(۱)
در ميان واکنشهایی که به مقالهی اخير حميد دباشی تا امروز خواندهام، مقالهای در جرس منتشر شده است با عنوان «نامهای به روشنفکر پسااستعمارگرا». اين يادداشت، چه بسا متينترين واکنش به حميد دباشی است که کوشش صادقانهای برای گفتوگو با دباشی در آن هست، بر خلاف سایر واکنشهايی که بيشتر يا عصبی است يا از سر ناآگاهی و اصرار بر دنبال نکردن تبار انديشهی دباشی. همین يادداشت اما، نمونهی خوبی است از اينکه چگونه دنبال نکردن دقيق فکر دباشی میتواند حتی نقد را هم از دقت خالی کند.
يکی از محورهای مهم اين يادداشت، به رسميت شناختن «جهانها»ست يا در واقع دو جهانی که با هم تفاوتی بنيادين دارند. سپس نويسنده دباشی را به يکی از این جهانها منتسب میکند و طرف(های) محل نقد دباشی را به جهان دیگر. این اولین نقطهی لغزش نظری در اين نقد است: دباشی در تمام سالهای اخير، کوشش خستگیناپذيری برای نقد و در هم شکستن تصور وجودِ دو جهان متمايز داشته است و به نحوی سيستماتيک و مستمر دوگانهی شرق-غرب را در آثارش از منظر معرفتی و اپيستميک اوراق و ويران کرده است (که با این کار دقیقاً از فوکو عبور میکند و نقش گادامر و هايدگر را در کارش خيلی پررنگتر میبينيم). اين اوراقسازی معرفتی چه بسا مهمترين مضمون و درونمايهی کار دباشی است.
دباشی قرائت و برداشتی يکسره متفاوت از سزر و فانون دارد و اين را به روشنی میتوان در مقالهای که در کتاب پسااستعمارگرايیاش دربارهی گلدتسيهر نوشته است دید. دباشی با اين شيوهی متفاوت نقد، اورينتالیسم ادوارد سعيد را هم به چالش گرفته است. در نتیجه، يکی از لغزشهای بزرگ این نقد – و بسیاری از نقدهای ديگری که بر این سوء برداشت استوارند – اين است که تبار فکر دباشی را به ادوارد سعيد میرساند که برداشتی به شدت معيوب و مخدوش است. سعيد برای نقد اورينتاليسم به نقد ادبی رو آورده است و دباشی برای اصلاح این رويکرد، آن را تاريخمند کرده است و در جهت جامعهشناسی دانش و معرفت حرکت میکند و اينجاست که مضمون «جهانشهریگری» که يکی از کلیدهای فهم انديشهی دباشی است وارد قصه میشود. اما جهانشهریگری مدنظر دباشی همچنان تفاوتی اساسی با نوع جهانشهریگری کوامی آنتونی آپايا، شيلا بن حبيب و تيموتی برنان دارد. نزد دباشی، جهانشهریگری، مترادف با جهانیشدن و کُرهگير شدن «غرب» نيست بلکه کشف جهانهايی جايگزین است که مدعيات مشابهی دربارهی جهانشهریگری دارند و برای شرح و توضیح این مضمون، دباشی به فرهنگ، ادبیات، عرفان و زبان فارسی متوسل میشود تا به شيوهای هرمنوتيکی، وجود، بالندگی و بقای اين مضمون را که فارغ از دوگانهی کاذب شرق-غرب زندگی میکند، نشان دهد.
اين نکته را پيش از اين هم تکرار کردهام که نمیتوان برای سنجش و نقد انديشهی صاحبنظری صرفاً به يک مقاله يا عبارت او چسبيد – و خصوصاً در مورد دباشی تنها به مقالات رسانهای و ژورناليستی او اکتفا کرد – و خود را مستغنی از جستوجو و تفحص در آثار نظری او دانست. ستون فقرات انديشهی دباشی جايی است خارج از بروزهای ژورناليستی سخنان او. در اين مقالات ما تنها شاخ و برگی را میبينيم از جنگلی که پشت ديواری پنهان است. سر و کله زدن با شاخ و برگی که از ديوار بلند انديشهی او به بیرون سرک میکشد، تنها کاری که میکند احتمالاً چيدن و کوتاه کردن همان شاخ و برگهاست. برای نقد زنده و جاندار دباشی، باید هم جسارت ورزید و هم شکيبايی داشت تا مضامين فکر او را بهتر بفهميم. اينکه کسی درست و دقيقاً نداند نسبت ادوارد سعيد با دباشی چیست و مثلاً نداند که دباشی چه استفادهای از فانون يا اسپيواک میکند و چگونه از زبان و ادبيات آنها و روششان برای ابراز مقصودش استفاده میکند، البته مشکل دباشی نیست. اين از ناشکيبايی و شتابزدگی خواننده است که میخواهد زود به مقصد برسد و در واقع تکلیفاش را با دباشی يکسره و خاطر خودش را از فکر کردن به او آسوده کند.
