نتايج مبارک حرکت خاتمی
اين ماجرا، خاتمی را – بدون اينکه بخواهد – به زمين نقد کشيد. خاتمی هر چند از چندين سو گرفتار سيل عواطف محبتآميز و مريدانهی خيل هواداران و احساسات خشن و پرخاشگرانهی مخالفان ديروز و امروز بود، در خلال تمام اين بحث و جدلهای داغ، ناگزير در متن سنجشگریهایی واقع شد که هر چند صدايی کمتر شنيده و خاموشتر دارند، از دل همين بحث و جدلها سر برون میکنند. اين حادثه اسطورهای را که از خاتمی در ذهن بعضیها وجود داشت – و حتی هنوز وجود دارد – بيشتر شکست. خاتمی بسيار زمینیتر، خطاپذيرتر و سنجشپذيرتر از قبل شد. زمینیتر، خطاپذيرتر و سنجشپذير شدن به اين معناست که برای داوری گفتار و کردار او امروزه ما مجهزتر و تواناتر هستيم. توانایی تحلیل سياسی و عقلی جامعهی امروز ایران بسی بالاتر از روز دوم خرداد است. جنبش سبز با دگرديسی شگفتآوری که در سلولهای جامعهی ايرانی ایجاد کرد، به تدريج بذری را کاشت که هرچند هنوز نهالی کمجان و شکننده است ولی مسير اتکا به خرد و سنجشگری سختگيرانه را هموارتر میکند. این نکته البته محتاج شرح و بسط است و آن را به وقتی ديگر وامیگذارم، اما مغز سخن من اين است که بايد اين کار خاتمی را – به ويژه در بستر حوادث امروز ايران – به فال نيک گرفت چون آنقدر به بحثها دامن زده است که کمتر کسی است که ناگهان تمامی تاريخ خاتمی و تاریخمندی او پيش چشماش رژه نرفته باشد و مرتب ریز و درشت تصمیمهای دورهی تصدی قدرت او را، و حتی پس از آن را، بررسی نکرده باشد.
از روز جمعه به بعد، خاتمی – به زعم من بر خلاف آن چيزی که لزوماً خودش خواسته باشد – سنجشپذيرتر، انسانیتر، زمينیتر از پيش شد و این برای سياستمدار آن هم در کشوری مثل کشور ما، اتفاق مبارکی است. اين همه چيزِ قصه نيست ولی نکتهی بسيار مهمی است که میتوان سنجش رفتار و گفتار سياستمدار را به عهدهی مردم نهاد و آنها را معزول و منعزل از سنجش او ندانست. در کشوری که هر مخالفت یا نقدی، توهين و تهتک تلقی میشود و هر لجنپراکنی و بیتقوايی و فضاحتی، نام دفاع از ارزشها و انقلاب و ولايت دارد، همينکه آرامآرام به جايی برسیم که بتوانيم با آهستگی و خردمندی سياستمداری را نقد کنيم، او را از آسمان اسطوره بر زمين بشریت بنشانيم و بتوانیم تاريخ فراز و فرودها و بنبستهای نظری و تناقضات فکریاش را ببينیم، يعنی يک گام آن هم در اين غوغای انسانکشی که بر ايران حاکم است، به جلو رفتهايم.
البته این روايتهای سادهدلانه را که خاتمی نمیخواست قهرمان باشد يا از آبروی خودش گذشت، و تمام توجيهها و تفسیرهای شبهادبی صادر شده پس از ماجرا را سطحی و بيشتر تقلا و دستوپايی برای موجهسازی نفس عمل میدانم. به عبارت دیگر، تمام اينها در راستای ساختن تصويری خواستنی، کامل، دوستداشتنی و پاک از سياستمدار است. آشفتگیهای نظری هم البته در اين ميان مزيد بر علت میشود. معلوم نيست بالاخره کسانی که در این ميان از رفتار او دفاع میکنند مدافع کدام قرائت از نسبت اخلاق و سياست هستند. انگار شخص خاتمی گاهی تبديل به معيار گزينش نظریه و چارچوب روشی تحلیل ماجراست نه بر عکس. من البته اين نکته را ناديده نمیگيرم که حتی همين حادثه هم ممکن است باعث بشود آن پوستهی اسطوره از خاتمی ساختن، حتی ضخيمتر شود ولی سويهی ديگر ماجرا را البته قویتر میدانم.
به هر حال، من کل ماجرا را مطلقاً منفی نمیدانم – حتی اگر در بدبينانهترين (يا خوشبينانهترين) روايتاش به معنای «جدايی» خاتمی از جنبش سبز باشد (اصلاً خاتمی کی خود را بخشی از جنبش سبز میدانست يا چقدر همراه و همآهنگ و همفکر میرحسین موسوی بود؟). اما پيامدهایی از اين جنس – تحلیلاش درست باشد يا غلط – به نظر من آنقدرها مهم نيست که شکستن تابوهای ذهنی و گشوده شدن تدريجی اما دردناک ذهنهای محبوس در دوگانههای کاذب نظری در سياست. از اين بابت، بايد به خاتمی دستمريزاد گفت هر چند شايد هرگز به ذهناش خطور نمیکرد که ممکن است این هم يکی از نتايج عملاش باشد.