یاد قدیما الآن داشتم آرشیو
یاد قدیما
الآن داشتم آرشیو رو نگاه میکردم به این مطلب رسیدم که خیلی وقت پیشا نوشته بودم:
«خیلی خوبه هر پرندهای به اندازه قوت پر و بال خودش بپره و برای سقف پرواز سایر پرندهها هم تعیین تکلیف نکنه:
تو رعیت باش چون سلطان نهای / تک مران چون مرد کشتیبان نهای
مرغ پرنارسته چون پران شود / طعمه هر گربه دران شود
در تو نمرودی است آتش در مرو / رفت خواهی اول ابراهیم شو
فکرشو بکنین یه مورچه بخواد راجع به مصلحت و عقلانیت رفتار یه انسان نظر بده! بین آدما هم افرادی با ظرفیت و حوصله مورچه زیاد پیدا میشه. بدبختی از اونجا شروع میشه که آقا مورچهه با کلی الدرم بلدرم بخواد بگه آقای انسان بپا تو لونه ات آب بارون نیاد.»
از خودمان خوشمان آمد!!
[متفرقه] | کلیدواژهها:
حافظ و فروید الآن یه
حافظ و فروید
الآن یه نگاهی به گویا کردم، یه مطلبی دیدم دربارهی حافظ از یه آقایی به نام دکتر عباس احمدی با عنوان «حافظ و فروید». مطلب به صورت فایل پیدیاف است و زیاد هم طولانی نیست. من شبیه این مطالب رو قبلاً هم دیده بودم. خاطرم هست که یه زمانی رضا براهنی یه چیزی توی این مایهها دربارهی رابطه شمس و مولوی نوشته بود. اول بگم که من تخصص چندانی توی این مقولاتِ فرویدیستی ندارم، یعنی اینکه درسته یه چیزایی خوندم ولی قاعدتاً متخصصش نیستم. من توی این نحوهی برخورد با حافظ یه ایرادهایی اساسی میبینم. اول اینکه به هر حال حافظ در درجهی اول از متن یه سنت ادبی برخاسته که قبلاً وجود داشته و این تجارب مالِ حافظِ تنها نیست. وانگهی ربط دادن اینها به عقدهی روانی و تکرار حرف فروید که خودش هم به هیچوجه نه خاتم روانشناسهاس و نه قطعاً برترین سخن رو داره محل ایرادِ زیاده. با این حساب نه فقط حافظ بلکه خیلی از شاعران و صوفیان ما رو باید یه جورایی دچار مشکل جنسی دونست. من این رو انکار نمیکنم اصلاً که توی مملکت ما مسأله سکس به اون شیوهای که غربیان توی دنیای مدرن باهاش برخورد کردن وجود داره. ولی مدعای من اینه که آیا با رفعِ این موانع، مشکلات روانی و معرفتی آدمیان حل شده. اون سلامت و امنیتی که انسانها باید داشته باشن حاصل شده. شاید ظاهراً یه خورده از بحث اون مقاله دور شدم ولی حرفی که من دارم اینه که ارزیابی کردن شعر حافظ خارج از سنت ادبی زمان خودش و با استفاده از این معیارهای روانکاوانه جدید چندان برای من معتبر و استوار به نظر نمیرسه. یعنی فکر میکنم این شیوهی برخورد، حتی اگر هم حقیقتهایی توش باشه، احتمالاً مخربه. از این جهتا من فکر میکنم نویسندهی مقاله به جای پرداختن به اون عناصر اصلی شعر و اندیشهی حافظ و شناسایی ارکان و مقوِّمات اساسی شعر حافظ، راهِ خودش و بقیه رو خیلی دور کرده. از اون گذشته مخصوصاً اون تعبیرات مغبچهی باده فروش و غیره یه جورایی اینجا به تحریف رفته. فرصتی بود از بیشتر در این مورد صحبت میکنم.
