۱. نمیدانم تا به حال اين را هرگز نوشتهام يا نه. تکيه کردن بر اصل و نسب، اگر آدم در مقام اجتماعی خاصی نباشد که مثلاً اقتضای رهبری داشته باشد، کار خامان است و به کار فريفتن و فخر فروختن میآيد. تازه آنگاه که هم آدم در مقام رهبری باشد، وقتی فضایل آدمی (يا رذايلاش) تحتالشعاع اين نسبشناسی و فخر فروختن میشود، باز هم از اصل و نسب گفتن و باقی وظايف آدمیزادی را در پرتو آن کمرنگ و کمنور جلوه دادن، کار مستبدان است. پس، چه سودی است که مدام از اين اصل و نسب بگوييم؟ به قول مولوی:
آن ديده کز اين ايوان، ايوان دگر بيند
او بی پدر و مادر عالینسبی باشد
پس حال که منام و خويشتن، اين قطعه از شعر اخوان هميشه وصف حالِ من بوده است و، چه باک، محکمترين پاسخ به قومی که صبح و شام، نسب فلان و بهمان را به رخ آدمی میکشانند و آن رشتهی خويشاوندی را سرپوش هر لغزش و سياهکاری میدانند. با نادرستی و نابکاری، هيچ اصل و نسبی آدمی را سود ندارد. و هنگام راستی و پاکی، حاجتی به هيچ اصل و نسبی نیست:
من يقين دارم که در رگهای من
خون رسولی يا امامی نيست
نيز خون هيچ خان و پادشاهی نيست
وين نديم ژنده پيرم دوش با من گفت
کاندر اين بی فخر بودنها گناهی نيست
۲. امروز در راه که میآمدم به اداره، اين دونوازی سنتور و تنبک مشکاتيان و فرهنگفر را گوش میدادم (که در نوار «خلوتگزيده» منتشر شده است و اکنون در نغمهی روز طربستان است). نواختن مشکاتيان که حساب خاص خودش را دارد. اما هر بار به تنبکنوازی فرهنگفر گوش میدهم گويی چيز تازهای کشف میکنم. فرهنگفر در نواختن تنبک امضای خاص خودش را داشت. با صلابت و استادی تمام مینواخت. گويی فرهنگفر مصداق تمام عيار داشتن «دستی آهنين» برای ضرب بود. فرهنگفر آهنين دستِ تنبکنوازی ما بود. رواناش شاد، که روان ما را شاد کرده است.
پ. ن. لازم است توضيح بدهم محرم است و امسال محرم در ايران مصادف شده است با سوز سرمای زمستان و ديگر عرقريزان صحرای کربلا و تشنگی شهيدان در کار نيست؟ اين هم از عجايب محرم است که گردش ماه هم تفاوتی در حال مردم نمیگذارد و مردم بازآفرينی میکنندش (اگر این روزها بدون گاز و در زمهرير زمستان بیرحم اصلاً بتوانند). در نغمهی روز تصنيف «شب دهم» را که عليرضا قربانی برای آن سريال که در فروردين ۱۳۸۱ پخش میشد، خوانده بود، اضافه کردهام.
آن ديده کز اين ايوان، ايوان دگر بيند
او بی پدر و مادر عالینسبی باشد
پس حال که منام و خويشتن، اين قطعه از شعر اخوان هميشه وصف حالِ من بوده است و، چه باک، محکمترين پاسخ به قومی که صبح و شام، نسب فلان و بهمان را به رخ آدمی میکشانند و آن رشتهی خويشاوندی را سرپوش هر لغزش و سياهکاری میدانند. با نادرستی و نابکاری، هيچ اصل و نسبی آدمی را سود ندارد. و هنگام راستی و پاکی، حاجتی به هيچ اصل و نسبی نیست:
من يقين دارم که در رگهای من
خون رسولی يا امامی نيست
نيز خون هيچ خان و پادشاهی نيست
وين نديم ژنده پيرم دوش با من گفت
کاندر اين بی فخر بودنها گناهی نيست
۲. امروز در راه که میآمدم به اداره، اين دونوازی سنتور و تنبک مشکاتيان و فرهنگفر را گوش میدادم (که در نوار «خلوتگزيده» منتشر شده است و اکنون در نغمهی روز طربستان است). نواختن مشکاتيان که حساب خاص خودش را دارد. اما هر بار به تنبکنوازی فرهنگفر گوش میدهم گويی چيز تازهای کشف میکنم. فرهنگفر در نواختن تنبک امضای خاص خودش را داشت. با صلابت و استادی تمام مینواخت. گويی فرهنگفر مصداق تمام عيار داشتن «دستی آهنين» برای ضرب بود. فرهنگفر آهنين دستِ تنبکنوازی ما بود. رواناش شاد، که روان ما را شاد کرده است.
پ. ن. لازم است توضيح بدهم محرم است و امسال محرم در ايران مصادف شده است با سوز سرمای زمستان و ديگر عرقريزان صحرای کربلا و تشنگی شهيدان در کار نيست؟ اين هم از عجايب محرم است که گردش ماه هم تفاوتی در حال مردم نمیگذارد و مردم بازآفرينی میکنندش (اگر این روزها بدون گاز و در زمهرير زمستان بیرحم اصلاً بتوانند). در نغمهی روز تصنيف «شب دهم» را که عليرضا قربانی برای آن سريال که در فروردين ۱۳۸۱ پخش میشد، خوانده بود، اضافه کردهام.
نظرها (1)
چرا باید سالگرد وقایع مذهبی بر اساس تقویم هجری قمری باشد؟
آیا استفاده کردن اعراب از این تقویم به این دلیل نبوده که نتوانستهبودند تقویم شمسی را استخراج کنند؟ و اگر این طور باشد چه لزومی دارد ما راه آنها را ادامه بدهیم؟
مصطفی | یکشنبه، ۲۳ دی ۱۳۸۶، ۲۱:۳۵