تلويزيون شبکهی چهار، برنامهای مستند دارد با عنوان «نبوغ چارلز داروين» که مجری و گويندهاش زيستشناس بريتانيايی و استاد دانشگاه آکسفورد، ريچارد داکينز است (نويسندهی کتاب پرفروش «توهم خدا» يا «خدای موهوم»). دو قسمت از اين سلسله را من تا به حال ديدهام. بدون اغراق، داکينز و برنامهاش را، به دلايلی که خواهم گفت، میتوانم چنين توصيف کنم: ملحدی پیگير و سمج که میخواهد الحادش را به هر قيمتی (حتی با توسل به مغالطه و سفسطه) منتشر کند! و هشدار و تذکر میدهم به تمام دينورزان و دينستيزانِ عالم که وقتی میگويم «ملحد» آن را خالی از بارِ ارزشی به کار میبرم تا ديوانهای هوس نکند حکم قتلاش را بدهد يا سادهدلی گمان نبرد که من به دليل اعتقادش خوناش را مباح میدانم! (تو را به خدا ببينيد چه وضعِ مسخرهای شده است که منِ نوعی بايد نکتهای اين اندازه بديهی را توضيح بدهم و برایاش هشدار بنویسم).
آری، داکينز ملحدی تراز اول است که در راه نشر الحادش هيچ پروايی ندارد از توسل به مغالطههای پشتِ سر هم منطقی و فلسفی. و شگفت آن است که داکينز آکادميسينی است درسآموختهی آکسفورد! (اما البته که آکسفورد و هيچ دانشگاهی در عالم گواهی پایبندی به عقلانيت و نقدِ صريح و سرهی علمی به هيچ کس نمیدهد و نخواهد داد). داکينز بدون هيچ مجاملهای به سراغ قشريون و مبتديانِ دينورز میرود و از اعتقادات و باورهای آنان در پی شواهدی برای نشان دادن بطلان مدعيات دينورزان است. و آن دعوی بزرگِ دينورزان اين است: «خدا وجود دارد»! داکينز تلاش میکند نشان بدهد که «استدلال»های دينورزان در «اثبات وجود خدا» باطل است و با عقل سازگار نيست (شما ياد نويسندهی روزنامهنگارِ فارسیزبانی نمیافتيد که اخيراً بحثِ مشابهی را راه انداخته باشد؟!). داکينز برای اينکه نشان بدهد با چه کسانی طرف است، نامهها و اظهارنظرهای کسانی را در برنامهی تلويزيونی برای مخاطبان میخواند که در آنها داکينز تهديد به مرگ شده است يا برای او آرزوی مرگ کردهاند و چيزهای خندهدار و سفيهانهای از اين دست. (نمونههایی از آنچه را که داکينز خواند، اينجا ببينيد).
داکينز حتی به سراغ روآن ويليامز رفته است و با سماجت پرسشهايی آزاردهنده از او میپرسد که مثلاً آيا به «تولد مسيح از زنی باکره» اعتقاد دارد؟ يا آن اعتقاد با «علم» سازگار است يا نه؟ و البته ما پاسخ روشنی از ويليامز نمیشنويم (يا اينکه او مجال پيدا نمیکند نظرش را درست توضيح دهد). نمیدانم اسم اين کار زيرکی و هوشياری است يا شیطنت، اما داکينز به سادگی سراغ متوسطان ديندار و مبتديان عوام میرود و از آنها «سنِ زمين» را میپرسد! و آنها به تکيه بر اعتقاد دينیشان میگويند مثلاً شش هزار سال! و حتی يک معلم شيمی هم طبق عقايد دينیاش همين حرفها را تکرار میکند. داکينز مسأله را قبلاً برای خودش حل کرده است: برای اينکه اساساً با دينداری عوامانه و قشری و سطحی که در برابر علم مقاومت میکند، برخورد نکنيم، بهتر است اصل دینداری را بزداييم و بتوانيم اعتقاد به عدم وجود خدا و مابعد الطبيعه را عالمگير کنيم. برای داکينز مهم نيست که اساساً اثبات وجود يا عدمِ وجود خدا، از رسالتهای علم هست يا نه. برای او مهم است که خدا، اين مهمترين و بزرگترين مانع بر سر راهِ پيشرفت علم و دانش (!)، محو شود تا آدمی اين آزادی را داشته باشد که پاسخِ همهی پرسشهای خود را از علم بگيرد.
