@ 5 تیر، 1391 به قلم داريوش ميم
پیروزی نامزد اخوان المسلمین بر رقیب سکولارش – که بخشی از دولت سرنگونشدهی مبارک بود – حادثهی نیکویی است. نمونهی مصر و تونس دو نمونهی خوب هستند از سالها حکومت استبدادی سکولار. به روایت دقیقتر، صِرْفِ یدک کشیدنِ عنوان «سکولار» یا حتی سکولار بودن با همان اوصاف عامی که عموماً خاورمیانهایها – و به ویژه ایرانیها – میفهمند نه تنها فضیلتی نیست بلکه به خودی خود واجد ارزشهای دموکراتیک نخواهد بود (این نوع سکولاریسم همان است که تمام شعارهایاش را بر حسب موضعی که نسبت به دین میگیرد تعریف میکند نه بر اساس به رسمیت شناختن تفاوتهای همهی آدمیان و کوشش برای رفع تبعیض بدون هیچ تبعیضی).
حکومت مبارک و بن علی هر دو سکولار بودند. این دو دولت سکولار امتحانشان را پس دادهاند (به قول سکولارهای اسلامهراس «تحقق تاریخی»شان این بوده است). حالا مسلمانانی از جنس راشد غنوشی و اخوان المسلمین مصر (که هر کدام مسلمانی متفاوتی دارند و به هیچ رو از یک جنس و یک نوع نیستند و یکپارچه و یکشکل دیدن آنها اول خطاست و تکرار چرخهی بیمار سکولاریسم تبعیضبنیاد)، فرصتی دارند برای سیاستورزی. این فرصت، فرصتی است بسیار مغتنم به شرحی که خواهم گفت. اما پیش از آن باید تکلیف یک گرهگاه مهم بحث را روشن کرد.
بسیاری از ناظران ایرانی یا فارسیزبان و کسانی که ذهنشان و منطق نظریشان در مصادرهی آشکار و نهان گفتمان جمهوری اسلامی است (ولو در شمار مخالفان سرسختاش باشند)، همچنان به تونس و مصر با عینک جمهوری اسلامی مینگرند البته به شکلی معکوس. به همان اندازه که جمهوری اسلامی خوشخیالانه میخواهد حوادث مصر و تونس را به نام خودش سند بزند و وانمود کند همهی مسلمانان عالم مثل او فکر میکنند، این گروه از کسانی نیز که از نام «اسلام» (حالا هر کس و هر شکل و در هر لباسی میخواهد باشد) رعشه بر اندامشان میافتد، وضع چندان متفاوتی ندارند.
برای اینکه ماجرا را بتوانیم بهتر ببینیم، خوب است به پیروزی سیاسی حماس در انتخابات پارلمانی سال ۲۰۰۶ در فلسطین نگاه کنیم. این ماجرا تنها به چشم ناظران هوشمند مهم آمد. اهمیت ماجرا این بود که حماس برای نخستین بار درگیر روندی دیپلماتیک میشد و ناگزیر باید از حرکتها و اقدامات زیرزمینی، مخفیانه و پنهان به سوی سیاستورزی آشکار و شفاف میرفت. این مهمترین وجه پیروزی سیاسی گروهی است که افراطی شناخته میشد. از آن پس، اگر حماس در همان مسیر دیپلماتیک حرکت میکرد، وضع کاملاً متفاوتی داشت. بدون شک حماس از آن تاریخ به بعد رفتار متفاوتی پیدا کرده است هر چند علی الاصول رفتار غرب با حماس تغییر محسوسی نکرده و این از خطاهای غرب است.
وضع تونس و غنوشی با بقیه تفاوت دارد چون غنوشی بیش از سایر گروهها درگیر مسایل نظری مربوط به دموکراسی بوده است و کسانی که با تاریخ تحولات فکری اعراب شمال آفریقا آشنا هستند به خوبی میتوانند تفاوت اندیشههای غنوشی را ببینند. مصر هم قصهای از همین جنس است. تا امروز در حرکات و سکنات اخوان رفتاری خلاف دموکراسی دیده نشده است. ماجرایی که انتظار میرفت تبدیل به کودتایی دیگر و انقلابی تازه شود، گویا مسیر آرامتری را اختیار کرده است. آنچه در مصر در حال وقوع است، اگر حادثهی غیرمنتظرهای در آن رخ ندهد، هم باعث ناکامی خیالپردازان توهمزدهی جمهوری اسلامی خواهد شد و هم سکولارهایی را که انتظار دارند از اسلام و مسلمانی هیولا و دیوی بسازند ناکام خواهد گذاشت. بر خلاف سکولارهایی که فکر میکنند به نفع دینداران است که بروند زندگی دیندارانه و زاهدانهشان را بکنند، فکر میکنم دقیقاً همان کسانی که متهم به تندروی و افراط بودهاند وقتی زمام قدرت سیاسی را در دست بگیرند و وارد پروسهای دموکراتیک شوند، راحتتر در معرض نقد و آزمون قرار میگیرند و خودشان تصور و تصویر بهتری از خودشان پیدا میکنند. برای رسیدن به این شناخت نیازی به تسلیم شدن در برابر ایدئولوژیهای مختلفی که الگوی هراس و وحشتشان سالها رعبآفرینی و مردمستیزی جمهوری اسلامی بوده است نیست.
یکی از خطاهای دیگری که باعث دامن زدن به این تفکر مستتر اسلامهراسانه (و به دنبال آن اسلامستیزانه؛ که خود مصادیقی از عنوان کلی دیگریهراسی و دیگریستیزی هستند) میشود، این است که تصویری که هراسندگان از اخوان المسلمین از آنها دارند، تصویری تاریخی دقیقی نیست. یعنی اگر از مخالفان و منتقدان آنها بپرسید که مثلاً اصول فکری اخوان چیست و رهبرانشان چه کسانی هستند و مطالباتشان چه چیزهایی است، احتمالاً به کلیاتی برخواهید خورد از جنس تبلیغات اسلامهراسان و اسلامستیزان (از این قبیل که اسلام ضد زن است و ضد دموکراسی است و ضد آزادی است و الخ) فارغ از اینکه واقعاً این باورها چه نسبتی با مشی سیاسی امروزی و فعلی اخوان داشته باشد.
