اين يکی شديداً خارج از قاعده است! بعضی اوقات آدم میزند به صحرای کربلا، خل و چل میشود. خودش با دلاش هوايی میشود و باد هر دو تا را میبرد. بعضی وقتها آدم بال در میآورد و همينجور پر میکشد به نمیدانم کجا. ولی راستاش را بگوييد، شماها، حداقل بعضی از شماها، که اين وبلاگ را میخوانيد، از اينها که میخوانيد، حداقل از بعضی از اينها که میخوانيد حوصلهتان سر نمیرود؟! خودم که بعضی اوقات اينها را میخوانم، اگر خودم را نشناسم و همهی نوشتههایام پيش چشمام نباشد و ندانم که گاهی اوقات چطور به مرز جنون و شيدايی میرسم، با خودم فکر میکنم که چه آدم عبوسی! چقدر اهن و تلپ! چقدر فکر يا تظاهر به فکر! به قول سهراب - اگر بانو فردا صبح حق کپیرايت خودش را به من يادآوری نکند - اين وقتها فقط به ذهنم اينها میرسد:
مرا سفر به كجا میبرد؟
كجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند كفش به انگشتهای نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
كجاست جای رسيدن، و پهن كردن يك فرش
و بی خيال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن يك ظرف زير شير مجاور؟
راستی شما حالتان خوب است؟ از اين کوچه که رد میشويد، روحتان آفتابی میشود يا خاکستری؟ همه چيز رو به راه است؟
پ. ن. خودمانيم، هذيان گفتن هم عالمی دارد!