من البته کوچکترين مشکلی با عقايد علمی داکينز (و داروين) دربارهی تکامل ندارم. اين عقايد، يا «کامل» و «درست» هستند و يا نقص نسبی دارند. يا در آينده تکميلتر میشوند يا نقض میشوند. تمام احکام گزارههای علمی هم دربارهی آنها جاری است. اگر علم بتواند نشان دهد که خدا وجود ندارد («اگر» بتواند و «اگر» نشود هيچ خدشهای در استدلالاش کرد)، من يک نفر مريد داکينز میشوم! فرق است بين اينکه دوست داشته باشيم خدا وجود نداشته باشد و اينکه خدا وجود نداشته باشد. اينها البته حاشيهی بحث است. من نمیخواهم درگير بحث وجود يا عدم وجود خدا و اثبات و ردِ آن شوم. تنها میخواستم به اختصار بگويم که روش داکينز روشی است آکنده از مغالطه و سفسطه و مجادلهای که بيشتر يادآور رديهنويسان مذهبی قرون وسطايی است. لازم نيست متعَلَّقِ مجادلهی شما لزوماً اثبات يک دين يا مذهب خاص باشد. همينکه از شيوههای جدلی استفاده کنی (ولو در پوشش علم) میشوی مجادلهگر. داکينز پُلميکنويس قهاری است. با اندکی خويشتنداری و دقت میتوان نيرنگهای علمی و منطقی داکينز را نشان داد. صبر میخواهد و مطالعهی گستردهتر.
اما ديشب ناخودآگاه داشتم فکر میکردم که رشتهای نامرئی ريچارد داکينز، اکبر گنجی و – اگر به حضرتِ دانشمندشان برنخورد – آرامش دوستدار را به هم پيوند میدهد. ظاهراً شباهت زيادی ميان اينها نيست. ولی پوست حرفهای اينها را که بزداييم، آخرِ حرف میشود همينها. آتهايسمی که لباس علم به تن میکند ولی با همان شيوههای جدلی و قرونوسطايی به نبرد تهايسم میرود برای من تفاوت چندانی با غزالی رديهنویس يا عبدالقاهر بغدادی (نويسندهی «الفرق بين الفرق») يا پتروس آلفونسی ندارد. آتهایسم، با چهرهای که من میبينم، چندان در تهایسم دقیق شده است که خود نمود و تجلی ديگری از تهایسم است. فقط خدایاش فرق دارد. همين. (باز هم هشدار میدهم: من نمیگويم اکبر گنجی آتهایست است؛ خيلی روشن دارم میگويم ايرادهای استدلالهایاش از اين جنس است) - در حاشيه به اين نکته هم توجه کنید که داکينز میخواهد تلويحاً به مخاطب بگويد که آتهايسم يا الحاد، موضعی است کاملاً علمی و مبتنی و استوار بر علم است.
پ. ن. آرزو میکردم که اکبر گنجی که برای زمانه مقاله مینویسد، حداقل به خودش زحمت میداد آن يادداشتهای درسآموز خانم اقدمی را با عنوان «خطاهای روزمره» میخواند و بعد مقالاتاش را مینوشت!
پ. ن. ۲. يادم باشد يادداشتی میخواهم بنويسم دربارهی کلمه و واژهی «فرقه» و روحيهی استعماری! شرحاش بماند تا بعد. (میخواهم بگويم که آنها که واژهی «فرقه» را زياد به کار میبرند ناخودآگاه گرفتار روحيهای استعماری يا استعمارزدهاند!)
آری، داکينز ملحدی تراز اول است که در راه نشر الحادش هيچ پروايی ندارد از توسل به مغالطههای پشتِ سر هم منطقی و فلسفی. و شگفت آن است که داکينز آکادميسينی است درسآموختهی آکسفورد! (اما البته که آکسفورد و هيچ دانشگاهی در عالم گواهی پایبندی به عقلانيت و نقدِ صريح و سرهی علمی به هيچ کس نمیدهد و نخواهد داد). داکينز بدون هيچ مجاملهای به سراغ قشريون و مبتديانِ دينورز میرود و از اعتقادات و باورهای آنان در پی شواهدی برای نشان دادن بطلان مدعيات دينورزان است. و آن دعوی بزرگِ دينورزان اين است: «خدا وجود دارد»! داکينز تلاش میکند نشان بدهد که «استدلال»های دينورزان در «اثبات وجود خدا» باطل است و با عقل سازگار نيست (شما ياد نويسندهی روزنامهنگارِ فارسیزبانی نمیافتيد که اخيراً بحثِ مشابهی را راه انداخته باشد؟!). داکينز برای اينکه نشان بدهد با چه کسانی طرف است، نامهها و اظهارنظرهای کسانی را در برنامهی تلويزيونی برای مخاطبان میخواند که در آنها داکينز تهديد به مرگ شده است يا برای او آرزوی مرگ کردهاند و چيزهای خندهدار و سفيهانهای از اين دست. (نمونههایی از آنچه را که داکينز خواند، اينجا ببينيد).
