوت کنیم. خون بخوریم و خاموش بنشینیم؛ و بگوییم که «آشنایانِ رهِ عشق گرَم خون بخورند / ناکسام گر به شکایت سوی بیگانه روم» (بیگانه هم مطلق بیگانه است؛ یعنی همهی «غیرخودی»ها)؛ یا ۲) بی قید و شرط با هر رسانهی دیگری که خارج کشور فضای نفس کشیدن به ما میدهد کار کنیم؛ یا ۳) سنجش کنیم، شرط بگذاریم، آیندهنگری کنیم و تا جای ممکن از فضاهای آلترناتیو استفاده کنیم. من شق چهارمی متصور نمیبینم.
موضعِ خودِ من این بوده است و اینها خلاصه و چکیدهی سخنِ من است: اولاً، از حیث معرفتشناختی، حق و حقیقت چیزی نیست که به طور عینی و مشخص واقعیت بیرونی داشته باشد و در دستِ یک شخص، یک نهاد، ملت یا دولت خاص باشد. حق و باطل «دو مفهوم مجرد ذهنیاند». عینیت اینها در افراد است و این را نظام ارزشی من و شما مشخص میکند و نظام ارزشی حتی دو فرد مختلف با هم تفاوت دارد. دوم، من با «هر» رسانهای بدون قید و شرط کار نمیکنم. اگر نیاز باشد و لازم بدانم که از ابزاری رسانهای استفاده کنم، خودم را هرگز اسیر تعریفها و مرزهای یک نظامِ سیاسی خاص نمیکنم مگر اینکه در ذیل و ظلِ قوانین آن نظام خاص زندگی کنم؛ آن نظامِ سیاسی مسئولیت حفظ امنیت و رفاه مرا با عهده داشته باشد و قوانیناش به صراحت و خالی از هر تفسیر موسعی این کار را منع کنند (البته هم نظریهپردازان سیاسی و هم سیاسیون شاید بگویند وقتی آن نظامی که مسئولیت این را دارد، خودش متولی ربودن امنیت و بر هم زدن رفاهات باشد، چه میکنی؟ وقتی آن نظام، خودش اندیشه، فرهنگ و هنرت را به طور سیستماتیک سانسور و تباه میکند، چه میکنی؟). اما اینها به این معنا نخواهد بود که همه جا و همیشه هیچ قید و شرطی برای کار رسانهای نداشته باشم. قید و شرط هم همیشه هست. اما نباید از یاد برد و باید این را درک کرد، انصاف داد، همدلانه برخورد کرد و از جادهی عدالت خارج نشد: در دینی که شریعتاش سخن از «الا من اضطر غیر باغ» میگوید و رسماً حرام خودش را در هنگام اضطرار حلال میکند، نهایت بیانصافی است که دربارهی عدهای که در عین اضطرار هستند، چنین به غلظت و شدت داوری کنیم که تو که با فلان رسانه کار کردهای، ظالمی و خائنی و چه و چه. اینها را باید مورد به مورد بررسی کرد. کارِ من و شما نیست که از خداوند در عدالتورزی و داوری پیشی بگیریم. مباد که هرگز کسی به چنین اضطراری بیفتد که ناچار باشد مرتب بر سر ارزشهای اخلاقیاش بجنگد.
بگذارید قضیه را از زاویهای دیگر نگاه کنیم. گاهی شرایط زندگی یک فرد، موقعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسیاش به شکلی است (و این شکل چیزی نیست جز قضا، قدر، تصادف، اتفاق و «جبر جغرافیایی» و غیره) که در فضایی زندگی و کار میکند که ناچار نیست میان مجموعهی ارزشهایی که در زندگی به آنها تکیه میکند مرتب انتخابهای دشوار انجام دهد. میتواند به آسانی به عمدهی ارزشهایاش وفادار باشد و زندگی کند. اما بعضی وقتها عدهای ناگزیرند بعضی ارزشها را پای بعضی ارزشهای دیگر قربانی کنند. بی هیچ تعارفی. این نهایت بیانصافی است که ناگزیران و مضطران را قضاوت کنیم، حال آنکه خود در چنین مقامی نیستیم. اینها به این معنا نیست که باید چشم فروبست بر انتخابهای اخلاقیِ آشکارا نادرست. این به جای خود. ولی حساب اضطرار را باید از حسابِ انتخاب آگاهانه جدا کرد.