در ضمن اگه میبینین من لحنم یه خورده ملایم و با احتیاطه فقط به خاطر اینه که نمیخوام زیاد به این آقا حملهور بشم وگر نه من هم توی روش و هم توی محتوای کارِ این آقا کلی اگر و اما دارم. جایی که بزرگانی مثل زرینکوب و محمد معین و جمعی از فحولِ ادبیات ما اون همه سخن پر مغز گفتن دربارهی حافظ که برای ما هم روشنگر بوده و هم جهتبخش تو زندگی، اصولاً من شاید حتی نباید ذکری از این نوشته به میون میاوردم چون خیلی سست میدونمش. به هر تقدیر اونایی که با آثار آدمایی مث سروش، خرمشاهی، داریوش آشوری، شاهرخ مسکوب و غیره آشنا هستن متوجه نکتهی من میشن.
[متفرقه] | کلیدواژهها:
تأخیر احتمالی من دارم امکانات
تأخیر احتمالی
من دارم امکانات هوستِ وبسایت رو ارتقاء میدم اینه که شاید یه وقفهای توی ارسال مطالب پیش بیاد. یعنی اگه نیازی به کار فنی داشته باشن ممکنه حدود هفتاد و دو ساعت تأخیر داشته باشه.
محض یادآوری مجدد، آدرس قبلی وبلاگ در بلاگاسپات منتقل شده است به این آدرس جدید: یعنی وبسایتِ ملکوت. در نتیجه به اون آدرس قبلی اگه مراجعه کنین مطالب قدیمی رو پیدا میکنین.
[متفرقه] | کلیدواژهها:
از روزِ ازل الآن داشتم
از روزِ ازل
الآن داشتم یادداشتهای سعید (فلّسفه) رو دربارهی اولین گفتوگوی تلفنیمون میخوندم [همون اولین مطلب توی صفحهاس با عنوانِ دوست]، یاد این شعر اقبال لاهوری افتادم که گفته بود:
تو کیستی؟ ز کجایی که آسمانِ کبود / هزار چشم به راه تو از ستاره گشود؟
پیغمبر بازی نمیخوام از خودم در بیارم. پیشبینیهای غیبگویانه کارِ من نیست؛ یعنی دیگه دورهاش برای من سپری شده. یه روزگاری توی یه جمعی از دوستان، چندین سالِ پیش، به اقتضای محیطی که توش بودم و نوعِ افرادی که با این مقولات برخورد داشتند، همهمون شده بودیم یه چیزایی تو مایههای نوستراداموس و بعضی وقتا حتی تعبیر آینده جهان در ید با کفایت ماها بود یعنی یه جورایی پیشبینیهای معرفتی میکردیم. البته، ماهیتاً و عقلاً شاید چندان ایرادی به این نحوه کار وارد نبود چون الآن هم من همون روشها رو دارم با این تفاوت که اون محدودیتهای پیشین رو نداره و به اندازه اون سالها قالبی و تعریف شده توی یه سری چیزای مشخص نیست. شاید چیزی که مینویسم یه خورده مبهم و گیج کننده باشه ولی اونایی که با من توی این ماجرا بودن کل جزییات رو میدونم و از تئوریهای من در نقدِ اون شیوهی قبلی آگاهاند. خلاصه، نتیجهای که میخوام بگیرم اینه که بعد از چند سال تجربهی اون جوری و نقدِ اون روشهای پیشین، یاد گرفتم که زیاد هیجانزده و احساساتی رفتار نکنم و نه پای کارنامهی کسی صد در صد مهرِ تأیید و تصویب بزنم و نه تنگنظرانه طرف رو شقی و اصلاحناپذیر معرفی کنم و بگم این حکم از ازل بر سرِ او رفته بود! ولی به خودم گاهی اوقات حق میدم و انصاف هم همینه که بعدِ اون تجربهها، وقتی با کسی مواجه میشم که عشق رو درک میکنه، معرفت و حکمت میدونه یعنی چی و در عین حال به افراط و تفریط نمیافته و جانبِ خرد رو چنان که باید نگه میداره، کلی ذوق میکنم. دلیلش اینه که من اینجور آدما رو چه در ایران و چه در اینجا کم پیدا میکنم و وقتی پیدا میکنم سعی میکنم حفظشون کنم. سعید از این قبیل آدماس واسه من. اگر چه کلی با بلندنظری، بیدانشیِ این محکم جاهلِ روزگار رو فضیلت و فرهیختگی قلمداد کرده و منِ گیج و گنگ رو «با سوادتر» از خودش شمرده، شناخت من از اون بخشی از روی سایتش بوده و کارهای علمیاش که دغدغههای فکریشو نشون میده. حکایت دوستِ مشترکمون هم که جای خودشو داره.