داکينز حتی به سراغ روآن ويليامز رفته است و با سماجت پرسشهايی آزاردهنده از او میپرسد که مثلاً آيا به «تولد مسيح از زنی باکره» اعتقاد دارد؟ يا آن اعتقاد با «علم» سازگار است يا نه؟ و البته ما پاسخ روشنی از ويليامز نمیشنويم (يا اينکه او مجال پيدا نمیکند نظرش را درست توضيح دهد). نمیدانم اسم اين کار زيرکی و هوشياری است يا شیطنت، اما داکينز به سادگی سراغ متوسطان ديندار و مبتديان عوام میرود و از آنها «سنِ زمين» را میپرسد! و آنها به تکيه بر اعتقاد دينیشان میگويند مثلاً شش هزار سال! و حتی يک معلم شيمی هم طبق عقايد دينیاش همين حرفها را تکرار میکند. داکينز مسأله را قبلاً برای خودش حل کرده است: برای اينکه اساساً با دينداری عوامانه و قشری و سطحی که در برابر علم مقاومت میکند، برخورد نکنيم، بهتر است اصل دینداری را بزداييم و بتوانيم اعتقاد به عدم وجود خدا و مابعد الطبيعه را عالمگير کنيم. برای داکينز مهم نيست که اساساً اثبات وجود يا عدمِ وجود خدا، از رسالتهای علم هست يا نه. برای او مهم است که خدا، اين مهمترين و بزرگترين مانع بر سر راهِ پيشرفت علم و دانش (!)، محو شود تا آدمی اين آزادی را داشته باشد که پاسخِ همهی پرسشهای خود را از علم بگيرد.
من البته کوچکترين مشکلی با عقايد علمی داکينز (و داروين) دربارهی تکامل ندارم. اين عقايد، يا «کامل» و «درست» هستند و يا نقص نسبی دارند. يا در آينده تکميلتر میشوند يا نقض میشوند. تمام احکام گزارههای علمی هم دربارهی آنها جاری است. اگر علم بتواند نشان دهد که خدا وجود ندارد («اگر» بتواند و «اگر» نشود هيچ خدشهای در استدلالاش کرد)، من يک نفر مريد داکينز میشوم! فرق است بين اينکه دوست داشته باشيم خدا وجود نداشته باشد و اينکه خدا وجود نداشته باشد. اينها البته حاشيهی بحث است. من نمیخواهم درگير بحث وجود يا عدم وجود خدا و اثبات و ردِ آن شوم. تنها میخواستم به اختصار بگويم که روش داکينز روشی است آکنده از مغالطه و سفسطه و مجادلهای که بيشتر يادآور رديهنويسان مذهبی قرون وسطايی است. لازم نيست متعَلَّقِ مجادلهی شما لزوماً اثبات يک دين يا مذهب خاص باشد. همينکه از شيوههای جدلی استفاده کنی (ولو در پوشش علم) میشوی مجادلهگر. داکينز پُلميکنويس قهاری است. با اندکی خويشتنداری و دقت میتوان نيرنگهای علمی و منطقی داکينز را نشان داد. صبر میخواهد و مطالعهی گستردهتر.
اما ديشب ناخودآگاه داشتم فکر میکردم که رشتهای نامرئی ريچارد داکينز، اکبر گنجی و – اگر به حضرتِ دانشمندشان برنخورد – آرامش دوستدار را به هم پيوند میدهد. ظاهراً شباهت زيادی ميان اينها نيست. ولی پوست حرفهای اينها را که بزداييم، آخرِ حرف میشود همينها. آتهايسمی که لباس علم به تن میکند ولی با همان شيوههای جدلی و قرونوسطايی به نبرد تهايسم میرود برای من تفاوت چندانی با غزالی رديهنویس يا عبدالقاهر بغدادی (نويسندهی «الفرق بين الفرق») يا پتروس آلفونسی ندارد. آتهایسم، با چهرهای که من میبينم، چندان در تهایسم دقیق شده است که خود نمود و تجلی ديگری از تهایسم است. فقط خدایاش فرق دارد. همين. (باز هم هشدار میدهم: من نمیگويم اکبر گنجی آتهایست است؛ خيلی روشن دارم میگويم ايرادهای استدلالهایاش از اين جنس است) - در حاشيه به اين نکته هم توجه کنید که داکينز میخواهد تلويحاً به مخاطب بگويد که آتهايسم يا الحاد، موضعی است کاملاً علمی و مبتنی و استوار بر علم است.
پ. ن. آرزو میکردم که اکبر گنجی که برای زمانه مقاله مینویسد، حداقل به خودش زحمت میداد آن يادداشتهای درسآموز خانم اقدمی را با عنوان «خطاهای روزمره» میخواند و بعد مقالاتاش را مینوشت!