از این طرف هم البته میتوان ماجرا را دید: چه شده است که در این صد سال گذشته، پیوسته در خارج از ایران رسانههای فارسی زبان شکل میگرفته است؟ چرا این همه ایرانی خارج از ایران زندگی میکنند؟ کجای کار میلنگد؟ آیا همهی اینها را باید به حساب توطئهی بیگانگان، غارتِ غارتگران، زورگویی اجانب، دستبرد استعمارگران و مستکبران و نیرنگ و حیلهی آمریکا و انگلیس، اسراییل و شوروی (و سیا، اینتلیجنس سرویس، موساد و کا گ ب) نوشت و آن سو همه چیز خوش و خرّم است و بهشت برین؟! بله، همهی این دولتها و سازمانهای مذکور برای خود منفعتی دارند (نه که ما ایرانیها همیشه گل و بلبل بودهایم و همیشه از سر تا پایمان اخلاق و مدارا و انسانیت و نوعدوستی باریده است و عند الاقتضا اگر زورمان رسیده مثل همانها نبودهایم؟)، اما که چه؟ این «واقعیت»ها، هیچ دلالت ارزشی (normative) بلافصلی به من و شما نمیدهد. من و شما برای موضعگیری نیاز به شواهد و دلایل بیشتری داریم. شاید ما، من و شما، هرگز به شکایت سوی بیگانه نرویم، اما یادمان نرود که شاید یکی هست که نه آشنای رهِ عشق است و نه مهر و وفایی در او هست، و پیوسته خونریز را حمایت میکند و رندان تشنهلب را هم آبی نمیدهد و همهی اولیا و «ولی شناسان، رفتند از آن ولایت»! شاید من و شما، از دست اژدها به مار غاشیه پناه نبریم، اما هستند کسانی که جانشان به لب رسیده است. و در دو سوی این طیف آن قدر آدم دیگر هستند که مجموعهی دلایل متعدد و متکثر زیادی برای موجه کردن کاری که میکنند، دارند که احصاء آن کار سادهای نیست.
یک چیز اما روشن است: اگر من و شما به استدلال پیشینی (a priori) و شاهد و بینه (نه به حدس و گمان و نتیجهگیری پسینی (a posteriori))، بتوانیم نشان دهیم که یک سازمان یا نهاد در هدف، سیاستگزاری و عمل، کارش غیراخلاقی، ضد انسانی است، آنگاه میشود به ضرس قاطع گفت که همکاری با چنان نهادی اخلاقاً روا نیست. در همین حد. اینکه در عمل من و شما چه میکنیم، چه کردهایم و چه خواهیم کرد، مقولهای است متفاوت. شاید از این سخن، بوی نوعی لاابالیگری به مشام برسد و حواله کردن همه چیز به تقدیر، اما آن قدر مثال در میان بزرگان در تاریخ و بزرگان معاصر هست که بتوان گفت نوع بشر با همین آزمون و خطاها راهِ خودش را یافته است. ترجیح میدهم وارد تعیین مصادیق نشوم. گمان میکنم خوانندهی منصف و تیزبین، خود خواهد دانست که کجا گریبانِ خودش را بگیرد و کجا دست از خودبینی بردارد و بگوید اینجا را خطا کردهای و آنجا را تند رفتهای. یکی از دعاهایی که مؤمنین میکنند این است که: اللهم ارنا الاشیاء کما هی. و این دعا، دعایی نیست که یک بار بکنی و برآورده شود. این دعا، دعایی است پیوسته. آدمها، دولتها، ملتها، نهادها و سازمانها همه تغییر میکنند:
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهای است که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند!
