زهد و نياز
گفتم: «زاهدان هم اهل نيازند. نيستند؟ چرا اينقدر به طعنه و تحقير؟»
گفت: «وقتی میگويم زهد، يعنی کم گذاشتن. قصهی يوسف را که يادت است؟ برادراناش در فروش او زهد ورزيدند؟ ارزاناش فروختند؟ زاهد اصطلاح عام است. خيلیها عرفان پيشه میکنند و حرف درويشان را به لقلقه بیحساب بر زبان میرانند، روحشان اما بیخبر است از اين درويشی که در آن سکوت میکنند و فضل و هنر نمیفروشند. زاهد، در مقام گذشت و خاکساری، از خويش نمیگذرد. اين معنای زاهد را هم داشته باش. اين زاهد حاضر نيست بگويد من نيستم. او هميشه هست، خوب هم هست. دستاش هم پر است. انبان معرفت و هنرش هم هميشه گرانبار است. آنکه تهیدست است و آسمانجل درويش بینواست يا رند گنهکار! پس فراموش نکن که به اعتبار طاعت زاهدان ولو بسيار از عرفان بگويند و تصوف، خط بطلان بر عملِ معصيت و کارنامهی سياه رندان نکشی!
زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه
رند از ره نياز به دارالسلام رفت
چيزی اگر میخواهی بياموزی، آن نياز است. صد مثنوی و حافظ هم از بر داشته باشی، به قدر خردلی به کارت نخواهد آمد. محاسبه سخت است. اندکی آمادهتر باش!»