پ. ن. ۲. يادم باشد يادداشتی میخواهم بنويسم دربارهی کلمه و واژهی «فرقه» و روحيهی استعماری! شرحاش بماند تا بعد. (میخواهم بگويم که آنها که واژهی «فرقه» را زياد به کار میبرند ناخودآگاه گرفتار روحيهای استعماری يا استعمارزدهاند!)
نظرها (14)
تمام استدلالهاي فلسفي و كلامي و منطقي در جهت اثبات خدا مي خواهد به اين برسد كه گفته هاي عاميانه وعوام در باره خدا درست است و يا آن را تقويت كند و به به و چه چه كند .اينگونه نيست؟
ميهن دوست | یکشنبه، ۸ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۳۴
شما هم که اهل فیلتر بودید ما نمی دونستیم .
فکر می کردم آزاداندیشان اجل ازاین رفتارهای قرون وسطا یی اند!
-----------------------
ببخشید کی چی را فیلتر کرده؟
د. م.
لیلا | دوشنبه، ۳۱ مرداد ۱۳۹۰، ۰۹:۰۹
فرمودید: «اگر علم بتواند نشان دهد که خدا وجود ندارد («اگر» بتواند و «اگر» نشود هيچ خدشهای در استدلالاش کرد)، من يک نفر مريد داکينز میشوم»
یه سوال:
خدایی که همواره، ذهن من جایی برای نبودش خالی می گذارد می تواند برای من خدایی کند؟
او برای من یقینی نیست پس نمی توانم کوچکترین تکلیفم را که بندگی است درقبال او انجام دهم ؟ او دیواری است که هرآن انتظار ریزشش را می کشم .....
یادم باشه نشونی این پست رو فراموش نکنم تاجوابم ازدست نره .
لیلا | چهارشنبه، ۲۶ مرداد ۱۳۹۰، ۲۲:۲۸
1- شما با بررسی این مطلب که چه کسی دارد حرف میزند به نوعی از مغالطه Appeal to Authority دست زدهاید. هیچ اهمیتی ندارد که چه کسی در حال استدلال کردن است، حتی اگر یک نرمافزار رایانهای باشد. این از بدیهی ترین اصول فلسفه است. در ضمن، در کشوری تماماً مذهبی و دارای پتانسیل وحشیگری و قتل این درخواست گزافی است که هویت یک ایتیست را بپرسید. خصوصاً که اغلب بیدینان ایرانی مرتد هستند، چون به زور از زمان کودکی مسلمان فرض شده اند.
2-جایی گفتید فرق است بین این مطلب که خدا هست و اینکه ما دوست داریم نباشد. واژه "نباشد" را با "باشد" عوض کنید، همان چیزی را میگویید که داکینز میگوید! این شمایید که حتی یک مدرک ابطال پذیر برای وجود خدا ندارید و اگر پدر و مادرتان در گوش شما اذان نخوانده بودند الان اینجا استدلال نمیکردید در دفاع از دین! کجای "استدلالات" دینی منطقی و غیر احساسی بوده تا بحال که جنابعالی تهمت "دوست داشتن" عدم وجود خدا را به ملحدین میزنید؟! شما دوست دارید خدا باشد، ما میگوییم "نیست"!
3- افراد به نظر شما عادی که در برنامه داکینز عمر زمین را 6000 سال میدانند در واقع نشان میدهند که دین چه میتواند بکند. اگر ما علتی - هر علتی - داریم که منجر به جهل افراد میشود، آن علت را مورد هجوم قرار میدهیم و اینجا این علت دین است. هیچ مغالطه فلسفی هم صورت نگرفته (اگر منظور شما مغالطه "پهلوان پنبه" یا Straw man بوده اشتباه کرده اید، چون داکینز با پرسیدن نظرات افراد در حال بررسی نتایج اعتقاد به خدا بوده که چطور منجر به نپذیرفتن بدیهی ترین مدارک و شواهد علمی میشود و نه استدلال ضد وجود خدا) زیاد به "ژرفاندیشان" دینی دل نبندید، حتی یک اثبات فلسفی برای وجود خدا تا کنون ارائه نشده که هیچ، تمام فرضیات دینی به تناقض منتهی میشوند.
4- شما بحث فراوانی در مورد مغالطات و عدم اشراف داکینز کرده اید، بهتر بود بیشتر به محتوای استدلالهای وی میپرداختید تا درج یک پست سراسر مغالطه از نوع Ad Hominem!
افرادی هستند که مغالطات را خوب میشناسند و بیطرفانه در مورد اشتباهات فلسفی نظر میدهند. ابتدا چرخی در اینترنت و سایت ویکیپدیا بزنید و به دقت مغالطه ها را مرور کنید. اگر هم همه را بلدید، سعی کنید بی طرف باشید چون همانطور که گفتم افراد دیگری هستند که میتوانند مغالطات موجود در استدلالهای شما را
تشخیص دهند.