پ. ن. این مطلب، جایاش پای مطلب فوق الذکر اول (یا همان جنین سقط شده!) بود، اما لینکاش را میگذارم. از وبلاگ آقای زائری است: کنسرت موسیقی مذهبی. بخوانید. نکتهها دارد برای اهل اشارت.
[از رسانهها] | کلیدواژهها:
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست…
[از رسانهها] | کلیدواژهها:
مسأله فقط زبان تحقیرگر نیست؛ مسأله تفکر استبدادی است
نامهای از مدیر موقت رادیو زمانه، که اکنون بر جای مدیر معلقاش نشسته است، در سایت-بلاگ ایرانیان دات کام منتشر شده است (که در دفتر زمانه نیز باز نشر شد). این نامه، نامهای است عبرتآموز. نخواستم بگویم حیرتآور، چون به هیچ رو حیرتآور نیست. دربارهی حواشی این نامه و اتفاقهایی که تا اینجا افتاده است (و ما همه دیدهایم و علنی بوده است و چیز نهانی در آن نیست)، نمیخواهم بنویسم. خودِ نامه به قدر کافی روشنگر و افشاگر است.
[از رسانهها] | کلیدواژهها:
دفترِ زمانه
[از رسانهها] | کلیدواژهها:
بادههای ناخورده
این حکایت استقلال مالی که پیوسته دربارهی زمانه مطرح شده است، حکایتی است بسیار درسآموز و تأملبرانگیز. این را باید به یاد داشت که هر طرح و برنامهای که از محل بودجهی دولتی تغذیه کند، هرگز مستقل نخواهد بود و اصلاً هم مهم نیست دولتاش کدام دولت باشد. دولتها پیوند خوردهاند به قدرت سیاسی. چیزی به اسم دولت مردمی وجود خارجی ندارد. اگر گفتیم «دولت مردمی» یعنی داریم عملاً از جامعهی مدنی حرف میزنیم. «جامعهی مدنی» اسم امروزی و معقولتر «دولت مردمی» است. تصور دولت مردمی، در روزگار جنبشهای سیاسی رادیکال و نهضتهای آزادیبخش با معناتر بود (فرض میکنیم در آن زمان معنایی درست و روشن داشته) تا در روزگار فعلی. از بحث اصلی دور نشوم. هر طرحی که از محل بودجهی دولتی محض تغذیه کند، شاهرگ حیاتیاش به دست قدرت میافتد و بسته به منافع قدرت یا لابی یک دولت با دولت دیگر، به سادگی میتواند قربانی شود.
از همین روست که بسیاری از نهادهای دانشگاهی بزرگ جهان بعد از مدتی در پی ایجاد «وقفیه»ای (endowment) برای خود برخاستند. این وقفیه، عمدتاً سرمایهای مالی است که تنها از سودش برای پیشبرد اهداف آن نهاد خاص استفاده میشود تا ناگزیر به استمداد از منابع دولتی (و در پی آن انقیاد در برابر سیاستهای دولتی) نشود. نمونهی مهمی که پیش چشمِ من است دانشگاه هاروارد است که بالغ بر رقمی بیش از۳۰ میلیارد دلار است (خبر باستون گلوب را ببینید و شرکت مدیریت هاروارد را) (حساباش را بکنید که در ایران دانشگاههای ما از زیر نگین حکومت و دولت بیرون بیایند و استقلال علمی، معرفتی و مالی داشته باشند. چهها که نمیشد!). برای رادیو زمانه این اتفاق نیفتاده است. یعنی از شواهد و مطالب (یا مدعیاتِ) منتشر شده در وب اینگونه بر میآید که زمانه تازه داشته به سوی این مسیر میرفته است که عنان بلندپروازیهای مالیاش کشیده شده و روند توسعهاش متوقف میشود. زمانه تا زمانی که سرمایهی سپردهای متعلق به خودش نداشته باشد، وضعاش در آینده نیز بر همین منوال است و همواره در معرض احتمال تغییرات رادیکالی از دست عزل و نصب ناگهانی مدیران رده بالاست. این نوع تغییر و تعویضهای رادیکال هم البته از خصلتهای جامعههای توتالیتر (یا نظامهای فکری توتالیتر و تمامیتخواه است). از قراین چنین بر میآید که هیأت مدیرهای که مدیر زمانه را معلق کرده است، تمایلی نداشته است به اینکه زمانه به استقلال مالی برسد. ظاهراً سوددهی مالی زمانه در عین وابستگی برایشان مهمتر است از استقلال مالی آن. بحث بیشتر در این موضوع را باید موکول کرد به آشکارتر شدن جزییات ماجرا.
