میخواستم از سخنی، ستمی، بیدادی، نامردمی و نخوتی به فرياد گله کنم؛ دل ياری نداد. نشد. يا نخواستم. ساعتهاست ابيات اين غزل سايه را با خود زمزمه میکنم و به خود میگويم گاهی همين رانده شدن، همين ادبار را بايد غنيمت شمرد که بس کيميایی است برای فربه کردن جانِ آدمی - یا درمانِ او. به خود میگويم که رنجش - رنجشِ به حق - را بايد به کار دیگری بست و سوداپيشگان را در همان خيال طاعت کردن و تصور درستی و درستکرداری، رها کرد. اين همان حرفِ معمای ماست: همان که هر بيگانهای نمیتواند آن را در يابد. قصهی ما، قصهی چشمهی جوشيده از سنگ خاراست. چيزی بيش از اين نيست واقعاً.
ای عشق مشو در خط گو خلق ندانندت
تو حرف معمایی خواندن نتوانندت
بیگانه گرت خواند چون خویشتنت داند
خوش باش و کرامت دان کز خویش برانندت
درد تو سرشت توست درمان ز که خواهی جست
تو دام خودی ای دل تا چون برهانندت
از بزم سیه دستان هرگز قدحی مستان
زهر است اگر آبی در کام چکانندت
در گردنت از هر سو پیچیده غمی گیسو
تا در شب سرگردان هر سو بکشانندت
تو آب گوارایی جوشیده ز خارایی
ای چشمه مکن تلخی ور زهر چشانندت
یک عمر غمت خوردم تا در برت آوردم
گر جان بدهند ای غم از من نستانندت
گر دست بیفشانند بر سایه، نمیدانند
جان تو که ارزانی گر جان بفشانندت
چون مشک پراکنده عالم ز تو آکنده
گر نافه نهان داری از بوی بدانندت
نظرها (3)
JANA SOKHAN AZ HAL E DEL E MA MIGOOI.
IT WAS SOMETHING I NEEDED AFTER A PERIOD OF STRESSFUL TIME TACKLING AN ISSUE . MILLIONS OF THANKS. MADE MY DAY . BA EHTRAM SAHAR
sahar | چهارشنبه، ۱۵ تیر ۱۳۹۰، ۰۲:۴۶
سلام
نفهمیدم منظورتون رو ولی این مصرع روحس میکنم خوب می فهمم :
درد تو سرشت توست درمان ز که خواهی جست
لیلا | پنجشنبه، ۹ تیر ۱۳۹۰، ۱۶:۲۱
بسیار زیبا بود و تلخ
هرگز نشنیده بودمش
میدونید ما اینجا به خیلی از اشعار جناب سایه دسترسی نداریم فقط دفترهای قدیمی...شعرهایی که جدیدا به اون دفترها اضافه شده در دسترس ما نیستن...
درود
--------------
همه اشعار بارها تجديد چاپ شده اند: سياه مشق وتاسيان. و آينه در آينه.
د. م.
فلورا | پنجشنبه، ۹ تیر ۱۳۹۰، ۱۶:۰۳