اگر خواستید با ایمیل من مکاتبه کنید تا با هم در مورد این موارد بحث کنیم، اما برخلاف "استدلال" های شما هویت من ناشناس باقی خواهد ماند.
Atheist's Manifesto | پنجشنبه، ۱۶ دی ۱۳۸۹، ۱۳:۵۹
در مورد مغالطه سطحی و واضحی که در خصوص عبارت "ن معلوم است کيستم؛ شما کيستيد که اين همه مدعاهای بزرگ داريد و توصيههای مصرانه؟!" که در جواب دوستمان گفتید خدمت شما عرض میکنم که فرد وقتی به دنبال مطاله و تحصیل دانش میرود و کتاب پشت کتاب طی میکند و توشه میگیرد بناست از این بار بمرور اندوخته یک جایی استفاده هم بکند نه اینکه در وقت اقتضا دم دستی ترین استدلال کم ارزشی را که یک فرد خشمگین میدهد بکار ببرد!
یعنی چه که شما "کی هستید" میگردید تا کوچکی و بزرگی مدعا را بسنجید؟ جز اینستکه همچون بسیاری از همراهانتان در گیر توهم کسی بودن شدید و برای هر بحث و مبادله نظری اول میخواهید ببینید که مخاطب "کی" هست!
بگذریم. عزیز دل اگر شما بخش نظرات را ببندید آن آدمی که عصبانی میشود از نوشته های صدتا یک غازتان (به زعم خودش) راهش را میکشد و میرود و زحمت خواندن و تحلیلش را نمیدهد! اینکه شما باز گذاشتید و بعد نظرات را بدون قاعده حذف کنید همین میشود که یک عده بیایند و تعریفتان را کنند. شما هم که البته که راضی هستید.
خلاصه که آخرین بار بود رد میشدم گفتم شاید از توهم حقانیت بیرون بیایید. اولین قدم در این راه که برداشتید پذیرفتن دیگران است نه بازی کردن نقش مصلح همه چیز دان.
******
فقط يک نکته را برای حضرتتان توضيح بدهم: آن من معلوم است کيستم، شما کيستايد، مضمون و معنایاش تبختر و خرد انگاشتن طرف نبود. معنایاش بسيار روشنتر از اين است و اگر چنانکه از شواهد يادداشتتان آشکار است، خوانندهی سطحیخوان و صاحب پيشفرض ملکوت نبوديد، قطعاً میدانستيد که اين موضوع مسبوق به سابقه است و ربطی به فردی که چیز مینويسد اينجا و موضوع بحثاش ندارد. فرقی نمیکند چه کسی باشد و چه بگويد. کسی که نام و نشانِ خويش را آشکار نمیکند و میخواهد از پشت پرده ستيز کند و تير بيندازد، وضعاش همين است (از جمله شما). پس مسأله هيچ ربطی به توهم حقانيت ندارد. يک موضوع خيلی ساده است: کسی که رأيی را پیش میکشد و به کسی میتازد، اگر از او بخواهند نام و نشانِ خويش را آشکار کند، توقع گزافی از او نرفته است و اين نکته را البته بايد در فضای وبلاگستان سنجيد و فهميد. زياد تصديع نمیدهم. ما حرفمان را زدهايم، شما هم. قضاوت با اهل دانش و فرهنگ. دربارهی بخش نظرها و به قول شما «بیقاعده حذف» کردن هم چيزکی خواهم نوشت تا شما هم از توهم بيايید بيرون که چرا اين بخش نظرها باز است.
خواننده | شنبه، ۱۶ شهریور ۱۳۸۷، ۰۹:۵۵
فرموديد: فرق است بين اينکه دوست داشته باشيم خدا وجود نداشته باشد و اينکه خدا وجود نداشته باشد. ميتوان همين گزاره را براي وجود داشتن خدا نيز گفت.
من آن برنامه تلويزيوني را نديده ام و شايد استنباط شما صحيح باشد ولي داوكينز در كتابهايش همانند يك دانشمند و نيز يك حكيم، سخن گفته و ژرفكاوي كرده است ، مجموعا ميتوانم گفت كه خيل ميلياردي جمعيت اين كره خاكي نه براساس ميراث دانش و تعقل بلكه براساس توهم و تعصب همانند كوران، بخض عظيمي از ظرفيت عقلي خود را كه ميتواند براي زندگي سعادتمندانه اشان بكار رود به مشتي خرافات و اوهام تسليم كرده اند.
****
بله. شما درست میفرماييد. میتوان همان گزاره را برای وجود داشتن خدا گفت. اما قبول داريد که میتوان هر دو را گفت! فرمودهايد که: «داوكينز در كتابهايش همانند يك دانشمند و نيز يك حكيم، سخن گفته و ژرفكاوي كرده است». عرض میکنم خدمتتان که به محض اينکه فرصت و مجال کافی يافتم از همين کتابهايی که شما ذکرش را آورديد نمونههايی را نقل میکنم و نشان میدهم که داکينز به حوزهای که در آن پا نهاده است (يعنی اثبات عدم وجود خدا) احاطه و اشرافی ندارد. البته نه تنها داکينز که خیلیهای ديگر که چون او عزم جزم در اثبات عدم وجود خدا ندارندآ با کسانی ستيزيدهاند که: «نه براساس ميراث دانش و تعقل بلكه براساس توهم و تعصب همانند كوران، بخض عظيمي از ظرفيت عقلي خود را كه ميتواند براي زندگي سعادتمندانه اشان بكار رود به مشتي خرافات و اوهام تسليم كرده اند». و نمونهی اينها در تاریخ اديان فراوان است. اين که داکينز با خرافات و توهم ستيزيده باشد چيزی در خور ملامت نیست بلکه ستودنی است. اما داکينز دايرهی توهم و خرافهاش بسی گستردهتر از اينهاست. عرض کردم. شرحاش بماند برای بعد. من مستقيماً از خود کتاب برایتان نمونه خواهم آورد.
با مهر و ادب،
د. م.
سهراب | سه شنبه، ۱۲ شهریور ۱۳۸۷، ۱۸:۳۳
نظر اولم دقيقاً معطوف به همين شكل از مغالطه بود.
من از قضا داكينز را جدي مي گيرم و راستش خيلي شانسي براي شما در طرح قانع كننده سطحي و كم اهميت بودن او قائل نيستم. اميدوارم مجالي باشد و ديدگاه شما را در اين مورد دنبال كنم.
موفق باشيد.
****
حتماً. فرصت بيشتری دست بدهد، سعی میکنم بندهايی از کتابهای خود داکينز نقل کنم و نشان بدهم تا چه اندازه تقريرهای سطحی از آراء دينورزان دارد و اينکه اساساً متألهان و متکلمان برجسته و تراز اول مسيحی يا غير مسيحی در رادار داکينز ديده نمیشوند (الا سوينبرن که او هم بريتانيايی است و بيخ گوش داکينز بوده و اگر از او چيزی نقل نمیکرده ديگر کارش زارِ زار بود!).
عليرضا | دوشنبه، ۱۱ شهریور ۱۳۸۷، ۱۴:۲۳
در مورد ارتداد حق با شماست، و خطاي لفظي بود. گرچه در عمل از آنجاييكه ما عموماً مسلمان زاده ايم، الحاد هريك از ما مصداق ارتداد هم خواهد بود. ضمناً نكته اي را كه از صحت آن مطلعيد، به بهانه تقليل داده ايد.
در مورد داكينز و آن برنامه خاص، من بر مبناي پست تصور مي كنم شما مقصود وي را اشتباه گرفته ايد كه مغالطه برداشت كرده ايد، و ارجاع به كتاب صرفاً براي تصحيح اين موضوع و بود، كه اميدوارم به احتمالش فكر كنيد. و گرنه در صحت استدلال شما مبني بر استقلال محصولات فكري مختلف خللي وارد نيست.
از پاسخ مفصلتان هم ممنونم.
****
دوست عزيز،
من به بيش از احتمال فکر کردم. دیشب سه کتاب از داکينز را تهيه کردم و هر سه کتاب را به اختصار تورق کردم. متأسفانه کماکان بر همان باور هستم. دانش داکينز از مسايل مورد بحث بسيار سطحی است و چنانکه اشاره کردهام مغالطهگرانه. (مغالطهی «پهلوانپنبه» را حتما میدانيد که چيست؛ داکينز به کرات از اين مغالطه استفاده میکند). شايد مجالی بود و نکاتی را ذکر کردم و نشان دادم چرا داکينز از ملحدانِ بسيار سطحی و ضعيف است و بنيان استدلالهایاش سستتر از اينهاست که بشود يا بخواهيم او را خیلی جدی بگيريم. در نتيجه باز هم تکرار میکنم: بر حسبِ آنچه که من از آن مجموعهی تلويزيونی و آثار مکتوب داکينز فهميدم، خطايی مرتکب نشدهام و همچنان عميقاً معتقدم که داکينز به کرات از مغالطههای متعدد و فراوان استفاده میکند. از شکيبايی شما هم در خواندن متنِ من و حواشیاش سپاسگزارم.
