تعبير دين اقلی در برابر دین اکثری را لابد بسياری از دکتر سروش شنيدهايد. بدون هيچ شکی هیچ کس در روزگار معاصر مانند سروش چنين صورتبندی روشنی از دين اقلی عرضه نکرده است. با تمام اين احوال، اينکه دکتر سروش صورتی صيقلخورده و روشن از اين تئوری عرضه کرده است، به اين معنا نيست که تصورِ دين اقلی در جهان اسلام و در تاريخ اسلام بیسابقه است يا فقط دکتر سروش آن را عرضه کرده است.
اگر به متون دينی مراجعه کنیم، میبينيم که دين اصولاً در بسياری از موارد تنها حداقل لازم را به ما داده است نه حداکثر ممکن را. هر آنچه بعداً ديگران به آن افزودهاند، حاصل تحولِ دانشِ آنها بوده است و بس. از سوی ديگر، بسياری از تحولات در دانش بشری رخ داده است که فقيهان هيچ نقشی در شکل دادن به آنها نداشتهاند و غالباً آنها را پذيرفتهاند. امروزه ديگر هيچ متدينی نيست که استفاده از برق و تلفن و کامپيوتر را «حرام» بداند (اگر حرام هم بداند حکماش دينی و شرعی نيست، بلکه سليقهای فردی است).
درست به خاطر ندارم (يعنی متناش هم در اختيارم نيست) که سروش دربارهی اقلی بودن دين چه شواهدی آورده بود. اما اين يک نکته را خوب به خاطر دارم که دربارهی علم کلام، دکتر سروش سخن به جايی را گفته بود. علم کلام، موضوعاتی دارد که در متنِ دين تنها حداقلهایاش آمده است. به عنوان مثال، دربارهی کلام باری، يعنی سخن گفتن خدا و چگونگیاش، متن دين هيچ توضيح مفصل و روشنی ندارد. هيچ جا در متون اصيل دينی نيامده است که خدا مثلاً چگونه با موسی سخن گفته است. اين کار را متکلمان و مفسران انجام دادهاند و بحثهای بیپايانی داشتهاند و علیالاطلاق بینتيجه. هنوز هم مسألهی کلام باری حل نشده است. اگر بحثِ آن ديگر مطرح نيست، به خاطر تغيير کردن حساسيتهاست نه حل شدن مسأله. به طريق اولی، دین دربارهی حکومت هم حداقلهای لازم را به آدميان داده است و هيچ حکمی حداکثری و مطلقی برای حکومت کردن ندارد.
لذا، شواهدِ خودِ دين میگويد که دين اساساً اقلی است نه اکثری. اين انسانها هستند که با رشد دانششان از جهان و درکِ تازهای که از عالم پيرامونِ خود يافتهاند، چيزهايی به آن افزودهاند و اين افزودهها لزوماً مقدس نيستند. پس عقلاً و تاريخاً هيچ مانعی وجود ندارد برای اينکه دين را اقلی بدانيم. در نتيجه، اينکه میگوييم دین اقلی است از اين رو نيست که ما میخواهيم و دوست داريم اقلی باشد. دين اقلی بوده است و اقلی هم هست. سرشتِ دين چارهای ندارد جز اينکه اقلی باشد. لذا در بحث سياسی شدنِ دين و مشخصاً سياسی شدن اسلامِ معاصر (اين تعبير ايراد دارد البته) بايد به روشنی گفت که اين دين نيست که سياسی شده است: متدينين (تعدادشان را هم بايد مشخص کرد و آماری روشن ارايه داد) سياسی شدهاند. سياسی شدن مسلمانها به معنای سياسی شدن اسلام نيست. به اين معنا نيست که «ذات» اسلام سياسی شده است. به اين معنا نيست که تا ديروز دين به ما حداقلها را میداد و حالا تحول شگرفی رخ داده است که حداکثر ممکن را به ما میدهد. انسانها سياسیتر شدهاند و اين را باید جامعهشناسانه و انسانشناسانه سنجيد، نه متکلمانه. يکی از آفتهای تحليلهای جامعهشناسانه و سياستمدارانهی روزگار معاصر اين است که ظاهر جامعهشناسانه دارند اما باطنی متکلمانه. ما متکلمانی مدرن داريم. غير متدينانی داريم که حرکت و رفتارشان تفاوت چندانی با متکلمان و فقيهانِ کافرتراش و ملحدساز قرون وسطايی ندارند.
در روزگار معاصر اگر قرار باشد تکثر جامعهی انسانی را بهتر بفهميم، تنها راه ممکن فاصله گرفتن از پیشفرضهای رسانهای غالب است. رسانهها لزوماً حقيقت و واقعيت را به ما نمیدهند. منطق رسانهی قاهر غرب و شرق، ارايهی آن چيزی است که گردانندهی رسانه دوست دارد ما بدانيم، نه آن چیزی که ما واقعاً بايد بدانيم. من يک بار ديگر هم گفته بودم که اگر شرايطی وجود داشت که واقعيت هر چه خارج از جهان اسلام هست درست نموده شود، شايد وضع خيلی فرق میکرد. معضل تروريسم حل نمیشد. افراطيون اسلامگرا از ميان نمیرفتند. فاشيستهای مسلمان (اگر این تعبير درست باشد) رو به زوال نمیرفتند. اما بدون شک تعادلی رسانهای بر قرار میشد. دنيا از آدمها پر شده است و دنیا را فقط مسلمانها پر نکردهاند. دنیا را فقط مسلمانها به آتش نکشاندهاند. راستی يکی بيايد سهم ویرانی مسلمانها را در جهان مقايسه کند با سهم ويرانی هر چه جز مسلمانهاست. نتيجهاش خیلی بايد جالب باشد. تا به حال از خود پرسيدهايد که چرا رسانههای غالبِ جهان، عمدتاً چشمشان را به روی آمار و ارقام میبندند؟ مثال بزنم؟ چرا آمار کشتارهای صدام در ميان شيعيان عراق برای اعدام صدام کفايت میکند، اما آمار کشته شدگان جنگ ايران و عراق حتی برای پرسش از صدام کافی نيست؟ چرا آمار کشته شدگان جنگافروزیهای آمريکا در نيم قرن گذشته در جهان هرگز به رخ آمريکا کشيده نمیشود، اما آمار جنايتهای بن لادن بايد چشمِ همهی مسلمانهای جهان را کور کند؟ چرا مرگ ديويد کلی در بريتانيا تونی بلر را از نخستوزيری ساقط نمیکند و چرا اين همه که طالبان دستشان به خونِ هزاران مسلمان در افغانستان آلوده شد، به چشم نمیآيد؟ جنايت شوم و نفرتانگیز است فقط وقتی که آسايش و آرامش جزيرهی صلح را به هم بريزد؟ جنايت اگر در عراق و افغانستان و بوسنی باشد، به سادگی میتوان از کنار آن عبور کرد و به راحتی میتوان رسيدگی به آن را به تأخير انداخت؟ اينهاست که میگويم رسانهی غالب تعادل ندارد. ببينيد از کجا به کجا رسيدم! از دين اقلی به رسانهی نامتعادل.
اينهمه قصه گفتم برای اينکه بگويم: اسلام خطر ندارد، مسيحيت خطر ندارد، يهوديت خطر ندارد، هيچ دينی خطرآفرين نيست: انسانها هستند که مايهی هر فتنه و شری هستند. روزی که فرشتگان در برابر خدا گفتند که اين آدمی در زمين فساد میکند و خونريزی، خطابشان به انسانِ مسلمان نبود. آنها مطلقِ انسان را در نظر داشتند. نوع بشر دست جور و جفایاش دراز است. اين انسان را هر که میتواند مهار کند و ادب کند، بکند.