گفتم: «ببين چقدر اشکال میتوان يافت. چقدر خدشه میتوان کرد. چه اندازه لغزش میشود ديد. یکی را پيدا کردهای که انديشهای و روانی به غايت متناسب و خالی از خلل داشته باشد؟»
گفت: «مگر مجبوری همه جا دنبال کمال بگردی؟ چرا هميشه در پی عيبجويی و بر آفتاب افکندن خطاها بايد باشی؟
کمالِ سرِ محبت ببين، نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد، نظر به عيب کند!»
راست میگفت. عيبجويی کار بيکاران و بیهنران است. همه جا میشود نشانهای از خوبی و سلامت ديد. جهان را شرِ مطلق نديدن و در همه فساد نجستن، آرامشی به آدم میدهد بینهايت. «آفرين بر نظر پاکِ خطا پوشاش باد»!