نمیخوام حرف درشت و گزندهای بزنم ولی مشیِ سختگیرانهای که پیدا کردم (بنا به تجربههایی که با بعضی هنرمندا، شاعرا و سایر آدما داشتم)، بهم یاد داده که توی رفتار اینها هم بعضی وقتا متّه به خشخاش بذارم مگر اینکه رابطه دائر بر عشق باشه و یه سرسپردگیِ محض و مطلقی برقرار باشه که من این رابطه رو فقط با معشوقم دارم نه به هیچکس دیگه. سعید خوشبختانه بنا به چیزی که عقلِ ناقص من میگه از اون تیپ آدما نیس و من از این خیلی خوشحالم.
به خط و خالِ گدایان مده خزینهی دل / به دستِ شاهوشی ده که محترم دارد
همین که سعید از هوادارنِ کوی جانانه، کفایت میکنه که خاطرش خواستنی باشه.
[متفرقه] | کلیدواژهها:
اندر عاشقی الآن با احسان
اندر عاشقی
الآن با احسان صحبت میکردم دیدم یه مطلبی رو که مدتها پیش نوشته بودم و اخیرا به احسان دادم گذاشتن روی سایت سیاه سپید. میتونین برین کل مطلبِ منو اینجا بخونین:
جهان عشق است و دیگر زرقسازی.
البته اسمِ منو غلط نوشتن که احتمالاً درستش میکنن.
[متفرقه] | کلیدواژهها:
چخوف تو رو کی میتونه
چخوف تو رو کی میتونه ببینه؟
یادمه وقتی ایران بودم، ماجرای شبی رو که رفته بودم شوکا نوشتم. داشتم آرشیوها رو نیگاه میکردم دیدم اسم وبلاگ این بابا پیمان هوشمندزاده رو عوضی نوشتم (نوشته بودم با شما نیستم!). طفلک اسم وبلاگش هست: چخوف منو ندیدی؟ والله ما کیو میبینیم که اونو دیده باشیم!
[متفرقه] | کلیدواژهها:
خوش است خلوت اگر یار
خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد
اگه میخواین تقریباً کلِ یکی از آوازهای شجریان رو که من شدیداً بهش علاقه دارم گوش بدین، برین اینجا: آوازِ ماهور: خوش است خلوت. البته حجمش حدود یک مگابایته و برای سرعتهای معمولی دایلآپ حدود هفت تا هشت دقیقه طول میکشه.
