رب اغفر لقومی فانهم لایعلمون
خدايا، آه مکش! میدانم که چه غصهای داری! همه چیز خوب میشود. ما باز دوباره خانههای ویرانمان را میسازيم، دوباره سقفی روی سر ما خواهد بود و باز هم تو را ميهمان خانههایمان میکنيم! غصه نخور! میبينم چه ابری به چشمانات دويده! اشک مريز! دیر نيست روزی که دوباره لبخند بر لبانات باشد! همه چیز تمام میشود. آرام باش! هقهقات را از آن شانههای لرزانات میبینم، زاری مکن! اين رنج هم سر میآيد!
خدايا، ناله مکن! میدانم که بار اولات نيست. میدانم بارها با ما خون گریستهای. مغولها هم که همه چيزمان را به تاراج برده بودند و خانههایمان را زندان کرده بودند، همين حال را داشتی. يادت هست که هم تو حالات بهتر شد و هم مغولان را درست کرديم؟ يادت هست؟ همان مغولها را خوب کرديم: نه تنها مسلمانشان کرديم که صوفیشان کرديم! غصه نخور! میدانم که خودت هم حتی نمیتوانی تصور کنی پيش از اينها طایفهای اینجوری بوده باشند! ولی اينها هم درست میشوند، خوب میشوند!
خدايا، بغض نکن! میدانم که تو را هم به گروگان بردهاند. میدانم که تو هم محبوس اينهایی. میدانم که حتی از تو هم اعتراف گرفتهاند که نه تنها همدست شيطان بودهای بلکه از ابتدا خودت شيطان را وارد قصهی ما کردی! میدانم که حتی به تو گفتند که فراماسون هستی! میدانم که به تو هم تهمت جاسوسی زدهاند! حتی به خودت گفتند که خودت را انکار کردهای! میدانم که حتی تو را هم شکنجه کردهاند که اعتراف کنی به همهی شرهایی که در عالم هست و همهی جنايتهایی که خودشان کردهاند! اما غصه نخور! همه چیز خوب میشود، باز هم قفل زندانها را میشکنيم. باز هم آزادت میکنيم.
خدايا! ما هم مثل تو غم داریم. ما هم مثل تو دلشکستهایم. ما هم دستمان بسته است. ولی ما هم، درست مثل خودت، ایمان داریم. ما هم، درست مثل خودت، امید داریم. میدانيم که تو هم، در آن کنج زندان، اندوه داری، دل میسوزانی نه تنها برای ما، بلکه برای همينها که من و تو را به بند کشيدهاند و به گروگان گرفتهاند. میدانم که در زندان هم دلات برای زندانبان میسوزد. میدانم که حتی غمِ بازجویات را میخوری که شايد نتواند فردا در روی فرزندش نگاه کند و بگويد چه کاره بوده است. ولی غصه نخور، همه چيز خوب میشود. همه خوب میشویم. اشکها کمتر میشود، آهها هم.
خدايا، ابرو گره مکن! پنجه به ديوار نکش! يکجایی ياد میگيرند که ديگر نباید خون بريزند. يکجایی، لابد – حتماً – میفهمند که اگر حق با آنهاست نباید با شمشير و خنجر و گلوله حق را با ما و تو بقبولانند. حتماً یکجايی میفهمند که بهشت را نمیشود با بازجويی و اعتراف به کسی هديه کرد. غصه نخور! خوب میشوند. بزرگ میشوند. شاید اول مغول بشوند. شايد همه چيزمان را بسوزانند. ولی آخرش شايد صوفی شدند و اين ابرها از آسمان ما و تو کنار رفت و هوا صاف شد. شايد بعد از باران، زیر شعاع آفتاب، رنگين کمانی بست و همه فهميدند که اين همه تفاوت و این همه رنگ در کنار هم چقدر زيباست. شاید آنوقت فهمیدند که نباید همهی رنگها را پاک کنند يا روی همهی رنگهای ديگر فقط رنگ خودشان را بزنند!
خدايا، گريه نکن! تو گريه میکنی و من هم گريهام میگیرد! تو اگر بخواهی مدام گریه کنی و ما هم دل به دل تو بدهيم و آه بکشيم و بغض کنيم، پس چه کسی قرار است اميد بدهد و ایمان داشته باشد و صبر کند و استقامت داشته باشد؟ خدای صبوری کن! طاقت بياور! تحمل کن! اين شب زیاد دوام نمیآورد، لابد خیلی شب درازی نيست. صبر کن! اشکات را نگه دار!
خدایا! بيا بغلات کنيم! بیا در آغوشمان. میدانم که تو هم نوازش میخواهی. بیا مهربانی کنيم با تو. میدانم که از بدخواهی و نامهربانی و کينه به ستوه آمدهای. ولی هنوز در دلهای ما جایی برای دوستی و محبت هست. هنوز دوستات داریم. هنوز برای همسایگی با تو دلمان میلرزد. هنوز هم میخواهيم مهمان ما باشی. غصه نخور! همه چیز خوب میشود!
خدايا، آه مکش، بغض مکن، ناله مکن، اشک مریز! همه چيز خوب میشود!
پ. ن. جهت تنوير افکار عمومی و خصوصی: مثنوی معنوی؛ روایت موسای قرن بیست و یکم؛ تاریخ نسخه: هر روزی بعد از ۲۲ خرداد ۸۸!
پ. ن. جهت تنوير افکار عمومی و خصوصی: مثنوی معنوی؛ روایت موسای قرن بیست و یکم؛ تاریخ نسخه: هر روزی بعد از ۲۲ خرداد ۸۸!
نظرها (4)
سلام
لینک هاتون غرقم کردند تااین ساعت . خوب بود .
امشب وقت کردم طربستانتونم گوش دادم بازم قشنگ بود .
راستی آه خدا چی شکلیه ؟
خواهرزادم که شنیده خدا باقران باادماحرف میزنه همش ازم میپرسه خاله پس چرا من صحبتهای خدارو حس نمیکنم . حالا منم میخوام بشم 6 ساله و بپرسم راستی اقای داریوش محمد زاده آه خدا چی شکلی است ؟
لیلا | پنجشنبه، ۱۲ خرداد ۱۳۹۰، ۲۱:۵۲
حرف دل شما را از زبانی ديگر، کوتاه و شاعرانه،در جايی ديگر هم خواندم.
روشنی روز دوباره بازمی گردد
http://www.naghed.net
محمود | پنجشنبه، ۱۲ خرداد ۱۳۹۰، ۲۱:۳۰
خدا به قلمت توان بیشتری بده بزرگمرد!
تمام آه ها و اشکها و ناله هایی که درونم خفه شده بود رو با جمله جمله ی این نوشته بیرون ریختم... میترسیدم جمله ای بنویسم که بوی کفر بده میترسیدم کلمه ی خدا رو به زبان بیارم و ... اما با جملات سوزناکت همه چیز بهش گفتم و کفر هم نگفتم... کاش میشد تو فیس بوک به اشتراک بگذارم... لینکش رو به اشتراک میگذارم
-------------------------------------
متن را در فيسبوک هم گذاشتهام:
http://www.facebook.com/note.php?note_id=10150320440138975
فلورا | پنجشنبه، ۱۲ خرداد ۱۳۹۰، ۱۸:۵۴
چه قدر متفاوت.... چه قدر زیبا .. اقای محمد پور این اولین بار نیست که وقتی از همه جا خسته و ناامیدم به وب شما سر میزنم ...تازه میشوم و شاید رگه های امید را هم بشود دید... چه قدر از صبح با خودم کلنجار رفتم ... چه روز بدی بود این چهارشنبه ی تمام نشدنی....چه قدر در دل فریاد زدم: "خدایا ما را واقعا می بینی ".... ولی نوشته ی شما ..... بگذریم .... گوشه ی دلم هنوز شک دارد انگار نه گوشه دل من که تمام نسل سومی ها هم این گونه اند ..... ما به ایه ی (إن الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم)اعتقاد داریم ولی انگار تغییری قرار نیست ایجاد شود .... خدایا آه مکش!
na30beh | چهارشنبه، ۱۱ خرداد ۱۳۹۰، ۲۲:۲۷