عليرضا | دوشنبه، ۱۱ شهریور ۱۳۸۷، ۱۲:۱۰
راستي، در پاسخ كامنت گذار بي نامي گفته ايد "من معلوم است كيستم".ايشان را نمي دانم اما من هم اغلب معلوم است كيستم. البته مي دانيد حتي تصور مخالفت با اصل عقايد مذهبي در ايران هزينه سنگيني دارد كه پرداختش از عهده امثال من خارج است. اين است كه لطفاً بي نامي را با توجه به شواهد، به حساب احتياط و ترس معقول بگذاريد، حدس مي زنم ايشان - مثل من- مشتاق باشد با شما ساعتها بحث كند و احتمالا او هم مثل من دوست ندارد هويتش را پنهان كند- اسمم البته همين است- اما وقتي شما عصباني مي شويد،يادتان باشد تنها نيستيد.من نوعي هستم، و ممكن است حتي علي رغم ميل شما، هزينه سنگيني بپردازم.پاراگراف اول متن خودتان را شاهد مي گيرم.
*****
دوست عزيز،
کسی که نام واقعیاش را در نظر دادن افشا نمیکند، نمیتواند این حق را برای خود قايل باشد که در فضای وبلاگی که متعلق به ديگری است هر چه خواست بگويد به بهانهای اينکه مثلاً الحاد در ايران حکم مرگ دارد (آن البته ارتداد بود نه الحاد؛ اما بگذريم). شما اگر دوست داريد ساعتها با من بحث کنيد، میتوانيد به من با ایميل شخصیتان ایميل بزنيد تا بنشينيم با هم حرف بزنيم. اين عصبانی شدن نيست. خيلی ساده دفاع کردن از بدیهیترين و مسلمترين حق من به عنوان دارندهی اين وبلاگ است. فرض کنيد من بخش نظرها را کلاً میبستم. بعد چه میکرديد؟ آن وقت آن نويسندهی بینام، روی ديوار وبلاگِ چه کسی، خشم و عصبانيتاش را بيرون میريخت؟ اميدوارم متفلت شده باشيد که باز ماندن بخش نظرهای يک وبلاگ، يکی از معانیای که دارد این است که نويسنده هم خود مايل به گفتوگوست و هم فضايی باز و آزاد را در اختيار مخاطب نهاده است. اگر قرار باشد آن آزادی، مخلِ آزادی يا آسايش نويسنده باشد و نهايتاً اسباب تحريک و دشمنی پراکندن، اساس آن آزادی تهديد شده است. نظرِ پيشين شما را پاسخی ندادم، چون شما هم البته نظری داريد و نظرتان محترم است. من متأسفانه با شما همنوا نيستم در آنچه که دربارهی داکينز میگوييد. آدم برای اينکه بفهمد داکينز در آن برنامهی خاص مغالطه میکند، نياز نيست برود کتاباش را هم بخواند. به همين سادگی. من نمیتوانم در يک پستِ خاص وبلاگام چند اشتباه فاحش نظری و علمی مرتکب شوم و بعد به شما بگويم من چهار مقالهی بینظير و شناخته شدهی علمی نوشتهام؛ برويد آنها را بخوانيد تا ببينيد حرفهای من در اين پستِ وبلاگم چقدر درست است! روشن است؟!
عليرضا | یکشنبه، ۱۰ شهریور ۱۳۸۷، ۰۸:۰۰
دوست عزيز،لقب مغالطه كار با متن نوشته شما و شيوه ارجاعتان بيشتر تناسب دارد تا شيوه داوكينز.
پيشنهاد مي كنم اطلاعات پراكنده خود را مبناي تصميم گيري قرار ندهيد، و مثلا همين كتاب توهم خدا را بخوانيد. فارغ از صحت و سقم و مخالف و موافق بودن با نظراتش بعيد مي دانم بعدش كاربرد لفظ مغالطه را منصفانه بدانيد.
راستي دوست عزيز، من نوعي اگر به عنوان "ملحد" شناخته شوم، در كشور خودم قانوناً و شرعاً مستحق اعدام خواهم بود.غير از اين است؟
حسن نيت تان را درك مي كنم، اما احكام مسلّم را شوخي نگيريد.
عليرضا | یکشنبه، ۱۰ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۳۸
کینه شما به گنجی تعجب اور است مخصوصن با توجه به مغاطه ی شخص ستیزی به جای استدلال در تمام نوشته های شما که میزان تعصب دینی شما زا می رساند
***************
کينه نسبت به گنجی؟ من چه نسبت و رابطهای با گنجی داشتهام که بايد کينهی او را داشته باشم؟
علی طباطبا ئی | شنبه، ۹ شهریور ۱۳۸۷، ۲۲:۱۲
داوکینز از آگنوسیسم سخن می گوید نه بقول شما آتئیست
کاربرد لفظ آتئیست حاکی از آنست که گوینده انسان عادی را خداپرست می داند وبقیه را "نه خدا پرست"
این کار گذشته از پارادکس نوعی فاشیسم هم می تواند باشد. نه؟
*****
آقای عزيز،
شما لطف کنيد همان برنامهی شبکهی چهار را ببينيد و خوب دقت کنيد و بشنويد که ايشان دقيقاً کلمهی «آتهايسم» را به کار میبرد. خشت اول را کج گذاشتهايد و همينجور میخواهيد کج برويد بالا....
2030 | شنبه، ۹ شهریور ۱۳۸۷، ۲۱:۳۱
صد البته واضح است که کتاب "توهم خدا" را نخوانده اید، چون پاسخ همه عصبیتهای مذهبی شما آنجاست. ولی برای رضای آن خدایی که به او باور دارید، یک نمونه از "مغالطه های" داوکینز را ارائه کنید، به شرفم قسم می خورم که مثل شما موحد شوم. در ضمن، تفاوت بزرگی بین آتئیست 100 سال قبل با آتئیست امروز است : این که ما 100 سال قبل توضیحی برای آفرینش زمین و آسمان و انسان و .... نداشتیم و مجبور بودیم بین دو تئوری فرضی (تئیسم و آ تئیسم) یکی را انتخاب کنیم، ولی امروز انتخاب ما بین این دو است:1-پذیرفتن تئوری big bang و 14.6 میلیارد سال عمر کهکشان و تکامل و .....خلاصه علم با تمام شواهدش 2–پذیرفتن یک مذهب و یک خدا بدون حتی "یک" شاهد علمی قابل اثبات ابطال پذیر.
داوکینز نشان داده که انتخاب سومی نیست (البته اگرحوصله خواندنش را داشته باشید) و از این منظر فرقی بین شما و بن لادن و شریعتی و سروش و خلخالی و بغال موحد سر کوچه ما قائل نشده است. من حق می دهم که ناراحت و عصبی شوید ولی علنی کردن این درماندگی و عصبیت چیزی به شما اضافه نمی کند، کاش این پست را پاک می کردید.
********
عجب! نخست اينکه من دربارهی آن کتاب هیچ سخنی نگفتهام و داوری نکردهام. البته اگر کتابِ نويسنده هم از جنس برنامهی تلويزيونیاش باشد که مضحکهی بینظير است. باری، من مغالطه را نشان دادهام: وقتی گويندهی يک برنامه سراغ دو نفر آدم عوام میرود و اعتقادی را از زبانشان بيرون میکشد و ناماش را تعليم دين میگذارد و میخواهد «از آن» نتيجه بگيرد که خدا نيست، هر آدمی خندهاش میگيرد... و البته بنده نه دنبال پذيرفتن «يک مذهب» و «يک خدا» هستم و نه به کسی توصيه میکنم. سرنا را از سر گشادش نزنيد. الحادهای بهتری هم هست. با دلايل بهتری. من فقط کوشيدهام نشان بدهم داکينز خشت بر آب میزند. و ... چرا بايد پاک کنم؟ چرا چيزی را که به آن انديشيدهام و سنجيدهام آن را پاک کنم؟! چون شما خوش نمیداريدش؟ و حرف اول را آخر میزنم: من معلوم است کيستم؛ شما کيستيد که اين همه مدعاهای بزرگ داريد و توصيههای مصرانه؟!
Anonymous | شنبه، ۹ شهریور ۱۳۸۷، ۲۰:۲۵
اول خواستم بگویم «ملحد» بار معنایی بیش از مخالفِ دین یا منکر خدا دارد.
دوم چه تفاوتیست که ابتدا براساسِ تربیت، دین را پذیرفت بعد تمام گفتهها و نوشتهها را به آیات آسمانی همراه کرد یا از ابتدا به هر دلیلی (فرض بگیرید نفرت از دین به علت خشونت اعمال شده توسط مدعیان)ضد دین شد و دلیل برای آن تراشید.
سوم، شما دربارهی مغالطه و منطق گفتید، مگر در هیچجایِ دین و بیدینی یا اعتقاد و عذمِ اعتقاد به خدامیشود با عقل و منطق سخن راند و اثبات و رد کرد؟! ( بهنظرم این که بدانیم چنین انتخابِ حسییی در حیطهی عقل نبوده تنها در مقولهی عقل میگنجد! )
چهارم :) نظر شخصی خودم، در هر دو حالت مهم این است که مرگ را باور داشت و زندگی کرد، تفاوت زنده و مرده به خدا و دینداری نیست.
سرچشمهی فیاض دانش | جمعه، ۸ شهریور ۱۳۸۷، ۲۲:۵۱