آیا زمانه با مهدی جامی مترادف است یا نه؟
زمانهای که ما میشناسیم – حداقل با شناختی که من از آن حاصل کردهام – در میان آتش و دود و خون و عرق (در سه مورد اول، به معنای مجازیاش البته!) شکل گرفته است. مفاهیم و اندیشههای پشت شکلگیری این رادیو تا پیش از این نه مقبول رسانههای جاافتاده و بزرگ فارسی زبان بود و نه کسی آن را جدی میگرفت. سابقهی نظرورزیهای طولانی و گاه جنجالآمیز مهدی جامی دربارهی تعامل وبلاگ و رادیو-وبسایت به مطالب وبلاگاش در حلقهی ملکوت بر میگردد. و این نظریهپردازیهای مهدی با کارگاه آموزشیای که در روزهای پیش از افتتاح رسمی زمانه برگزار کرد، اندکی صیقل خورد. اما همچنان – به باور من – حدود نظریاش مبهم باقی ماند (و موکول به این شد که در کورانِ عمل صورت و سیرتاش روشنتر شود). بخشی از این کمبود به نظر من طبیعی بود. در آن مجال تنگ، فرصت نظریهپردازی عمیق نبود. در خوشبینانهترین حالت میگویم که در روزهای اول شاید کسی مخالفتی با نفسِ ایدهی او نداشته است و این ایدهی «عجیب و غریب» و «آوانگارد» برای بسیاری جذاب بوده. تاریخ سه سال گذشتهی زمانه نیز نشان میدهد که رسانههای دیگر نیز تلاش کردند خود را به گَردِ زمانه برسانند. این نشان از اصابت رأی او در طرحی دارد که پیشنهاد کرده بود.
حال میخواهم به این نکته برسم که آیا درست است بگوییم زمانه با رفتن مدیرِ اکنون معلقاش به پایان میرسد؟ آیا درست است زمانه را به طور مطلق مترادف با او بدانیم؟ برای پاسخ به این پرسش باید چند نکتهی مهم را در نظر داشت. نخست اینکه زمانه، نه بیبیسی بود، نه رادیو فردا، نه دویچهوله و نه هیچ رسانهای صوتی-تصویری یا مکتوبِ از پیش موجودِ دیگر. زمانه پیش از آنکه مهدی پیشقدم آن شود، وجود خارجی نداشت. در نتیجه با مغالطه-نمایی دو لبه مواجه هستیم. زمانه به یک معنا با او مترادف است و به یک معنا نیست. اما زمانه از چه وجهی با نام و وجودِ او گره خورده است؟ نخست اینکه نظریهپرداز زمانه، چنانکه ذکرش رفت، مدیرِ معلقِ زمانه بود. نویسندهی سیبستان در بسیاری از جاهای زمانه نشان و اثر خود را به جای گذاشته است. نمونهاش همان «سیب» است که در جایجای انتشارات رسانهای زمانه نقش و اثرش هست. او باغبانی بود که سیبستاناش را گسترش داد تا افراد هر چه بیشتری از آن حظ و بهره ببرند. البته او برای بسط بوستاناش نیازمند یاری مالی از جایی بود. این یاری مالی البته چشمداشتهایی هم ایجاد کرد و به دنبال آن، در پی باز کردن راه کثرتگرایی و اندیشهی لیبرال، سیبستانِ کلانِ او، آسیبپذیرتر هم شد – هر چند بلندپروازتر شده بود. صاحب سیبستان، بعضی از حصارهایاش را فروگذاشته بود و همراه با آن سپرهایاش را هم بر زمین نهاده بود. اما نکتهی نخست چنانکه ذکرش رفت نظریهپردازی مدیرِ اکنون معلقِ زمانه دربارهی جدی گرفتن وبلاگستان فارسی و دخیل کردنِ آنها و نسل جوان بود. او بیهیچ پروایی بر ایدهی روزنامهنگاری آماتور پافشاری کرد و توانست زمانه را به جایی برساند که امروز هست. این ایده، نه ایدهای بود که از کس دیگری صادر شده باشد (اگر شده است، خوب است بگویند تا ما هم بدانیم و شواهدش را هم نشان بدهند) و نه حتی کسانی که امروز سنگ زمانه را به سینه میزنند، آن زمان برایاش تره خرد میکردند. در نتیجه، سهم او، تنها سهمِ یک «مدیر» نیست که بگوییم با رفتن او آب از آب تکان نمیخورد و نباید کلِ رسانه را به او گره زد. سهمِ او، سهم یک «بنیانگذار» است نه سهمِ یک مدیر.