اگر اخوان المسلمین «رادیکال» و «تندرو» بوده است، فراموش نکنیم که همزمان با آنها، در ایران روزگار پادشاهی که گروههای مختلف سیاسی به نبرد با آن رژیم مشغول بودند، گروههای مختلف چپ مارکسیست و مذهبی، مشی و منشی رادیکال و تندروانه داشتهاند. آیا نهضت آزادی یا جبههی ملی آن روز با نهضت آزادی امروز قابل مقایسه است؟ آیا همهی دستپروردگان فکری علی شریعتی امروز مانند شریعتی فکر میکنند و حرف میزنند؟ نکته این است که برای مواجهه با اخوان باید با کارنامهی افراد درگیر در سیاست امروز برخورد کرد نه اینکه مبنا را پروندهسازی – آنهم پروندهسازیهای یکطرفه – برای از میدان به در بردن حریفی قرار داد که پیشاپیش از او تصوری منفی داریم.
من هیچ همدلی با مشی سیاسی یا اصول فکری اخوان المسلمین – چه در حال و چه در گذشته – ندارم اما این مخالفت سرسختانه و اهریمنتراشانه با اخوان را چیزی کمتر رفتار استبدادی مبارک و بن علی و معادلهای وطنیشان نمیدانم. کسانی که هواخواه دموکراسی هستند، به جای عزا گرفتن از پیروزی مرسی، باید شادمان باشند از اینکه این بار رأی مردم حرف اول را میزند ولو بر خلاف میل آنها باشد.
[تأملات مصريه] | کلیدواژهها:
@ 22 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
هنوز نیم ساعت نشده است که خبر استعفای مبارک اعلام شده است. نزدیک به سه هفته است که تلویزیون الجزیره پوشش مستقیم و کاملی از قاهره داشته است و دستکم یک دوربین را فقط روی میدان تحریر نصب کرده بود. الآن با خود فکر کردم که: ایمان بیاوریم به قدرت رسانه در قرن بیست و یکم! و پند بگیریم که چگونه حاکمان مستبد در برابر رسانه به زانو در میآیند.
اگر مبارک درست به شیوهی حکومت جمهوری اسلامی درست از شب قبل از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ که تمام رسانهها را ناگهان منجمد کرد و هجوم همهجانبهای به رسانههای مستقل و آزاد را آغاز کرد، به همان شیوه الجزیره را از مصر اخراج میکرد، وضع امروز مصر آیا همین بود که دقایقی پیش رخ داده است؟
نمیخواهم سادهنگر باشم و پیچیدگیهای متعدد وضعیت مصر را نادیده بگیرم، اما بیشک مهمترین و قویترین عامل سقوط مبارک را نقش رسانه و نقش همین تلویزیون الجزیره میدانم. ملت مصر علاوه بر اعتماد به نفساش و ایستادگیاش، حتماً سپاسگزار و منتپذیر الجزیره نیز هست.
یک نکتهی دیگر را بیفزایم. الجزیره در این روزها تمام قد در قامت جبههی غرور و تعصب عربی ظاهر شد. مصر، تنها مسألهی مصر نیست. مسألهی جهان عرب است. عربها همزباناند و همفرهنگ. سقوط مبارک تصویری از همبستگی جهان عرب هم میتواند باشد. اگر الجزیره نمیبود، مصر اکنون کجا بود؟
اینها را جمع بزنید و خوب بیندیشید که چرا ایران همچنان محبوس چنگال بیداد و استبداد است. به باور من، کلید این معما رسانه است. ایرانیها، از دیروز باید به فکر تأسیس عاجل و فوری یک رسانهی تلویزیونی مستقل، حرفهای و قوی بیفتند – امروز دیر است – و خیال تلویزیونهای چریکی و شخلته و ضعیف را هم از سر بیرون کنند. رسانهی حرفهای آزاد کلید – یا یکی از کلیدهای – آزادی ماست. رسانه همه چیز را حل نمیکند اما چیزی است که رخنه در سد سکندر ستم میاندازد. خبر و آگاهی این بساط بیداد را برخواهد چید.
پ. ن. بدیهی است که رسانه بدون مردم و مقاومت، ایستادگی و خیزش آنها هیچ کاری نمیتواند بکند. فراموش نکنیم که قدرت سیاسی، پول و رسانه وقتی که در انحصار قدرت باشد، عجوزی را هم میتواند یوسف بنماید و اتفاقی را که چه بسا در یک ماه ممکن است رخدادنی باشد، سالها به تعویق بیندازد. اما رسانه را همچنان کلیدی میدانم (با حفظ توجه به همهی مؤلفههای ریز و درشت دیگر برای تغییر و دگرگونی سیاسی).
پ. ن. ۲. خوب بگذاریم غرم را هم بزنم دیگر: به نظر من بیبیسی فارسی به جز مدتی کوتاه که خیلی حرفهای و کمابیش مستقل عمل کرد، همچنان موجودی است محافظهکار که عمدتاً به فرموده و در حبس دستورالعملهای بوروکراتیک عمل میکند. شاید این قضاوت من شتابزده و حتی درشت باشد ولی پس ذهنام همیشه با خود فکر میکنم که حکومت فعلی جمهوری اسلامی ایران گاهی سخت وامدار همین تلویزیون فارسی بیبیسی میشود. اگر به قدر سر مویی حس و حمیت و شهامت الجزیره در بیبیسی فارسی میبود، شاید وضع ایران امروز بهتر میبود. این را به حساب غر بعد از تحلیلام بگذارید ولی فکر میکنم این مضمون خیلی هم خالی از حقیقت نباشد.
[تأملات مصريه] | کلیدواژهها:
@ 21 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
ایرانیها – اعم از سبز و غیر سبز – به جز شباهتهای زیادی که این روزها پیدا کردهاند، وجه مشترک غریبی با مصریها دارند. هر دو ملت، شناخت و آگاهی دقیقی از حال و روز هم ندارند! ایرانیها میدانند که رژیم مبارک در مصر مستبدانه حکومت کرده است اما در همین حد. ایرانیها آگاهی چندان عمیق و دقیقی از سیاست و اوضاع فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مصر ندارند. ما تاریخ مصر را خوب نمیشناسیم. یکی از دلایل سادهاش این است که ملت ایران – بعد از انقلاب – عملاً هیچ ارتباطی با مصر نداشته است. ایرانیان به ندرت به مصر سفر کردهاند یا میتوانستهاند سفر کنند. ما تاریخ گذار مصر پادشاهی به مصر جمهوری را خوب نمیشناسیم. این خلاء آگاهی عمومی خوب نیست.
از سوی دیگر، مصریها هم شناخت دقیقی از ما ندارند. شناخت مصریها هم به اندازهی شناخت بقیهی ملتهای جهان از ایرانیهاست: آنها هم ایرانیها را به همان اندازه میشناسند که رسانهها را تسخیر کنند و نه بیشتر. هر رنگ و لعابی که رسانهها به ایران بدهند، ایران همان میشود و با ایران و ایرانی واقعی تفاوت دارد. مثالهایاش فراوان است: ایران تا پیش از ماجرای گروگانگیری برای غرب آنقدر شناخته شده نبود و به طور مشخص اسلام ایرانیان و نسخهی شیعی مسلمانی چندان در غرب نامِ آشنایی نبود و ناگهان با یک حادثهی سیاسی تشیع به بدترین شکل ممکن به جهان عرضه شد آن هم در قالب تبلیغات منفی رسانهای غرب. اکنون هم جهان غرب اسلام ایرانیان و جامعهی ایرانی را خوب نمیشناسد. مسلمانان جهان هم وضع چندان بهتری ندارند: یا ایرانیها را تروریست میدانند و مسلمانانی که در آیین تشیعشان آدابی مشرکانه دارند و یا آنها را ملتی میدانند که در برابر آمریکا و اسراییل ایستادهاند. این تصور مغشوش و برساختهی رسانهای در پنج شش سال اخیر با جنجالآٰفرینیها و رجزخوانیهای اسطورهی دروغ سیاست ایران، معوجتر از پیش شده است. در نتیجه، تصویر دیگری که مسلمانان و مردم خاورمیانه از ایران و ایرانی دارند، تصویر ملتی است که هیچ غم و مشکلی در جهان ندارند جز مبارزه با آمریکا و اسراییل و اصلاً همهی مشکلاتشان حل شده است و تمام زندگیشان توأم با عزت و آزادی و سرفرازی و کرامت است!
این فقدان اطلاعات دقیق البته مسؤول هم دارد. از یک سو غرب مسؤول دامن زدن به این فضای تیره و مبهم اطلاعرسانی است و از سوی دیگر نظام حاکم بر ایران تمام روزنههای اطلاعرسانی را که ممکن باشد صدایی متفاوت جز صدای دستگاههای تبلیغاتی و رسانههای حکومتی را به گوش مردم ایران و مردم جهان برساند، خاموش کرده است. برجستهترین نمونهاش در جریان انتخابات ۲۲ خرداد رخ داد که حکومت در جریان کودتایی که رخ داد تمام رسانههای داخلی و خارجی را به انسداد محض و مطلق کشاند. لذا هرگز نباید انتظار داشته باشیم که عموم جامعهی مصری از کهریزک و اوین و از قتلهای زنجیرهای و فجایع کوی دانشگاه باخبر باشند. این دقیقاً همان تصویری است که مردم مصر – چه مذهبی باشند و چه سکولار – از ایران ندارند. مردم ایران هم وضع بهتری ندارند.
اما تصور من این است که این فضای کنترلشدهی اطلاعرسانی دوام زیادی نخواهد داشت. گفتوگو میتواند این فضای بسته را بشکند. دولتها وقتی از برابر افق دید مردم کنار بروند، مردم بهتر میتوانند حال همدیگر را ببینند. آمدن این روز را من دور نمیبینم. آزادی و دموکراسی تیغی دو لبه است که همه را بیدریغ در برابر نقد خواهد نهاد و هیچ قداستی برای هیچ کس باقی نخواهد گذاشت. مستبدانی که امروز خیالبافانه گمان میکنند آزادی مصریها به سودشان خواهد بود، باید صبر کنند تا فردای این آزادی را بهتر ببینند. فکر میکنید همین نظام فعلی ایران زمینهی سفر و ارتباط فعال مصریها را با ایران و ایرانیان فراهم خواهد کرد؟!
[تأملات مصريه] | کلیدواژهها:
@ 14 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
ظاهراً میان علما اختلاف است دربارهی نسبتی که میان جنبش سبز و رخدادهای مصر وجود دارد. کوشش کردهام تا اینجا به صراحت به ماجرا نپردازم اما مشاهداتم را
مرتب نوشتهام. عدهای معترض شدهاند که اینکه موسوی ریشهی اتفاقات مصر را در جنبش سبز میداند درک درستی نیست. و البته در دفاع از این ادعا، تفاوتهای خیزش مصریها را با جنبش سبز برجسته میکنند. من به خوبی هم از تفاوتها آگاهام و هم شباهتها را میبینم. جمعبندی مشاهدات من تا امروز این است:
۱. کسانی که با تمام احساس و عاطفه و عقلانیت و انتخابهای سیاسیشان درگیر ماجراهای جنبش سبز بودهاند، ناگزیر شباهتهای غریبی میان نوع رفتار حکومت مصر با معترضان و نوع رفتار حکومت ایران با معترضان میبینند ولو درجات خشونت طبعاً متفاوت است و میزان خشونت عریانی که در ایران به کار بسته شده، هرگز با خشونت مهارشدهی دولت مبارک برابری نمیکند. خشونتهای حکومتی و صادر شده از سوی قدرت مسلط سیاسی در ایران به مراتب مهیبتر از چیزی بود که امروز در مصر میبینیم. جمعیت معترضان مصری هم به نحو چشمگیری کمتر از جمعیت معترضان ایرانی بوده و هست. ترکیب جمعیتی مصر هم با ترکیب جمعیتی ایران تفاوت دارد. اما به هر حال شباهتها به نحو غریبی یادآور اتفاقهای ایران است و همهی کسانی که در اعتراضها شرکت داشتهاند گویی به عیان احوال آن روزهای خود را در ایران میبینند. لذا با انباشتی از احساسات و عواطف برانگیختهای روبرو هستیم که باعث شده شمار زیادی از ایرانیها چهارچشمی مشغول تماشای تلویزیون الجزیره باشند چه در داخل ایران و چه در خارج و همگی به طنز و تعریض جایی بالاخره چیزی میگویند که با روایتهای رسمی حکومتی تفاوت داشته باشد.
۲. نگاه غیر ایرانیها به ماجرای مصر برای من جالب است. تا همین الان دستکم پنج شش نفر از همکاران غیر ایرانی ما که ملیتها و پیشینههای دینی کاملاً مختلفی با هم دارند هر وقت مرا دیدهاند به صراحت به من گفتهاند که ما شباهت عجیبی میان این اتفاقهای مصر و اعتراضهای جنبش سبز در ایران میبینیم. یعنی هر چقدر که ممکن است بعضی از ما ایرانیها بر ظرافتها و تفاوتهای جزیی دو روایت ایران و مصر انگشت بگذاریم، آنها به روایت کلان ماجرا بیشتر توجه دارند. امروز یکی از دوستان پاکستانی من – که آکادمیسینی مبرز و درجه یک است – میگفت که اتفاقی که افتاده است این است که این آگاهی و بیداری به لایههای مختلف جامعهی عربی رسیده است و آگاهی را نمیتوان به ناآگاهی تبدیل کرد. به نظرم این خط مشترک تمام این اتفاقهای جهان عرب و جنبش سبز است. کلید جنبش سبز انتشار و رخنه کردن آگاهی در لایههای مختلف جامعه بود. جنبش سبز مهمترین توفیقاش این بود که نقاب را از چهرهی یک نظام سیاسی عمیقاً مستبد و به شدت ضد-اخلاق که مدام نمایش دینداری و آزادگی میدهد برداشت. یعنی ماجراهای کوی دانشگاه اول، قتلهای زنجیرهای و تمام اتفاقات ریز و درشت دیگری که پیشتر رخ داده بود و بالقوه میتوانست عمق این تباهی و رسوایی را نشان بدهد، هرگز نتوانست به اندازهی جنبش سبز این نقاب را بردارد. نتیجه این شده است که حتی اگر تا امروز جنبش سبز موفق به تغییر ساختار سخت قدرت یا دگرگون کردن رفتار متصدیان مناصب فعلی قدرت نشده است، دستکم کاری کرده است که صاحبان قدرت خودشان آگاه شدهاند که از این پس پیوسته باید در بیم و هراس از این زندگی کنند که مردم آگاهیشان را از راز پنهان – و اکنون آشکارشدهی حکومتیان – به رخشان بکشند و باز در برابرشان بایستند و به انحای مختلف به آنها پاسخ منفی بگویند – کمااینکه از هنرمند، نویسنده، سینماگر، استاد دانشگاه و طبقات مختلف جامعه گرفته تا گروههای مختلف سرکوبشدهی سیاسی و حتی در متن قدرت هماکنون به طور مستمر این کار را میکنند. لذا، به جرأت میتوان گفت که این شباهت را نه تنها ایرانیها که غیر-ایرانیهای خارج از ایران هم به دقت رصد میکنند و رشتهی مشترکی میان اینها میبینند.
۳. اتفاقهای مصر و تونس چهرهی متفاوتی از جهان عرب و مسلمانها به دنیای غرب ارایه داد. پیش از این عربها و مسلمانان ملتی بودند که باید همیشه از غرب و از خارج برایشان توسعه، عدالت، آزادی، حقوق بشر و دموکراسی به ارمغان آورده میشد. امروز تونسیها و مصریها به آنچه که هستند میبالند. افتخار میکنند که تونسی و مصری هستند و توانستهاند در برابر قدرت سیاسی وطنیشان پاسخ منفی بگویند و قد علم کنند و آزادوار از تسلیم در برابر استخفاف تن بزنند. دقیقاً همین ماجرا در ایران هم رخ داد. دوم خرداد ۷۶ یک بار جهان را شگفتزده کرد و تصویری دیگر از ایران به غرب ارایه داد. آن تصویر آرامآرام به بوتهی فراموشی سپرده شد تا جنبش سبز یک بار دیگر رشادت، پختگی و بلوغ سیاسی ایرانیها را به رخ جهان و خصوصاً اروپاییان و آمریکاییان کشید. این عدالتخواهی و آزادیجویی خانهپرورد ایرانیها هنوز اسباب شگفتی و حیرت غرب است. اتفاق مشابهی در جهان عرب افتاده است. و این شباهت را باید دید و برجسته کرد و به صدای بلند باید گفت. عربها و کشورهایی مثل ایران برای بلوغ سیاسی و تعیین سرنوشت خودشان به دست خودشان و رهایی از حاکمان مستبد و بیدادگر دینی یا سکولار هیچ نیازی به مداخلهی غرب ندارند.
۴. ماجرای مصر به هر سرانجامی که برسد، یک چیز گریزناپذیر است: در جامعهی مصری این آگاهی و اعتماد به نفس که ملت مصر میتوانند خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند، بازگشتناپذیر است. میتوان تمام مؤلفههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را جمع زد و بر مبنای برآیند آنها داوری کرد. این البته شیوهی مناسب و درستی برای تحلیل پیامدهای کوتاهمدت و درازمدت سیاسی است. اما نباید فراموش کرد که هر چند ممکن است تجلی عمل سیاسی مصریان با ایرانیها تفاوت داشته باشد و هر چند نظام سیاسیشان با هم تفاوتهای بنیادین دارد – به جز البته شباهت اتوکراتیک بودنشان – همگی یک خواستهی مشترک دارند: نمیخواهند از این پس کس دیگری، حاکمشان، به جایشان تصمیم بگیرد. مصریها هم مانند ایرانیها امید میخواهند. میخواهند به آیندهشان امید داشته باشند و فرزندانشان فقط در حسرت زندگی بهتر و آزادی و عدالت زندگی نکنند. وضع ما هم همین است. زبان حال ما هم چیزی جز این نیست.
[تأملات مصريه] | کلیدواژهها: , جنبش سبز
@ 10 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
مصریها چند روز است قوانین حکومت نظامی را رسماً زیر پا گذاشتهاند و کمترین اعتنایی به مقررات حکومت نظامی نکردهاند. علاوه بر این مصریها از همان ابتدای مقاومتشان در خیابانها بودهاند و از حق اعتراض و تظاهرات مدنیشان استفاده کردهاند. دولت مصر هم هرگز به اینها نگفته است که شما برای تظاهراتتان نیازی به «مجوز» دارید.
اما ایران چه؟ نخست اینکه در ماجراهای انتخابات هرگز در ایران رسماً اعلام «حکومت نظامی» نشد ولی در عمل چیزی که رخ داد به مراتب هولناکتر از هر حکومت نظامی بود: سیطره و غلبهی نیروهای امنیتی و نظامی و دستگیریها، اعترافگیریها، دادگاه به پا کردنها و شکنجههای هولناک بخشی جداییناپذیر از واکنش حکومت بود. در قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی دو مورد مشخص وجود دارد که نتیجهی مستقیم انقلاب اسلامی ایران است: ۱. حکومت نظامی؛ ۲. تظاهرات و راهپیماییها. بعد از انقلاب، در قانون اساسی دربارهی این دو مورد بحث فراوان صورت گرفت و نتیجهی عملیاش این شد که اعلام حکومت نظامی و قوانین منع تردد غیر قانونی است. و همچنین اصل ۲۷ قانون اساسی به صراحت از حق برگزاری هر راهپیمایی و تظاهرات صلحآمیز به شرط اینکه مسلحانه نباشد و مخل مبانی اسلام نباشد، سخن میگوید. به عبارت دیگر، هر تظاهراتی که این شرطها را داشته باشد، نیاز به هیچ مجوزی ندارد. طبعاً قبل از انجام هیچ راهپیماییای کسی نمیتواند بفهمد آن راهپیمایی واجد این شرایط هست یا نه. هر چه هست، نفس ماجرای «صدور مجوز» در وزارت کشور، ابزاری است سیاسی: موافقان حکومت آزادانه هر وقت بخواهند میتوانند هر تجمعی داشته باشند (ولو در آن سلاح حمل کنند) و منتقدان یا مخالفان ولو تمام آداب قانونی را رعایت کنند از برگزاری هرگونه تظاهرات و راهپیمایی محروماند (حتی اگر مثلاً در راهپیمایی ۲۲ بهمن حضور پیدا کنند!).
در نتیجه، این مشاهده یک نکتهی ساده را نشان میدهد: نوع حکومت اتوکراتیک و مستبدانهی مبارک با نوع استبداد دینی حاکم بر ایران تفاوت دارد. در یکی مردم هم قوانین حکومت نظامی را زیر پا میگذارند و هم تظاهرات میکنند (ولو برخورد میان آنها و حکومت در سطحی محدود رخ میدهد) و در دیگری مردم با وجود اینکه حکومت نظامی غیرقانونی است و تظاهرات قانوناً آزاد است با شرایطی مواجه میشوند بسی هولناکتر از آنچه مصریان میبینند. واقعیت ماجرا این است: مردم مصر به صراحت سخن از سرنگونی مبارک میگویند (یعنی با منطق حکومت ایران کسانی که به معنی دقیق کلمه «اغتشاش» کردهاند همین مصریها هستند ولو ملت آزادیخواه طبعاً نام این اغتشاش را «قیام» میگذارند) و همچنان ایستادهاند اما مردم سبز ایران تنها دنبال رأیشان بودند ولی پاسخ سکوتشان گلوله بود (هر چند از بام تا شام سخن از «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» بگویند). بقیهی ماجرا شبیه به هم است. فرافکنیهای قدرت مسلط کمابیش شبیه به هم است. البته تفاوت بزرگ مصر با ایران این است که مصر نه قاضی مرتضوی دارد، نه طائب و نه نقدی. مصر کهریزک ندارد. مصر تنها زندانی دارد اما ایران قربانی شکنجه و تجاوز دارد. باید البته هنوز صبر کرد ولی داستان مصر به هر حال با داستان ایران خیلی فرق دارد.
[تأملات مصريه] | کلیدواژهها:
@ 9 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
چند ساعتی است که تلویزیون الجزیره تصاویری را از سردخانهها از جنازهی کشتهشدگان نشان میدهد. مسیر اعتراضها دارد تغییر میکند. خونریزیها مثل نفتی است که بر آتش پاشیده باشند. و این دقیقاً نقطهی شباهت جنبش سبز و خیزش ملت مصر است: هر دو حکومت دست به خونریزی زدند. و این بیت سعدی چه حکیمانه و تکاندهنده است با آن سوگند عظیمی که در ابتدایاش است:
به مردی که ملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین
(مردی، یعنی «مردمی» یعنی «انسانیت»، یعنی به عظمت این بشر سوگند؛ نه به جنسیت ذکور!)
این خطا را هم مبارک مرتکب شد و هم نظام حاکم بر ایران و فتنهگران دولت محمودی. معترضان الآن شهید دادهاند و قربانی میدهند و آرام کردن این طایفه دیگر آسان نیست، خصوصاً که مبارک مرتکب اشتباه بعدی هم شد: عمر سلیمان یک آدم نظامی-امنیتی را برای اولین بار در طول حکومتاش به معاونت خود منصوب کرد. از همان ساعتهای اول فریاد اعتراض مصریان بلند بود: همچنان که از سخنان مبارک راضی نبودند، از انتصاب سلیمان هم ناراضیاند. آنها چیزی بیش از این میخواهند.
تفاوت بزرگ ایران و مصر این است: حکومت معترضان را میکشد و فیلماش از الجزیره پخش میشود و تمام جهان میبینند. حکومت ایران معترضان را بیرحمانه میکشد و از همان روزهای اول ادعا میکند که ما کسی را نکشتهایم بلکه کشتهگان ما را کشتهاند و مقتولان اصلاً بسیجی بودند. ندا آقا سلطان هم هر چند ماه روایت و قصهاش با وقاحت تمام عوض میشود. محسن روحالامینی هم خوناش پایمال مقام و منصب پدرش شده است انگار. در ایران هر کس کشته شود، خودش به جای قاتل مجازات میشود. این همان اشتباهی است که آغاز سقوط است و هنوز هیچ کس در ایام فتنهی محمودی در میان دولتیان جسارت و شهامت به گردن گرفتن این نامردمی را نیافته است. بله، هنوز هم توصیههای آخر هاشمی رفسنجانی بر زمین مانده است.
این خونِ بر زمین ریخته دامنگیر مبارک شد. حاکمان ایران هم از این خونهای ریخته شده و از آه بیگناهان و مظلومان در امان نخواهند بود. روز غضب ملی ایران شاید جنساش با روز غضب مصریان فرق داشته باشد، ولی محتوم است. از همین روست که حاکمیتی که هنرش ارعاب است و تحقیر، چارهای ندارد جز تکیهی مدام بر ارعاب. هر چه بیشتر احوال مصر را تماشا میکنم، بیشتر شباهتهای احوال یک سال و نیم پیش ملت ایران با این روزها آشکارتر میشود.
[تأملات مصريه] | کلیدواژهها: , جنبش سبز
@ 8 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
دقایقی پیش، موضعگیری اوباما بعد از سخنرانی مبارک
پخش شد و به نظر من یک موضعگیری سنجیده، اندیشیده و قاطع بود. اوباما خواستار اعادهی حقوق اساسی مردم مصر، پرهیز از خشونت، اعطای حق کامل تظاهرات صلحآمیز، آزاد شدن دسترسی به اینترنت و موبایلها و خطوط ارتباطی شد. در یک کلمه، او با قاطعیت از «حقوق بشر»ی ملت مصر دفاع کرد. وقتی که گفت با مبارک پس از سخنرانیاش صحبت کرده است، گفت که مبارک «قول داده است» اوضاع عوض شود و به او گفته است که او «مسؤولیت» دارد و باید ثابت کند که اینها که وعده داده است، فقط حرفهای توخالی نیست. اوباما به زبان دیگر، مبارک را میانهی میدان نبرد رها کرد تا خودش گلیماش را از آب بکشد.
اگر مبارک قرار باشد به توصیههای اوباما عمل کند، معنای ضمنیاش این است که اجازه بدهد خشم ناراضیان بر سرش آوار شود. باز کردن راههای ارتباطی و تأمین امنیت، یعنی راه دادن به دامن گستر شدن اعتراضهای مخالفان و این یعنی سقوط مبارک. بله، میشود چنین استنباط کرد که اوباما میگوید اگر تظاهرکنندگان مرتکب خشونت شدند، مقابله با خشونت آنها مشروع است. این حرفی است که همه جا میشود زد. نه اوباما و نه هیچ کس دیگر را نمیشود به خاطر این ملامت کرد. اما از مجموع مواضع اوباما در قضیهی مصر، استنباط من این است که گویی آمریکا به مبارک فرصت داده است تا تمام فسادهای این سالها را جبران کند و ثابت کند وعدههای امشباش را عملی میکند. اوباما البته با ملت مصر هم سخن گفت: آنها را میراثدار یک تمدن کهن و باستانی دانست و در واقع به زبان دیگر از آنها خویشتنداری و مدنیت خواست تا مشکلاتشان را بدون توسل به خشونت حل کنند.
بعید میدانم مبارک بتواند رفتارش را به این سادگی تصحیح کند و توصیههای مشفقانهی اوباما را بپذیرد و عملی کند. همچنین بعید میدانم که این مردم عاصی در مصر، بتوانند به این زودی به آرامش بازگردند. اینها که من در این روزها دیدهام، شباهتی به جنبش سبز ملت ایران ندارند. سبزها در روزهای اول اعتراضهای پس از انتخابات اگر میخواستند به شیوهی مصریها عمل کنند، چه بسا حکومت فعلی را اکنون نداشتیم. در اعتراضها یا به عبارت دقیقتر «شورش»ها در مصر، نه شعار خویشتنداری داشتیم و نه نظریهپردازی و روشهای مسالمتآمیز. جنبش سبز مبنای کارش توسل به صندوق رأی و شیوههای مسالمتآمیز بود. اگر بنای جنبش سبز از ابتدا بر تظاهرات خیابانی و اعتراض به این شیوه بود، هرگز نباید پای صندوق رأی میرفت و اساساً نباید تن به هیچ انتخاباتی میداد. تصور من این است که همچنان جنبش سبز، نقطهی عزیمتاش اصلاح سیاسی از طریق روشهای دموکراتیک و از معبر صندوق رأی است. اعتراض مصریان از این جنس نیست.