(۲)
مغز سخن منتقد را شايد بتوان اينگونه صورتبندی کرد که او میگويد دباشی اکنون خود بخشی از جهان اول است، همان جهان استعمارگر، و حق ندارد اولويتهایاش را بر اولويتهای جهان سومِ حاشيهنشين و استعمارشده تحميل کند.
مضمونِ مدعای اقتصادی کار دباشی، با سست کردن بنياد اين دوگانه، در حقیقت عبوری است از مارکس. دباشی از نظريهی از خود-بیگانگی مارکس علیه اورينتاليستی کردن جهان غیر-اروپايی استفاده میکند: مارکس جهان استعماری را جهانی شرقی میديد که دست به گريبانِ استبداد شرقی است. از آن رو که استعمارگری را سوء استفاده از کار از طريق سرمايهی کلان میبيند و اين همان نکتهای است که نزد مارکس، به دليل اروپامحوری او، وجود ندارد و نوشتههای ژورناليستی مارکس جنبهی مايهدار کار او را بيشتر منعکس میکند. نقطهی کور کلیدی کار مارکس تصور او از «استبداد شرقی» بود که باعث میشد مارکس با جهان غير-اروپايی بيگانه شود و از دستاوردهای کوشش و کار آنها بیبهره بماند. انديشهی پسا-مارکسی دباشی اين نقطهی کور را میپوشاند و در آثار متعددش (از جمله در «پسا-اورينتاليسم: دانش و قدرت در عصر ترور»، «الاهيات رهايیبخش اسلامی: مقاومت در برابر امپراتوری»، در «پوست سبزه، نقاب سفيد» - بررسی پيمان جعفری در تهرانريويو - و در «ايران: ملتی گرفتار وقفه») نشان میدهد که ميراثبر سرمايهداری نه تنها جهان استعماری (شامل سپاه در ايران، شيوخ عرب در منطقهی خلیج فارس، جنگسالاران آفريقايی، اربابان مواد مخدر در آمريکای لاتين و ديگران) است بلکه سرمايهداری کلانشهرهای جهان استعمارگر هم سهمبران همين قصهاند. و کسانی که در اين بازی محروم ماندهاند و به استضعاف کشانده شدهاند نه تنها در حاشيه بلکه در متن نيز هستند و به اين ترتيب دباشی اين دوگانهی مرکز و حاشيه را هم دوباره در هم میشکند.
در همان شهر نيويورکی که دباشی در آن زندگی میکند، محلههايی هست که ميزان مرگ-و-مير اطفال و اميد به زندگی در آنها از تهران، قاهره، يا مکزيکو سیتی بدتر است. در نتيجه، دباشی دقيقاً با چه معياری میتواند به آن جهان اول خيالی متعلق باشد اما بخشی از طبقهی نوليبرال برآمده در کنار هاشمی رفسنجانی جهان سومی باشند؟
در نتيجه، تأملی دوباره در آثار دباشی نشان میدهد که او بازنگری بنيادينی در نگاه مارکسی کرده است و از محدوديتهای ادوارد سعيد و گاياتری اسپيواک عبور کرده است. از نگاه دباشی، فرزندان ثروتمند اعراب و بورژوازی هندی که به مدرسههای نخبگان استعماری در مصر و هند رفتهاند، شکاف ميان ميراثبران عملکرد سرمايه و افراد محروم از آن را يکدست و يکپارچه میکند و آن چندپارگی را از دو سوی طيف میستاند: در نگاه دباشی، ديگر مسأله جهان استثمارگر و استثمارشده نيست. مسأله، اختلاف طبقاتی در ميان دولت-ملتها و خارج از آنهاست. دباشی تا آنجایی که متفکری پسااستعماری است، همچنان مارکسيست باقی میماند و در عين حال، مارکسيسم او عميقاً متأثر است از انديشهی پسااستعماری. فهم انديشهی دباشی بدون فهم اين نکتهی ظریف بسيار دشوار است.
جهانی که در ذهن منتقد دباشی نشسته است ميراث تخیل استعماری است و، در عمل، نظریهپردازان پسااستعمارگرايی به آن دامن زدهاند. اين نظريهپردازان همان کسانی هستند که نويسنده به اشتباه نسب انديشهی دباشی را به آنها میرساند در حالی که دباشی در طی ساليانی دراز نه تنها گره ذهنی آنها را گشوده و از آنها عبور کرده بلکه منظر فکری آنها را نيز سست کرده و زير سؤال برده است و به جای آن مدلی جايگزین را پيشنهاد کرده است.
دباشی مارکس را از منظر موضع او در خصوص استعمار نقد کرده و استعمارگری ناخودآگاهِ نهفته در مارکس را به چالش گرفته است، به ويژه در «سرمايه»ی اول (جلد يکم سرمايه). در اين بخش از سرمایه، مارکس میتوانست بر تز «استبداد شرقی» غلبه کند، بر آن فائق آيد و آن را به کناری بگذارد. اينجاست که دباشی هم از سعيد عبور میکند و هم از اسپيواک. فانون جايی اشاره میکند که «اروپا جهان سوم را اختراع کرده است» و دباشی این مضمون را از فانون گرفته است و با آن نظريهی پسااستعماری را يکسره وارونه کرده است.
اينجاست که میرسيم به گسل مهمی که در نقد بالا وجود دارد که میتوان با پرده برداشتن از آن ستون فقرات اين نوشته را عریان کرد. اگر نويسنده با اسمی مثل ادوارد فوکو يا مثل اسلاووی آدورنو، و رابرت اسپيواک رو به رو بود، دیگر به اين سادگی نمیتوانست اين تصوير را از «حميد دباشی» نوعی در ذهن داشته باشد و به مصاف او برود. دقت کنيد که چرا گاياتری چاکراوُرتی وقتی که از همسرش، اسپیواک، جدا میشود، همچنان نام شوهر مطلقهاش را در کنار اسماش حفظ میکند! حالا لغزش کجا رخ میدهد؟ لغزش اينجاست که نويسنده درست در همان لحظهای که دباشی را «بومی» میکند و او را به کرانههای جهان اول پرتاب میکند، دقيقاً به خاطر بومی بودناش از او سلب صلاحيت میکند و از همين طريق است که صدای او را در ميان صداهای دیگر گم میکند. خوانندهی ایرانی به آن سادگی که خوانندهی غير ایرانی آثار دباشی با او ارتباط برقرار میکند، نمیتواند سخن دباشی را بفهمد و این تنها به اين دلیل نيست که اين خواننده انگليسی نمیداند يا آثار دباشی به فارسی نيستند يا به فارسی ترجمه نشدهاند. مشکل عمیقتری پشت قصه نشسته است.
پرسش اين است که چرا يک نفر ایرانی نمیتواند و نباید اين انتقادهای گزنده و شلاقی را داشته باشد در حالی که مثلاً نوآم چامسکی میتواند؟ چه چيزی در چامسکی هست – همان چامسکیای که حتی ايرانيان در فهم استخوانبندی انديشهاش مشکل دارند و بيشتر شيفتهی نمودهای ژورناليستی خلاف قاعدهی او هستند – که در دباشی نيست؟ چامسکی چه دارد که اگر دباشی هم همان حرفها را بزند، باید با شک و تردید به او نگاه کرد؟
مسأله اين است که در ذهن منتقد، اين نکته به آسانی جا نمیافتد که کسی مثل دباشی – افرادی مثل دباشی – که به فضای ذهنی ما و به کهکشان انديشهی ما نزديکاند، از اساس توانايی اين را داشته باشند که تبدیل به کسانی شوند که از نگاه منتقد بالا نظريهپردازانی جهان اولی شوند. مسأله شخص دباشی نيست؛ مسأله این است که دباشی به مثابهی يک اسم و يک نشانه به فضای ذهنی ما نزديکتر است. اين مضمون در مستعار بودن نامِ نویسنده هم خود را نشان میدهد. مستعار ماندن و مخفی ماندن نامِ او لزوماً به اين دليل نیست که او از شهرتخواهی يا شهرتطلبی پرهيز دارد بلکه گويی نويسنده در تصور کردن خود در مرکز جهان اول و نظريهپردازی از قلب آن تردید دارد و دقيقاً به همين دليل است که نمیتواند حميد دباشیای را تصور کند که در قلب همين جهانِ اولِ برساختهی او باشد و باز هم تازيانه به دست بگيرد و آن را اوراق کند. پس کاری که منتقد با دباشی میکند هم بومیکردن دباشی است و هم اعتبارزدایی از او به مثابهی يک نظريهپرداز جهان اولی است آن هم به خاطر نام شرقی/ايرانی/مسلمانی/خاورميانهای او. این بخش از جهان گويی در کهکشانی دوردست نشسته است و تنها در هپروت سير میکند و فقط وقتی میتواند به مصاف اين بخش ديگر (اين دوگانهی برساختهی ديگر) بيايد که لباس هماو را به تن کند و نام هماو را برگيرد.
مثال آسانتری برای فهم این کارکرد پيچيده هم وجود دارد. برای ایرانیای با اين شيوهی نقد، تصور اينکه يک نفر ایرانی بالاترين منصب و شغل را در ناسا داشته باشد يا متخصصی تراز اول در زمينهی پزشکی باشد بسیار آسانتر است تا تصور کسی که بتواند شانه به شانهی اين غولهای «غربی» سخنی مهيب برای عرضه داشته باشد.
مشخصاً به اين جمله از متن توجه کنيد: «الصاق نام بیشهرت جوانی گمنام به بزرگی نامور بیشک مقداری شهرت برای آن جوان به همراه میآورد. به خصوص شیرجه زدن در گرماگرم بحثی چنین داغ قطعا عملی نامورکننده است»؛ بينالسطور اين عبارت گويا چنين است که نسبت نويسنده با دباشی، انگار همان نسبت دباشی با مثلاً فوکو و بورديو است، هر چند به آن تصریحی نمیرود. دليل نويسنده برای «شيرجه نزدن در گرماگرم اين بحث» به خاطر اینکه باعث «نامور شدن» احتمالی او میشود، دليل چندان محکمی به نظر نمیرسد (در نقد سياست و نقد نظريهها، کار ما سلوک عرفانی يا تهذيب اخلاق نيست، هر چند اخلاق شخصاً و فرداً برای ما میتواند و بايد مهم باشد).
اينکه میگويیم سخنی برای عرضه کردن از اینجا میآيد که اگر لحظهای فضای خوانندهی ايرانی و تحليلگر ايرانی را از معادله کنار بگذاريم، خوانندهی غير-ايرانی به همان راحتی با دباشی ارتباط برقرار میکند که با چامسکی! نشان به اين نشان که خوانندگان غير-ایرانی آثار او، اقبال به مراتب وسيعتر و گستردهتری به دباشی دارند تا خوانندهی ايرانی.
اين خلاصهی صورتبندی من از ماجراست. شايد جایی در تحلیل و روایت، تعابیرم دقيق نباشد یا به آن اندازه که میخواهم شفافیت نداشته باشد ولی تا حد بسيار خوبی میتواند بستر اين مجادلات را بيشتر آشکار کند و فضا را اندکی از غبارآلودگی و ابهام دور کند. استنباطهای بالا عمدتاً نتيجهی گفتوگوهای مستقيم یا ایميلی من با حميد دباشی بوده است که در خلال آنها از او خواستهام پارههای مبهمی از فکرش را به تفصيل بيشتری برای من توضیح دهد. در نتيجه، در سطور بالا هم صورتبندیهای خود دباشی را میبينيد و هم استنباطها و قرائت من از سخنان او را. اگر جايی لغزشی در صورتبندی رخ داده باشد، يکسره متوجه من است.
نظرها (2)
درود بر شما و تشکر و سپاس از مطالب خوبی که در این وبلاگ می گذارید.
می دونم حرفم ربطی به این پست نداره اما دستم به هیچ کجا بند نبود که بگم. وبلاگ ایمایان مسدودد شدهو با هیچ فیلترشکنی هم باز نمیشه . لطفا اطلاع رسانی کنید . ما اینجا نمی دونیم چه اتفاقی افتاده. وبلاگ ایمایان blogsky بود ایا فیلترینگ جدیده یا نه خدا می دونه!!
Anonymous | پنجشنبه، ۱۷ آذر ۱۳۹۰، ۲۰:۰۱
Don't you think Dabashi is using the same false dichotomy you are referring to in your piece? Look at his endorsement of Abed Tavanche & Ganji arguments (people who have not been ever slapped even once!) or his contempt for California based professors. This is the same logic isn't it: shout your mouth you Iranians in exile! Now who is oversimplifying the situation and using the east/west cliché?!
Whilst I agree with a number of points raised by Dabashi, I don't find his piece as consistent and in-depth as you try to portray. His points regarding the Iranian nuclear programme are naive and ignorant of realpolitik; quite typical of Dabashi.
Dabashi, as you rightly pointed out, is always eloquent and readable but I don't share your sentiments towards this piece and frankly don’t think your reference to his academic credentials adds anything to the persuasiveness of his arguments in this article.
Thanks for translating this article anyway; this is a good contribution to our public discourse by any account.
Farbud | شنبه، ۱۲ آذر ۱۳۹۰، ۱۳:۴۶