سویهی دیگر ماجرا این است که در این مدت، مهدی اندیشهاش را منتشر کرد. افرادی را پرورش داد و با این شیوهی جدید کار رسانهای آشتی داد. اینها خود میتوانند پرچمداران و مبلّغانِ آن اندیشهی رسانهای مدرن او باشند. به این معنا، کار مهدی جامی به پایان نرسیده است: «هزار بادهی ناخورده در رگِ تاک است». شاید شخصاش از رادیو زمانه برود. اما اگر رادیو زمانه قرار باشد با این اندیشهها و این نظریهها پا برجا بماند و هیأت مدیرهی زمانه، چنانکه علناً ادعا کرده است، نخواهد هیچ مداخلهای در سیاستگزاری و جهت زمانه بکند، مهدی همچنان قائم است و پا برجا و چراغِ اندیشهاش همچنان در زمانه فروزان خواهد ماند. پس ما با وضعیت دوگانهای روبرو هستیم که بود و نبودِ او هر کدام اقتضائات و ضد-اقتضائاتِ خودش را دارد.
مالیات مردم هلند یا پول ناپاک هلندی؟
نکتهی دیگری که میخواهم مطرح کنم (و این مطلقاً اقتراح و پرسش نیست، بلکه موضعگیری صریح و آشکار است) آن است که فراوان شنیده میشود که او (یا گردانندگان و برنامهسازان زمانه) با «پول مالیاتِ مردم هلند» این کارها را دارد میکند و این سخنان عمدتاً از جانب کسانی صادر میشود که ایرانی یا ایرانیزادهاند و امروز وکیل مدافع حقوقِ ملت هلند شدهاند. این حقیقتاً از بازیهای شگفت و طرفهی روزگار است که همین جماعت وقتی که قرار باشد خودشان از محل «مالیات مردم هلند» ارتزاق کنند، این «مالیاتی» که نمیدانیم چطور «فقط» متعلق به مردم هلند است و به «هیچ کس دیگری» تعلق ندارد، برایاش از شیر مادر حلالتر است اما نوبت به دیگری که میرسد، ناگهان تبدیل میشود به «مال حرام»؟ این تفکر البته تنها تفکر بخشی از طایفهی ایرانی ساکن در هلند یا اروپا و آمریکا نیست (که اندیشههای جهانوطنی، دموکراتیک و مدنی، تنها عنداللزوم و در موقع منفعت شخصی برایشان ارجمند هستند) بلکه در میان سیاستمداران و سیاستبازان راستگرای اروپایی نیز سخت محبوب است (و البته توده و عامهی مردم اروپایی نیز بر آتش این اندیشههای راستگرا میدمند). مسأله این است: چگونه میتوان از توسعه، دموکراسی، جامعهی مدنی، جهانوطنی و حقوق بشر حرف زد، ولی در عمل شیوهای آقابالاسرانه در پیش گرفت و بر دریافتکنندهی کمک مالی منت نهاد؟ تنها یک توضیح میماند و آن این است که کمکدهنده از همان ابتدا نیتی «استعمارگرانه» و «سودجویانه» داشته است که دیگر در چنین صورتی سخن گفتن از توسعه دروغی است بی فروغ. البته جانب انصاف را نباید فرو گذاشت. تمام سیاستمداران و سیاستورزان اروپایی و آمریکایی (و ملت این دو قاره) لزوماً چنین نمیاندیشند و چنین نمیکنند. دوام این حرکتهای کریمانه در جاهایی که برکات نیکو و انسانی داشته است، امری است که بر اهل دانش پوشیده نیست.
ضرورت تبیینهای نظری آینده
زمانهی آینده، یا مهدی جامیِ آینده، نیازمند نظرورزیها و تبیینهای تئوریک دقیقتری است. جدی گرفتنِ کار نهادینه و مؤسساتی در چنین اموری از اهمّ واجبات است. و البته اگر او در همان روزهای نخست زمانه، اندیشهای روشن و شکل گرفته نسبت به آیندهی زمانه میداشت (و زمانه را مرکزیت یافته میدانست و میخواست)، چه بسا زمانه تا همینجا هم نمیآمد و جامعهی نخبهکُش ما همین را هم زمین میزد (این تعبیر «جامعهی نخبهکُش» را با قید احتیاط میگویم تا هر کسی به خودش نگیرد و شروع به جواب دادن یا نقد نکند). پرسش این است که آیا اینها در کسی جز او وجود دارد یا نه؟ نمیتوان به ضرس قاطع چیزی گفت. کسی نیست که از خود ایدهای نو آورده باشد در این سالها و به سامانی همچون زمانه رسانده باشدش. در میان رسانههای فارسی زبان چیز مضبوطی نیست که دلالت کند بر چیزی جز این. در این زمینه، باید بیشتر تأمل کرد و بیشتر نوشت.
این سلسله یادداشتها همچنان ادامه خواهد داشت. مسأله دیگر از جابهجایی شخص مهدی جامی فراتر رفته است و نمونهای است تمام عیار از اخلاق رسانهای طایفهی فارسیزبان و نحوهی معامله و مماشات دولتهای اروپایی و آمریکایی با آنها. بابِ بحث هم البته باز است و هیچ سخنی، سخنِ آخر نیست.
[از رسانهها] | کلیدواژهها:
آخرِ خط دموکراسی یا آیندهی زمانهی ما؟
پیش از اینکه به مقولهی رسانه بپردازم، میخواهم یک نکتهی مهم روانشناختی را دربارهی دموکراسی پیش بکشم که در روشن ساختن درکِ ما از دموکراسی مهم است. توجه به این نکته دربارهی دموکراسی را مدیون استادم، جان کین، هستم که از دانشوران صاحبنظر و نکتهسنج در زمینهی دموکراسی است. جانِ کلام این است: وقتی که عصر دموکراسی در رسید، در این یکی دو قرن اخیرِ پس از روشنگری، تودهها خیزشی دستهجمعی داشتند و ناگهان درِ خانهی شهریاران و حاکمانشان را کوفتند و «حق» خودشان را طلب کردند و از «تکلیف» حاکمان در برابر محکومان و پادشاهان در برابر رعایا سخن گفتند. تا اینجا هنوز با سویهی نه چندان عجیبِ دموکراسی رو به رو هستیم. دموکراسی، به معنایی که هماکنون ذکر آن رفت، راه را بر غلبهی اشرار نیز فراهم کرد. بدون فهم «روانشناسی اراذل و اوباش» (mob psychology)، فهم کارکردهای دموکراسی نیز دشوار است. جامعههای اروپایی، کمابیش در همین اوقات ناگهان ملتفت اهمیت «مدنیت» (civility) شدند (چون آثار و عوارض غلبهی روحیهی اراذل را دیده بودند). جان کین کتابی دارد با عنوان «جامعهی مدنی و دولت: منظرهای اروپایی جدید» که در آن دو مقالهی مرتبط با مقولهی مدنیت آمده است به قلم هلموت کوزمیکس و نوربرت الیاس (همین روزها این مقالهی الیاس را ترجمه میکنم تا حدود نظری بحث بیشتر روشن شود). پیشفرض کسانی که گاهی اوقات با شور و هیجان به استقبال دموکراسی میروند این است که در همین داد و ستدهاست که ما پختگی لازم برای بهرهمند شدن از دموکراسی را پیدا میکنیم. گمان میکنم وقتِ آن رسیده است که جامعهی ایرانی در این فرض خوشبینانه تجدید نظر کند و چارههای تازهای بیندیشد.
و اما رسانه و دموکراسی. میخواهم اینجا طرح چند پرسش کنم و ذکر چند نکته. پس اقتراحی داریم و تذکری. نخست اینکه آیا رسانه باید دموکراتیک باشد؟ نقش کارمندان یا کارکنان یک رسانه در ساختار آن چقدر است؟ آیا ساختار قدرت بالا به پایین است یا پایین به بالا؟ چه تعادل و توازنی بین خبرنگار و روزنامهنگار و مدیر رسانه هست؟ آیا مدیر میتواند به شیوهای متقدرانه کارمندی را عزل کند؟ آیا هیأت امنای یک رسانه میتوانند هر وقت خواستند دست به عزل کارمندان و مدیرانشان بزنند؟ و آیا کارمندان حق اعتراض به تصمیمهای گردانندگان یک رسانه را دارند؟ در صورت اعتراض دستهجمعی، آیا بر مبناهای دموکراتیک هیأت امنای رسانه موظف و مکلف میشود که به خواستهی اکثریت کارمنداناش احترام بگذارد یا ابزار قدرت مانع از اعتنای جدی به «رأی اکثریت» میشود؟ (یعنی امکان قطع منبع مالی آنها را مستمسک خاموش کردن صدایشان میسازد – و آشکار و نهان به تهدید آنها میپردازد؟) در این مورد اخیر، یعنی در تحولات زمانه، آیا تغییرات در سطح مدیریت، تغییراتی دموکراتیک بوده است یا اقتدارگرایانه؟ یعنی رسانهای که شعارش و منشور فکریاش دموکراتیک بوده است، آیا خود میتواند به شیوهای غیر-دموکراتیک دست به عزل و نصب مدیران بزند؟ آیا درج شیوهای سلطانی و اقتدارگرایانه برای عزل و نصب مدیران، با اصول و آداب رسانهای و دموکراتیک منافات و مباینت دارد یا نه؟
خوب این پرسشها، پرسشهای جدی و مهمی هستند. در بیانیهای که در سایت رادیو زمانه از سوی هیأت مدیرهی زمانه آمده است به روشنی میتوان عدول از روشهای دموکراتیک را دید. یعنی دستور و فرمانی از بالا رسیده است که یا با مایید یا بر ما! به همین سادگی. درنگ کنید. مرادم این است که نشان بدهم همان روحیهای که ظاهراً محل انتقاد زمانهگردانانِ فعلی هست، در خودشان هم رسوخ کرده است! اگر رسانههای ایرانی خارج از کشور منتقد رفتار شورای نگهبان در ایران هستند و از ساختارهای نظام سیاسی ایران ایراد میگیرند، چرا در سایهی نظامهای دموکراتیک، دست به حذف غیر-دموکراتیک میزنند و ماهیت دینامیک رسانهها را نادیده میگیرند؟ آنچه من میبینم فهم مغشوش از رسانه – و نظریههای رسانهای – و دموکراسی و ساز و کارهای دموکراتیک است. محض نمونه، تناقضهای آشکار این دو بند را ملاحظه کنید:
«بر اساس این بیانیه، به منظور حل مشکلات مدیریتی و تضمین تداوم کار پروژه، هیئت مدیره تصمیم گرفت تا زوران جوکانوویچ از سازمان پرس ناو را به عنوان مدیر موقت رادیو منصوب کند.
هیئت مدیره بر این باور است که مسائل مدیریتی نباید این پروژه رسانهای بسیار مهم را به مخاطره بیندازد، پروژهای که در تنوع رسانهای ایران نقشی بسیار ارزشمند و حرفهای ایفا میکند.»
جملهی دومی که زیر آن خط کشیده شده، چکیدهی فکرها و روشهای مدیرِ معلق زمانه است (در واقع بسیاری از بخشهای این بیانیه خلاصهی نظرهای متعددی است که مدیر معلق زمانه اینجا و آنجا نوشته و گفته است و از این حیث هیچ تعلق حقوقی به هیأت مدیرهی زمانه ندارد) و جملهی اول خلاصهی مبنای تصمیمگیری هیأت مدیره. اگر مشکلات مدیریتیای وجود داشته که تداوم کار «پروژه» را به خطر میانداخته، پس این همه «موفقیت» (*) تا به امروز از کجا آمده است؟ هیأت مدیره، رادیو زمانه را «پروژه» میداند یعنی هنوز نمیداند که «تداوم» چیزی نیست که به یک «پروژه» تعلق بگیرد: «…که در روندگی دایم است هستی رود». آنچه تداوم دارد و باید داشته باشد، «پروسه» است نه پروژه! این همان نکتهای است که در یادداشت پیشینام به آن اشاره کرده بودم و شاهدش هم از غیب رسید! هیأت مدیرهی زمانه با مقولهای به اسم «توسعهی پایدار» لفظاً و معناً بیگانه است.
از ایرادهای ریز و درشت آن بیانیه میگذرم. اما این نکته را میخواهم دوباره پیش بکشم: آیا چیزی به اسم رسانهی دموکراتیک وجود خارجی دارد یا نه؟ اگر دارد (و ادعا میشود زمانه از منظر درونی و بیرونی دموکراتیک است)، آیا میتوان این دموکراسی را در عمل حفظ کرد یا فقط میشود شعارهای پر زرق و برق داد؟ آیا زمانه از درون و برون دموکراتیک و متکثر است؟ چه چیزی این دموکراسی و تکثر را میتواند حفظ کند؟ چه تضمینی هست که روحیهی نافرهیخته یا خصلتهای منفعتطلبانه و سودجویانهی بشری (همان mob psychology فوقالذکر) بر روندهای دموکراتیک غلبه نکند؟ من پیشتر، در این سه سال گذشته، تلاش کرده بودم شیوهی رسوخ این روحیه را در آشفتگیهای بخش نظرهای زمانه نشان بدهم. اکنون هم سویهی درونی ماجرا را میتوان به نقد کشید و هم جنبهی بیرونی آن را. باید دید هیأت مدیرهای که در یک کشور دموکراتیک در رأس یک رسانهی فارسیزبان نشسته است تا چه اندازه میتواند به موازین دموکراسی که در زبان خود را ملتزماش میداند باقی بماند. زمان، این نکته را هم نشان خواهد داد.
در این فاصله، بد نیست اهل نظر و کسانی که علم سیاست و علم رسانه میدانند، در حاشیهی سؤالات و اقتراحات بالا، ابراز نظر کنند.
(*) «موفقیت» را من از این ادعای هیأت مدیره گرفتهام که: «بیانیه هیئت مدیره رادیو زمانه تاکید می کند که این رادیو منبع اصلی اطلاعات موثق و بیطرفانه برای ایرانیانی است که صدایشان شنیده نمیشود و این گروه اکثریت جمعیت ایران را تشکیل میدهند؛ به ویژه جوانان، جوانانی که در حدود ۷۰ درصد از جمعیت ایران را تشکیل میدهند.» این ادعاها معنایی جز موفقیت نمیدهد!
پ. ن. این مطلب را دیشب نوشته بودم، اما میتوانید در همین راستا و به عنوان مکمل، یادداشت مدیر معلق زمانه را هم در سیبستان بخوانید با عنوان «بیگانه با زمانه». مهدی کمابیش نکات عمدهای را که من دربارهی زمانه مطرح کردهام ذکر کرده است. و اینها خود تأییدی است بر درکی که من از «قربانی شدن دموکراسی» در زمانه داشتهام.
[از رسانهها] | کلیدواژهها: