انگیزه از الآن میشه تا
انگیزه
از الآن میشه تا روز قیامت دربارهی انگیزههای بادهنوشی و زهدستیزی حضرت حافظ قلمفرسایی کرد، ولی این رباعی اسماعیل خوئی (چند شب پیش که بوشهاوس بودم، این کتابو از اونجا یافتم!!) خلاصه و طعنهآمیز و قشنگه:
میپرسی: از بهر چه مِی مینوشم؟
و آنگاه کجا، با که و کی مینوشم؟
تا من منم و زندگی این است که هست،
با هر کس و هر کجا و هی مینوشم!
[متفرقه] | کلیدواژهها:
آینه حضرت دوست میگفتند: «تقصیر
آینه
حضرت دوست میگفتند: «تقصیر خودته! آینه میشی، مردمو به خودشون نشون میدی!» یاد این رباعیِ اسماعیل خوئی افتادم:
من با همگان ز مرد و زن آینهام
بیرون و درون، به جان و تن، آینهام
در من منگر، خوش ار نداری رخِ خویش:
دارم به تو میگویم: من آینهام!
[متفرقه] | کلیدواژهها:
راز مرگ وقتی آدم نسبت
راز مرگ
وقتی آدم نسبت به مرگ حس مسخرهای داره، ضرورتاً معنیش این نیست که یا خیلی پرته یا خیلی به اون ور خطش مطمئنه. گاهی اوقات، حیرت و پریشانیِ فزون از حد باعث میشه آدم مذاق حرص و آز تلخ و شور جهان بشوید. یعنی به جایی برسی که بگی:
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیمِ حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است
چو بر صحیفهی هستی رقم نخواهد ماند
با این وجود، مرگ ابزار هستیشناسانهی توانمندی است که به آدم خیلی چیزا رو میفهمونه. از همین جهته که من عشق و مرگ رو همریشه و همجنس میدونم. معنیش این نیست که احساس من نسبت به عشق مسخرهاس. شاید باید یه اصلاحی توی این تعبیر بکنم. من فکر میکنم هم مرگ و هم عشق یه مهابت و عظمت بیکرانی دارند که آدمو به عجز کامل میرسونن. یعنی گردن فرعونیت آدمی رو خورد میکنن که:
ببر ای عشق چو موسی سر فرعونِ تکبر
هله فرعون به پیش آ که گرفتم در و بامت!
و بر همین سیاق میشه ادامه داد. فرصتی بشه باز هم صحبت میکنم در این مورد.
[متفرقه] | کلیدواژهها:
کپی رایت؟ والله چه عرض
کپی رایت؟
والله چه عرض کنم؟ دربارهی موسیقیهای این صفحه یه دوستی فرمودن که خودت کپی رایتو رعایت نمیکنی، میخوای بقیه بکنن و مثلاً شعراتو نقل نکنن. عرض شود که ماجرای کپی رایت توی مملکت ما دربارهی موسیقی رو دوستمون یه خورده اشتباه گرفتن. موسیقیهای صفحهی من نه تولید انبوهه، نه آهنگِ آهنگسازو به اسمِ خودم کردم و نه هم از خونهی طرف دزدیدمش. وانگهی اینا خروار خروار توی وب موجودند. تفاوت اینا با شعرِ بیدر و پیکرِ یکی مثِ من اینه که هیچ کس نمیتونه آهنگ شجریانو به اسم خودش بکنه، ولی شعر یه شاعر رو میشه دزدید! اگر چه من شاعر نیستم به اون معنایی که شعرش قابل سرقت باشه! ولی بعضی از این شعرا مال (هدیه به) یه فرد خاصیه. این تفاوت داره با یه تصنیف یا آهنگ که برای یه ملت و یه فرهنگ ساخته شده. دوست عزیزمون کارِ منو با کار آقای لاریجانی عوضی گرفته که از تلویزیونِ ملی آهنگ آقای شجریانو بی اجازهی خودش، ابتر و پارهپاره پخش میکنه. نکتهی دیگه اینکه اگه توجه داشته باشین، من همه جا هر وقت از کسی یا جایی چیزی نقل کردم، حتماً لینکش موجوده توی همین صفحه. میان این کار و گذاشتنِ یه موسیقی تفاوت از زمین تا آسمان است. بنده که قوانین کپی رایت رو در مغرب زمین همچین درست نمیدونم ولی توی گذاشتن یه آهنگ بنده نه مرتکب کارِ غیر اخلاقی شدم نه غیر قانونی. تصور میکنم مقولهی کپی رایت یه تعاریف مشخص و روشنی داره که احتمالاً دوستمون یا متوجهش نشده یا دارن خلط مبحث میکنن.
این ماجرای وبلاگ حقیقتاً شده مث اوایل ظهور اینترنت در ایران! دوستان فرق یه وبلاگ شخصی رو با یه وبلاگ تجاری باید میدونسته باشن. اینجا توی غرب کسی رو به خاطر اینکه موسیقی یکی رو توی خونهاش ضبط کرده روی نوار یا برده خونهی دوستش گوش داده به دادگاه نمیبرن. کار طرف هم غیر اخلاقی نیست. نه آقا! این کپیرایت با اونی که من پایین صفحهام نوشتم فرق داره. تازه اگه من خلافشو هم مینوشتم توی این صفحه، باز هم یه عدهای همیشه صداشون بلنده. در ضمن از دوستان اگه کسی اطلاعات مفصل و مشبعی دربارهی قانون کپی رایت و حواشی و زوائد و متعلقاتش داره (هم در غرب و هم در شرق)، لطفاً ارشاد بفرمایید تا ما که یه عمره مرتکب دزدی میشدیم آدم بشیم!!!
[متفرقه] | کلیدواژهها:
تاک، شرق . . .
تاک، شرق . . . و کاوه گلستان رفت!
تا رسیدم اینجا، طبق معمول همیشه که یه شعری از دستم (ببخشید از ذهنم) در میره، مهدی منو به خاطر اون دو تا کلمهی تاک و شرق به صلابه کشید. اما، کاوه گلستان (پسر ابراهیم گلستان) توی عراق روی مین رفت و جیم میور زنده موند! ایسنای ما هم که اینقدر از ماجراها پرته که توی خبرش نوشته کاوه گلستان مجموعه «فانوس خیال» رو ساخته بود در حالی که اینو شاهرخ گلستان ساخته بود. بچههای ایرانی بیبیسی همه دمغند از رفتن کاوه گلستان. جنگ با مرگ همقافیهس. یکی یکی میبره. من هم که توی عالم گیجیِ خودم فرقِ مرگ و زندگی را درست نمیدونم. ولی مرگ برای همهاس و عجیبتر اینکه من خیلی زیاد به مرگ فکر میکنم در عین حال نسبت بهش حسّ مسخرهای دارم. بعضی وقتا احساس میکنم خواب و بیداری من یه جورایی با مرگ عجینه . . .
آره، مرگ راز عجیبی داره. عشق هم آری:
دردی است غیر مردن کآن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرّد
از برقِ این زمرّد، هین دفعِ اژدها کن
[متفرقه] | کلیدواژهها:
گر تکیه دهی وقتی .
گر تکیه دهی وقتی . . .
گر تکیه دهی وقتی بر تخت سلیمان زن
ور پنجه زنی روزی در پنجهی رستم زن
گر دردی از او بردی، صد خنده به درمان کن
ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن
امروز میگن روز حضرت سلیمانه. روزی که سلیمان انگشتری رو پیدا میکنه و به مسندش برمیگرده . . . دست و دلم ولی به هیچ کاری نمیره. وقتی دل سر به شورش و دیوونگی بر میداره، اینجوری میشه.
[متفرقه] | کلیدواژهها:
بانگ رسا و آواز درآ
بانگ رسا و آواز درآ
سکوت . . . بوق ممتد تلفن . . . پریشانی . . . خستگی . . . خبری نیست، هیچ خبری نیست!! پس تو کجایی؟
ز بام و در همه جا سنگ فتنه می بارد
کجا به در برمت ای دل شکسته کجا
***
جایی که قاصدان سحر راه گم کنند
من مانده در غروب بیابان کجا رسم
بانگ غمم که رفتم و سر کوفتم به کوه
دیگر اگر به گوش رسم چون صدا رسم
اندوه نامرادی اسکندرم کشد
چون خضر اگر به چشمه ی آب بقا رسم . . .
یک شب چراغ صاعقه گیرم به راه صبح
و آنگاه همچو رعد به بانگ رسا رسم
***
امروز هوای لندن سرده. از صبح بارون میومده که من ندیدم! الآن که به زحمت از رختخواب اومدم بیرون دیدم هوا عالیست. جون می ده واسه اینکه ریه هاتو پر کنی از هوای صاف و تازه. فکر کنم فردا روز سیزده به دره! طبق معمول خدا می دونه سیزدهمین روز رو کجا و زیر کدوم سقف باید بگذرونم!!
وقتی بیماری گریبان جان و تن رو با هم میگیره، آدم عاجز میشه. یه وقتی هست تنت بیماره ولی جانت داره پرواز میکنه. اون وقت این جان تنو دنبال خودش میکشونه. ولی وقتی جان به محاق میره، وقتی خورشید عالم جان پشت ابره، وقتی هوای دل تاریکه، تن هم هر چقدر سالم باشه نفسش به شماره میفته! آره دارم میشمرم: شماره ی نفس!
[متفرقه] | کلیدواژهها:
بر باد اگر رود .
بر باد اگر رود . . .
امروز هوا محشره: آفتابی، لطیف و ملایم. نسیم روحنوازی هم که میاد آدمو زنده میکنه. ولی خودم زیاد حس و حال بیرون رفتنو ندارم. امشب میخوایم با سعید بریم سینما فیلم «اعترافات یک ذهن خطرناک» رو ببینیم. جمیل میگفت فیلم خوبیه. اینجا یکی از کارای ثابتِ من سینما رفتنه. خوشبختانه پایههای من هم همشون اهل فیلمن و سراغ فیلمای آبزیپو نمیرن. پریشب که فیلم پیانیست رو دیدم، وقتی از سینما بیرون میومدم با خودم میگفتم که سینما وقتی مغز داشته باشه و معنا پشتش باشه، انسان رو انسانتر میکنه و گوهرِ آدمی رو برهنه میکنه میذاره جلوش. کم نیست که به بهانهی دیدنِ یه فیلم آدم مجال گریستن پیدا کنه و گرد و غبار از آینهی دل پاک کنه تا عشقشو واضحتر ببینه.
اما، «این راه را نهایت صورت کجا توان بست»… که:
ما در درون سینه هوایی نهفتهایم / بر باد اگر رود دل ما، زان هوا رود
شاید هم تا به حال دیگه کاملاً به باد رفته باشه! گوشِ کی بدهکاره؟
سیل است آب دیده و هر کس که بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود
[متفرقه] | کلیدواژهها:
مایهی خوشدلی آنجاست که دلدار
مایهی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست!
برای اون دوستی که نوشتن زندگی در لندن خیلی زیباست، همینقدر بگم که نفسِ زندگی نیست که زیباست. متعلقشو باید دید چیه؟
دمی با دوست در خلوت، به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم!
شاید اگه وقتی تو ایران بودم این حرفو میزم، بهم میگفتم خوب دستش به خارج نمیرسه میگه بده! ولی این حرفو من هم اونجا زدم هم اینجا میگم که:
مایهی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم!
روزگارِ ما رو باش که به هر جای دنیا که بریم باید روزگارِ هجران رو تحمل کنیم! ولی جای ملال و گلهای نیست. دورِ گردون این چنین است و زمستان هر چقدر هم که سخت و طاقتفرسا باشه، خودش عین مژدهی بهاره! شب حتی اگه یلدا باشه، داره فریاد میکشه من رفتنیام!
چون سر آمد دولتِ شبهای وصل / بگذرد ایام هجران نیز هم
به همین بهانه موسیقی صفحه رو هم عوض کردم، تصنیف شجریانو گذاشتم، تصنیف دشتی که مدتها پیش با پرویز کار کرده. ببخشید که حجمش یه خورده زیاده (کمی هم خش خش داره؛ اون هم از تهیدستی ما اینجوری شده!)، باید هفت هشت دقیقه صبر کنین تا بالا بیاد.
پ.ن. دیشب فیلم پیانیست رومن پولانسکی رو هم دیدم که به نظر من شاهکاری است. فرصتی شد راجع بهش صحبت میکنم.
[متفرقه] | کلیدواژهها: