آيا ايرانیها به زور شمشير مسلمان شدند؟
يکی از نشانههای مدعيات سست اين است که هيچ مرجع و منبع محکمی ندارد. مدعی يا به خودش – و احساسات و عقايدش – ارجاع میدهد يا به منابع واحد. تفاوت نگاه علمی و تاريخی دقيق با نگاه عاميانه همین است که به جای بررسی تنها يک منبع، به منابع متعدد مراجعه میکند و تلاش میکند به نگاهی بیطرف برسد.
قصهی مسلمان شدن ايرانیها هم بالطبع از اين قاعده مستثنا نيست. چه این فکر که ايرانیها به زور مسلمان شدند و اساساً دين زردشت دينی بوده است در اوج قدرت و سلامت، فکری باشد مربوط به قبل از انقلاب ايران يا بعد از انقلاب، میتوان در بسیاری از آثار تاريخی که به قلم محققان غير مسلمان و مسلمان نوشته شده است، ريشههای اين افکار را بررسی کرد.
مسلمان شدن جماعت مزديسنان در زمان پديدار شدن اسلام، مطلقاً امر سادهای نبوده است. با وجود شباهتهايی که ميان دو آيين وجود داشته، تفاوتهای بسيار بزرگی بين اين دو بوده است که پذيرفتن آيين ساده را چندان آسان نمیکند. طبيعی است که يا ايرانیها بايد به زور شمشير مسلمان شده باشند يا بايد به ميل و رغبت اين کار را کرده باشند. اگر به ميل و رغبت این کار را کرده باشند، بايد دلايلاش را بررسی کرد. اما دربارهی آن شق نخست، میتوان ترديدهای بسيار کرد. برای روشن شدن بحث، بخشهايی از مقالهی ايران در دايرة المعارف بزرگ اسلامی، از جلد دهم، را نقل میکنم.
«جنگهايی که اعراب مسلمان را از سالها پيش به هجوم به ایران جرئت داده بود، در آغاز اسلام در درجهی اول ناشی از شور و شوق مسلمانان به نشر اسلام بود. بعضی محققان پنداشتهاند که قحطی و گرسنگی حاکم بر مساکن عرب و بروز طاعونهايی که هستی آنها را تهديد میکرد همچون طاعون عمواس از عوامل اين يورشها بود. به علاوه، افزونی ميزان بيکاری برای اعراب شهر و باديه و ممنوع شدن ربا و معاملهی خمر و اقدام به قتل و راهزنی ممکن بود که محرک خليفه و سرکردگان به کار جنگ و فتح و کسب غنيمت از غير مسلمانان بوده باشد. انگيزهی ايرانيان هم از آغاز تا هنگام متواری شدن و مرگ يزدگرد، غير از جاذبهی اسلام عبارت بود از امید به دستيابی به مساوات بين ضعفا و اقويا، رهايی از تحميلات طبقاتی موبدان و گرايش به يک شريعت «سمحهی سهله» که سختگيریهای آيين زردشت در آن نبود. تصور آنکه گرايش به آيين تازه آنها را از لحاظ امنيت اجتماعی از مزايای مسلمانان عرب بهرهمند میسازد و احياناً فکر آنکه با قبول مسلمانی و شرکت در جنگهای فتوح سهمی از غنايم هم عايد آنان خواهد شد، خود موجب اميدهايی بود که غالباً پس از خاتمهی عهد خلافت راشدين هم باقی ماند. اما پس از عصر اول فتوح که خلوص نيت و شور دينی مسلمانان اوليه فروکش کرد و جاهطلبی و ثروتاندوزی و مسألهی نژاد و قوميت پيش آمد، ايرانيان دچار سرخوردگی شدند و به تدريج ميان آنها و عربها فاصلهای عميق پديد آمد که پیآمد آن بروز نهضتها و قيامهايی بود که برخی در لباس دينخواهی و بعضی با تمسک به ايرانگرايی رخ نمود و همين امر سبب شد که دامنهی گروش به اسلام، همه جا يکسان و همزمان نباشد.» (دايرة المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۵۳۰؛ ذيل «ايران»، «تاريخ ايران در عصر اسلامی»). [تأکيدها و تغيیر رسمالخط از من است؛ مراجع درون متن را هم برای سهولت برداشتهام ولی در متن چاپی تمام ارجاعات موجود است.]
اگر دقت کنيد متن، متنی است محققانه و بیطرف. نه به اعراب باج میدهد نه به ايرانیها. نکتهی کليدی اينجاست: هنگام حملهی اعراب اکثر ايرانيان به ميل و رغبت، با انگيزههايی که در بالا آمده است، به دين اسلام گرويدند. تنها در قرون بعدی بود که اين جريان کندی گرفت و دلايلاش را هم نويسنده ذکر میکند. سادهانگاری است که از ايران پيش از حملهی اعراب بهشت برينی بسازيم و تصويری خيالانگيز از وضعيت دينی آن روزگار ارايه کنيم. به طريق اولی سادهانگاری است که بگوييم همهی اعراب در همهی دورانها از سر شور و اخلاص کار میکردهاند و هيچ عنصر نژادی و قومی در ميان نبوده. به هر حال واقعيت اين است که ايرانیها به زور شمشير مسلمان نشدهاند. اينکه بعدها چه اتفاقی میافتد و اعراب چگونه رفتار میکنند مقولهای است که بحث جداگانهای میخواهد. در بحث علمی فاصلهی عاطفی را باید با موضوع بحث حفظ کرد. اينکه ما چه فکر میکنيم و چه چيزی را دوست داريم، آن را تبديل به واقعيت نمیکند. چه آن ميل و آرزوی ما دينی باشد و چه ضد-دينی، چه اسلامی باشد و چه مزديسنانی. برای اثبات يک مدعا، «دلايل قوی بايد و معنوی / نه رگهای گردن به حجت قوی!».
تاريخ نياز به بازخوانی دارد. تاریخ را اگر درست بخوانيم، هيچ گروهی در هيچ دورهای بر مسند تقدس نمینشيند. همه زمينیاند. تنها زمانی که تاريخ تبديل به ايدئولوژی میشود، انسانها از خوب يا بد بودن اين دين يا آن آيين، يا اين نظام سياسی يا آن نظام سياسی بر حسب باورهای ايدئولوژيکشان حرف میزنند. ايدئولوژی چه اسلامی باشد، چه نازيستی و چه لاييک، ايدئولوژی است. در نظام فکری ايدئولوژيک، خودِ انسان است که در خدمت باورها و آرمانهای ايدئولوژی است. ايدئولوژی وقتی به خدمت انسان و ارزشهای انسانی در بيايد، متواضعتر میشود و تکثر و تنوع جهان انسانی را بهتر میبيند. نفرتپراکنی عليه لاييسيته يا عليه دين - و به ويژه در روزگار ما عليه اسلام - کار سختی نيست. کار سخت آن است که فارغ از حب و بغضهای ايدئولوژيک و سياسی به فکر خودِ انسان باشيم. زحمتاش فاصله گرفتن از تعصب است. همهی تعصبها دينی نيستند.
پ. ن. بگذارید يک نکته را روشن کنم. برای من نقش تاريخ و تحولات تاريخی بسيار مهم هستند. عرضيات اديان هم ايضاً. ممکن بود هرگز اعراب در حمله به ايران موفق نمیشدند (چنانکه زورشان نرسيد به جاهای ديگر بروند). ممکن بود ايران وضع سياسی، دينی و فرهنگیاش جوری میبود که همه از وضع موجود راضی بودند. از دينشان، از سياستشان، از پادشاهشان، از موبدشان و هر چيز دیگری. آن وقت ايرانیها هنوز زرتشتی میبودند. عرضيات تاريخی نه نشان حقانيت يک دين هستند و نه نشان بطلانِ آن. مثلاً میشود به تاريخ شکلگيری عربستان نگاه کرد. چرا اکثريت مردم عربستان سنی وهابی هستند و مثلاً شيعه نيستند؟ چرا اکثريت مردم قاهره، شيعهی اسماعيلی نيستند، حال آنکه قرنها خلافت فاطميان اسماعيلی در آنجا حاکم بود؟ هيچ پاسخی به اين پرسشها حقانيت يا بطلان هيچ يک از اين آيينها را نتيجه نمیدهد. آنها که فکر میکنند اين نوشته اثبات يا رد اين مذهب يا آن دين و آيين است، اشتباه میکنند. خاظرشان آسوده باشد. من به دين کسی کار ندارم. با عقلتان کار دارم!