[متفرقه] | کلیدواژهها:
پر سیمرغ عزیز است، به
پر سیمرغ عزیز است، به ناکس ندهند
هر کس هر کس عاشق نمیشه. اونایی که شدن میدونن چی میگم. از همه دشوارتر اینکه هیچ معیار و میزانی بر این وادی حاکم نیست الا معیار خودش. یعنی همون که احمد غزالی گفته بود که: «عشق مرغ ازل است و مسافرِ ابد. به دام کس نیامده است و نیاید». پس اگه کسی مدعی بشه که همهی عشقو فهمیده بیربط میگه. حالا ببینین چقدر تهیدست و پوچاند اونا که عاشق نشدن (حداقل یه بار). رمقِ این رقم حرفا رو امروز اصلاً ندارم و گرنه یه رودهدرازی مفصل میکردم. برای افراد متفاوت عشق، هم تجلیاتش متفاوته و هم کارکردش تو زندگی. بعضیا به خاطر واقعیات زندگی بالاخره دیر یا زود قیدشو میزنن و به اصطلاح آدم میشن ولی بعضیای دیگه این تو خونشونه. ماجراشون فقط با مرگ تموم میشه (البته اون هم یه جورایی شروعه باز). شما حسابشو بکنین (به قول سعید حنایی کاشانی) یه جنگ، یه تحریم، یه دعوای سیاسی دوتا گروهی که هیچ ربطی به زندگی من و شما ندارن خیلی راحت میتونن بنیاد یک عاشقی رو از ریشه بکنن. میخوام فقط اینو بگم که:
فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل / چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن.
همین.
[متفرقه] | کلیدواژهها:
کار کار انگلیساس! الآن داشتم
کار کار انگلیساس!
الآن داشتم با سعید حنایی کاشانی (سعیدِ فلُّ سفه) صحبت میکردم. هر ده دقیقهای این تلفن قطع میشد. انگار این انگلیسا توی این کارتای تلفن هم اهداف استعماری دارن. اگه اشتباه نکنم، فکر کنم هر دو تامون از همدیگه خوشمون اومد (چه از خود راضی!). هیچ چی که نباشه من یکی خوشم اومد!! چیز جالبی که آدما رو به هم پیوند میده، بعضی اوقات به نظرِ من «تهیدستی»هاست. و مقصودم از تهیدستی، فقر و بیپولیِ مادی نیس اصلاًَ. مراد اینه که آدم به جایی برسه که بخواد ترکِ شمع بودن بکنه و براش دودِ پراکنده شدن ذوق داشته باشه. کسی که یک بار حداقل طعمِ عشق رو چشیده باشه و سیلیِ داغِ محبت به گونهی جانش نشسته باشه، ارزش اینو داره که آدم وقتشو باهاش بگذرونه. توی اون صفحهای که برای ترانههای هایده گذاشتم همین نکته رو دربارهی همنشینی و همصحبتی یه جورِ دیگه گفتم. البته هیچ شک و تردیدی نیست که:
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد / هر کسی عربدهای این که مبین آن که مپرس
گفتمش زلف به خونِ که شکستی؟ گفتا / حافظ این قصّه دراز است به قرآن که مپرس!
طریق عشق پر آشوب و فنته است ای دل / بیفتد آنکه در این راه با شتاب رود
پس آهستهتَرَک باید بود. خلاصه اینکه وقتی پای عشق به میون میاد، همهی اونایی که این راه رو رفتن و توی این چاه افتادن خودشون میدونن که همهی این حرفای پر سوز و گدازی که میگیم تکراری است و هزاران بار، بیشمار عاشق پیش از ما گفتن ولی «از هر زبان که میشنوم نامکرّر است».
اما این موسیقی امروز از اون کارای نابی است که مخصوصاً دوست دارم افراد بهش (هم به آهنگش و هم به شعرش) توجه خاص بکنن. خیلی درسآموزه. با اون دوستمون هم که تفکر همدانی رو خواستن با اندیشه ملامتی تفسیر کنن موافق نیستم. یعنی مسیح هم ملامتی بود؟! (قابل توجه مژده که یادداشت گذاشته بود که «مسیح همیشه لّپاش سرخ بود!»). اینجور اندیشهها هم برای آدمای عاقل و هم برای عاشقا درسآموز و گرمابخشه. من وقتی که بار اول اینو شنیدم عنانِ اختیارم از کف رفت. این شعر اشکمو (اشکِ من سنگدلو!) سرازیر کرد!
پ.ن. درست شد. الآن دارم باز با سعید صحبت میکنم.
[متفرقه] | کلیدواژهها: