حاشیه بر غزلیات شمس شفیعی
«من هم کتاب را دیدم. به نظرم در شأن کسی چون شفیعی کدکنی نبود که کتابی مثل کتابهای درسی منتشر کند. توضیحات در حد معانی لغت و گاه در حد توهین به شعور و سواد خواننده است. مسلماً ایشان می دانند که معنی لغت را می توان در فرهنگ های مختلف نیز یافت.
اما علاقه به شخص شفیعی کدکنی چیز دیگری است که هم در سخنان شما و هم در نظر کریم فیضی دیده می شود.
متأسفانه مرید داشتن دکتر شفیعی و دعوا بر سر اینکه چه کسی به او نزدیک تر است، بحث هر روزه اهل ادبیات شده است.
یکی از آفات این نگاه این است که هر کس برایمان هر سازی بزند، هر کتابی بنویسد، هر سخنی بگوید، هر آوازی بخواند و خلاصه هر کاری بکند، برایش دست می زنیم. نمونه اش بعضی کارهای ضعیف محمدرضا شجریانِ عزیز و دوست داشتنی و… است که به زعم همه ضعیف یا معمولی بوده، ولی برایش دست زدیم و غش کردیم. (این مثال را زدم، چون می دانم که اهل موسیقی هم هستید.)
نکته دیگر این است که هرگز نباید مقدمه محققانه و باارزش ایشان را به مانند کل کتاب دید. نه فقط این مقدمه، که دیگر تعلیقات ایشان بر کتاب های پیشین، و احتمالاً پسین، این گونه اند.»
بنده البته به رغم تمام علاقهای که به «کار»ِ شفیعی کدکنی دارم (خودش را از نزدیک نمیشناسم)، میتوانم اینها را بیفزاییم (و دربارهی لحن نوشتهی نویسندهی بالا سخنی نمیگویم):
۱. این کتاب، اتفاقاً، به معنای دقیق کلمه کتابی است «درسی». چه ایرادی در کتاب درسی هست؟ چرا مردم باید فکر کنند، کتاب درسی، فقط برای کلاسهای اکابر و بیسوادها نوشته میشود و شأن و وزنی معرفتی ندارد؟ مگر خود مثنوی مولوی، به وجهی کتابِ درسی به حساب نمیآید؟ مگر «حافظ نامه» بهاء الدین خرمشاهی فرق چندانی با همین «توضیحات در حد معانی لغت» دارد؟ (البته کار شفیعی در این گزینش و تفسیر، بسی بیش از همین کار سادهانگارانهای است که به نگاه نویسندهی بالا رسیده است). مگر دیوان حافظی که خلیل خطیب رهبر منتشر کرده بود با آن همه توضیحات و تعلیقات، «توهین به شعور و سوادِ خواننده است»؟ (از جنس این کتابها میتوان همچنان اسم برد؛ یکی دو تا نیستند). محض توضیح اضافه میکنم که همین دو کتاب اخیر، از مراجع دانشجویان دورهی لیسانس ادبیات فارسی است (دورهی فوق لیسانس را من خبر ندارم). حداقل زمانی که من در مشهد دانشجوی ریاضی بودم، در دانشکدهی ادبیات وضع این بود.یا مگر کاری را که دکتر رضا اشرف زاده روی آثار عطار کرده است، کم ارزش است؟ این نوع آثار را بنده بسیار واجب میدانم.
۲. قرار نیست با چاپ غزلیات شمس، به مردم فخر بفروشیم و با ارایه نکردن معنای کلمهای که یافتناش در فرهنگِ لغت ممکن است کلی وقت از خواننده تلف کند، بیسوادیشان را به رخشان بکشیم؟ درست بر عکس نویسنده، من فکر میکنم که شفیعی با همین کارش، شأن معلمیاش را خوب ادا کرده است. ظاهراً از یادداشت نویسنده بر میآید که مقدمهی شفیعی با ارزش است و تعلیقات و توضیحاتاش بر غزلها بیارزش! من واقعاً معنای این اظهار نظر را نمیفهمم. ماجرا برای من ساده است. چه بسا، بسیاری از تعلیقاتِ شفیعی برای «من» ساده باشد و اصلاً نیازی نداشتم باشم که آنها را بخوانم (البته باید پرسید مگر من از مادر که زاده شدم، واجدِ همین دانش بودم؟ پس همینها را از کجا آموخته بودم؟)، اما قطعاً میتوانم نمونههایی نشان بدهم که اگر در ذیل همین غزلیات نبودند، نه حساسیت مرا برمیانگیختند و نه باعث میشدند نکتهی تازهای بیاموزم. ممکن بود به سادگی از کنار بیتی عبور کنم و هیچ توجهی به ظرافت معنای آن نکنم.