با این احوال، اوباما مبارک را در وضعیت بسیار دشواری قرار داده است. مبارک حال شاگرد مدرسهای را دارد که وقت امتحان آخر سالاش فرارسیده و هیچ درس بلد نیست. امکان تقلب در امتحان هم از او گرفته شده و معلمی که تا دیروز مرتب به او ارفاق میکرد، حالا ناگزیر شده گوشاش را بتاباند و به او بگوید خودت باید درس بخوانی و نمرهی خوب بگیری. ببینیم مبارک میتواند کفایت از خود نشان بدهد و دل ناراضیاناش را به دست بیاورد یا نه.
پ.ن. بگذارید تصحیح و تصریح کنم که وقتی از «تظاهرات خیابانی» حرف میزنیم، لزوماً هر تظاهرات خیابانی معنایاش «خشونت» نیست. ممکن است در تظاهرات هم مردم بایستند، حتی تن به صندوق رأی هم ندهند و فقط در خیابان فریاد بزنند، ولی مرتکب خشونت نشوند (یا اگر شدند در مقیاس محدودی باشد و در قامت دفاع از خود) اما به بعضی از (یا تمام) خواستههایشان برسند. قصدم از برجسته کردن تفاوت این بود که شاید اگر سبزها در همان روزهای اول هرگز به خانه بر نمیگشتند اوضاع جور دیگری بود. شاید. مطمئن نیستم ولی به هر حال تظاهرات خیابانی لزوماً در تعارض با صندوق رأی نیست. هر دو در زمرهی حقوق مسلم مدنی و سیاسی هر شهروند هستند. حکومت ایران همهی این حقوق را با خشونت محض از مردماش سلب کرده است. در مصر امروز کسی از دولت نمیرود برای تظاهراتاش «مجوز» بگیرد ولی در ایران بر خلاف تصریح قانون اساسی، ملت مجبور به دریوزگی برای مجوز گرفتن میشوند. تفاوتهایی از این جنس را باید دید ولو در مصر در مقابل تظاهرات نیروی خشن هم به میدان بیاید.
[تأملات مصريه] | کلیدواژهها: , جنبش سبز
@ 8 بهمن، 1389 به قلم داريوش ميم
تا همین لحظه که اینها را مینویسم شتاب حوادث مصر به نحوی است که نمیتوان پیشبینی کرد اتفاق بعدی چه خواهد بود (آخرین خبر،
بیاعتنایی معترضان به حکومت نظامی است). هنوز زود است که بتوانیم داوری روشنی نسبت به اتفاقات منطقه داشته باشیم اما فکر میکنم مشاهدات اولیه را میتوان کار هم قرار داد. فهرستوار نکاتی را که به نظرم میرسید میآورم تا ببینیم چه میشود.
۱. به نظر میرسد که شورشهای جهان عرب، از تونس گرفته تا مصر و در این میانه لبنان، عربستان سعودی، اردن و یمن هم از قاعده مستنثا نیستند، تا حد زیادی ریشه در معیشت مردم دارد و بیشتر حکایت شورشِ نان است تا جنبشهای مدنی. طبعاً وقتی مردم به میدان میآیند خواستههای دیگری هم طرح میشود. اما نکته این است که آنچه باعث برافروخته شدن آتش اعتراضها در کشورهای عربی شده است، عمدتاً به احوال اقتصادی این کشورها باز میگردد.
۲. جنبش سبز، زاییدهی اعتراض مردم به دستکاری گسترده در فرایند انتخابات و تصرف دولت و حاکمیت در رأی مردم بود. این تفاوت بزرگ ایران با سایر کشورهای منطقه است که اکنون در تلاطم هستند. از این حیث خیزش مردم ایران، بیشتر پایگاهی مدنی دارد و تکیه بر حقوق مدنی آنهاست تا مطالبات اقتصادی. با اینحال، گمان میکنم جنبش سبز تنها در این سطح باقی نخواهد ماند و اقتصاد هم تبدیل به محملی ناگزیر برای اعتراضهای تازهای میشود که از طبقات اجتماعی دیگری که نظام شاید تصورش را هم نداشته باشد، بروز خواهد کرد.
۳. وجه مشترک انقلاب یاسمنی کشورهای عرب با جنبش سبز در یک چیز است: میدان نبرد در ایران و این کشورها کمابیش یکسان است. یک طرف قدرت مسلط است که تکیه بر نیروهای نظامی و امنیتی دارد و طرف دیگر، مردم هستند که از ابزارهای نظامی و امنیتی محرومام و سلاحشان صدایشان و اعتراضشان است. یک طرف تا دندان مسلح است و طرف دیگر بیپناه و بیدفاع. یک طرف باتوم، گاز اشکآور، نیروی ضد شورش، زندان، دستگاههای امنیتی و رسانههای تبلیغاتی دارد و طرف مقابل از همهی اینها محروم است. یعنی در این نبرد نابرابر، مردم اعتراض میکنند و دولت سرکوب میکند. دولت مصر هم مانند دولت ایران اینترنت را مسدود میکند، توییتر را فیلتر میکند، در موبایلها اخلال ایجاد میکند با این تفاوت بزرگ که
دولت مصر بعد از اعتراضها – بنا به غریزهی بقا – متوسل به معلق کردن قانون میشود و
دولت ایران درست قبل از انتخابات و پیش از پایان رأیگیری و تنها برای کنار زدن و مضمحل کردن رقبای سیاسیاش مرتکب همهی اینها شده است. دولت مصر هم مانند دولت ایران، اعتراضها را
به دخالت خارجیها و بیگانگان نسبت میدهد: نظامهای استبدادی خصلتهای مشابهی دارند؛ فرقی نمیکند استبدادشان دینی باشد یا سکولار.
۴. سرخوشی رسانههای نظام و حامیان فتنهی محمودیه از موج اعتراضها و مقاومتها در برابر دولتهای عرب، سرخوشی ناپخته و شتابزدهای است. هنوز معلوم نیست سمت و سوی این مقاومتها دقیقاً چیست ولی یک چیز قطعی است: مردم در برابر دولت میایستند. از نظر این رسانههای داخل ایران، همهی قدرتها و دولتها فاسد و فرعونیاند الا دولت و قدرتی که در ایران هست. هر چه از هر دولتی سر بزند و بد باشد، ارتکاباش در ایران از سوی دولت و نظام پسندیده و محمود است. جدای اینکه به هر حال این نوع برخورد با حوادث و تفسیر اخبار، چیزی نیست جز استمرار سلسلهی دروغ و ریاکاری، فکر میکنم ناشی از دستپاچهگی هم هست. همیشه این بیم وجود دارد که موج این اعتراضها به ایران هم بر گردد. حکایت این رسانهها قصهی کسانی است که از ترس تاریکی بلند بلند با خودشان آواز میخوانند یا سوت میزنند.
۵. چیزی که حاکمیت سیاسی مصر را بسیار شبیه همتای ایرانیاش میکند، قساوتاش در توسل به خشونت است. هر دو بنا به غریزهی بقا و برای حفظ قدرت، از توسل به هیچ خشونتی روگردان نیستند. تفاوت بزرگاش این است که یکی سکولار است و دیگری دینی وگرنه هر دو به یک اندازه مرتکب خشونت میشوند. هر دو سالهاست که مشی استبدادی پیشه کردهاند و سیاستشان ادامهی سیاست سرکوب و بستن فضای سیاسی برای ادامهی تکیه زدن بر سریر قدرت است. پیداست مستبدان سیاسی و سکولار هر دو کم تاریخ خواندهاند!
نکتهی آخر این است که هرگز نباید انتظار داشت هر چه در کشورهای عربی اتفاق میافتد در ایران هم رخ بدهد. ایران با بقیهی کشورها تفاوت دارد و در واقع موقعیت یگانهای دارد که آن را از سایر کشورهای منطقه متمایز میکند. امروز یکی از همکاران تاجیکام میگفت کاش این موج به کشور ما هم برسد! یعنی سطح آگاهی مردم منطقه به جایی رسیده است که در هر نقطهای که مردم از دست حاکمان و زمامدارانشان آزرده باشند و ناراضی، امروز این اعتماد به نفس را دارند پیدا میکنند که میشود دست رد به سینهی قدرت سیاسی هم زد. گویی مردم ترسشان ریخته است. فکر میکنم وجه اشتراک دیگر این خیزشها با جنبش سبز ایران همین است: از میان رفتن ترس از قدرت. قدرت سیاسی مسلطی که متکی به نیروی نظامی و امنیتی است، از آنچه به نظر میرسد ضعیفتر است.
اکونومیست
این هفته و
هفتهی پیش دو مقاله دربارهی این اتفاقات دارد که هر چند کمی تأخیر دارند ولی تصویر نسبتاً خوب و صیقلخوردهای از ماجراها به دست میدهد. توصیه میکنم این دو را حتماً بخوانید.
پ. ن. این حس شهودی و اولیهی من است و شواهدش را هم شاید بتوان بعداً یافت: آمریکا علایمی فرستاده است که گویی نمیخواهد از مبارک حمایت کند که بسیار یادآور برخورد آمریکا با شاه در زمان انقلاب ایران است. از آن سو، آمریکا در جریانهای دو سال اخیر در ایران، عملاً رفتارش به سود حاکمیت و دولت احمدینژاد بوده است. به عبارت دقیقتر، فکر میکنم آمریکا هرگز حامی جنبش سبز نبوده است (تحریمهای استخوانساز بهترین گواه این نکته است). آمریکا از روی کار آمدن دولتی متکی بر رأی مردم، دموکراتیک و شفاف در ایران سود نمیبرد. بیشترین سود را به اسراییل و آمریکا محمود احمدینژاد رسانده و میرساند و دلیلی ندارد آمریکا این حامی رایگان و بی مزد و منت را از دست بدهد. این نکته را بگذارید به حساب تفاوت برخورد آمریکا با نمونهی مصر و ایران.
پ. ن. ۲. مصداق عریان ریاکاری دستگاههای دولتی و حاکمیت ایران در فتنهی محمودیه، همین واکنش وزارت خارجهی ایران است. وزارت خارجه گفته است: «مقامات مصری از هرگونه برخورد خشونتآمیز با موج مردمی این کشور احتراز کنند». فکرش را بکنید که اگر در هنگامهی خشونتهای حکومتی روز انتخابات به بعد، همین دولت مصر حرفهای مشابهی زده بود، آیا از منبرهای نماز جمعه آقایان گلو نمیدریدند که به شما ربطی ندارد؟ چه چیزی در این معادله فرق دارد که «مناسبتر به نظر میرسد مقامات این کشور ضمن تمکین به خواستههای به حق مردم خود از هرگونه برخورد خشونتآمیز نیروهای نظامی و امنیتی با این موج مردمی احتراز نمایند» اما وقتی قصه به ایران میرسد، حاکمیت باید «فتنه» را ریشهکن کند؟ چرا وقتی مصریها شهرهاشان را به آتش میکشند و مردمشان دقیقاً «اغتشاش» میکنند، میتوانند بگویند «حرکت مردم عدالتخواه مصر بر اساس آموزههای دینی و ناشی از بیداری اسلامی در منطقه بوده»، اما وقتی مردم ایران دقیقاً همان کار را میکنند، اسماش میشود اغتشاش و هر کس بیاید خیابان خوناش به گردن خودش است؟ دقت کنید که در ایران هم حکومت نظامی اعلام شد ولی به شکلی دیگر (فرمودند هر کس بیاید خیابان خوناش گردن خودش است). ما ایرانیها چه فرقی با مصریها داریم؟
[تأملات مصريه] | کلیدواژهها: , جنبش سبز