۳. نویسنده تفاوت علاقه داشتن به کسی و مریدِ او بودن را ظاهراً نمیداند. برای من عجیب است که وقتی کسی کاری میکند که برای یکی ارزشمند و مفید است و تشنهای را سیراب میکند، چرا دیگران باید با خشم و غضب یا با حسادت و نفرتِ آشکار، شأن و ارزش کار دیگری را از میان ببرند و چیزی بنامندش در حد «توهین به شعورِ خواننده»؟ معنای نوشتهی پیشین من، بسیار روشن بود: من از انتشار این کتاب ذوقزده شده بودم. دلیلاش روشن بود: از سبک و شیوهی تعلیقات شفیعی کدکنی بر این نوع کتابها خوشام میآید و بسیار نکتهها از آن آموختهام که راهنمای من بوده است. خوب اگر بعضی از آموختن این چیزها مستغنی هستند و دریای مواج معرفت و دانشاند، معلوم است که نیازی ندارد به این چیزها! این چه تصوری است که شما هر وقت متن دشواری را به دست گرفتید یا معنای عبارتی را در متنی نفهمیدید، حتماً مکلفاید بروید کتابخانه و دنبال لغتنامه دهخدا بگردید تا بفهمید بالاخره شاعر یا نویسنده چه گفته است؟ این چه انتظاری است که کار آدمی که عمرش را صرف رساندن همین معارف به دستِ اهلاش کرده است، این اندازه تحقیر و تخفیف کنیم؟ خوب «گر تو بهتر میزنی، بستان بزن!» چرا این هم بخل و تنگنظری و طعنه و تحقیر؟
۴. شفیعی کدکنی با این کارش ظاهراً صدای عدهای را در آورده است. با آنچه من از این دو جلد خواندهام و دیدهام، این اعتراضها خدشه و خلل چندانی بر کار مهمی که شفیعی کرده وارد نمیکند. برای خوانندهی سرسریخوانی که به نکات ظریف توجهی ندارد، این هم یک کار ادبی است میان کلی کار ادبی دیگر. دربارهی این چاپ، مقدمه و تعلیقاتاش، من هنوز هم حرف دارم و در یادداشتی جداگانه، نکاتی را از مقدمهی شفیعی نقل خواهم کرد تا نشان بدهم چرا این چاپ، چاپِ مهم و ارزشمندی است.
پ. ن. بد نیست این یادداشت دکتر پورنامداریان را هم بخوانید: «شفیعی کدکنی و خیل اندکمایهگان». و اصلاً چه باک؟ عین عبارات را بخوانید:
«در حال حاضر در قلمرو ادبیات فارسی و حوزههای مختلف آن کسی نیست که با استاد شفیعی کدکنی قابل مقایسه باشد. آثار ایشان چه در حوزه تصنیف و چه در حوزه تحقیق چندان متعدد و متنوع و دقیق است که خیل اندک مایگانی که پس از انقلاب از گوشهو کنار این مملکت سربرآوردهاند وگردانندگان امور فرهنگی، به ویژه ادبیات فارسی شدهاند، اگر همه جمع شوند به گرد ایشان هم نمیرسند.
در این فضای مکدر که همه مثل آب خوردن ترفیع و ارتقاء پیدا میکنند، در حالی که یک جمله حرف حسابی در حوزه تحقیق و تصحیح نگفتهاند، مگر آنکه آن را از جایی کش رفته باشند، آیا جایزه دادن _از هر دست_ به استاد شفیعی کدکنی به جز توجیه ابتذال و کم مایگی و توهین به ایشان ، معنی دیگری دارد؟ البته که باید تصحیح و تحقیق در آثار عطار کاری عظیم جلوه نکند تاخزعبلات دیگرانی که در مقایسه با استاد، ابوجادخوانی بیش نیستند، چنان نماید که «تاتوله» هوا کردهاند. این جایزههای متنوع و متعدد اگر تشریفی درخور قامت ما باشد، بیتردید بر بالای استاد کوتاه است.
بنده از رشتههای دیگر دانشگاهی خبر ندارم، اما حقیر چنان میداند که در رشته ادبیات فارسی اگر کتابی مستحق جایزه باشد، در حال حاضر فقط کتابهای استاد است، اما حالا که فروزانفر و زرین کوب و زریاب خویی نیستند، چه کسی را صلاحیت داوری کتابهای استاد است؟ و اگر کتاب دیگری مستحق تقدیر و جایزه باشد، چون استاد شفیعی کدکنی آن را ارزیابی و داوری نکرده باشد، پس چگونه استحقاق دریافت جایزه و تقدیر را پیدا کردهاست؟ من البته به هیچ وجه قصد مبالغه درباره ایشان را ندارم- هرچند مبالغه هم در حق ایشان مبالغه نیست- بلکه غرضم آن است که آنان را که مویی ایراد در آثار ایشان کشف میکنند خوب است چشم بازکنند، بلکه لابار،را هم در آثار خود ببینند.»
[حاشيهها] | کلیدواژهها:
این آوارگان
به دنبال شعری از محمود درویش میگشتم. در پی اصل عربی شعر بودم. کلماتاش – کلماتِ آن شعر خاص را – به یاد ندارم. ترجمهی شدهی چند پاره شعر از او را که در گاردین یافتم به فارسی اینجا میآورم:
دهاناش را به زنجیر بستند،
و دستاناش را به صخرهی مردگان گره زدند.
گفتندش که: تو قاتلی!
غذایاش، ملبوساش و بیرقاش را ربودند،
و او را در چاه مردگان افکندند.
گفتندش: تو سارقی!
او را از هر بندری بیرون انداختند
و محبوبِ جواناش را از او ربودند
و آنگاه گفتندش که: تو آوارهای!
***
من از مردم نفرت ندارم
از هیچ کس چیزی نمیربایم
اما
اگر گرسنه شوم،
گوشت غاصبانِ سرزمینام را هم خواهم خورد
بهراس! بهراس از گرسنگیام،
و از خشمام!
***
خیابانها ما را در میان میگیرند
تو آیا به مرگ خو گرفتهای؟
من به زندگی و خواهشِ بیپایان خو گرفتهام.
تو مردگان را میشناسی؟
من تنها آنها را که عاشقاند میشناسم!
اگر کسی اصل عربی اینها را میداند، ممنون میشوم همینجا معادل عربیشان را بنویسد.
[حاشيهها] | کلیدواژهها:
دعا
[حاشيهها] | کلیدواژهها:
جهانِ ارنست گلنر
[حاشيهها] | کلیدواژهها:
بلعجبی!
پری نهفته رُخ و دیو در کرشمهی حُسن
بسوخت عقل ز حیرت که این چه بلعجبیست
معنا خیلی روشن است. یعنی تمام معیارها و موازین متعارف عقلی و شناخته شده معکوس شدهاند. پری، که تاب مستوری ندارد، اکنون پردهنشین شده است و رُخ نهفته است. نازیبایانی که حظَی از حُسن و جمال ظاهری و باطنی ندارند، عرض اندام میکنند و حُسنفروشی! هیچ چیزی سر جای خودش نیست. اینجاست که «عقل» حیران میماند و انگشت به دهان که «این چه بلعجبیست»! و این «بلعجبی» طعنهای است سخت در خور. اینجا «بلعجبی» معنایاش چیزی است شبیه شعبدهبازی و چشمبندی (نه به آن معنایی که در شعر شهریار هست که «به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب»). کسی که شعبدهبازی میکند و چشمبندی، کارش فریب است و بازی دادن هوش و حواس مردم. تنها چیزی که میماند حیف است و حسرت. دریغ است و تأسف. در همان غزل بالا، حافظ بیت دیگری دارد در وصفِ این حال:
سبب مپرس که چرخ از چه سفلهپرور شود
که کامبخشیِ او را بهانه بیسببی است
و نکتهاش همین «سفلهپروری» روزگار است. سفلهگان زیاد شدهاند و گاهی رو به تکثیر و ازدیاد هم میروند. و آری، آب و هوای بعضی سرزمینها (!)، «سفلهپرور» است دیگر. چه میشود کرد؟ هیچ کس در میان علما نیست اینها را معنا کند برای آنکه «بلعجبی» میکند:
تلک النکراء وتلک الشیطنه وهی شبیهه بالعقل ولیست بعقل
[حاشيهها] | کلیدواژهها:
عاشقان کشتگانِ معشوقاند
بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
این قطعهی «نگار» را از آلبومِ «بینشان» که حسام الدین سراج خوانده است، گوش بدهید. سخت مناسب این احوال است. هنرمندانی که سراج را همراهی کردهاند، عبارتاند از:
جلال ذوالفنون؛ سرپرست همنوازان سه تار
محمد موسوی؛ نی همنواز آواز
حسن ناهید؛ نی همنواز گروه
احمد خاک طینت؛ دف
بیژن زنگنه؛ تنبک
|
[حاشيهها] | کلیدواژهها:
حسن السؤال نصف الجواب
القصه، بعضی اوقات مهم است تشخیص بدهیم آیا پرسشی از اساس درست طرح شده است یا نه؟ وقت تلف کردن پای پاسخ دادن به هر پرسشی، کار بیهوده است؛ و من خود خیلی پیش آمده است که وقتام را بیهوده پای چنین کاری گذاشتهام. این جور کارها جز فرسایش اعصاب آدم نتیجهای ندارد.
پ. ن. این را که نوشتم بهانهی خوبی شد برای اینکه نکتهای را دربارهی مسایل عقلی و فلسفی که رسانهای میشوند بگویم. اول از همه اینکه طرح بحثهای علمی و انتقادی فلسفی در رسانهای که مخاطب عام دارد، کار خطرخیزی است. اولین خطر رقیق کردن جنبهی عقلانی و جدی بحثها این است که ذهن مخاطب را تنبل بار میآورد و شیفتهی هیجان و احساس و عاطفه میکندش. این یعنی نقض غرض. این یعنی خیانت کردن به عقل و تعطیل کردن عقل نقادی که این همه فیلسوف برجسته در همین دو سه قرن اخیر برایاش خونِ دل خوردهاند. لذا در مورد خاص زمانه، حالا که پای نظرسنجی در میان است، من معتقدم که در صفحهی اندیشهی زمانه – باز هم بحث همیشگی! – به ویژه با این بضاعت معرفتی و فلسفی موجود، فکر میکنم اختصاص دادن صفحهای به ترجمهی مقالهها یا کتابهایی با وزن و اعتبار آکادمیک، باید جایگاه برجستهتری پیدا کند، حداقل تا حدی که – به زعمِ من – آشفتگی و ضعفهای نظری بعضی از مقالات دیگر صفحهی اندیشه را بپوشاند. خاصیت ترجمه این است که دیگر قضیه شخصی نمیشود. مزایای اینگونه بسط دادن صفحهی اندیشه، بیشمار است. و به اعتقاد من مضار تمرکز دادن صفحهی اندیشه بر تألیفات کسانی که همرتبهی نویسندگان تراز اول فلسفی و عقلی نیستند، آن اندازه است که اسبابِ نقض غرض میشود.
[حاشيهها] | کلیدواژهها:
ترکِ داوری
۲. با عزیزی دربارهی پارهای متجددین گفتوگو میکردم. گفت بعضیها جزر و مد را سیل قلمداد میکنند. فکر میکنند هر تکان و لرزهای، معادل است با محشر کبرا و آخر الزمان! حوصلهی بعضیها تنگ است. بعضیها اندازهشان همین است:
چون به خانهی مرغ اشتر پا نهاد
خانه ویران گشت و سقفاش اوفتاد!
[حاشيهها] | کلیدواژهها:
اهل الکتاب یا اهل کتاب؟
[حاشيهها] | کلیدواژهها:
نغمههای رمضانی
پ. ن. این هم طربستان رمضانیه:
|
به جای فایلهای قدیمی، از فایلهایی که در «آخرین جرعهی جام» بود استفاده کردهام. بعضیها هم که اساساً در طربستان قبلی وجود نداشتند.
[حاشيهها] | کلیدواژهها: